لطفا منتظر باشید

جلسه سوم پنج شنبه (28-11-1395)

(تهران شبکه 3 سیما)
جمادی الاول1438 ه.ق - بهمن1395 ه.ش
5.44 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

 

«بسم الله الرحمن الرحیم وصل الله علی محمد وآله الطاهرین».

صبحی گره از زلف تو وا خواهد شد

 راز شب تار برملا خواهد شد

 تو آیهٔ وحدتی که با آمدنت

 هر قطب‌نما قبله‌نما خواهد شد

-سلام می‌کنم به همهٔ شما هم‌وطنان عزیزم، خانم‌ها و آقایان، بینندگان خوبمان، شنوندگان نازنین، اینجا سمت خداست که با احترام تقدیم شما می‌شود. افتخار داریم در این پنج‌شنبه‌هایی که خدمتتان هستیم، در محضر حاج‌آقای انصاریان عزیز و دوست‌داشتنی می‌باشیم که خیلی از دوستان عزیز هم از حضور گرم ایشان استقبال کردند.

سلام‌علیکم حاج‌آقای انصاریان، خیلی خیلی خوش آمدید!

-سلام‌علیکم و رحمة‌الله و سلام به همهٔ مؤمنین و مؤمنات و ملت بزرگوار ایران که بهترین امتحانشان را در بیست‌ودوم بهمن امسال پس دادند و خدا را از خود راضی کردند و دل امام زمان را شاد کردند و دشمن را افسرده کردند.

-بله، خیلی خب، احوالتان چطور است؟

-خدا را خیلی شکر.

-خدا را شکر. خیلی خوشحالیم که خدمت دوستان عزیزمان هستیم. حاج‌آقای انصاریان عزیز، از بحث جلسهٔ گذشته هم خیلی استقبال شد و پیام‌های تشکر خیلی خیلی زیاد بود و امروز هم ادامهٔ فرمایشات حاج‌آقای انصاریان را می‌شنویم. اگر خاطرتان باشد، حاج‌آقا با بیان شیوایشان دربارهٔ اختلاف‌های خانوادگی و ریشه‌های آن صحبت کردند. ما خدمت شما هستیم و گوش می‌دهیم.

-البته مردم و خانم‌ها -همه بی‌استثنا- حتی آنهایی که یک مقدار از دین دور هستند یا دور شده‌اند، به‌نظر من به پروردگار و به قرآن کریم قلباً اعتقاد دارند. خب خدا خالقشان است، رازقشان است، کلید حل مشکلاتشان دست پروردگار است و دوستش دارند؛ چون پروردگارشان یک مجموعه‌ای از زیبایی‌های بی‌نهایت است، کمالات بی‌نهایت است و چنین وجود مقدسی، ابداً زیان و شرّ مرد و زنی را نمی‌خواهد؛ یعنی در وجود مقدسش نقص و عیب نیست. شرّخواهی عیب است و حضرت هو خیر بندگانش را در همهٔ امور می‌خواهد، چه وقتی که در چهارچوب فردبودن زندگی می‌کنند، خیرخواهشان است و چه وقتی که در چهارچوب خانواده زندگی می‌کنند، خیرخواه همهٔ خانواده است و چه وقتی در چهارچوب اجتماع زندگی می‌کنند. خیرخواهی او سبب شده که حالا بعد از امت‌های گذشته که برایشان کتاب نازل کرد، قرآن را نازل کند و جالب این است که ما در قرآن نمی‌بینیم که پروردگار فقط فرموده باشد، «انزلنا الیک القرآن»، گاهی به پیغمبر خطاب دارد و گاهی به کل زن و مرد خطاب دارد، «أَنْزَلْنٰا إِلَیکمْ نُوراً مُبِیناً» ﴿النساء، 174 ﴾، من برای شما نور روشنگر فرستادم. چه کسی از نور فراری است؟ همه از ظلمت فراری هستند؛ اگر کسی از نور فراری باشد، نور را اشتباه گرفته است و اگر حقیقت این باشد، فراری از نور نخواهد بود. در این کتابی که مجموعهٔ آیاتش را به کل مرد و زن خطاب می‌کند، نور است، در یک آیه می‌بینیم که پروردگار می‌فرماید: «ولاتنازعوا»، دعوا نکنید و با هم اختلاف نداشته باشید. آن که را خدا نمی‌خواهد در مردان و زنان باشد، معلوم می‌شود مورد نفرتش است؛ اگر چیزی مورد محبتش باشد، یا می‌گوید واجب است یا می‌گوید مباح است یا می‌گوید حلال است؛ اما چیزی که مورد نفرتش باشد، نهی می‌کند و نهی‌اش هم در این امور نهی واجب است. سرپیچی از نهی واجب معصیت است و معصیت عامل کیفر است. خب پروردگارشان که دوست ندارد با هم اختلاف داشته باشند، اختلاف نداشته باشند و اگر اختلافی پیش آمد که نباید پیش بیاید، معمولاً اختلاف‌هایی که پیش می‌آید، دلیل عقلی ندارد، دلیل شرعی ندارد یا علت اختلاف، جهل به روش زندگی است.

-یعنی چه؟ یعنی زندگی‌کردن را بلد نیستند؟

بلد نیستند و چون بلد نیستند، یک کاری می‌کنند که ایجاد اختلاف شود؛ حالا یا زن روش سلامت زندگی را کاملاً بلد نیست یا مرد بلد نیست و یا هر دو. حالا پروردگار عالم هم در قرآن توقع نکرده که اصلاً اختلافی پیش نیاید، اما اگر پیش آمده، دستوراتی برای درمانش دارد؛ چون اختلاف بیماری است که یا ناشی از جهل است و یا ناشی از کمبود اخلاقی است. نرم‌نبودن، بردبارنبودن، کم‌حوصلگی، تکبر، من برای خودم کسی هستم، خدا برای درمانش راه گذاشته است: یا می‌گوید خودتان «فاعفوا واصفحوا»، از همدیگر گذشت کنید که -در قرآن می‌گوید- اگر گذشت بکنید، به خیرتان است. گذشت تا کجا؟ تا جایی که به خانوادهٔ مقتول می‌گوید: اگر طرفتان را به‌عمد و به‌اشتباه کشتند، من سه‌تا راه به شما پیشنهاد می‌کنم: یا قصاص و قتل در برابر قتل یا دیه یا عفو. «و ان تعفوا خیر لکم»، یعنی خدا گذشت را انتخاب کرده و همین‌هایی که قاتل را پرونده‌شان تا پای دار می‌بَرد و خانواده یک‌مرتبه می‌آید و گذشت می‌کند، اینها خیلی خوب دارند امر خدا را اجرا می‌کنند. وقتی می‌گوید در قتل گذشت کن، خب در اختلاف که گذشت خیلی راحت‌تر است. آنجا گذشت از قاتل برای خانوادهٔ مقتول خیلی سنگین می‌آید؛ اما اینجا هیچ سنگینی ندارد که زن اگر ببیند مرد مقصر بوده و اختلاف را او ایجاد کرده، گذشت کند و مرد اگر ببیند همسرش عامل اختلاف بوده، از همسرش گذشت کند.

-البته گاهی دیگر این کار خیلی سنگین می‌شود و این گذشت -چه برای زن و چه مرد- یک‌خرده سخت می‌شود.

-اگر زن و مرد مؤمن باشند، سخت نیست! «إِنَّهٰا لَکبِیرَةٌ إِلاّٰ عَلَی اَلْخٰاشِعِینَ»﴿البقرة، 45﴾، بله احکام الهی سنگین است، البته نه برای همهٔ مکلفین.

-یعنی یک باوری باید در پشت آن باشد؟

-بله، برای آن که می‌خواهد با خدا معامله کند، اصلاً سنگین نیست. من در یک کتاب قرن هفتم-هشتم به‌نام روضة‌المذنبین خواندم که یک جوانی به شکار آمده بود و منطقه هم پر درخت بود، پر باغ بود و این به نظرش یک شکاری آمد، تیر را زد و رفت که شکار را بردارد، دید یک جمعیتی دور یک آقایی جمع شده‌اند، آقا دارد گریه می‌کند. به یکی از افراد جمعیت گفت: چه خبر است؟ گفتند: یک کسی تیر زده و این هم یک تک‌پسر داشته، پسر کشته شده و دنبال قاتل می‌گردند. گفت: راه بدهید که من پیش پدر مقتول بروم، آمد و گفت: آقا، من قاتل هستم! پدر مقتول گفت: حالا به چه علت آمدی و خودت را معرفی کردی؟ معمولاً قاتل می‌زند و فرار می‌کند! گفت: من به امید آقایی و کَرَم تو آمدم و خودم را معرفی کردم. گفت: تو را بخشیدم؛ اگر مشکلی هم داری، پولی می‌خواهی و سفری از اینجا می‌خواهی بروی، بگو من برایت تأمین کنم. از قدیم هم در ضرب‌المثل‌های ایرانی هست که در عفو لذتی است که در انتقام نیست و این لذت برای همان رضایت پروردگار است و این بخشیدن و عفوکردن از حسنات اخلاقی است. تمام برادران و خواهران ما باید بدانند که کتاب شریف اصول کافی از رسول خدا نقل می‌کند که روز قیامت در ترازوی سنجش اعمال، چیزی را سنگین‌تر از خوش‌خُلقی و مهربانی و بردباری نمی‌گذارند؛ یعنی انگار وزن خوش‌اخلاقی از آن ایمان‌داشتن و از آن عباداتی که آدم می‌کند، بیشتر است.

-تمام دین حُسن‌خلق است.

-بله، حُسن‌خلق است؛ اختلاف هم زن و شوهر باید بدانند که بیشترین زخم و رنجش آن برای روح پاک بچه‌هاست؛ یعنی آنها ضربه می‌بینند و اینکه بدون دلیل، حالا من یک دلیل دارم و مثلاً با همسرم دعوایم است، حالا دلیلم که دلیل خیلی ریشه‌داری نیست، ولی آزاردادن بچه‌ها درحقیقت بدون دلیل، آزاردادن به عباد خداست. خدا بندگانش را دوست دارد و شما بندگانش را آزرده می‌کنید، از دست تو ناراحت می‌شود. برای چه بنده‌اش را آزار می‌دهی؟ خانه باید فضای محبت باشد، فضای بردباری باشد، فضایی باشد که زن خیلی راحت بتواند حرف‌هایش را با شوهر بزند، بچه‌ها خیلی راحت بتوانند حرف‌هایشان را با پدر و مادر بزنند. من اینجا یک نکته‌ای را برای پدر و مادرها بگویم که گاهی اصرار بر فکر خودشان نسبت به بچه‌هایشان دارند که نه، آنچه من می‌گویم، باید باشد! پدر صدرالمتأهلین شیرازی یک تاجر فوق‌العادهٔ لؤلؤ و مرجان و طلا و نقره بود و این‌قدر هم کارش گسترده بود که هم یک فروشگاه بزرگی در شیراز داشت، هم صید مروارید شخصی در بوشهر داشت، هم یک مغازه در بصره داشت و خانه‌اش هم که خب یک خانهٔ شاهانه بود. ثروتمند بود و وقتی این بچه سیزده-چهارده‌سالش می‌شود، به او -پسرش ابراهیم- می‌گوید: بابا بیا به بصره برو و مغازهٔ بصره را تو بگردان! پسرش ابراهیم هم می‌رود و بعد از چند ماه برمی‌گردد، می‌گوید: آنجا روحیهٔ من نگرفت! می‌گوید: به بوشهر و سر صید مروارید و اشیای قیمتی برو، آنجا هم می‌رود و برمی‌گردد، می‌گوید: روحیهٔ من نگرفت. می‌گوید: به فروشگاه شیرازم برو، می‌رود و یک مدت کمی می‌آید، می‌گوید: پدر، من به این رشته‌ها علاقه ندارم، به جمع ثروت علاقه ندارم؛ اگر اجازه بدهی، من به تحصیل بروم. پدر می‌گوید: بسیار انتخاب عالی‌ای کردی و چقدر این پدر خوب است! چقدر خوب است! می‌گوید: هیچ مانعی ندارد و من خرجت را تا پایان دروست می‌دهم. می‌گوید: من خرج زیادی نمی‌خواهم و دلم می‌خواهد در تحصیل علم به قناعت وصل باشم و به مدرسهٔ خان شیراز می‌آید. یک روز پیش پدرش می‌آید، با اینکه خیلی محبوب پدرش بود، خب دیگر حالا یک مقدار درس خوانده بود و یک دنیای ادب و وقار و می‌گوید: استادی در شیراز نیست که من پیش او به علمم افزوده کنم، به من اجازه بدهید به اصفهان بروم. می‌گوید: هیچ مانعی ندارد! پول می‌دهد، خرجی راه را می‌دهد و کسی را هم با او می‌فرستد که وی را برساند. خوشبختانه وقتی به اصفهان می‌آید، سه استاد بزرگ فلسفه و عرفان در اصفهان بودند: میرداماد، شیخ بهائی، میرفندرسکی. این جوان نیز تمام علوم آنها را می‌گیرد و نهایتاً صدرالمتألهین می‌شود. اولاً برتر از قبلی‌های خودش در فلسفه می‌شود، حتی فلاسفهٔ قبل از اسلام و تا الآن که ما در این زمان زندگی می‌کنیم، بالاتر از او نیامده و این کتاب‌هایی که نوشته، تفسیر قرآنی که نوشته است. حالا فرض کنید که پدر می‌گفت بی‌خود کردی که می‌خواهی بروی درس بخوانی، نخیر باید کمک من در مغازه‌ام بایستی! الآن دنیای علم ما چه محرومیت عظیمی داشت. دیگر چنین عالمی را نداشتیم و در کلاس او بعد از خودش در این چهارصدسال این‌همه فیلسوف و عارف نداشتیم. خب این همه‌اش به برکت فکر یک پدر برمی‌گردد که اصرار بر تحمیل رأی خودش نداشت. پسرش علم می‌خواست، گفت: خیلی عالی است، برو انتخاب کن. گاهی پدر و مادرها باید بدانند که خلقیات منفی‌شان بچه‌ها را از خانه می‌بُرَد و بچه که از خانه بریده شد و عواطف و احساساتش در خانه با چشمهٔ محبت پدر و مادر سیراب نشد، وقتی بیرون می‌رود، با یک تعارف، با یک دوستت دارم، با یک از تو خوشم می‌آید، ممکن است به یک انحرافی کشیده شود که دیگر جای جبرانی نباشد. پدر و مادرها خودشان برای خودشان باید آهن و آهن‌ربا باشند. چرا در دنیا گردن‌بند برای زن رسم است و اصلاً معنی گردن‌بند چیست؟ آیا فقط زینت ظاهر است؟ معنی گردنبند این است که جناب داماد، حالا که در بله‌برون، در عقد برای من گردن‌بند گرفتی، من زندگی پاک و خوبی را با تو گردن می‌گیرم و گردن‌بند تعهد است. انگشتری که خانوادهٔ عروس دست انگشت داماد می‌کنند، آن انگشتر یعنی من هم حلقهٔ محبت دخترتان را در وجودم انداختم و این حلقه را هم دیگر درنمی‌آورم. خب این باید بماند؛ یعنی تمام این زینت‌آلات معنی دارد؛ مثل زورخانه که چرخش معنی دارد، سنگش معنی دارد، دَمبِلش معنی دارد، پازدنش معنی دارد، ضربش معنی دارد. اینها همه معانی عرفانی و اخلاقی دارد. بنابراین وقتی که یک جوانی با یک دختری عقد می‌بندد، کلمهٔ عقد در فارسی یعنی گره و دیگر این گره تا آخر عمر نباید باز شود! این باید بماند و دوتایی باید همدیگر را تحمل کنند؛ مگر اینکه چه اتفاقی بیفتد که امکان ادامهٔ زندگی نباشد که پروردگار اجازهٔ طلاق بدهد، آن‌هم طلاق رجعی را اجازه می‌دهد.

-یعنی چه؟

یعنی شما سه طلاق باید بدهی! زن را یک طلاق که می‌دهی، سه‌ماه فُرجه داری که هم خودت فکر کنی و هم زن فکر کند. در این سه‌ماهه ممکن است پشیمانی بیاید، ممکن است ناراحتی بیاید، ممکن است چون‌وچرا برای این فراغ بیاید، دلتنگی برای زن بیاید، برای مرد بیاید. تا سه‌ماه کامل تمام نشده، پروردگار در قرآن اجازه داده اگر دلتان خواست برگردید و عقد مجدد نمی‌خواهد، فقط به همدیگر بگویید تو را می‌خواهم و آن عقدتان می‌شود؛ یعنی این هم محبت پروردگار است. خب وقتی که ما می‌دانیم مرد و زن در تمام کشور ایران و کشورهای دیگر، آنهایی که مؤمن هستند یا یک‌خرده از ایمان دورند، خدا را دوست دارند و به‌الطبع مصلحت‌خواهی‌اش را هم دوست دارند و حالا که پروردگار مهربان فرمود: «و لا تنازعوا»، خب حرفش را گوش بده، دعوا نکن، تلخی نکن، با همدیگر نزاع نکنید! این یک مسئله است و یک مسئلهٔ بسیار مهمی که تمام مردم باید بدانند و مخصوصاً در خانه خیلی قابل دقت است، مسئلهٔ زبان است که چگونه با خانمم حرف بزنم یا خانم با شوهرش یا با بچه‌ها حرف بزند.

-یعنی ادبیاتی که زن و شوهر نسبت به همدیگر در خانه دارند؟

-یک جمله‌ای را مرحوم فیض کاشانی نقل می‌کند که به‌نظرم از کتاب احیاءالعلوم دین نقل می‌کند و خیلی جملهٔ عجیبی است! «اللسان جِرمه صغیر»، وزن زبان خیلی کم است؛ چون آن که دارد حرف می‌زند، نوک زبان است و همهٔ زبان نیست. آن مقداری که دارد حرف می‌زند، چند گِرم است؟ خیلی گِرمش کم است، نوک زبان است دیگر! اگر قیچی‌اش بکنند و در ترازو بگذارند، باید در یک ترازوی دقیق مثل ترازوی طلافروش‌ها بگذارند! «جِرمه صغیر و جُرمه کبیر»، این قطعه گوشتی که وزنش خیلی کم است، اما جُرمش خیلی بزرگ است. بعد مرحوم فیض می‌آید و گناهان زبان را از قرآن و روایات رده‌بندی می‌کند، بیست گناه را می‌شمارد که فقط کار زبان است. من یک وقتی نشستم و در قرآن کریم دقت کردم که ببینم خدا این اعضا و جوارح رئیسهٔ ما را در چند آیه مورد توجه قرار داده است؟ چشم، گوش، زبان، دست، شکم، غریزهٔ جنسی و پا. هفت عضو است. این هفت شهر عشق را عطار گشت، یعنی باید این اعضای هفت‌گانه را ما به شهر عشق تبدیل کنیم؛ نگاه بامحبت، شنیدن حرف درست، نوشتن و امضای درست، خوردن لقمهٔ حلال، شهوت پاک، قدم‌گذاشتن به مراکز پاک، این هفت شهر عشق است.

-یعنی یک سلوک این‌طوری با اعضا و جوارح داشته باشیم.

-چرا؟ چون من در روایت دیدم که تا بچه از مادر متولد می‌شود، خداوند با او حرف می‌زند و می‌گوید: من هفت عضو رئیسه را صددرصد سالم تحویل تو دادم و در قیامت هم سالم باید تحویلم بدهی؛ یعنی مسئولیت در مقابل این هفت عضو خیلی سنگین است. بعد در قرآن شمردم و دیدم تنها 283 آیه برای زبان آمده و برای شش‌تای دیگر به 150تا نمی‌رسد. 283 آیه برای زبان آمده است، آن‌وقت پدر و مادرها باید بدانند، زن و شوهرها باید بدانند که اگر در حرف‌زدن با همدیگر و حرف‌زدن با بچه‌ها بدزبانی کنند، مثلاً در قرآن مجید به بچه‌ها می‌گوید: اگر پدر و مادرت یکی‌شان پیر شده یا دوتایشان پیر شده‌اند، «إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ» ﴿الإسراء،  23﴾، در رنجشان، در از کوره در رفتنشان، در بی‌حوصلگی‌شان یک آخ به آنها نگو، «و لا تنهر هما» و مطلقاً اگر تحت فشارت قرار دادند، به آنها تشر نزن؛ اگر بنا شد حرف بزنی، «قُلْ لَهُمٰا قَوْلاً کرِیماً» ﴿الإسراء،  23﴾، کریم یعنی ارزش و عرب می‌گوید: «احجار کریم»، یعنی عقیق و فیروزه، اینها -احجار کریمه- قیمتی هستند. حرف پُرقیمت بزن! حرف پُرارزش بزن! خب زن و شوهر هم باید حرف‌هایشان به همدیگر پر ارزش باشد، باید محترمانه باشد و باید بدانند که هر بدگویی، حالا از طرف مرد به زن یا زن به مرد یا نعوذبالله واقعاً نعوذبالله که مرد به پدر و مادر زن فحش بدهد؛ چه زنده باشند و چه ازدنیا رفته باشند، فحش به آنها برای چیست؟ آن که ازدنیا رفته و نیست، تقصیری هم نداشته، مشکلی هم با تو نداشته، برای چه به آنها فحش داده شود؟ اصلاً فحش به مسلمان حرام است و حرام کیفر دارد! یا زن به پدر و مادر مرد فحش بدهد، این باید بداند که پیغمبر اکرم از پروردگار نقل می‌کرده که خداوند در قیامت در بین همهٔ اعضا و جوارح به زبان خطاب می‌کند: به عزت و جلالم، امروز تو را به عذابی معذب کنم که احدی از عالمیان را به آن عذاب معذب نخواهم کرد؛ چون یک کلمه از تو در مشرق درآمد و جان یکی را در مغرب به خطر انداخت، یک کلمه از تو درآمد و مال یک بندهٔ محترم من را به باد داد، یک کلمه از تو درآمد و آبروی شصت‌سالهٔ بندهٔ من را به باد داد. خب چرا انسان زیر بار این‌همه گناه برود؟ برای چه؟ قدیمی‌ها خیلی مسائل جالبی داشتند! من در یک شهری منبر می‌رفتم، از شهرهای قابل‌قبول ایران است. همهٔ شهرها قابل‌قبول هستند، اما این شهر از نظر ایمانی و گریه برای حضرت سیدالشهدا یک‌خرده حرف بیشتری را می‌زند. آن آقایی که من را دعوت کرده بود، من فقط دوست داشتم بنشینم و چهره‌اش را ببینم. فکر می‌کردم عیسی را دارم می‌بینم! رفتارش با بچه‌ها عین رفتار یک عاشق با معشوق بود. از پشت در که خانمش را صدا می‌زد، انگار می‌کردی بهترین زن دنیا را دارد صدا می‌زند؛ یعنی این‌قدر محترمانه بود. محترمانه، نه اینکه حالا لفظ قلم و ادبیاتی! همین محاورات عُرفی روزمرهٔ کلام موج محبت ایجاد می‌کند. چرا پیغمبر می‌فرمایند با هرکس رفیق می‌شوی یا به همسرت، گاهی بگو دوستت دارم و راست هم بگو! این خیلی اثر دارد. من ده شبی که آنجا بودم، ده روزی که آنجا بودم، از روش این مرد لذت می‌بردم و خودم هم درس می‌گرفتم؛ چون ما با درس‌خواندن در قم و نجف که همه‌چیز را یاد نمی‌گیریم و خیلی چیزها را هم باید از مردم یاد بگیریم. «خذ العلم افواه الرجال کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیة»، عادت پیغمبر و ائمهٔ طاهرین این بود که هرکس می‌آمد با آنها حرف بزند، تا آخر گوش می‌دادند. ادامه نده، من این را می‌دانم! این طرف را می‌زند. من گاهی برادرانم یا روحانیون یک روایت می‌خواهند برایم بگویند که من حالا آن روایت را ده‌بار در عمرم گفته‌ام، می‌گویند که خیلی روایت نابی است، شنیده‌اید! می‌گویم شما اگر بفرمایید، مجلس نور می‌گیرد و چه عیبی دارد من هم بشنوم. خب این زبان است که خدا می‌گوید: با یک کلمه آبروی بندهٔ من را می‌بری که نمی‌شود جمع کرد. خب الآن این خطر در جامعهٔ ما حاکم شده و چقدر آبروی همدیگر را می‌برند. یک زبان در دهان مردم و یک زبان در دست است که قلم است. چقدر علیه آبرودارها می‌نویسند! یک زبان‌دراز دیگر که از بندر انزلی تا بوشهر زبان‌دراز است، همین همراه‌هایی است که یک مطلب بیهوده و باطل و بدون اثبات داخلش می‌گذارند که یک‌مرتبه آبروی یکی را در کل ایران می‌برند.

-یک وقتی هم گفتیم حاج‌آقای انصاریان که یک وقتی یک‌چیزی را می‌گویی، آناً یک‌چیزی را گفته‌ای و بعد همان می‌شود، حالا بالاخره درست است که آبروریزی می‌شود؛ ولی یک وقتی یک چیزی را می‌نویسی و این را ثبت می‌کنی.

-حالا این را من به همسران می‌گویم، به شوهران می‌گویم، به پدر و مادرها می‌گویم که با خودشان یا با بچه‌هایشان حرف می‌زنند، بیایند و این روایت را توجه دقیق بکنند؛ خیلی مهم است و آن این است که کلمهٔ زشتی که از زبان درمی‌آید، کیفرش محفوظ است؛ مگر اینکه من، آن دلشکسته را واقعاً از خودم راضی کنم. این روایت است: امیرالمؤمنین شنیدند که یکی از شیعیان خوبشان را یک مار کبری گزیده و در حال مرگ است. سریع بالای سرش آمدند، البته دستور دادند و علاج شد و نمرد؛ ولی برگشت به امیرالمؤمنین گفت: علی‌جان! من که نمازهایم را خوانده‌ام، من که روزه‌هایم را گرفته‌ام، من که در کاسبی‌ام حلال‌خور هستم، من که اذیت نکرده‌ام، من که آدم بدی در خانه نیستم، چرا مار باید مرا بگزد؟ حضرت فرمودند: دیروز سر بازار کوفه یک حرف بدی به قنبر زدی، دلش سوخت! زهر این مار عکس‌العمل دل سوختن قنبر است. خدا را شکر کن که این کلمهٔ بدی که از دهانت درآمد و قنبر را آزرده کرد، خدا اینجا تلافی کرد؛ اگر به قیامت می‌گذاشت که یک مار به زبانت وصل می‌شد و دیگر تا ابد قطع نمی‌شد.

-پناه بر خدا! خیلی خوب، خیلی نکات خوبی را شنیدیم و اتفاقاً من فکر می‌کنم این نکاتی را که حاج‌آقای انصاریان گفتند،‌ حاصل سال‌ها تبلیغ و مراجعات مردم و مشاوره‌هایی است که خدمتشان آمده‌اند و خیلی نکات پربار و دقیقی را گفتند که خیلی خیلی از شما ممنون و متشکرم. مشرف بشویم به ساحت نورانی قرآن کریم و ان‌شاءالله برمی‌گردیم در انتها همراهتان هستیم و اشارهٔ قرآنی امروز را حاج‌آقا انصاریان برای ما خواهند گفت. امروز آیات چهل‌و هشتم تا شصتم سورهٔ مبارکهٔ زخرف، صفحهٔ 493 را به اتفاق تلاوت می‌کنیم، ان‌شاءالله برمی‌گردیم و در خدمت خواهیم بود.

«اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم»، ان‌شاءالله لحظه‌لحظهٔ زندگی‌مان به نور قرآن کریم منور باشد! خیلی خوشحالیم که خدمتتان هستیم. پنج شنبه‌های این ماه، همان‌طور که خدمت دوستان عزیزمان عرض کردیم، در خدمت حاج‌آقای انصاریان عزیز هستیم. امروز هم با بیان شیوا و نکات لطیف و عمیقشان، اشارهٔ قرآنی را برای ما خواهند گفت. در خدمت شما هستیم، بفرمایید!

خداوند در آیهٔ 59 سورهٔ زخرف، یک گفتگوی بسیار عاطفی و بامحبتی با برادران مسیحی‌مان در همهٔ جهان و در همهٔ تاریخ دارد. این گفتار خیلی بامحبت است! شما که می‌گویید خدا از سه عنصر مسیح و روح القدس و پدر تشکیل شده، خدا وجود مرکبی نیست، خدا وجود نیازمندی نیست که دوتای دیگر را هم با خودش همراه کند که خدایی‌اش کامل شود. من مسیح را بندهٔ خودم می‌دانم که به این بنده‌ام، «انعمنا»، همه نوع نعمتی را عنایت کردم؛ هم نعمت مادّی، هم نعمت سلامت بدن، هم نعمت عقل کامل، هم نعمت نبوت، هم نعمت انجیل، هم نعمت ایمان و هم نعمت اخلاق، اینها همه در «انعمنا» است و من او را، این وجود را، این عبد را برای شما نشانهٔ قدرت خودم قرار دادم؛ جزء من نیست، بلکه بندهٔ من است. شما ببینید او که بدون شوهرکردن مریم به‌دنیا آمده، با این‌همه نعمت‌هایی که به او دادم، خب او را به‌عنوان بنده بپذیرید؛ معنی ندارد که او را به‌عنوان خدا بپذیرید! بعد هم، آن سه‌تایی که شما می‌گویید، اینها باید هم ما‌به‌الاشتراک داشته باشند و هم مابه‌الامتیاز؛ به‌نظر شما مابه‌الاشتراکشان این است که همه در خدایی، یکی و مشترک هستند؛ ولی مابه‌الامتیاز بین مسیح و روح‌القدس و پدر، فرق است که آنجایی که مابه‌الامتیاز است که دیگر نمی‌شود خدا باشد.

-آن اشتراک در اینجا نیست! بله، بسیار خوب! این هم نکتهٔ لطیفی بود. خدمت دوستانم در هفتهٔ گذشته عرض کردم که حاج‌آقای انصاریان الحمدلله مشغول تدوین یک تفسیری تحت عنوان تفسیر حکیم هستند که قطعاً خواندنی خواهد بود و قطعاً مثل فرمایشات ایشان برای همه‌مان ارزشمند است. خیلی خوب، حاج‌آقا وقتمان دارد کم‌کم تمام می‌شود و باید خداحافظی بکنیم؛ این بحث را ان‌شاءالله ادامه خواهیم داد، منتهی اگر نکتهٔ پایانی مانده است، بفرمایید که می‌شنویم تا حُسن ختام فرمایشات شما باشد.

-نکتهٔ پایانی این است که من واقعاً به‌عنوان یک دوستدارشان از همهٔ مردان و زنان ایران تقاضا می‌کنم، درخواست می‌کنم، من که کل مردم و جوانان را نمی‌شناسم، ولی دیگر باید از طریق سخنرانی‌هایم و شب‌های احیایم برایشان ثابت شده باشد که من عاشق مردم هستم، من مردم را دوست دارم. خب اگر یک دوستی از شما یک تقاضایی بکند، با گوش‌دادن به تقاضایش، دلش را خوش کنید. من دلم در نزدیکی این عید نوروز خوش می‌شود به اینکه اگر زن و شوهری با هم اختلاف دارند، بیایند و مشکلشان را حل کنند؛ اگر رفته‌اند و دادخواست طلاق داده‌اند، بروند پس بگیرند و بیایند، هم دل بچه‌هایشان را خوش کنند و اگر بچه ندارند، دل پدر و مادرهایشان، دل خواهرهایشان، دل عمه‌ها و خاله‌هایشان را خوش کنند؛چون هیچ‌کس در هیچ خانواده‌ای از طلاق لذت نمی‌برد. بله همه رنج می‌برند و شما به رنج قلب‌ها و دل‌ها راضی نشوید! بیایید اگر همسرتان قهر کرده، من به آن همسر می‌گویم تلفن کن و به شوهرت بگو من امشب می‌خواهم به خانه بیایم، اگر اشتباه هم شود، بگوید دوست دارم من را ببخشی، من اشتباه کردم! و همین‌طور اگر مرد خانمش را رها کرده، به خانمش برگردد و این اخلاق را از خدا یاد بگیرند. خدا رهاکنندهٔ بنده‌هایش نیست؛ یعنی امت‌ها در دوره‌های مختلف گاهی بدترین امت‌ها بودند، خدا یک پیغمبر فرستاد و گفت: اینها را با من آشتی بده! برو و اینها را به من برگردان! بیایید این اخلاق خدا را رعایت کنیم و به هم برگردیم.

-خیلی خوب، خیلی خوب است؛ ان‌شاءالله خبرش را هم به ما بدهند!

-دادگاه‌ها هم خلوت شود و این‌قدر پرونده و کاغذ و خودکار وقت عمر صرف نشود؛ شما هم ناموستان را که جوان است، زیباست، برندارید و از این پله‌ها جلوی این‌همه آدم‌های غریبه و قاضی و دادرس و اینها ببرید و بیاورید، خوب نیست!

-خیلی خوب! واقعاً نکتهٔ پدرانه‌ای بود که حاج‌آقای انصاریان به آن اشاره کردند و ان‌شاءالله خبرهای خوش را حتماً به ما بدهید که ما هم خوشحال شویم. حاج‌آقا دعا بکنند و همه‌مان آمین بگوییم و ان‌شاءالله شما را به خدا بسپاریم.

-ان‌شاءالله به حق امیرالمؤمنین و صدیقهٔ کبری که الگوی زن و شوهر در کل جهان، الگوی کامل، سرمشق جامع هستند، خداوند خودش لطف کند و به دل مرد و زن‌هایی که با هم اختلاف دارند، آن رحمت و رأفتش را نازل کند که این گره و مشکل در زندگی باز شود و عاشقانه به هم برگردند؛ آنهایی هم که بچه دارند، بچه‌ها از نبود مادر کسل هستند، از نبود پدر رنج می‌برند، شب عید است، بیایید و به بچه‌های مظلومتان هم عیدی بدهید، دوباره زندگی را عاشقانه سرپا کنید.

-ان‌شاءالله! حاج‌آقای انصاریان، خیلی از حضورتان ممنون و متشکرم.

برچسب ها :