روز سوم دوشنبه (8-9-1395)
(یزد حسینیه صدوقی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الآنبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
خداوند از باب مهر و محبت و لطف و احسانی که به بندگانش دارد، پیغمبر عظیمالشأن اسلام را برای تحقق چهار هدف فرستاد. قبل از اینکه به این چهار هدف اشاره بشود، لازم است از دیدگاه امیرالمؤمنین بدانید که پیغمبر کیست؟ اولاً: امیرالمؤمنین حدود سیسال عمرش را کنار این منبع عظیم الهی بهسر برد؛ ثانیاً: از قرآن و روایات برای ما ثابت است که امیرالمؤمنین دانش و علم فراگیر دارد، یعنی هیچ حقیقتی از نگاه قلب او پنهان نبود و اگر بود، امیرِ مؤمنان نمیشد. ایشان مفصّل ارزشهای وجودی پیغمبر را بیان کردهاند که یک بخش کوتاهش این است:
«اخشاهم لربه»، پیغمبر آگاه کامل به عظمت خدا بود. درک عظمت خدا کار سادهای نیست و یک عقل جامع میخواهد، یک عقل کامل میخواهد، یک دلی از نظر گنجایش به گستردگی هستی میخواهد که بشود عظمت خدا را درک کرد. بهخاطر عرفان کاملش به عظمت حق، کسی مانند او در واهمه از آن عظمت نبود. «واعلمهم به»، احدی در این عالم -نه در فرشتگان و نه در جن و نه در بین انسانها- کسی به پروردگار هستی عالمتر نبود. «واعبدهم له»، هیچ موجود زندهٔ عاقلی در عبادت در پیشگاه پروردگار، عبادت پیغمبر را نداشت؛ البته باید بدانیم که عبادت به کمیّت نیست و معنیاش این نیست که پیغمبر اکرم در طول سال روزه بودند و همهٔ لحظات بیداریشان در نماز بودند، بلکه وزن معرفتی او در عبادت و عیار اخلاص او را در عبادت هیچکسی نداشت، نه ملکوتیان و نه ملکیان! اگر دو رکعت نماز صبح میخواند، وزن دو رکعت نماز صبحش از نماز کل ملائکه و جن و انس سنگینتر بود، «اعبدهم له»! اینها نظریات امیرالمؤمنین است.
«و احبهم لمولاه»، در کل فرشتگان و جن و انس نسبت به پروردگار عاشقتر از پیغمبر وجود نداشت. تمام سلولهای وجودش و ظاهر و باطن وجودش غرق عشق نسبت به معشوق ازل و ابد بود و احدی در این عالم -امیرالمؤمنین میفرمایند- در کارش، در هدفش، در عبادتش، در خدمتش، با استقامتتر از پیغمبر عظیمالشأن اسلام نبود.
اگر بخواهیم پیغمبر را در یک نصف خط تعریف بکنیم، باید به یک تعریف منطقی، یعنی علم منطق پناه ببریم و آن این است که وجود مقدس رسول خدا جامع تمام کمالات و فاقد همهٔ نواقص بود؛ یعنی از کمالات ذرهای کم نداشت و از عیب و نقص ذرهای در وجود او پیدا نمیشد. این تعریف پیغمبر است!
یک دانشمند فرانسوی است که چون مسلمان شده، من اسمش را بر منبر میبرم و خیلی منبر را به اسم یهود و نصاری آلوده نمیکنم و کاری هم به دانشمندان خارجی ندارم! خودمان اینقدر داریم که به آنها نیازی نداریم، حتی در علوم مادّی. یکی از با انصافهایشان کتابی به نام خورشید اسلام در اروپا نوشته که خواندنش برای هرکسی لازم است و سه جلد است. تمام مایههای علوم تمدن را از کتابهای اسلامی بیان میکند و میگوید ما اروپاییها چون دزد هستیم، این مایه را به نام خودمان ثبت کردهایم، وگرنه ریشههای این تمدن در معارف اسلامیه بوده است. هیچ نیازی نیست ما برای بیان مسائل الهی به گفتهٔ چندتا یهودی و مسیحی متوسل بشویم، چون عالماند! مگر چقدر علم دارند؟ مگر چه مقدار دانش دارند؟ مگر ما گدای آنها هستیم؟ ما گدای خارجیها نیستیم! این دانشمند فرانسوی که اسمش «انتین دینه» است، دو جلد کتاب راجعبه پیغمبر اسلام دارد که بالای هزار صفحه است. من دنبال کردم، چاپ اوّلش در فرانسه یکمیلیون تیراژ بود و همه را خریدند. بهقدری زیبا با تکیه بر عقل، حکمت، فلسفه، قرآن و روایت، شخصیت پیغمبر را ترسیم میکند که کمتر خارجی، شخصیت حضرت را اینگونه ترسیم کرده است. در آخر جلد دوم کتابش مینویسد: یارسولالله! تو با این کمالات، ارزشها، فضائل و با این همه سرمایههای معنوی در بین امت خودت -مسلمانها- در کمال غربت هستی، چون تو را نمیشناسند و هیچوقت نیامدهاند که دربارهٔ تو مطالعه بکنند و ببینند تو که هستی، چه هستی و چه داری! چون من با مسلمانها سروکار داشتم، احساس کردم که تو در بین امتت غریب هستی! مسئولیت دارم که یک مقدار از غربت تو کم کنم و برای کمکردن از غربت تو، خودم و زن و بچهام مسلمان واقعی میشویم که خدا در فردای قیامت به ما نگوید که پیغمبرم را غریب گذاشتید! این حرف یک دانشمند مسیحی است که با شناخت پیغمبر مسلمان میشود، اما در کشور ما مسلمانها میروند لائیک میشوند! میروند جذب کلیساهای خانوادگی میشوند! میروند جذب ماهوارههای مسیحیت میشوند! میروند بیدین میشوند! میروند بینماز میشوند! میروند علیه خدا موضعگیری میکنند! این پستی و پوکی و پوچیِ یکمشت حیوانِ انساننماست. امیرالمؤمنین میفرمایند: «الصورة صورة انسان»، قیافه قیافهٔ آدمیزاد است، «و القلب قلب حیوان»، اما دلش دل سگ و خوک و روباه و گاو است! اگر دلْ دل بود که پیغمبر را رها نمیکرد برود مسیحی کلیسای خانگی بشود! برود بهائی بشود! برای آتشپرست بشود! برود دنبال این عرفانهای کاذب خطرناکِ کشنده! جهلْ مادر تمام زیانهاست. پیغمبر میفرمایند: «لا فقر اشد من الجهل»، هیچ تهیدستی شدیدتر از نفهمی نیست. و امام صادق میفرمایند: مردم خجالت نمیکشند هفتادسالشان است و هنوز نه خدا را درست میشناسند و نه پیغمبر را و نه قرآن را و نه حلال و حرام را و نه واقعیات را. حیا نمیکنند! پس این هفتادساله چکار میکردند؟ این هفتادسال سرِ آخور بودند و هنرشان پُرکردن شکم و چهارپنج ساعت پُرکردن چاه توالت خانه بوده است؟ هیچ هنر دیگری نداشتهاند؟ این نگاه امیرالمؤمنین به پیغمبر است. پیغمبر کیست؟ جامع همهٔ کمالات و فاقد همهٔ عیوب و نقوص!
چیزی از کمالات در او کم نبود و چیزی از عیب و نقص در او پیدا نمیشد. شما عظمت ایشان را بیشتر بخواهید بدانید، این دوسهتا آیهٔ قرآن را عنایت کنید، همین! یعنی تا شب روی این دوسهتا آیه فکر کنید. این آیات از کوههای کرهٔ زمین سنگینتر است! «و من یطع الرسول فقد اطاع الله»، هر کسی از پیغمبر من اطاعت بکند، مستقیماً از من اطاعت کرده است. این حرف کمی است؟ وزن پیغمبر چقدر است؟ میتوانید فکر بکنید؟ «من یطع الرسول فقد اطاع الله»، کسی که از پیغمبر اطاعت بکند، با واسطه از من اطاعت نکرده که واسطهاش پیغمبر باشد، بلکه بیواسطه از من اطاعت کرده است. اینکه متن قرآن است!
یک آیهٔ دیگر: «ان الذین یبایعونک»، آنهایی که میآیند با تو بیعت میکنند که مؤمن بمانند، حلالخور بمانند، آدم بمانند، دنیا و آخرتشان را از خطر حفظ بکنند، بیعت با پیغمبر دستدادن که نبوده، بلکه بیعت بر دین بوده است و آنهایی که با تو بیعت میکنند، «انما»، انما یعنی فقط هیچ کم و زیاد ندارد. «انما یبایعون الله»، با خدا بیعت کردهاند و نه با تو! تویی در میان نیستی! تو جلوهٔ تامّ من هستی!
خدا از بین 124هزار پیغمبر، کدام پیغمبر -حتی چهارتا اولواالعزم قبل از خودش- را بهصورت واجب شرعی در کنار نام خودش گذاشته است؟ کدام پیغمبر را سراغ دارید؟ عیبی ندارد از پای منبر بگویید! تنها پیغمبری که خدا نامش را در شبانهروز و در تشهد واجب کرده که کنار نامش ببرید وگرنه نمازتان باطل است، فقط رسول خدا است(محبت کنید در سخنرانی صلوات نفرستید و فقط جان و دل به حرفهای خدا در قرآن بدهید! بهترین صلوات برای پیغمبر این است که تمام گناهان و حرامهایمان را ترک کنیم و روی وجودمان را به خدا کنیم. صلوات لفظی چه فایده دارد!). این خیلی حرف است که از 124 هزار پیغمبر، تنها پیغمبری که واجب است نامش را با خدا شهادت بدهند، رسول مطهر اسلام است. دوسه خط شعر هم بخوانم، گرچه دوسه شعرش خیلی پیچیده و عالمانه و عارفانه است و توضیح میخواهد.
یکی خط است ز اول -از مبدأ- تا به آخر
در آن، خَلق جهان گشته مسافر
در این ره، انبیا چون سارباناند
دلیل و رهنمای کارواناند
از ایشان سید ما گشت سالار
«کنت نبیا و آدم بین الماء و التین».
همو اول همو آخر نمودار
من این «همو اول» را در تفسیر قرآنم که حدود بیستوچند جلد است، در صد صفحه در ذیل آیهٔ «الله نور السماوات» توضیح دادهام. من نتوانستم قبول بکنم که «الله منور السماوات و الارض». نور اینجا بهمعنای اسم فاعلش نیست، چون در علوم جدید هم ثابت شده کل هستی ترکیبی از نور است، الآن وجود خود ما ترکیبی از اتمهاست. اگر یکدانه اتمِ بدن ما را درآورند و بشکافند، نور بیرون میزند. سازمان و ساختمان کل جهان نور است و اوّلین نور صادرشده، نور حقیقت رسول اکرم است. از این نقطه هم نور تمام عالم هستی گسترش پیدا کرده است. این را من ثابت کردم، یعنی جوری ثابت کردم که هیچکس نمیتواند در آن شک بکند. صادر اوّل نور است و این نورِ حقیقت رسول خداست که دارای ولایت کلیهٔ الهیهٔ شمسیه است و ائمهٔ طاهرین دارای ولایت کلیهٔ قمریه هستند و مؤمنان واقعی دارای ولایت نجومیه هستند. از این نقطه نور عالم گسترده شد، یعنی کل هستی مدیون پیغمبر است و آسمانها، زمین، موجودات، فرشتگان، جن و هرچه در این عالم است، از نور او ترکیب پیدا کرده و عالم مدیون اوست؛ لذا وقتی بهدنیا آمد و مادرش شیر نداشت، او را به حلیمهٔ سعدیه دادند. حلیمه یکطرف سینهاش شیر داشت، وقتی پیغمبر را کنار سینهٔ چپ گذاشت که شیر میآمد، شیر حلیمه را نگرفت. هر کاری کرد، نگرفت! گفت: این شیر نمیگیرد، پس بگیرید! گفتند: حالا برگردان و از سینهٔ راستت شیر بده. گفت: سینهٔ راستم چندسال است خشک شده. گفتند: حالا برگردان و سینهات را در دهانش بگذار، شاید مزهاش را بچشد و از سینهٔ چپ شیر بخورد. برگرداند، دوتا لبش را روی سینهٔ حلیمه گذاشت و عین چشمه شیر دوشید؛ یعنی حلیمه من نیامدهام از کسی چیزی بگیرم! من اینقدر خودم دارم که «رحمتٌ للعالمین» هستم و میتوانم به کل هستی چیز بدهم. من نیامدهام از تو شیر بگیرم و بعد هم من حق کسی را پایمال نمیکنم. تو یک بچهٔ شیرخواره هم داری، میخواهی دوتای ما را با یکطرف سینه سیر کنی؟ سیر نمیشویم! میخواهی همهٔ شیر را به من بدهی؟ باید حق او را من بخورم! من غارتگر حق نیستم! این همان روز اوّل بهدنیا آمدنش بود. نمیدانیم کیست و نمیدانیم چه سرمایه معطلی دست ماست و در قیامت میخواهیم جواب خدا را چه بدهیم.
مگر ربا در دینش حرام نیست، چرا میخورند؟ مگر رشوه حرام نیست، چرا میگیرند؟ مگر اختلاس حرام نیست، چرا میلیاردی در روز روشن میدزدند؟ اینها مسیحی و یهودی نیستند که اسمهایشان را در تلویزیون میگویند. قاراپت و این حرفها نیست. اسمها شناسنامهٔ اسلامی است! مگر بیحجابی در چند آیهٔ قرآن حرام نیست، پس چرا اینقدر زن و دختر بیحجاب در این مملکت هستند؟ مگر جلسات مختلط مردانه و زنانه در عروسیها حرام نیست، پس چرا بهپا میکنند؟ مگر مشروب حرام نیست، چرا یواشکی درست میکنند یا میخرند و میخورند؟ مگر دروغ حرام نیست، چرا یک ملت دارند دروغ میگویند؟ مگر غیبت و تهمت حرام نیست، چرا تهمت میزنند و غیبت میکنند؟ مگر نماز واجب نیست، چرا گروه کثیری از مردم نماز را نمیخوانند؟ نمیدانیم کیست! نمیدانیم چیست! نمیدانیم کنار او در قیامت چه مسئولیت عظیمی داریم!
برای ما بس است اگر این آیه مربوط به قیامت باشد! در سورهٔ فرقان است که قرآنش را در قیامت بلند میکند، «و قال الرسول»، بگوید یارب، من کاری به یهودیها ندارم! یهودیها میدانند و موسی! مسیحیها میدانند و عیسی! زرتشتیها میدانند و زرتشت! بوداییها میدانند و بودا! من به هیچ امتی کار ندارم و شکایتم از یک امت است. «ان قومی»، این ملت من! «وَ قالَ اَلرَّسُولُ یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اِتَّخَذُوا هذَا اَلْقرآن مَهْجُوراً» ﴿الفرقان، 30﴾، بعد از مُردن من قرآن را پشت سرشان انداختند و رابطهشان را بین خود و قرآن قطع کردند. از اینها بپرس چرا؟ بگو چرا این ظلم را به قرآن من کردند؟ آخر من امید شفاعت دارم و یک چیزی باید داشته باشم که امید داشته باشم! شما میگویید بیمایه فتیر است، اما شفاعت بیمایه فتیر نیست، ولی نان بیمایه فتیر است؟ اسم پیغمبر را کنار خودش گذاشته و واجب کرده تا نام او را ببرند، اما با دل؛ زبان که کاری ندارد، ما به کاسکو هم میتوانیم تشهد را یاد بدهیم و هر روز به او بگوییم برای ما بخوان! خب گوشهای اندک از عظمت او را شنیدید که کیست و چیست، حالا خدا بهخاطر مهر و احسان و محبتش او را برای چهار هدف فرستاد:
یک: این را دقت بفرمایید که امروز دولتهای کشورهای اسلامی دیگر و بسیاری از ملتها گرفتار این خطر هستند، یعنی در این خطر هستند! یعنی به حرف پیغمبر گوش ندادند! یعنی هدف خدا را لگد کردند! «لیخرج عباده من عبادة العباد الی عبادة الله»، پیغمبر آمد که مردم را از بندگیکردن نسبت به دیگران نجات بدهد تا بندهٔ بنیامیه نباشند، بندهٔ بنیعباس نباشند، بندهٔ پهلوی نباشند، بندهٔ نتانیاهو نباشند، بندهٔ اوباما نباشند، بندهٔ اربابان زور و باطل نباشند، چرا؟ چون بندگیکردن نسبت به بندگان، هزینهکردن خود است تا کل سرمایههای وجودیِ آدم تباه شود. اینها را از بندگیِ بندگان نجات بدهد و در حوزهٔ بندگی پروردگار بیاورد؛ چون آدم در بندگیِ خدا هزینه نمیشود، رشد میکند و هزینه هم میگیرد. وقتی یک دولتی و یک ملتی بندهٔ آمریکا باشد، تمام سرمایههای وجودیشان در این بندگی میسوزد، تباه میشود، به هیزم دوزخ تبدیل میشوند. قرآن میگوید: «کانوا لجهنم حطبا»، اما وقتی بندهٔ خدا بشوند، «إِنَّ اَللّهَ اِشْتَری مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ اَلْجَنَّةَ» ﴿التوبة، 111﴾، از بخیل که نمیخرد، چون مالش را به خدا نمیفروشد. خدا مشتری این ثروتمندان میلیاردری استانها نیست، بلکه بخل مشتریشان است! بخل است که پولشان را میخرد و روی هم میگذارد و بعد میمیرند، ولو پول حلال! یقیناً این پول متراکم، مسلمان را طبق سورهٔ آلعمران و توبه به جهنم میکِشَد.
من که روی قرآن خیلی کار کردهام و هیچ شکی ندارم که مسلمان زراندوز که میلیاردها تومان جمع کرد و مُرد، جهنمیبودنش طبق آیهٔ 180 سورهٔ آلعمران و آیات توبه حتمی است. خدا از چه کسی میخرد؟ خدا هزینه میدهد، یعنی عبادت را میخَرَد: «من المؤمنین انفسهم و اموالهم بإن لهم الجنه»، آدم در عبادت خدا گیرش میآید و در عبادت غیرخدا ازدست میدهد، این فرق بین عبادت خدا و عبادت غیر است. من این را از نهجالبلاغه کشف کردم و نمیدانستم، دو سال است که فهمیدهام عبادتْ معدن است و کلنگ این معدنْ عمل است؛ یعنی وقتی ما نماز میخوانیم، روزه میگیریم، خمس میدهیم، به یتیم کمک میکنیم، با زن و بچهمان خوب رفتار میکنیم، اینها همه کلنگ است که به معدن عبادت میزنیم و از این معدن چهارتا چیز درمیآید: مغفرت، رحمت، رضایت و جنت. این چهارتا را نمیشود از غیر از مسیر عبادت بهدست آورد.
پیغمبر آمد که مردم را از این بردگی، از این بندگی نجات بدهد. امام صادق میفرمایند: اگر مردم بندهٔ بنیامیه نبودند، حادثهٔ کربلا اتفاق نمیافتاد و فقط برای بندگیِ مردم نسبت به بنیامیه بود؛ وگرنه حسین ما شهید نمیشد. سیهزار نفر در کوفه به ابنزیاد میگفتند نه، چه غلطی میتوانست بکند؟ بنیامیه را بندگی کردند که حادثه اتفاق افتاد! مردم اگر طمعکار نباشند و اهل قناعت باشند، ربا رشد نمیکند؛ مردم در مملکت ربا میگیرند که رباخور درست میشود. گناه از این طرف است و همه خیال میکنند از آن طرف است! همه میگویند لعنت به رباخور، نخیر لعنت به ربادهنده که سازندهٔ رباخور است؛ وگرنه اگر همه قناعت داشته باشند و طمع نداشته باشند، نخواهند یکروزه کارخانهدار شوند، کشتیدار شوند و نروند ربا بگیرند، کسی ربا نمیدهد. ربا میگیرند که ربا داده میشود! گناه از ناحیهٔ مردم است و نه یک گروه! بنیامیه اگر نیرو نداشتند، غلط میکردند این کارها را بکنند! سقیفه اگر نیرو نداشت، علی تنها نمیماند! سقیفه اگر نیروی عبادتکن نداشت، دوسهروز دیگرْ درِ خانهٔ زهرا آتش نمیگرفت! پیغمبر آمد که مردم را نجات بدهد.
دوم: «و من عهود عباده الی عهوده»، پیغمبر آمد تا تمام قرادادهای ناهنجار، ناباب، غیرشرعی و غیرانسانی را باطل کند که قرارداد ظالمانه نبندید، قرارداد ظالمانه امضا نکنید، سرِ کارگر را در قرارداد کلاه نگذارید، سرِ بیسواد را کلاه نگذارید، ارث خواهر و برادر را با امضای محضری نچاپید، با بردن ننهٔ بیسواد در محضر و انگشتزدن روی اسناد، اموال را غارت نکنید. پیغمبر آمد تا به تمام این تعهدات ظالمانه خاتمه بدهد.
سوم: «و من طاعة العباد الی طاعته»، پیغمبر آمد و به مردم گفت در گناه و معصیت از احدی اطاعت نکنید! اگر زنت خودکشی کرد که این گناه را در زندگی، در مال مرتکب بشوی، اصلاً گوش نده و اطاعت نکن؛ اگر شوهرت خواست گناهی را بر تو تحمیل کند، اطاعت نکن؛ اگر رفیقت خواست اعتیاد را به تو تحمیل کند، اطاعت نکن. پیغمبر آمد که سفرهٔ این اطاعتهای خطرناک را جمع کند.
چهارم: «و من ولایة العباد الی ولایت الله»، پیغمبر آمد و گفت: مردم، هر ولایتی باطل است و فقط ولایت خدا حق است. از زیر بلیط و پرچم مدعیان ولایت بیرون بیایید. خداوند خودش ولیّ مؤمنین است و جلوهٔ این ولایت در پیغمبرش است، «انما ولیکم الله ورسوله» و تجلی دوم این ولایت در ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) است و بعد از غیبت کبری، رهبری و کارگردانی با عالمان ربانی واجد شرایط است. این چهارتا ولایت، یک حقیقت است و اسم آن «ولایت حق» است.
پیغمبر آمد و گفت: «لا تَتَّخِذُوا اَلْیهُودَ وَ اَلنَّصاری» ﴿المائدة، 51﴾، ولایت آمریکا، ولایت اروپا، ولایت اسرائیل را نپذیرید که ولایت دوزخی است، ولایت جهنمی است. آن ولایتی که همهجور منفعت به شما میدهد، ولایت خداست که جلوهٔ در نبوت و ولایت و جلوهٔ در فقاهت عالمان واجد شرایط دارد؛ اگر مردم ولایت میرزایشیرازی را در حرمت تنباکو نپذیرفته بودند، ما الآن یکدانه مسجد نداشتیم و کل کلیسا بود! ما یک مؤمن نداشتیم و کل این مملکت مسیحی بودند! کل این مملکت کاباره بود! این ولایت الله است. این چهار هدفی است که خدا برعهدهٔ پیغمبر گذاشت.