شب سوم دوشنبه (21-1-1396)
(قم حرم حضرت فاطمه معصومه(س))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدقم/ حرم حضرت معصومه/ دههٔ دوم رجب/ بهار 1396هـ.ش.
سخنرانی سوم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
میلیاردها سیاره و کراتی که خداوند مهربان در این عالم هستی آفریده، در هر کدامش که نور طلوع میکند، محل طلوع نور و مطلعالفجر است. هیچکسی تعداد ستارگان آفریده شده را نمیداند و نتیجتاً شمارهٔ مطلعالفجرها را خبر ندارد. اهل بصیرت، اهل معرفت و به قول حضرت امام -بنیانگذار جمهوری اسلامی- اهل دل، نظرشان این است که در میلیاردها مطلعالفجری که در عالم خلقت وجود دارد، هیچ مطلعالفجری باارزشتر، مهمتر، مفیدتر و مستعدتر از وجود انسان نیست؛ البته اگر انسان مطلعالفجر وجود خودش را بشناسد، غنیمت بداند و قدردانی کند، خورشیدهایی ملکوتی، عرشی و الهی از مطلعالفجر وجود او طلوع میکند.
اگر انسان استعداد و شایستگی نشان بدهد و سه نور از مطلعالفجر وجودش طلوع بکند، در پرتوی طلوع این سه نور، بهاندازه سعهٔ وجودی خودش، بهاندازهٔ ظرفیت باطنی خودش، بهاندازهٔ گنجایش خودش به کمال میرسد، به رشد میرسد، به تزکیه میرسد و یقیناً راهش بهطرف لقاء حق، قرب حق، رضایت حق و جنّت حق باز میشود و یک موجود نوری میشود، با اینکه در زمین زندگی میکند؛ یک موجود عرشی میشود، با اینکه در زمین زندگی میکند؛ یک موجود ملکوتی میشود، با اینکه در زمین زندگی میکند؛ اما اگر نگذارد این سه نور از مطلعالوجودش، از مطلعالفجر انسانیتش طلوع بکند، به فرمودهٔ امیرالمؤمنین، یک مردهٔ متحرکِ تاریکِ ظلمانی بین زندههاست که قبر این مردهٔ متحرک بدنش است. خدا در سورهٔ فاطر به پیغمبر میفرماید: «وَ مٰا أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی اَلْقُبُورِ» ﴿فاطر، 22﴾، کسی که میّت در قبر بدنش است، گوش ندارد، هوش ندارد، چگونه میخواهی دعوتت را به او بشنوانی، مگر میشنود؟ مگر میفهمد؟ مگر سیزدهسال دعوتش را به گوش عمویش نخواند، مگر گوش داد؟ مگر سیزدهسال دعوتش را به گوش ابوجهل نخواند، مگر گوش داد؟
اما آن که از حیات معنوی در حدی در ابتدای کار برخوردار بود، آفریقایی هم بود، سیاه هم بود، پیغمبر خیلی راحت دعوتش را به گوش او شنواند و او را به بلال تبدیل کرد؛ به بیابانگرد چوپان ربذهای که بویی از حیات انسانی و عقلی داشت، دعوتش را شنواند و ابوذر غفاری شد؛ به دهاتی ایرانی که دنبال حیات بود، دعوتش را توانست بشنواند که به سلمان فارسی تبدیل شد؛ اگر انسان شایستگی طلوع این سه نور را نشان ندهد، خب این سه نور طلوع نمیکند. یک کسی بیاید و کل پنجرههای اتاقش را قیر بزند، پردهٔ سیاه هم بیندازد، خب یک ذره نور خورشید در این اتاق نمیتابد؛ ولی وقتی در پنجرهها را باز بگذارد و موانع را برطرف بکند، اتاق پر از نور خورشید میشود. این سه نور که جای طلوع کامل و جامعش مطلعالفجر وجود انسان است، یکی نور ایمان است که در روایات و در قرآن کریم، از ایمان به نور تعبیر شده است، نور ایمان؛ و یکی نور هجرت است؛ نهتنها هجرت از شهری به شهری برای خدا یا هجرت از دارالکفر به دارالایمان، بلکه هجرتِ قبل از این هجرت، هجرت از خویش است، هجرت از نفس است، هجرت از هواست، عبورکردن از خود است؛ نور دیگر هم نور جهاد است، یعنی کوشش همهجانبهٔ زبانی، قلمی، علمی، مالی و جانی در راه پروردگار و برای پروردگار که هر سه حقیقت در آیهٔ دویستوهجدهم سورهٔ مبارکهٔ بقره مطرح است:
«إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ اَلَّذِینَ هٰاجَرُوا وَ جٰاهَدُوا فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ أُولٰئِک یرْجُونَ رَحْمَتَ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ» ﴿البقرة، 218﴾، دیگران حق امید به رحمت خدا ندارند و اگر هم به رحمت خدا بدون ایمان و هجرت و جهاد داشته باشند، یک امید منفی است، یک امید پوچ است، یک امید پوک است. در کتابهای ما این مثل را نوشتهاند که یک کشاورزی چند هکتار زمین دارد، آب هم دارد، نور هم دارد، هوای خوب هم دارد، دانهٔ نباتی قابل رشد هم دارد، وقتی سه-چهارماه مانده به بهار میآید و زمین را شخم میزند، پاک میکند، آراسته میکند، آب میبندد، دانه میپاشد، سر میزند، وجین میکند، علفهایش را درمیآورد، خب خرداد به بعد، از این دههکتار باغ، دههکتار گندم، دههکتار یونجه، بهرهٔ سنگینی نصیبش میشود و اگر یکی دههکتار زمین داشته باشد و همهٔ مسائل لازمش هم آماده باشد، اما بگیرد در خانه بخوابد و بگوید من امیدم به خداست که بعد از چهار-پنج ماه بروم و در این پنجهکتار زمین، انواع محصولات را درو بکنم؛ این یک امید دروغی است، این یک امید پوچ است، این یک امید منفی است و خدا اسم این را «امل» گذاشته است. «یلهمهم الأمل»، این امید غلط با آنها بازی میکند، خیالات به آنها میدهد و حقیقتی ندارد.
خب در بین انسانها هیچ مطلعالفجری برای طلوع خورشید ایمان، هجرت و جهاد، گستردهتر از مطلعالفجر وجود مبارک امیرمؤمنان(علیهالسلام) نبود؛ خورشید ایمانی که از وجود او طلوع کرد، در تمام تاریخ بشریت کمنظیر است، بینظیر است؛ در انبیای خدا کمنظیر است؛ در بین همهٔ انسانها بینظیر است.
ایمان امیرالمؤمنین را شیعه و سنی از قول رسول خدا نوشتهاند که اگر به جِرم قابلِ کِشیدن تبدیلش بکنند، یعنی اگر آن نور ایمان امیرالمؤمنین را از مطلعالفجر قلبش دربیاورند و به یک عنصر و جرم قابل ترازو گذاشتن تبدیل کنند، پیغمبر میفرمایند: این ایمان در یک کفهٔ ترازو گذاشته شود و تمام جهان هم در کفهٔ دیگر، ایمان علی به همهٔ عالم سنگینی میکند.
ما نمیتوانیم از کیفیت ایمان امیرالمؤمنین آگاه بشویم؛ کیفیت ایمان امیرالمؤمنین را خدا و پیغمبر و یازده امام بعدش میدانند و تمام! یک مطلب جالبی را برایتان بگویم؛ خیلی جالب است! من خیلی به نقل خواب عادت ندارم، اما پنجتا خواب در قرآن است، چندتا خواب در روایاتمان است که آنها یقیناً قابل نقل است. بعضی از خوابها از علمای بزرگ، اولیای الهی نقل شده که با قواعد قرآنی و روایتی وفق میدهد، یکی از آنها را برایتان نقل بکنم که مسئلهٔ قدرتِ نداشتنِ شناختِ کیفیت ایمان امیرالمؤمنین برایمان روشن شود.
حوزههای علمیهٔ شیعه هنوز تحت تأثیر افکار بلند، علم گسترده و نکات برجستهٔ علمی مرحوم آخوند خراسانی است. شما باید برای شناخت آخوند خراسانی، شاگردهایش را ببینید. ایشان وقتی روی منبر درس مینشست، حداقل هفتصد مجتهد جامعالشرائط بهعنوان شاگرد پای درسش بودند. یکی از شاگردان ایشان که نُهسال در محضر ایشان شاگردی کرد، آیتاللهالعظمی بروجردی بود و اینها به استادشان افتخار میکردند؛ مرحوم آیتاللهالعظمی آقاسیدجمالالدین گلپایگانی، مرحوم آیتاللهالعظمی آقای حکیم، مرحوم آیتاللهالعظمی آقاشیخمرتضی طالقانی است، اینها هرکدامشان یک جهانی بودند.
آخوند در گود علم میاندار بوده، پهلوان بوده، تختهاش در علم روی زمین بوده است. وقتی ایشان ازدنیا میرود، یکی از علمای معروف، مشهور، الهی و ایمانیِ نجف، آخوند را خواب میبیند و میداند که آخوند ازدنیا رفته است؛ به آخوند عرض میکند: شما وارد برزخ شدید، اجازه دارید از برزخ به من خبر بدهید؟ ایشان فرمودند: من یک خبر بیشتر به تو نمیدهم، یک خبر! ایشان میگوید: من هشتادسال در علم بودم، در دانش بودم، در تعقل بودم، در تفکر بودم، بالای هزار مجتهد جامعالشرائط پای درس من میآمد، به تو بگویم از لحظهای که وارد برزخ شدم، اینجا فهمیدم که در هشتادسال عمرم وجود مبارک حضرت سیدالشهدا را نشناختهام؛ اینجا که آمدم، به من فهماندند حسین کیست! حالا حساب امیرالمؤمنین را داشته باشید. وقتی که بزرگترین عالم قرن بگوید که من تا در دنیا بودم، حسین را نشناختم؛ چه کسی میتواند منبع وجود ابیعبدالله و امیرالمؤمنین را در ایمان بشناسد؟ خب کیفیت ایمان امیرالمؤمنین برای ما معلوم نیست، روشن نیست و تا قیامت هم این کیفیت برای مردم کرهٔ زمین روشن نخواهد بود.
اما ما میتوانیم آثار ایمان امیرالمؤمنین را در عمل امیرالمؤمنین و در اعتقاد امیرالمؤمنین ببینیم؛ نه فقط ما، بلکه قبل از ما و قبل از قبل از ما؛ شاید از زمان آدم هر معلمی که میخواسته اعتقاد افراد را به پروردگار عالم گره بزند، اول سراغ موجودات میرفته است، این درخت کشاورز داشته یا نه؟ خب همه میگفتند: بله داشته است. این کشتی که روی آب راه میرود، ملاح دارد یا نه؟ بله، دارد و مسلّم است. این بنایی که در آن زندگی میکنید، بنّا داشته یا نه؟ بله، داشته است و آنوقت میگفتند: درختی که کارنده دارد، کشتی که ملّاح دارد، ماشینی که راننده دارد، هواپیمایی که خلبان دارد، ساختمانی که معمار دارد، همه را هم میگویید دارد، میشود ساختمانِ عالَم بنّایی نداشته باشد؟ میگفتند: نه، نمیشود! میگفتند: خب، آن بنّا اسمش خداست؛ به همین راحتی اعتقاد به خدا را به بچهها، به جوانها و به بیاعتقادها انتقال میدادند.
نظامی گنجوی که از شعرای حکیم ایران است، در این خمسه میگوید:
خبر داری که سیّاحان افلاک
چرا گردند گِرد مرکز خاک
چه میخواهند از این منزل بُریدن
چه میجویند از این مَحمل کِشیدن
چرا این ثابت است، آن منقلبْ نام
که گفت آن را بِجُنب، آن را بیارام
«این نهایت حرف نظامی و خیلی عاقلانه است».
بلی، در طبع هر دانندهای هست
که با گردنده گردانندهای هست
از آن چرخی که گرداند زن پیر
قیاس چرخ گردون را همی گیر
ما با همین حرفها مؤمن به خدا شدیم، اما امیرالمؤمنین چگونه مؤمن به خدا شده است؟ به خدا پای عقلِ همه در برابر این حرف امیرالمؤمنین لنگ است! چگونه مؤمن به خدا شده است؟ امیرالمؤمنین در دعای صباحش میگوید: «یا من دلّ علی ذاته بذاته»، من از وجود خودت به وجود خودت پی بردم؛ این را من هم که دارم میگویم، نمیفهمم و حالیام نمیشود، درک نمیکنم! دربارهٔ ایمان خودش میگوید و همه این را نقل کردهاند: «لو کشف الغطاء مزدت یقیناً»، اگر پرده از روی چهرهٔ اسرار عالم بردارند و مخلوقات عجیب و غریب پشت پرده را در برابر چشم من بیاورند، به ایمان من به خدا اضافه نمیشود. این به قول زینالعابدین اکمل ایمان است؛ یعنی خورشید ایمان از افق وجود امیرالمؤمنین کاملِ کامل طلوع کرده است. کاملِ کامل؛ نه طلوع اوّل صبح و نه نور اوّل غروب، بلکه خورشید وسط روز؛ چه کسی میتواند این حرف را بفهمد که خداوند متعال در پشت پردهٔ این عالم، مخلوقاتی دارد که اگر آدم ببیند، یقینش به خدا بیشتر میشود؟! علی میگوید: اگر همهٔ پردهها را بردارند، من به ایمانم اضافه نمیشود؛ چون خدا را کامل شناختهام و به دلیل احتیاج ندارم. این خیلی حرف است! به دلیل احتیاج ندارم، به علم کلام احتیاج ندارم، به علم فلسفه و منطق و عرفان احتیاج ندارم و من خدا را منهای تماشای همهٔ موجوداتش معرفت دارم؛ چه موجودات دیدنی و چه ندیدنی. من اصلاً در ایمان به خدا، به موجودات کاری ندارم که بیایم از یک بنا کمک بگیرم و بگویم: چون این بنا بنّا داشته، پس عالَم نیز خدا دارد. این کمکگرفتن از دلیل، دلائل طبیعی، علمی، عقلی و فلسفی کار مردم است و نه کار علیبنابیطالب!
حالا ایمانش را به پروردگار ببینید که چه آثار عجیبی در عملش داشته است! خدا یک کلمه از زمان آدم تا نزول قرآن به بندگانش گفته است؛ ظلم نکنید، به حق کسی تجاوز نکنید، یک کلمه! ببینید امیرالمؤمنین در اجرای این فرمان چه میگوید و ایکاش این صدای امیرالمؤمنین به همهٔ دنیا، به همهٔ مدیرها، به همهٔ رئیسجمهورها، به همهٔ مدعیان در این عالم میرسید! «والله»، علی قسم «والله» بخورد، معلوم میشود که میخواهد یک مسئلهٔ خیلی مهمی را بگوید! «والله لان ابیت علی حسک السعدان مسهدا»، اگر بیایند و بدن عریان من را روی تیغهای تیزِ فروروندهٔ در گوشت و پوست سعدان تا صبح بخوابانند؛ شما اگر ناخن دارید، یکذره پوستتان را با ناخنتان فشار بدهید، ببینید که دردش قابل تحمل است؟ یا خانه رفتید، نوک سوزن را روی پوست انگشتتان بگذارید، ببینید قابل تحمل است؟ «والله لان ابیت علی حسک السعدان مسهدا»، اگر بدن من را روی تیغ تیز نشکن گیاه سعدان از سر شب تا صبح بخوابانند یا بخوابم، «و اجرّ فی الاغلال مصفدا»، و صبح هم بیایند گردن و دست و سینه و شکم و پای من را به زنجیرها ببندند و روی این تیغ تیز نشکن بکشند، «احب إلی»، خیلی برای من محبوبتر از این است که «ان القی الله و رسوله»، روز قیامت با خدا و پیغمبر روبرو شوم، درحالیکه این دوتا چیز در پروندهام باشد: «ظالما لبعض العباد»، خدا و پیغمبر به من بگویند که در کل عمرت یک تلنگر بیخودی به یکی زدی، «و غاصبا لشیء من الحطام»، یا به من بگویند یک متاع ناچیزی را از یکی غصب کردی! من را روی آن تیغ تیز تا صبح بخوابانند یا بخوابم، صبح هم با زنجیرکردن بدنم، من را روی این تیغها بِکِشَند، این برای من خیلی محبوبتر است تا قیامت به من بگویند ظلمی کردی، غصبی کردی؛ این باور امیرالمؤمنین نسبت به خداست.
گاهی دوستان به من میگویند: چرا گاهی از بانکها، از خزانه، از مراکز دیگر اختلاس میکنند و حق این ملت را میلیاردی در روز روشن میدزدند، چرا؟ میگویم: چرایش خیلی معلوم است! این دزدها یک جُو به خدا و قیامت ایمان ندارند، در باطن ترمز ندارند؛ ایمان قویترین ترمز است و خدا در قرآن کراراً فرموده است: «یخشون ربهم بالغیب»، اینها حتی در خلوت هم از من حساب میبرند، در خلوت! حالاممکن است جلوی مردم بگویند خجالت میکشیم که این کار بد را مرتکب شویم، ولی در خلوت هم هیچ زشتی مرتکب نمیشوند و این ایمان است.
و اما خورشید هجرت: امیرالمؤمنین از زمانی که بهدنیا آمدند تا زمانی که فرقشان را شکافتند، کسی هم در ورود به دنیا و خروج از دنیا مثل امیرالمؤمنین نبود!
میسر نگردد به کس این سعادت
به کعبه ولادت، به مسجد شهادت
قدم که به دنیا گذاشتند، در کعبه قدم گذاشتند و از دنیا که میخواستند بروند، بیرون از مسجد به عالم آخرت رفت. از زمانی که زندگی را شروع کرد تا روز بیستم نیمهشب که شهید شد، دائم در حال عبور از خودش بود، هجرت! آدمی که در خودش بماند، متعفن میشود. در روایات جلد اوّل اصول کافی میخوانیم که اهل جهنم میگویند: خدایا ما به جهنمت راضی هستیم، اما این بوی متعفن را از جهنم بیرون ببر! پیغمبر میفرمایند: بوی عالِمی است که علمش را از جامعه حبس کرده، در خودش نگه داشته، در خودش مانده است و این ماندن، مثل آب راکد ایجاد تعفن میکند؛ اما آبی که دائم در حال عبور است، هیچوقت آب رودخانه خاکشیر نمیگیرد، آب رودخانه لجنی نمیشود، آب رودخانه بدبو نمیشود و این هجرت است؛ دائم از خود عبورکردن و نایستادن در عرصهٔ خود خواستن، این هجرت است.
و امیرالمؤمنین چه عبورهایی داشته است که آدم مات میزند! چندروز پیش در یک کتاب دیدم که زمان ریاستجمهوریاش، زمان حکومتش، حضرت مجتبی را صدا زدند و فرمودند: حسنجان، یکسال پیش(عبور از خود را دقت میفرمایید)، یکسال پیش میل به جگر پختهشده روی آتش کردم، یکسال پیش! جلوی میلم را گرفتم و به شکمم گفتم: جگر خبری نیست، صبر کن! حسنجان، یکسال است رد شدهام، حالا میروی بهاندازهٔ چندتا سیخ جگر برای پدرت جگر بخری؟ نمیدانید این خبر در خانهٔ علی چه خبری برپا کرد! بچهها دیدند 62 سال است که یک غذای خوشمزه نخورده و حالا امروز حاضر شده است که جگر کبابشده روی زغال را بخورد؛ انگار دنیا را به دخترها و پسرهایش دادند. اصلاً خانهٔ علی جشن برپا شد. امام مجتبی هم به سرعت دوید و یک قطعه جگر خرید و آورد، تکهتکه کرد، سیخ کشید و روی ذغال گذاشت، لای یک نان نرم گذاشت، در یک سینی چوبی گذاشت، با یک دنیا محبت آورد و پیش امیرالمؤمنین گذاشت. اصلاً امام هنوز نان را بلند نکرده بودند که جگر را ببینند، صدای یک سائل و گدا از در خانه بلند شد! گرسنه هستم، یک چیزی به من بدهید! فرمودند: حسن جان، به جان بابایت بردار و دم در ببر و به این فقیر بده تا ببرد؛ این عبور از خود است، این خورشید هجرت است.
و اما جهاد: چه جهادی از امیرالمؤمنین را برایتان بگویم؟! به جان خودش، بر لب یک دریای بیساحل ایستادهام و نمیدانم چه گوهری را از این دریا دربیاورم و در اختیارتان بگذارم! علی دریای بیساحل ایمان، هجرت و جهاد است. شما همیشه با اسم علی هستید، میدانید؟ همیشه! هر انسانی که از زمان آدم بهدنیا میآید. خودِ آدم با علی بوده و تا روز قیامت هم هر انسانی -این را ابنسینا کشف کرده و میگوید- بینی ما «لام» است، ابروی ما «ی» است و چشم ما «عین» است و خدا علی را روی تمام صورتهای مردم جهان نقش بست!