شب چهارم جمعه (6-12-1395)
(تهران حسینیه سیدالشهداء)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدنماز 2/ دههٔ سوم جمادیالاوّل/ زمستان1395هـ.ش./ تهران/ حسینیهٔ سیدالشهدا
سخنرانی چهارم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
تعدادی از اساتید دانشگاههای مهم اروپا و آمریکا دربارهٔ قرآن مجید و رسول خدا از طریق علم خودشان، نظریات بسیار مثبتِ باارزشی دارند. هیچ قصدِ تأیید قرآن و پیغمبر را ندارند که از آنها بگیرند، حرفم این است که فهم آنها، دانش آنها، علم آنها در هر رشتهای که عالماند، آنها را در مقابل کتاب خدا و رسول اکرم بهشدت به خضوع وادار کرده است. امروز نظر حدود ششنفرشان را داشتم میدیدم که هم در کتابهای فارسی و هم در کتابهای عربی دانشمندان عرب نقل شده است؛ مجموعاً به این نتیجه رسیدند که اولاً پیغمبر که هر تاریخی، نوشتهٔ هرکسی، نوشته که امی بوده، درس نخوانده، معلم ندیده است. بلاذری از دانشمندان بزرگ اسلامی است و یک تحقیقات مهمی دربارهٔ مدینه و مکه دارد. امروز تحقیقاتش را میدیدم، نوشته در کل مدینه، زمانی که پیغمبر به آنجا هجرت کرد، باسوادی که بلد بود بخواند و بنویسد، نه عالم و نه دانشمند! ده نفر بود و در کل مکه و اطراف مکه و نه خودِ مکهٔ تنها، آنهایی که بلد بودند خط را بخوانند، یعنی به همین مقدار سواد داشتند که بتوانند بخوانند، دوازده نفر بودند! پیغمبر تا 53سالگی که در مکه بودند، قریش و قبایل بهشدت با حضرت مخالف بودند و با پیغمبر جنگ داشتند. آنوقت پیغمبر هیچ ارتباطی با این ده نفری که میتوانستند بخوانند، نداشت و راه نمیدادند. وقتی هم به مدینه آمدند که پیغمبر نبود، آن دهتا باسواد چیزی نداشتند. این دانشمندان اروپا و آمریکا میگویند و ثابت قطعی است که ایشان امی بود، بیسواد کامل بود. این حرف را قرآن مجید در سورهٔ مبارکهٔ نور دارد که به پیغمبر میگوید: هرگز ننوشتی، چون بلد نبودی بنویسی. چه چیزی را بنویسی؟ در یک سورهٔ دیگر میگوید: خوانندهٔ خطوط هم نبودی، اگر خطی را در کتابها میدیدی، نمیتوانستی بخوانی. آنوقت این دانشمندان اروپا و آمریکا که علمشان، آنها را وادار کرده تا تواضع کنند، میگویند: این آدم درسنخوانده با مجموعهٔ اطلاعاتی که از جهان و آینده و گذشته و مسائل انسانی از خودش بروز داده، نشان میدهد که وابستهٔ به یک مبدأ علم و قدرت بوده و آن مبدأ همان مبدأیی است که جهان را بهوجود آورده است. این برای خودش و اما دربارهٔ کتابش نوشتهاند: یک ملت حکیم، یک ملت فیلسوف، یک ملت عالم، یک ملت دانشمند، یعنی یک ملتی که یکدانه بیسواد داخلشان نباشد و تمام آنها در حد دانش و علم باشند، نه فقط خواندن و نوشتن، اینها هم دوره به دوره که بهوجود بیایند، محال است که بتوانند مثل قرآنِ او را بیاورند! اینکه نمیتوانند مثل قرآنِ او را بیاورند، پس باید قبول کرد که قرآن وحی است و کار خود پیغمبر نیست، کار مردم هم نیست و میگویند مسیحیان و یهودیان و ادیان دیگر در آینده، بهتدریج که نسبت به پیغمبر و قرآن بیدار شوند، مؤمن به پیغمبر و قرآن مجید میشوند؛ البته این خبری است که قرآن مجید هم داده است: «هُوَ اَلَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدیٰ وَ دِینِ اَلْحَقِّ» ﴿التوبة، 33﴾؛ یعنی دینهای دیگر باطل است. «لِیظْهِرَهُ عَلَی اَلدِّینِ کلِّهِ» ﴿التوبة، 33﴾، این آیین بر کل آیینها چیره خواهد شد؛ چون آیین علم است، آیین وحی است، آیین عقل است.
خب، این مقدمه چه ارتباطی با بحث شبهای گذشته دارد که بنا شد در دو رشته صحبت شود: یکی ارزش دین و یکی معنای دین. ارزش دین در سه جلسه بیان شد؛ اما معنای دین چه ارتباطی با این بحث دارد؟ چه کتابی را میشود در شرق و غرب عالم پیدا کرد که یک شخصی به نام علیبنابیطالب به مکتب رفته باشد؟ آنوقتها که مدرسه نبود! مکه دهتا آدم بود، ولو در قبائل و اطراف بودند که میتوانستند خط بخوانند و در مدینه هم دوازدهتا. آنهایی که در مکه بودند که دشمن جانی پیغمبر بودند و امیرالمؤمنین هیچ ارتباطی با آنها نداشت؛ پس امیرالمؤمنین در مکه، حتی با این آدمهای معمولی که خواندن بلد بودند، ارتباط نداشت. وقتی هم به مدینه آمد که ما هیچ اطلاعی از آن دوازده نفر نداریم، خب این علم گستردهٔ امیرالمؤمنین از کجا آمده است؟ آن چشمهٔ سرشار دانش ملکی و ملکوتی که امیرالمؤمنین را سیراب کرده، پیغمبر اسلام در طول 23سال بوده است. حالا یک بحثی هم قرآن در آخرین آیهٔ سورهٔ رعد دارد که من الآن فرصت تفسیر و تطبیقش را با یک آیه در سورهٔ نمل ندارم که سنّی و شیعه هم نقل کردهاند که امیرالمؤمنین در سن هفده- هجدهسالگی به کل آنچه که در لوح محفوظ بوده، عالم بوده است. قرآن مجید از دو کتاب ملکوتی اسم میبرد: یکی کتاب «محوالاثبات» است، «یمْحُوا اَللّٰهُ مٰا یشٰاءُ وَ یثْبِتُ» ﴿الرعد، 39﴾، و یکی «امالکتاب» است که دانش ثابت کل هستی در آن امالکتاب است و پروردگار میفرماید: علی در هفده-هجدهسالگیاش به آن دانش امالکتاب عالِم بوده و عجیب است که علم به امالکتاب هم منحصر نیست. سنّی و شیعه نوشتهاند که پیغمبر در روز بیستوهشتم صفر و در آخرین لحظاتش، امیرالمؤمنین را صدا کردند و چند لحظه دهان مبارکشان را کنار گوش امیرالمؤمنین گذاشتند که خانوادهاش بعد از مرگ پیغمبر، از حضرت پرسیدند، چون آنجا کسی غیر از خانوادهٔ اهلبیت نبود، پیغمبر در لحظهٔ مرگ به شما چه گفت؟ فرمودند: هزار درِ علم جدید، غیر از آنچه میدانستم، به رویم باز کرد و از هر دری هم هزار رشتهٔ دیگر به روی من باز شد. یکمیلیون رشتهٔ علم در یک لحظه از پیغمبر به ایشان منتقل شد.
این منبر را اگر من شصتسال پیش میرفتم، خیلیها نمیتوانستند قبول کنند؛ اما الآن خود ما در قم میخواهیم 150جلد کتاب موجود در یکدانه سیدی را به یک سیدی دیگر منتقل کنیم که چند میلیون کلمه است، یک سیدی خالی در این دستگاه میگذاریم، آن یکدانه سیدیِ پر را هم در یک دستگاه دیگر و یک دکمه، هفت-هشت-ده ثانیه، هر دو سیدی میچرخد و آن چند میلیون کلمهٔ آن سیدی به این سیدی منتقل میشود؛ آنهم دوتا مادهٔ جامدِ بیشعورِ بیعقلِ عنصری، دوتا سیدی! شما حساب کنید مشکلی هست که کل علم، یکمیلیون رشته به ارادةالله، از رسول خدا به امیرالمؤمنین انتقال پیدا کند؟ اینها که دوتا سیدی خاص در این عالم وجود هستند! هیچکس هم در دنیا روی منبر یا پشت تریبون نیامده اعلام کند که «سلونی قبل ان تفقدونی»، هرچه دلتان میخواهد، پیش از اینکه دیگر من در بین شما نباشم، از من بپرسید و فقط این یک نفر اعلام کرده است. شما یک گوشهٔ علم امیرالمؤمنین را در این نهجالبلاغه ببینید! من دعوتتان هم نمیکنم خطبههای توحید را ببینید، خطبههای تقوا را ببینید، خطبههای قیامت را ببینید، خطبههای نبوت را ببینید، خطبههای قوانین و مقررات، مثل عهدنامهٔ مالکاشتر را ببینید؛ دوتا خطبهاش را امشب اگر دارید نگاه میکنید، یکی دربارهٔ خلقت طاووس و یکی هم دربارهٔ خلقت مورچه، این دوتا خطبه را بخوانید و فکر میکنید که اساتید دانشگاه هاروارد آمریکا، خلقت طاووس را برای دانشجوها کامل تشریح کردند و بخش عمدهٔ لطیفش، رنگبندی پرِ طاووس است که امیرالمؤمنین در بیان رنگبندی طاووس، در کوفه که نه آزمایشگاهی بوده و نه محل شناخت طیور بوده و نه محل شناخت حیوانات بوده و نه دانشگاهی بوده و نه دانشکدهای بوده، از پلههای منبر بالا رفته، نشسته و آنطوری گفتهاند که خدا طاووس را در باطن و در ظاهر و رنگبندیهایش خلق کرده است؛ یکی هم خطبهٔ خلقت مورچه است. اگر کسی بخواهد خلقت مورچه را بگوید، باید مورچه را آزمایشگاه ببرد، زیر ده جور میکروسکوپ بگذارد تا ببیند رگ دارد، خون دارد، شُش دارد، دهان دارد، قوهٔ هاضمه دارد، قوهٔ جاذبه دارد، قوهٔ ماسکه دارد، این بندبند بدن چطوری به همدیگر وصل است، شاخکها چه نقشی در زندگی مورچه دارد، توان مورچه، معرفت مورچه، شناخت مورچه، لانهسازی مورچه، اینها را پایشان را روی منبر گذاشتهاند و نیمساعت در جا برای مردم بیان کردهاند؛ اینها همه گوشهای از دانش امیرالمؤمنین است.
حالا، آن علم پیغمبر، آن علم قرآن، آن انتقال علم پیغمبر و قرآن به امیرالمؤمنین، آن عنایت خاص پروردگار در ریختن علم سیلوار در وجود امیرالمؤمنین، ایشان آمدهاند و اسلام را معنی کردهاند. من این مقدمه را گفتم که شما آن یقین دلتان به علم امیرالمؤمنین استوارتر شود و کلام امیرالمؤمنین را با صد درصد اطمینان عنایت کنید، گوش دهید و بپذیرید. علی، اسلام را معنی میکند! ما خیلی از ائمهٔ طاهرین بیخبریم! کم هم نه، خیلی زیاد!
من یک کتابی دارم که چاپش برای 120سال پیش است، خیلی کهنه است و به زحمت میشود ورق زد؛ چون دیگر پودر میشود. چقدر خوشحال شدم که این کتاب را قم در چهار جلد چاپ کرده، چهار جلد پانصد صفحهای، دو هزار صفحه است. کتاب در استانبول، حدود دویستسال پیش نوشته شده و اسم نویسندهاش شیخسلیمان بلخی است که حنفی مذهب است؛ یعنی از نظر فقهی، عامل به فقه ابوحنیفه بوده است: اولاً این چهار جلد کتابش، از باارزشترین کتابهای اسلام است. واقعاً باارزش است! ثانیاً خیلی از این آدم متعجبم که با این کتاب، چرا شیعه نشده و مرده است؟ این هم یک گره کوری در زندگی خیلی از دانشمندان است که برای ما روشن نیست؛ مثلاً دو-سه سال پیش، یک مسیحی در لبنان مُرد. من دوست داشتم که او را ببینم. لبنان هم رفتم، ولی مریض بود و کسی را دیگر نمیپذیرفتند. خیلی هم در مسیحیت تعصب داشت. این پنج جلد کتاب نوشته که به چند زبان ترجمه شده است. معمولاً این کتابهای خیلی خاص را بزرگان دین یا دانشمندان اروپا تقریظ مینویسند؛ یعنی کتاب را معرفی میکنند. یک همایشی برای این کتاب در زمان زنده بودن صاحبش در نجف گرفتند که یکی از شرکتکنندگان در این همایش، مرحوم آیتاللهالعظمی حکیم بود. آقای حکیم در آن جلسه گفتند(ایشان مرجع تقلید بود و صاحب کتاب مستمسک در چهارده جلد که از با بنیانترین کتب فقهیِ شیعه است): آقای جرج جرداق! -اسم مؤلف این کتاب- من خیلی دلم میخواهد که برای کتابت تقریظ بنویسم؛ یعنی کتابت را به جهان معرفی کنم؛ اگر این کار را بخواهم بکنم، باید قلم خودت، قلم نویسندگیات را یک ساعتی به من امانت بدهی تا من با قلم خودت، کتابت را معرفی کنم. قلم من از معرفی کتاب تو عاجز است. اسم این پنج جلد کتاب، الامام علی صوت العدالة الانسانیه است. جلد ولی سه سال پیش مسیحی بود، این را هم من نمیدانم یعنی چه؟ و شیخ سلیمان را هم نمیدانم یعنی چه که با این کتاب، چطور به حق راه پیدا نکرد؟
در جلد اوّل این کتاب، این مرد حنفیمذهب با سند معتبر نوشته، چون آنها خیلی به ابنعباس وابسته هستند و روایات ابنعباس را قبول دارند. سندش به ابنعباس میرسد، از ابنعباس نقل میکند که امیرالمؤمنین به ابنعباس فرمودند: پسر عباس، من اگر بخواهم این سورهٔ حمد را که هفت آیه است، تفسیر کنم و شما شنوندگان تفسیر من، مطالب من را بنویسید، به «ولا الضالین» که رسیدم، اعلام کنم دیگر دربارهٔ سورهٔ حمد حرفی نمیزنم؛ نه اینکه ندارم، حرفی نمیزنم! اگر این نوشتهها را بخواهید به جایی دیگر منتقل کنید، هفتاد شتر جوان باید بیاید، اینها را بخوابانید و این نوشتهها را بار کنید. این تازه گوشهای از علم امیرالمؤمنین است. خوب به امیرالمؤمنین و علمش مطمئن شدید؟
حالا ببینید اسلام را ایشان چطوری معنا کرده است! اسلام دین خداست. ظهور این دین از چه تاریخی است؟ زمان آدم! از زمان آدم تا زمان پیغمبر، این دین پلهپله کامل شده است. چرا؟ چون به این صورتی که پیغمبر ارائه کرد، نیازی نبود و خیلی چیزها نبود که دین حکمی برایش بدهد و بهتدریج که عقل مردم، علم مردم، نیاز مردم بالا رفت، خدا هم به دین اضافه کرد، تا در روز غدیر که پروردگار اعلام کرد: «اَلْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتِی» ﴿المائدة، 3﴾، کامل شد. این دین یعنی چه؟ این معنایی که حضرت از دین کردند، در حکمتهای نهجالبلاغه است. من سوادم آنقدر قد نمیدهد که عمق حرفهای امیرالمؤمنین را بفهمم؛ ولی اینقدر میدانم که اگر یک متخصص بالایی که نزدیک به فکر امیرالمؤمنین باشد، بخواهد همین تعریف را برای مردم بیان کند، دهتا ماه رمضان هم کم است! «لَأَنْسُبَنَّ اَلْإِسْلاَمَ نِسْبَةً لَمْ يَنْسُبْهَا أَحَدٌ قَبْلِي اَلْإِسْلاَمُ»، من حقایق اسلام و واقعیات اسلام را بهگونهای برای شما امت پیغمبر بیان کنم و توضیح دهم که پیش از من، دین را یک نفر به این صورت معنی نکرده است. «لم ینسبها احد قبلی» و چقدر زیبا عمق اسلام را نشان داده که مردم فکر نکنند اسلام یک سلسله عبادات بدنی و یک مقدار عبادات مالی است. این نیست! «الاسلام هو تسلیم»، اگر واقعاً کسی بخواهد مسلمان شود و دارای اسلام شود، باید با همهٔ وجودش تسلیم صاحب اسلام شود؛ اگر بخواهد دیندار شود، اگر بخواهد دارای آن اسلام الهی باشد، با همهٔ وجود تسلیم خدا باشد؛ یعنی در برابر خواستههای پروردگار چونوچرا بهمیان نیاورد. چرا؟ چرا چونوچرا بهمیان نیاورد؟ یک وقتی آدم، یک آیهٔ قرآن را میبیند که پروردگار عالم میفرماید: «إِنَّ فِی خَلْقِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اِخْتِلاٰفِ اَللَّیلِ وَ اَلنَّهٰارِ وَ اَلْفُلْک اَلَّتِی تَجْرِی فِی اَلْبَحْرِ بِمٰا ینْفَعُ اَلنّٰاسَ» ﴿البقرة، 164﴾، میبیند که خدا میگوید آفرینش آسمانها و بیشتر از این نمیگوید، زمین، رفتوآمدِ شب و روز و حرکت کشتیها روی آب، «أَنْزَلَ اَللّٰهُ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مِنْ مٰاءٍ فَأَحْیٰا بِهِ اَلْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا وَ بَثَّ فیها مِنْ کلِّ دَابَّةٍ وَ تَصْرِیفِ اَلرِّیٰاحِ وَ اَلسَّحٰابِ اَلْمُسَخَّرِ بَینَ اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یعْقِلُونَ» ﴿البقرة، 164﴾، آسمانها، زمین، حرکت کشتیها، آمدن آب از عالَم بالا، زندهشدن زمین با این آب، پخششدن انواع موجودات زنده در زمین، گردانندگی بادها و ابرهایی که بین بالا و پایین در تسخیر من است، بهکار گرفتهٔ من است، اینها همه نشانههای قدرت و رحمت و عدالت من است. خب نمیگوید در مقابل این حرفها چونوچرا نکنید، خب آدم دلش میخواهد بفهمد آسمانها چیست؟ زمین چیست؟ اینکه حرف کشتی را میزند که پانصدهزار تُن بار میکند و هیکلش هم آهن است، این آب شلی که یکدانه عدس را داخلش میاندازند، فرو میرود؛ چرا این پانصدهزار تن فرو نمیرود؟ باد چیست؟ ابر چیست؟ اینها را آدم دلش میخواهد بفهمد. اینها را نمیگوید چونوچرا نکنید و اتفاقاً اینها را میگوید: «فاسئل به خبیرا»، من اشاره کردم، تو برو و از خبرهاش بپرس. خب خبرهاش، دانشمندان محقق جهان هستند که دربارهٔ آسمانها و زمین، دربارهٔ باد، باران و ابر، چندهزار کتاب تحقیقی نوشتهاند. این را نمیگوید! این را باید پرسید و بحث کرد؛ اینکه میگوید اسلام یعنی تسلیم، یعنی در برابر دستورات، خواستهها، امرها و نهیهای پروردگار چونوچرا نکنید، آن هم چونوچرایی که تو را به نقطهای برساند که زیر بار نروی و تسلیم باش.
دانشمندان ما یعنی دانشمندان اسلامی، تسلیم را که معنی کردند، خیلی معنیشان جالب است! آنها میگویند: میخواهی بدانی تسلیم یعنی چه؟ مردهشورخانه برو و ببین مرده در مقابل غسال، هیچ عکسالعملی از خودش نشان نمیدهد، غسال به راست میگرداند، میگردد، به چپ میگردد، آب رویش میریزد، عکسالعمل نشان نمیدهد. تسلیم یعنی خودت را در دست پروردگار بینداز! او خالقت است، او عالم است، او عادل است، او مهربان است، او میدانسته که صلاح زندگی تو ایمان است، اخلاق است، عمل صالح است، زکات است، خمس است، عبادت است، خدمت به بندگان است؛ چونوچرا با او نکن و قبول کن که اسم این روحیه، تسلیم است.
«و تسلیم هو الیقین»، امیرالمؤمنین میفرمایند: بعد از اینکه به خدا گفتی من خودم را به تو واگذاشتم، حالا به مسائل الهی شک نکن، تردید نداشته باش و به علم او، به رحمت او، به لطف او، به آیات او، به نبوت او، به امامت او، به قیامت او، باورِ غیرقابل تردید و شک داشته باش، باور کن، یقین کن! «و الیقین هو التصدیق»، پلهٔ بعدی یقین، تصدیق است، پذیرفتن است، «و التصدیق هو الاقرار»، تصدیق و پذیرفتن، یعنی به پروردگار بگویی من به حق بودن خودت، به حق بودن پیغمبرت، به حق بودن کتابت اقرار میکنم و انکار ندارم. «و الاقرار و الاداء»، حالا که میگویی من انکار ندارم، خب در مقام اداکردن دین خدا بلند شو و به خدا مدیونی، دِینش را ادا کن! «و الاداء هو العمل»، اداکردن دِین خدا هم به این است که دستوراتش را با چشمت، با گوشَت، با دستت، با شکمت، با قدمت، با هوشت، با عقلت، با نعمتهایش عمل کنی و این اسلام است.
خب این معنا برای امیرالمؤمنین، این یک معنای صد درصد معنوی است. حالا تفسیر این معنا چیست؟ این را پروردگار، خودش در آیهٔ صدوهفتادوهفتم سورهٔ بقره بیان کرده است. انشاءالله در جلسهٔ بعد!
من بارها از مستمعین بسیار بزرگوار و محترم سؤال کردم که یک بچهٔ ششماهه برای رفع تشنگیاش، آیا شیر مادر کافی است؟ دکترها هم میگویند تا ششماهگی هیچچیز به بچه ندهید! خدا همهچیز در شیر مادر قرار داده است. حالا یک مادری بر اثر حوادث بستن آب، شیر ندارد؛ غذا میشود به بچه داد؛ اما این غذایی که بچه در حد ششماهگی میخورد، خودش آب میخواهد، هوا هم گرم است، جنگ است، گردوغبار است، شهادت است، ناله است. این بچه که آب میخواهد، با چقدر آب سیراب میشود؟ با یک لیوان؟ یک لیوان خیلی زیاد است! اصلاً بچه نمیتواند یک لیوان آب بخورد. با یک استکان؟ استکان هم زیاد است! اصلاً بچه نمیتواند استکان را به لبش بگذارد و قورتقورت آب بخورد. چطوری باید سیراب شود؟ باید یک-دوتا قاشق چایخوری آب در نعلبکی ریخت، یک پارچهٔ تمیز، یک پنبهٔ تمیز در آب گذاشت و به لبش کشید. یک مقدار هم، آن پنبه را تکان دهند، فشار دهند که نم از آن جدا شود و در گلوی بچه برود. کربلا چقدر آب بود؟ دوتا رودخانهٔ عظیم فرات و دجله؛ خیلی آب بود! بچه را در بغلش به میدان آورد...