روز سوم جمعه (6-12-1395)
(تهران حسینیه صاحبالزمان(عج))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدموعظه/ دههٔ سوم جمادیالاوّل/ زمستان1395هـ.ش./ تهران/ هیئت صاحبالزمان(عج)
سخنرانی سوم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
یکی از جملات زیبایی که در جلسهٔ قبل شنیدید، این بود که اوّلین موعظهکننده بنا به یک روایت در کتاب اصول کافی، پروردگار مهربان عالم بود و اوّلین مستمعی هم که موعظهٔ این موعظهکننده را شنید، آدم(علیهالسلام) بود. خلقت انسان با خلقت فرشتگان کاملاً تفاوت دارد. فرشتگان موجودات مجردی هستند؛ البته تنها آنها موجود مجرد نیستند و خداوند، مخلوقات دیگری هم دارد که جزء مجردات هستند. بحث مجردات در فلسفه و عرفان و حکمت، یک بحث مفصّل و گستردهای است. کلمهٔ مجرد، یعنی تنها و اینکه فرشتگان و بعضی از موجودات را جزء مجردات میگویند، نه به این معناست که هر فرشتهای، خودش بهتنهایی و مجرد زندگی میکند؛ معنیاش این نیست. مجردات، یعنی تنهای از عوامل مادّی بودن. فرشتگان مثل ما بدن ندارند! ما مجرد نیستیم، ما موجود مرکب هستیم؛ یعنی وجودمان از دو بخش تشکیل شده که یکی بدن و یکی هم جان و روان و روح است؛ اما فرشتگان، یک موجودات توانمند نوری هستند که هیچ عنصر مادّی در خلقت آنها بهکار نرفته و چون هیچ عنصر مادّی در آنها بهکار نرفته است، از شهوات خالی هستند. شهوات یعنی چه؟ یعنی خواستههای مادّی. فرشتگان به زن، به بچه، به خوراک و به عناصر دیگر مادّی نیاز ندارند؛ چون خالی از شهوات هستند، یعنی راه خواستههای مادّی بهطرف گناه بهکلی بسته است.
ما در قرآن مجید میخوانیم که پروردگار عالم میفرماید: من امری که به فرشتگان میکنم، «یفْعَلُونَ مٰا یؤْمَرُونَ» ﴿النحل، 50﴾، امرم را در جا انجام میدهند؛ چون مانعی ندارند و برای انجام امر من هیچچیز جلودارشان نیست! حالا مثلاً یک همسری باشد که خواستهاش با امر من مخالف باشد و این شوهر ساختهشده از عناصر مادّی بخواهد امر من را اطاعت کند، همسرش جلویش بایستد و بگوید: نه! نمیشود زکات بدهی، نمیشود خمس بدهی، نمیشود این واجب را انجام بدهی. همسری ندارند که مانعشان شود، بچهای ندارند، پولی ندارند، کسب و کاری ندارند، خلقت وجودی خودشان هم اصلاً در برابر امر پروردگار مانع ندارد، «یفعلون ما یؤمرون».
یا در آیهٔ دیگر دارد: لایعصون الله ما امرهم»، اصلاً عصیان از امر خدا ندارند؛ لذا ما هیچ آیهای یا روایتی را نمیبینیم که خداوند متعال، موجودات مجرد را موعظه کرده باشد؛ چون به موعظه نیاز ندارند. موعظههای پروردگار مهربان عالم، متوجه انسان است که در راه اجرای مواعظ پروردگار ممکن است به موانعی برخورد بکند.
علمای گذشته میگفتند: وقتی پروردگار به فرشتگان فرمود: «إِنِّی جٰاعِلٌ فِی اَلْأَرْضِ خَلِیفَةً»﴿البقرة، 30﴾، من ارادهام تعلق گرفته که یک نایب در زمین قرار دهم؛ جانشین، نه جانشین ذات، بلکه جانشین صفات؛ یعنی میخواهم یک موجودی را خلق کنم که ظرفیت دارد تا صفات من مثل مهر، گذشت، جود، سخا، صفا، پاکی در او تجلی کند. فرشتگان طبق آیهٔ قرآن در سورهٔ بقره به پروردگار عرض کردند: «أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یفْسِدُ فیها وَ یسْفِک اَلدِّمٰاءَ» ﴿البقرة، 30﴾، حالا اصلاً آدم را خلق نکرده بود، ولی ملائکه خبر میدهند که ما از این حقیقت خبر داریم و خودت هم خبر داری، حالا به پیشگاه مقدس تو عرض میکنیم که میخواهی کسانی را در زمین قرار دهی، «اتجعل من یفسد فیها»، یک مخلوقی که دستبَردار از فساد نیست. «یفسد»، فعل مضارع است. فعل مضارع بر استمرار دلالت دارد؛ یعنی هر روز میخواهد فساد کند، هر شب میخواهد فساد کند، هر ساعت میخواهد فساد کند و تباهی بهبار بیاورد. فساد به چه عملی گفته میشود؟ به چه اخلاقی؟ به عمل و اخلاقی که موافق با خواستهٔ خدا نیست، اسم این فساد است.
من نماز نخوانم، در حد نمازنخواندنم مفسدم؛ روزه نگیرم، مفسدم؛ از مردم جنس خریدم و پول مردم را ندهم، مفسدم؛ در جنس یا در کلام یا در سخن تقلب کنم، مفسدم. فساد یعنی اعمالی که خلاف خواستهٔ پروردگار عالم است. ملائکه گفتند: میخواهی یک موجودی را در زمین قرار بدهی که مرتب فساد کند، «و یسفک الدماء»، بیرحمی هم بکند و همنوعان خودش را بِکُشد؟ گذشتگان میگفتند: هنوز که خدا آدم را خلق نکرده بود، از کجا فهمیدند که این موجودی که میخواهد بعداً خلق شود، اهل فساد و اهل خونریزی است؟ اینها از کجا فهمیدند؟ آنها میگفتند: ملائکه درک کردند که این موجودی که خدا میخواهد خلق کند، مجرد نیست و مادّی است؛ یعنی وجودش با عناصر مادّی قاتی است و عناصر مادّی هم عناصر کون و فساد است؛ یعنی الآن یک درختی در بهار سبز میشود، این «کون» یعنی وجود است، بعداً خشک میشود و این فساد است. الآن آب در حوض، خیلی زلال و خوشگوار است، اما یکی دو ماهی که بماند، خاکشیر میگیرد و رنگش عوض میشود و بو میگیرد، این فساد میشود. کون یعنی آب زلال، وقتی آب بو گرفت و تغییر رنگ داد، فساد میشود.
بله، تو میخواهی موجودی را سالم خلق کنی، یعنی موجودی که کونش و وجودش -چون تو داری خلقش میکنی- دارای سلامت است؛ ولی این موجود، چون با امور مادّی قاتی است، بدن دارد، لذت دارد، درد دارد، خوشی دارد، ناخوشی دارد، این فساد است. خب چه کسی میخواهد حالا جلوی شهوات این موجود را بگیرد؟ این موجود مفسد را! البته خدا یک جواب مبهمی به فرشتگان داد و آنها حرف خدا را نفهمیدند؛ چون به پروردگار گفتند(در سورهٔ بقره است): «لاٰ عِلْمَ لَنٰا إِلاّٰ مٰا عَلَّمْتَنٰا» ﴿البقرة، 32﴾، همهٔ دانایی ما و دانش ما به همان مقداری است که تو به ما آموختی و ما علم دیگری نداریم. جوابی که پروردگار داد، این بود: «إِنِّی أَعْلَمُ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ» ﴿البقرة، 30﴾، من از این موجودی که دارم خلق میکنم، شما یک روی سکه را میبینید که این موجود، موجود مادّی است. عناصر مادّی هم وقتی که حیات به او بدهند، پر از خواسته میشود؛ یعنی موجودی را که داری خلق میکنی، یک موجودی است که میخواهد و میخواهدِ او هم، میخواهدِ بدون قیدوشرط است. حالا یکی میگوید پول میخواهم، میخواهد و خواستنش هم درست است، ولی مقیّد میخواهد و میگوید: «اللهم ارزقنی من رزقک الحلال»، یا میگوید «اغننی به حلالک عن حرامک»، این میخواهدْ میداندار نیست، بلکه میخواهدِ مقیّد است. پول را دوست دارد، خدا هم به این محبتش ایرادی ندارد و بعد هم میگوید: من پول مقیّد میخواهم؛ یعنی حلالش را میخواهم! آنچه تو رقم بزنی، میخواهم؛ اما حرامش را نمیخواهم. خب این خواستهٔ خیلی عالی و خیلی باارزشی است.
اما ملائکه فقط یک روی سکه را میدیدند که اینکه دارد خلق میکند، جنسش، جنسِ میخواهم است؛ میخواهمِ بیقید! آنها دیگر این قید را درک نکردند. خب حالا پول میخواهد، از کجا؟ وقتی میگوید میخواهم و جنسش هم یک جنس مادّی است، میگوید از هر کجا که میخواهد باشد! من کانالش را کار ندارم و فقط من پول میخواهم؛ کانالش رشوه است، رباست، دزدی است، اختلاس است، ارث خواهر و برادر است، اینها را من کاری ندارم! به من چه که ارث است! به من چه که این پول، پول ملت است! پول بیتالمال است! اینها به من چه! آنچه برای من مهم است، خودِ پول است، از هر کجا میخواهد باشد.
یا من لذت میخواهم؛ خب بله، خدا میخواست این موجود را همراه با غریزهٔ جنسی خلق بکند، ولی ملائکه یک روی سکه را میدیدند که اینها از آنهایی هستند که بهخاطر عنصر مادّیشان میگویند: ما لذت میخواهیم، حالا به چه وسیلهای فراهم شود، ما با وسیلهاش کار نداریم! زناست، غیر زناست، کارهای دیگر است، من لذت میخواهم! از هر کجا میخواهد باشد، قید ندارم؛ چون امر مادّی در میان است. آنها آن روی سکه را نمیخواندند؛ چون خودشان هم به پروردگار گفتند: «لا علم لنا»، اگر ما میگوییم: «اتجعل فیها یفسد و یفسک الدماء»، ما علممان این مقدار است. نمیدانستند که همین موجودِ دارای غریزهٔ جنسی و به قول مردم، دارای شهوت با این فشار سنگین غریزهٔ جنسی، افرادی هستند که با زاری و تضرع به پروردگار میگویند: «ربنا هب لنا من ازدواجنا و ذریاتنا غرة اعین و اجعلنا للمتقین اماما»، ما زن میخواهیم! خب این خواسته درست است. چه زنی میخواهیم؟ «هب لنا من ازواجنا»، همسری که تو برایمان رقم بزنی؛ یعنی ما یک خانم پاکدامن، باعفت، باوقار، باتربیت الهی، «و ذریاتنا»، و فرزندانی میخواهیم -دختر و پسر- که این بچهها از نظر اخلاق و رفتار و کردار در دنیا و آخرت مایهٔ دلخوشی ما باشند و برای ما رنج نداشته باشند، به ما عذاب ندهند و ما را در قیامت سر به زیر نکنند. ما یک چنین فرزندانی میخواهیم که دلخوشی برای ما داشته باشند و بعد، ما میخواهیم که خودمان، زنمان و بچههایمان، پیشوایان اهل تقوا باشند. خیلی مسئلهٔ عجیبی است که نمیگویند پیشوایان ناس، بلکه «و جعلنا للمتقین اماما»، خودمان، زنمان و بچههایمان، پیشوایان پرهیزکاران عالم باشیم. ملائکه نمیتوانستند این را در کتاب وجود انسان بخوانند.
جواب خدا این بود: «انی اعلم ما لا تعلمون»، دربارهٔ این موجودی که میخواهم خلق کنم، شما آنچه را که من میدانم، نمیدانید. خب ملائکه هم نفهمیدند که خدا چه میداند! کِی فهمیدند که خدا چه گفت؟ از این موجود مادّی چیزی را میدانم که شما نمیدانید، کِی فهمیدند؟ اینکه دارم برایتان میگویم، شاید بیشترتان نشنیده باشید. در کتاب کاملالزیارات است. کاملالزیارات، یک کتابی است که 1200سال قبل نوشته شده است. از مراجع بزرگ ما، فقهای ما، علمای ما، نویسندگان ما، گویندگان باسواد ما، هیچکس را در این 1300 ساله نداشتیم که روی یک متن این کتاب انگشت بگذارد و بگوید این ضعیف است، این درست نیست. تنها کتابی که این مصونیت را دارد، این است و حتی کتاب شریف کافی هم مصونیتش به قدرت کاملالزیارات نیست؛ چون من خودم وقتی کافی را ترجمه میکردم، از چهارهزار روایت، یک روایتش را در پاورقی نوشتم که این روایت، صد درصد ساختگی و دروغ است و از اهلبیت نیست. بالاخره هم اینقدر دنبالش کردم تا پیدا کردم که این روایت را گروهِ پستِ خائنِ مُرْجِعه، سالها بعد از تألیف کافی، در حاشیهٔ کتابهای خطیاش نوشتهاند و بعداً که خواسته چاپ شود، داخل در اصل کتاب کردهاند؛ اما کاملالزیارات، چه کتابی است!
امام صادق میفرمایند: آن «انی اعلم ما لا تعلمونی» که خدا به فرشتگان گفت، وقتی گفتند میخواهی یک موجودی را خلق کنی که همواره در زمین فساد کند و خون مردم را بریزد، اگر منظور تسبیح و تقدیس است، «نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِک وَ نُقَدِّسُ لَک» ﴿البقرة، 30﴾، فرمود: «انی اعلم ما لا تعلمون»، حالا میگویم فرشتگان متوجه نشدند و ما داریم آیه را معنی میکنیم. ارزشهایی از این جنسی که میخواهم خلق کنم، این جنس در روی زمین مثل تمام روییدنیهاست؛ مگر در یک زمینی که گندمِ به این پاکی، پرمصرف و پرانرژی را میکارند، علف هرز درنمیآید؟ مگر یکدانه از این ساقهها پوسیده نمیشود؟ مگر یکی از ساقهها زرد و خشک نمیشود؟ آفتاب هم میخورد، هفتهبههفته آب هم میدهند، اما در این یکمیلیون ساقه، دهتایش هم هدر میرود. حالا در این میلیاردها انسان، چند میلیارد هم با گوشندادن به حرف خدا نگذاشتند وجودشان آبیاری بشود و علف خشکِ خبیث و زرد و بینتیجه شدند. این در قرآن است: «کشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اُجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ اَلْأَرْضِ مٰا لَهٰا مِنْ قَرٰار» ﴿إبراهیم، 26﴾، حالا کرهٔ زمین، خاکش پُرقیمت، خورشیدش پرقیمت، هوایش پرقیمت، آب قناتش پرقیمت، آب چاهش پرقیمت؛ اما خدا میگوید: همین کرهٔ زمین، با همین خورشید، با همین آب، با این هوای لطیف، یک علفهایی هم درمیآید که بیریشه هستند، «ما لها من قرار»، و تا یک باد میآید، علف را بلند میکند و میبرد در هر جا که باد هست، در یک زبالهدانی میاندازد. این هم هست! فرشتگان، فقط این علف هرزهها را میدیدند، اما آن ارزشها را نمیدیدند که یک عدهای هم در این انسانها هستند که اینان بسیار آدمهای منظم، باتربیت، باادب، باکرامت، بافضیلت، این را به ملائکه گفت: «انی اعلم ما لا تعلمون»، کِی این آیه را پروردگار برای فرشتگان معنی کرد؟ حالا ما تاریخ خلقت آدم تا روز معنیکردن این آیه را نمیدانیم که چندهزار سال گذشت یا چندمیلیون سال گذشت!
امام صادق میفرمایند: بعدازظهر عاشورا که ابیعبدالله در گودال بودند، جلوی چشمشان 71بدن قطعهقطعه و آنطرف هم، صدای نالهٔ زن و بچه، صورتشان را آرام روی خاک گذاشتند و شروع به عشقبازی با معشوق ازل و ابد کردند: «الهی رضا به رضائک»، خدا به فرشتگان فرمود: آن «انی اعلم ما لا تعلمونی» که به شما گفتم، در گودال است، نگاهش کنید! این انسانی که بدن مادّی دارد، شهوت دارد، عنصر مادّیت در وجودش آفریده شده، کششهای غلطِ نامعقولِ جهات مادّی را در خودش صفر کرده و تمام وجودش توحید است، تمام وجودش ارزش است، این «انی اعلم ما لا تعلمون» است. حالا قانع شدید که من گفتم میخواهم در زمین جانشین بگذارم؟ جانشین یعنی چه؟ خب اینکه اوج کار است، اوج کار است! بین مفسدین که ملائکه گفتند: همواره میخواهند فساد کنند و آدم بکشند. بین مفسدین و بین ابیعبدالله و یارانش، بین این دوتا، یک مردمی هم مسلمان و مؤمن هستند، ولی نه مثل ابیعبدالله مصونیت کامل دارند که فساد به آنها حمله نکند و نه مثل مفسدین، بیمصونیت هستند و یک حدی از مصونیت ایمانی دارند؛ ولی احتمال اینکه به خطر و ضرر بخورند، زیاد است و آنچه که اینها را مهار میکند از اینکه در فساد و خطر و حرام نیفتند، موعظه است و اینقدر خدا بندگانش را دوست دارد که خودش اوّلین موعظهگر شد و اوّلین مستمع موعظه هم حضرت آدم شد. اینقدر هم جایگاه نصیحت و موعظه بالاست و باارزش است که در روایت صدوق نقل میکند: «جاء جبرئیل الی النبی» که متن روایت را دو روز قبل شنیدید، اما به تفسیرش نرسیدیم. جبرئیل پیش پیغمبر آمد، همین که چشم رسول خدا به جبرئیل افتاد، هیچ حرفی را شروع نکردند و به جبرئیل فرمودند: «عظنی»، من را موعظه کن! این نشاندهندهٔ جایگاه موعظه است. موعظه کنترلکننده است؛ یعنی ممکن است چندتا لغزش داشته باشم و دارم هنوز لغزشهایم را ادامه میدهم، پای یک منبر در یک مسجد، در یک مجلس میآیم، یک عالم دلسوزی، یک عالم ربانی، یک عالم بینظری شروع به موعظهکردن میکند و خطرات گناه را میگوید، خطرات قیامتیِ گناه را میگوید، این در من اثرگذار است. «و ذکر فان الذکری تنفع المؤمنین»، اگر کسی بگوید موعظه اثر ندارد، دروغ میگوید! این حرف خداست: «فان الذکری تنفع المؤمنین». مردمی که بین ابیعبدالله و بین گنهکاران حرفهای قرار دارند؛ یعنی طایفهٔ سوم هستند، یکطرف معصومین هستند و یکطرف مجرمان حرفهای هستند، بین این مجرمان و معصومین هم رودربایستی ندارد، ما هستیم؛ ما نه قدرت عصمت معصومین را داریم و نه پررویی مجرمان را داریم، هیچکدامشان؛ نه بندهٔ پرروی بیحیایی هستیم و نه دارای مقام عصمت. بهخطرافتادن ما امکان دارد یا در خطر قرارداشتن ما برایمان مسلّم است. موعظه یا نمیگذارد بهخطر بیفتیم یا اگر بیمار گناهیم، موعظه ما را درمان میکند. «قَدْ جٰاءَتْکمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکمْ» ﴿یونس، 57﴾، در سورهٔ یونس است، خدا میفرماید: از جانب من، پروردگارتان، مدبرتان، مالکتان، موعظه آمده و موعظهٔ خدا هم کل قرآن است. «قد جاءتکم موعظة من ربکم»، کار این موعظه چیست؟ «شِفٰاءٌ لِمٰا فِی اَلصُّدُورِ» ﴿یونس، 57﴾، این بیماریهای درونیتان را درمان میکند؛ این موعظه از حسد، از کبر، از حرص، از غرور، از غفلت، از بیخبری نجاتتان میدهد و زنگ بیدارباش است.
خب بعد از اینکه شما موعظهٔ من را گوش دادید و درمان شدید، چه میشود؟ «و رحمة»، درهای رحمت من در دنیا و آخرت به رویتان باز است، «و هدی»، به راه خدا هدایتتان میکند. «و رحمة»، درهای رحمت من را به رویتان باز میکند، به روی شمایی که مؤمن هستید؛ نه مثل انبیا و ائمهٔ معصوم هستید و نه مثل مجرمان حرفهای هستید و میان این دو هستید. یکبار دیگر آیه را گوش بدهید. ردهبندیِ مطالب آیه چقدر زیباست! «قد جاءتکم موعظة من ربکم و شفاء لما فی الصدور و هدی»، موعظه شما را در صراط مستقیم میآورد، «و رحمة للمؤمنین»، شما مردم مؤمن را مورد رحمت من قرار میدهد. این است جایگاه موعظه که پیغمبر به آن باعظمتی، به جبرئیلی که مادون خودش است، جبرئیل از نظر مقام پایینتر از پیغمبر است، ولی پیغمبر به او میگویند: «عظنی»، من را موعظه کن، من را نصیحت کن! چقدر مهم است!