شب ششم یکشنبه(8-12-1395)
(تهران حسینیه سیدالشهداء)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدنماز 2/ دههٔ سوم جمادیالاوّل/ زمستان1395هـ.ش./ تهران/ حسینیهٔ سیدالشهدا
سخنرانی ششم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
بخشی از سخن دربارهٔ ارزش دین بود که این ارزش تا اندازهای با کمک خود قرآن و یکی از حکمتهای امیرالمؤمنین روشن شد و معلوم هم شد که دین، یعنی دین خدا، ما بهازایی در این عالم ندارد؛ یعنی اگر کسی اسلام نازل شدهٔ الهی را رها کند و بخواهد دین دیگری و فرهنگ دیگری را در زندگیاش به جای اسلام قرار بده،د چنین دینی و چنین فرهنگی نیست. یک بخش هم که شب گذشته بحث شد، شروع دین بوده که دین از چه زمانی به انسان ارائه شد و برای چه ارائه شد؟ آن هم از آیات قرآن شنیدید که شروع ارائهٔ دین به لحظهای مربوط است که آدم زندگیاش را در کرهٔ زمین شروع کرد. پروردگار به او اعلام کرد: با شروع زندگیات و زندگی همسرت و فرزندانی که بهوجود میآید، «فَإِمّٰا یأْتِینَّکمْ مِنِّی هُدی» ﴿طه، 123﴾، دین من بهسوی شما خواهد آمد. این کمال محبت الهی به انسان بوده که برای یک زندگی پاک، سالم و مفید، دین به او عنایت کرد و بعد فرمود: دوتا کار که این دین برایتان میکند، این است که شما را از ترس و خوف و از حزن و اندوه، سالم نگه میدارد. آدمی که دیندار باشد، یعنی معارف الهیه را بداند، هیچ جای ترسی برای او از کسی نمیماند و چون خودش را با آن معرفتی که به دین دارد، مالک هیچ چیز نمیداند. «وَ لِلّٰهِ مُلْک اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ» ﴿آلعمران، 189﴾، اگر چیزی از دستش رفت، ملک الهی بوده که گرفته و حالا به هر شکلی که گرفته، غصه نمیخورد. این خیلی دقیق است و کراراً هم در قرآن مجید گوشزد شده که احدی در این عالم مالکیت ندارد. این مالکیتی که در طول تاریخ برای انسانها بوده، مالکیت اعتباری است و نه مالکیت ذاتی؛ چون اگر مالکیت ذاتی بود، اصلاً قابل انتقال نبود.
مالکیت پروردگار، ذاتی است و این ملک به احدی انتقال پیدا نمیکند، به هیچ عنوان! ابداً! مالکیت در اختیار اوست؛ هم مالک دنیاست، هم مالک آخرت است، هم مالک همهٔ جهانیان است و به این خاطر هم هست که ما شبانهروز دهبار بهصورت واجب، باید این حقیقت را که عالم یک مالک دارد و ملکیتش هم ذاتی است، به خودمان القا کنیم. زود هم باید القا کنیم و برای آخر نماز نیست، برای اول نماز است. «الحمدلله رب العالمین»، و ما هم جزء عالمین هستیم و مملوک میشویم. هیچ مالکیتی برای ما نیست و تصور هم نداریم. یک نفر مالک است و بقیه هم مملوک.
خب، وقتی این حقیقت را من درک کنم، حالا امروز به علتی، یا آتشسوزی یا زلزله یا جنگ یا بالا و پایینشدن بازار، چیزی از دستم رفت، پروردگار میفرماید: اندوهی برای اهل دین نخواهد بود؛ چون چیزی نداشته که ازدستش برود و ازدسترفته برای خداست، نه برای او و جای غصه ندارد؛ لذا به ما یاد دادند که حتی اگر مرگ، عزیزی از شما را گرفت، بچهتان، همسرتان، برادرتان، کاری هم به گریه ندارد و گریه سر جای خودش است؛ چون فراق عامل گریه است و انبیا هم در مصائب گریه میکردند. اینجا بحث گریه نیست، بحث این است که پروردگار یاد داده اگر عزیزی ازدستت رفت و ائمه هم یاد دادهاند، با دلت بگو: «انا لله»، ما مملوکیم. «لامِ» ل، «لام» مملوکیت است. «انا لله»، ما مملوکیم، «و انا الیه راجعون»، حرکتمان هم بهسوی اوست و ما در چنین دایرهای قرار داریم. نمیگوید گریه نکن، بلکه میگوید اشتباه نکن! چونوچرا نیاوری، با خدا دعوایت نشود، به پروردگار ایراد نگیری! خودت مملوکی، بچهات هم مملوک او بوده و مالک، مملوک را برده است، همین! تو را هم میبرد، حالا نوبت او نسبت به تو جلو افتاد.
در مسائل طولی میگوییم: ما که قبل از اولادمان هستیم، باید بمیریم؛ اما در این مسئلهٔ طولی، گاهی هم مرگ عزیز انسان، جلوتر از انسان میافتد. میگوید: تو ملک خدایی، آن را هم که بردم، ملک من است. آن مملوکی را که آنطرف بردم، تو مملوک را هم آن طرف میبرم، دیگر دعوا نداشته باش.
خب شروع دین از زمان زندگی در کرهٔ خاک بوده و علت ارائهٔ دین، این بوده که مردم در فضای ترس و غصه زندگی نکنند؛ اما الآن ما میبینیم فضای ترس بر عالمیان حاکم است. چرا بر عالمیان حاکم است؟ خب حاکم بر کرهٔ زمین است، بر کل انسانها هم حاکم است؟ نه! حاکم نیست، بلکه بر ضعیف حاکم است، بر بدون معرفت حاکم است، بر آن که دیندار واقعی نیست، حاکم است؛ اما آن که با وجود مقدس پروردگار زندگی میکند، نه! محکوم به ترس نیست، محکوم به حزن هم نیست. شروع دین و فلسفهٔ دین، این بخش دوم سخن است.
و اما بخش سوم، معنای دین:
ببینیم خود پروردگار، دین را چگونه معنا کرده است و دین چیست؟ اگر در آیهٔ 177 سورهٔ بقره دقت کاملی شود، اولاً پروردگار عالم در این آیه، ساختمان دین را بیان میکند و خود ساختمان، پیکرهٔ دین، پیکرهٔ دین مرکب از سه حقیقت است و چهارتا ندارد: یک حقیقت دین برای قلب است که قرآن و روایات، بر روی مسئلهٔ قلب برای سلامت نگهداشتن آن که همان اعتقادات است، خیلی تأکید دارد؛ و امام صادق در یک روایت بسیار مفصّلی که در جلد اول اصول کافی است، به ابوعمر زبیری میفرمایند: تمام کمالات یک انسان برای قلبش است، چون حضرت میفرمایند: هرچه غیر از قلب در بدن است، سرباز قلب است. تمام نواقص انسان برای نقص در قلبش است و دین اکمل برای قلب است، دین کامل برای قلب است، دین ناقص برای قلب است، بیدینی هم برای قلب است. این گفتار حضرت صادق(علیهالسلام) است. ما در قرآن هم میبینیم که پروردگار میفرماید(این خیلی آیهٔ مهمی است): تنها چیزی که در قیامت به انسان سود میدهد(این خیلی مهم است)، قلب سلیم است. «یوْمَ لاٰ ینْفَعُ مٰالٌ وَ لاٰ بَنُونَ» ﴿الشعراء، 88﴾، چون مال که آنطرف نمیرود. قرآن میگوید: عمل بچههایتان برای بچههایتان، عمل خودتان هم برای خودتان، «لا ینفع مال و لا بنون إِلاّٰ مَنْ أَتَی اَللّٰهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» ﴿الشعراء، 89﴾، قلب سلیم چیست؟ همان است که عناصر سلامتش در ابتدای آیهٔ 177 بیان شده است.
بهوجودآوردن قلب سلیم هم اصلاً کار مشکلی نیست. قلب سلیم یعنی با آن عقاید حَقِه، تأمین سلامت میکند و با حذف خصلتهای ناپسندی که خدا در قرآن و پیغمبر و ائمه بیان کردهاند، تأمین سلامت میکند؛ یعنی قلب باید دوتا کار بکند، یعنی ما باید برای قلب انجام دهیم. برای بهدستآوردن قلب سلیم و تأمین سلامتش با آن پنج حقیقت اوّل آیه و حذف همهٔ خصلتهای منفی از این ظرف الهی. شدنی هم هست. اینجا دیگر من نمیدانم واقعاً چه چیزی برایتان عرض کنم؛ یعنی آیات و روایات، دریا دریا حرف در ذهن آدم رژه میرود.
یکی از آلودگیها، یکدانهاش! حالا آلودگی که خیلی زیاد است، شما اگر بخواهید آلودگیهای مربوط به درون را بشناسید، چه کتابی را راحت هستید که مطالعه کنید؟ فارسی، معراجالسعادة نوشتهٔ مرحوم نراقی و عربی، جامعالسعادات نوشتهٔ ملامهدی نراقی. مفصّلتر چهارهزار صفحهٔ محجةالبیضاء نوشتهٔ فیض کاشانی که اصلاً یک بخش عمدهٔ این چهارهزار صفحه به آلودگیهای قلب مربوط است. خب یک آلودگی، من این یک آلودگی را از قرآن میگویم و شما دیگر بقیهاش را در ذهنتان بیاورید که بقیهٔ آلودگیها چه خرابکاریهایی را در حالت فردی ما، خانوادگی ما، اجتماعی ما بهوجود میآورند. یکدانه از آلودگیهای دل در آیهٔ 180 سورهٔ آلعمران است. آیه را بخوانم، خدا واقعاً این دل را حفظ کند! »وَ لاٰ یحْسَبَنَّ اَلَّذِینَ یبْخَلُونَ بِمٰا آتٰاهُمُ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَیراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ» ﴿آلعمران، 180﴾، اولاً اگر در آیه دقت کنید، میگوید: «بما اتاهم الله من فضله»، یعنی به یک کسی این توفیق را دادم که ثروتش حالا دومیلیارد است، پنجمیلیارد است، چهارمیلیارد است، یکمیلیارد است -هرچه که هست- توفیق دادم که این ثروت را پاک بهدست آورده، برای اتاهم الله است و برای رشوه نیست، برای اختلاس نیست، برای دزدی نیست، برای غصب نیست، برای تقلب نیست. «بما اتاهم الله من فضل» انتخابش کردم و این ده-بیست میلیارد ثروت را به او دادم. حالا این آدم ثروتمند، خدا دارد میگوید: خیال نیفتد! «و لا تحسبن»، خیال نکند و گمان نبرد اگر به این ثروت بخل بورزد، بخل به چه؟ به خمسندادن، به زکاتندادن، به کار خیرنکردن، به انفاقنکردن و کارهای خیری که همهتان میدانید اگر بخل بورزد، «بما اتاهم الله من فضل به مال حلالها»، اصلاً قرآن در این زمینهها سراغ مال حرام نرفته است؛ چون اوامر پروردگار به مال حرام بند نمیشود. یکدانه از امر خدا به اموال حرام دارد، آنهم این است که به صاحبهایش پس بده، همین! اصلاً هیچ دارندهٔ مال حرامی را به کار خیر دعوت نکرده است؛ چون با مال حرام کار خیر نمیشود کرد و اگر هم کسی بکند، شرّ است و خیر نیست. گمان نکنند کسانی که ثروتی دارند، «من اتاهم الله»، از طریق عنایت خدا که اگر بخل بورزند، به خیرشان است، نه! «بل هو شر لهم». خب این شری که خدا میگوید، چیست؟ بلکه برایش شر است. خب شر چیست؟ خود پروردگار، شر را در جملات بعدی آیه معنی کرده است. خیلی از جاها خودِ پروردگار، حرف خودش را معنی کرده است. «سَیطَوَّقُونَ مٰا بَخِلُوا بِهِ یوْمَ اَلْقِیٰامَةِ» ﴿آلعمران، 180﴾، در روز قیامت محاسبه میکنم که چندمیلیارد ثروت به این بندهام دادم و آن چند میلیارد را کاغذی(اسکناسی) حساب نمیکنم، پشتوانهاش طلا و نقره، آن را حساب میکنم و میزان این دهمیلیارد، این سیمیلیارد، این صدمیلیارد را وزن فلزی حساب میکنم و مجموع آن ثروت را فقط به یک گردنبند تبدیل میکنم و در گردنشان میاندازم. حالا چندمیلیارد تومان، وزن فلزیاش چقدر میشود؟ فرض کنید ده تن! خب یکدانه گردنبند که ده تن نمیشود! اتفاقاً یکدانه گردنبند معمولی در قیامت ده تن هست و خدا هیچ کم نمیگذارد، چطوری؟ خود خدا میگوید: «فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً» ﴿الفرقان، 59﴾، آیه را دیشب خواندم. آنهایی را که از آیات من نمیدانید، از اهلش بپرسید. اهلش چه میگویند؟ اهلش میگویند: تمام عناصر مادّی و فلزات ترکیبی از میلیاردها اتم هستند. اتم یک عنصری است که دوتا هستهٔ مرکزی مثبت و منفی دارد و به تناسب ساختمانش به دور این هستهٔ الکترون میچرخد. چندتا؟ مثلاً الکترونهای اتم هیدروژن یکدانه است و برای اکسیژن دوتاست، برای فلان عنصر دوازدهتاست. دانشمندان میگویند همین کرهٔ زمین، کل اتم است؛ یعنی خدا ریزترین ذرهٔ اینها را کنار هم گذاشته و کره شده که یک چیزی شکل توپ و یک کمی به حالت بیضی است. دانشمندان جهانشناس میفرمایند: اگر کسی بتواند خلأهای بین الکترونها و پروتونها، یعنی هستهٔ مرکزی -چون الکترون با هستهٔ مرکزی فاصله دارد و در فاصله خلأ هست- اگر کسی بتواند خلأهای اتم کل کرهٔ زمین را تخلیه کند، بعد هم که دیگر عناصر اتم زمین خلأ نداشته باشند، زمین بهاندازهٔ یک نارنج میشود، ولی وزنش کم نمیشود و همان میلیاردها تن در همان یک نارنج است. من کل ثروت ثروتمندِ بخیل را با محاسبهٔ فلزیاش، یکدانه گردنبند میکنم، بدون اینکه وزنش کم شود و به گردنش میاندازم، میگویم: این ثروتی که برای من و برای خودت خرج نکردی و با این گردنبند به جهنم میرود و تا ابد هم هیچکس نمیتواند این گردنبند را از گردنش دربیاورد.
دکتر به ما میگوید: گردنت یکذره آرتروز دارد، از این گردنبندهای پهن و ضخیم بگذار، یک ساعت که میگذاریم، کلافه میشویم و میگوییم: آقای دکتر شربت بده! این چیست؟ یک باری است که به گردن ما انداختهای. آنوقت در قیامت، یک گردنبند بدون اینکه وزنش پایین بیاید، این را گردن آدم بیندازند؛ آنهم فلزی که بعداً در سورهٔ توبه میگوید: «یحْمیٰ عَلَیهٰا فِی نٰارِ جَهَنَّمَ»﴿التوبة، 35﴾، این فلز و این گردنبند را با آتش جهنم گداخته کردند. این یک بیماری دل!
حالا فکر کنید اگر دل، بار حسد هم داخل آن باشد، این یکدانهاش بود که این عاقبتش است؛ مثلاً من به برادرم حسود باشم، به زنبرادرم، به داماد برادرم، به عروس برادرم، به شریکم، به رفیقم، به همسایهام، به بچهٔ خودم حسود باشم؛ یعنی کافر به خدا باشم. حسادت یعنی من این قیافه، این پول، این آبرو، این داماد، این خانه، این شکل زندگی را به برادرم، به رفیقم، به نمیدانم همسایهام تحمل ندارم و روزی راحت میشوم که آنچه دارد، نابود شود. این را علامهٔ مجلسی موشکافی کرده و میگوید: ایراد حسود به پروردگار است که تو خدای خوبی نیستی که این قیافه را به این دادی، این خانه را به این دادی، این بچه را به این دادی، این عروس را به این دادی، این آبرو را به این دادی. تو خدای خوبی نیستی، یعنی کفر و این هم یک خصلت بد در گوشهٔ است.
حالا، یک کسی خصلت دورویی دارد، یعنی دلش با ظاهرش یکی نیست. من میآیم بهگونهای خودم را به شما مینمایانم که همهتان با همدیگر یا با زن و بچهتان میگویید که آدم خوب مثل این کم است؛ اما اصلاً در خلوت اینگونه نیستم؛ یعنی این چهرهٔ ظاهر را یک سرِ سوزن در خلوت ندارم و با مردم دورو هستم، با اقوامم دورو هستم. مردم تهران «دو دوزه» میگویند و قرآن «دورویی» میگوید. جای این نفاق و این دورویی بودن در قلب است. خدا در سورهٔ نساء میگوید: «إِنَّ اَلْمُنٰافِقِینَ فِی اَلدَّرْک اَلْأَسْفَلِ مِنَ اَلنّٰارِ» ﴿النساء، 145﴾، پستترین جای جهنم برای آدمهای دوروست. من عرض کردم حالا همان یکیاش را شما داشته باشید، یک بخل، فقط بخل ببینید چه بلایی در قیامت سر آدم میآورد!
اما اگر قلب سالم باشد، سلامتش به این است که من در یک شب -نه معطل کنم، بلکه در یک شب- خصلتهای منفی را نزدیک عید است، فقط خانهتکانی نکنم و قلبتکانی هم بکنم. خب بخیلم، ولش کنم! مال که برای من نیست. حسودم، ولش کنم! نعمتی که دیگران دارند، برای خودشان است و خدا عنایت کرده است. دورو هستم، چرا دورو هستم؟ چرا؟ مگر صافی بد است؟ مگر یکرنگی بد است؟ چرا دورو هستم؟ این را من خانهتکانی کنم، اول باید حذف کنم و بعد آنوقت باید دل را با قلم ایمان، «کتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ اَلْإِیمٰانَ»﴿المجادلة، 22﴾، بعد با قلم ایمان در دل نقاشی کنم.
پنجتا چیز است که در آیهٔ 177 است و آن قلب، قلب سلیم میشود. بعد هم عزیزانم، کراراً خدا در قرآن میگوید: «إِنَّ اَللّٰهَ عَلِیمٌ بِذٰاتِ اَلصُّدُورِ» ﴿آلعمران، 119﴾، با من دوز و کلک نکن؛ چون من به عمق باطنت وارد هستم و میدانم چه خبر است. از من که نمیتوانی پنهان کنی. در اصول کافی، جلد دوم عربی است. یک کسی به امیرالمؤمنین گفت: «احبک»، علیجان خیلی من عاشقت هستم و خیلی عشق هم مالِ دل است. امام صادق میگویند: جدم امیرالمؤمنین، یک لحظه سرشان را پایین انداختند، یک لحظه! و بعد بلند کردند و فرمودند: دروغ میگویی! گفت: محبت که امری قلبی است، از کجا میگویی من دروغ میگویم؟ مگر در دل من هستی علی؟ امام فرمودند: اصلاً نیاز نیست در دل تو باشم! من تا گفتی عاشقت هستم، همان لحظه که سرم را پایین انداختم، تمام اقوامی که از اوّلین تا آخرینم که عاشق من هستند، نگاه کردم و تو در آنها نبودی. با اینها میشود با کلک وارد شد؟ آن هم با خدا! میزان و معیار سنجش الهی در قیامت، دل است.
مثلاً یکی از خصلتهای مثبت دل، امید به پروردگار است که آدم دلگرم به خدا باشد. این قضیه را دو سهبار هم در کتاب دیدم. اوّلین بار هم یک کتابی به نام «لئالیالاخبار»، پنج جلدِ عربی است. من این کتاب را خیلی دوست دارم. پروردگار عالم در روز قیامت به بعضی از بندگان خودش میگوید: پروندهات را باز کن! به یکی میگوید: پروندهات را باز کن و بخوان! میگوید: خدایا! تمام عمرم را برایت نماز خواندم. خطاب میرسد: نمازهایت قاتی دارد، چون نصفه شب که همه خواب بودند و برای نماز شب بلند میشدی، یکجوری در را باز میکردی و میبستی و شیر را باز میکردی که بالاخره یکی بیدار باشد، بفهمد تو میخواهی نماز شب بخوانی. این را که من از دلت میدانستم نمازت قاتی دارد و نمازت را نمیخواهم. میگوید: خدایا! خب نمازم را نمیخواهی، روزه دارم. خطاب میرسد: یک روز خیلی مریض بودی، همسایهات هم میدانست تو زیاد روزه میگیری، به عیادتت آمد، گفت: سوپ برایت بیاورم؟ یکجوری وانمود کردی که روزهام، اما روزه نبودی و این قاتی دارد. روزههایت خیلی خالص نیست! 24عیار نیست. میگوید: خیلی قرآن برایت خواندم. خطاب میرسد: قرآنخواندنت هم قاتی است! میگوید: خب دیگر چیزی نمیماند، فقط یک مکه است. خطاب میرسد: مکهات هم قاتی دارد؛ اگر کسی به تو حاجی نمیگفت، یکخرده دلگیر میشدی. میگوید: خب چهکار کنم؟ دیگر هیچچیز ندارم! خطاب میرسد: سرت را پایین بینداز و به جهنم برو. آخر با خدا که نمیشود بازی کرد! چه بندهٔ باادبی! سرش را پایین میاندازد و راه میافتد، یک مرتبه برمیگردد و میگوید: خدایا! یک چیز دیگر هم دارم. خودت هم که نگفتی و من هم توجه نداشتم؛ الآن توجه کردم. خطاب میرسد: چه داری؟ میگوید: امید به کرم تو را دارم! قبلاً هم داشتم. در دنیا هم این امید را داشتم. خطاب میرسد: این امیدت از کل آنها سنگینتر است، برگرد! من با امیدت با تو معامله میکنم. این ناخالصیها بدجور آدم را گیر میاندازد.