شب پنجم چهار شنبه (23-1-1396)
(قم حرم حضرت فاطمه معصومه(س))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدقم/ حرم حضرت معصومه/ دههٔ دوم رجب/ بهار 1396هـ.ش.
سخنرانی پنجم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
کلام در سه مسئله بود: ایمان امیرالمؤمنین، هجرت امیرالمؤمنین و جهاد امیرالمؤمنین. این ایمانی که در قرآن مجید مطرح است و کراراً هم آیاتش را قرائت کردهاید: «ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات»، این جمله در قرآن کریم کم نیست و در تمام سی جزء قرآن کریم، «ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات» ذکر شده است.
این ایمانی که اینهمه در قرآن کریم آمده، ایمان به چیست؟ از آیهٔ 177 در سورهٔ مبارکهٔ بقره بهدست میآوریم که متعلق این ایمان، پنج حقیقت است؛ یعنی خداوند بزرگ، مرد و زنی را به ایمان معرفی میکند و قبول دارد که قلبشان به این پنج حقیقت -حالا یا از طریق تحصیل علم یا از طریق به قول امیرالمؤمنین، وقفکردن گوششان به علم- بهدست میآورند، تحصیل میکنند، عالم میشوند و نسبت به این پنج حقیقت به یقین میرسند؛ یقینی که درِ هر شک و تردیدی به روی آن بسته است؛ یک یقینی که با هیچ خطری ضربه نمیخورد، زخم نمیخورد و این مطلب هم در خودِ قرآن است؛ ایمانی که شکی عارض آن نمیشود، ایمانی که زخم نمیخورد، نورش کم نمیشود، چراغش در دل نمیشکند، خاموش نمیشود؛ اگر همهٔ مردم دنیا یک طرف بایستند و با اصرار و با لعاب علمی بر ضد این پنج حقیقتی که در آیهٔ 177 مطرح است، حرف بزنند و یک مؤمن واقعی هم یک طرف باشد؛ فرض بکنید ششمیلیارد نفر در یکطرف دارند با لعاب علمی علیه این پنج حقیقت باطلگویی میکنند، وسوسه میاندازند، سفسطه میکنند؛ قرآن مجید میگوید: به این ایمان زخم نمیخورد و این مؤمنی که ایمانش را از طریق کتاب خدا، روایات، دعاها و زبان عالمان ربانی کسب کرده است، در خطر قرار نمیگیرد.
«انما المؤمنون -در سورهٔ حجرات است- الذین آمنوا بالله و رسوله ثم لم یرتابوا»، ارتیاب یعنی شک و دودلی که آدم به این نقطه برسد که خب حالا حق است یا نه؟ نبوت درست است یا نه؟ امامت درست است یا نه؟ قرآن مجید میفرماید: مؤمن دچار این تردید نمیشود. «ثم لم یرتابوا»، یعنی بعد از اینکه یک ایمان درست، صحیح و قوی به پروردگار عالم و به پیغمبر پیدا کرد، آن ایمان تا زمان بیرونرفتنش از دنیا و ورود به برزخ برایش سالم میماند و آخرت هم در کنار این درخت ایمان مینشیند و تا ابد بهره میبرد.
«انما المؤمنون»، این «انما» خیلی حرف در آن است! «انما المؤمنون»، مؤمنون فقط کسانی هستند که وقتی دلشان به خدا و به پیغمبر خدا گره میخورد، از راه تحصیل صحیح یا گوشدادن به زبان عالمان ربانی، دیگر گره این ایمان به هیچ عنوان باز نمیشود.
یکی از بزرگترین علمای ما علامهٔ حلی است، شخصیت نمونهای است که حدود هشتادسال عمر کرد. از زمان خودش تا الآن به تمام حوزههای علمیهٔ شیعه و به علم حق دارد و آدم درک نمیکند که خدا به اینگونه انسانها چه توفیق ویژهای عنایت کرده است. در سن سیزدهسالگی مجتهد جامعالشرائط شد و در این هشتادسال سن، 523 جلد کتاب علمی نوشت؛ یعنی شما این 523 جلد را در سالن خانهتان بچینید، ببینید جا میگیرد یا نمیگیرد!
523 جلد، کِی استراحت کرده است؟ کِی زن و بچهداری کرده است؟ کِی عبادت کرده است؟ کِی کار مشکلداران را راه انداخته است؟ همهٔ این کارها را هم کرده و در لابلای اینهمه کار، 523 جلد کتاب علمی هم نوشته است؛ یک فرزند هم تربیت کرد معروف به فخرالمحققین که ازنظر علم و دانش از پدرش کم نداشت. یکی از قَسَمهای قرآن این است: «و والد و ما ولد»، قسم به پدر و به فرزند این پدر! حتماً یکی از آنهایی که مورد قسم پروردگار است، علامهٔ حلی و فرزندش است. فخرالمحققین میفرماید: لحظات آخر عمر پدرم -علامهٔ حلی- بود، من هم کنار بسترش نشسته بودم تا ببینم چطوری جان میدهد، چطوری میمیرد!
به او گفتم: پدر میدانی دارید لحظات آخر را طی میکنید؟ فرمود: آری پسرم، من چند دقیقهٔ دیگر ازدنیا میروم. گفتم: پدرجان، بگو «لا اله الا الله»؛ چشمش خیره شد و با صدای بلند گفت: نه، تمام وجود من را وحشت گرفت! چطور میشود یک عالمی، یک فرزانهای، یک نخبهای، یک انسانی که مؤلف 523 جلد کتاب است، در برابر «لا اله الا الله» میگوید نه! چرا میگوید نه، چه شده است؟ دوباره تلقین کردم و دوباره هم گفت نه! بلند شدم و به اتاق کناری رفتم، دو رکعت نماز خواندم و متوسل به پروردگار شدم، گفتم: خدایا به این پیرمرد عالِم رحم کن! برگشتم و گفتم: آقا بگویید «لا اله الا الله»، گفت: پسرم، همهٔ وجود من «لا اله الا الله» میگوید. گفتم: آقا، من دوبار تلقینت کردم، چرا گفتی نه؟ فرمود: به تو نگفتم! شیطان مجسم شده بود و به من گفت: علامه وقتِ خیلی سختی است، من را قبول کن! من بلدم مرگ را بر تو آسان کنم؛ گفتم: نه! دوباری که گفتم نه، فرار کرد و من به شیطان، نه گفتم. این آدم یک عمر به شیطان، نه گفته بود که حالا وقت مردنش راحت به شیطان گفت نه؛ این از آثار ایمان است و ایمان یعنی آریگفتن به خدا. «آمنوا و عملوا الصالحات»، «عملوا الصالحات»، یعنی آریگفتن به خدا! نهگفتن به شیطان، یعنی «یتقون». «یتقون» در قرآن، اغلب فعل مضارع است؛ یعنی همواره به شیاطین میگویند: نه، ما دامن به فرهنگ شما آلوده نمیکنیم و زیر بار حرفهایتان، مطالبتان، فرهنگتان، وسوسهتان و سفسطهتان نمیرویم؛ تقوا یعنی نهگفتن و عمل صالح، یعنی آریگفتن.
این نوع ایمان، گرهِ غیر قابل بازشدن، به خدا گرهخوردن و بازنشدن این گره، خب قرآن مجید میگوید: ایمان به پنج حقیقت: «بالله»، خدا؛ «و الیوم الآخر»، قیامت؛ «و الملائکه»، فرشتگان؛ «و الکتاب»، قرآن نازلشده؛ «و النبیین»، 124 هزار پیغمبر؛ اینها باید چراغ خاموشنشدنی دل باشند، چراغی که هیچ بادی و هیچ طوفانی خاموشش نکند.
در فرمایشات امام دوازدهم است که میفرمایند: شب عاشورا که زینب کبری هم به این جلسه مُشرِف بود، ابیعبدالله بعد از نماز مغرب و عشا، هر 71 نفر را در خیمهٔ خودشان دعوت کردند و یک جلسه شد؛ گوینده ابیعبدالله و مستمع 71 نفر. آن روزگار هم امام حسین بیشتر از این مستمع نداشت! اگر داشت که به کربلا میآمدند! بقیه گوشها را به شیطان فروخته بودند؛ مجانی هم فروخته بودند. بلند شدند و یک سخنرانی کردند. من که خودم منبری هستم، میفهمم این سخنرانی در چه حالی صورت گرفته که در طول تاریخ بشر، آن شب آرامتر از این سخنران وجود نداشته است. من از خانه بیرون میآیم تا منبر بروم، بچهام از دندان درد دارد زار زار گریه میکند، نگران هستم و میآیم، یکربع هم منبر را کمتر میکنم، مضطرب هستم و بهسرعت سراغ بچهام میروم؛ در منبر هم حواسم متمرکز نیست. امام حسین میداند که فردا تمام این 71 نفر قطعهقطعه میشوند، 84 زن و بچه اسیر میشوند؛ اما آدم یک حالی در این سخنرانی میبیند، انگار امام این 71 نفر را در فردوس اعلی دعوت کرده و پای منبرش نشانده و در فردوس اعلی برایشان منبر رفته است؛ اینقدر آرام، مطمئن، شاد، راحت، بیدغدغه، بیاضطراب، همین حال هم میوه است!
بعد از سخنرانی یا قبل از سخنرانی -امام زمان میفرمایند- به هر 71 نفر فرمودند: راه باز است و کسی هم به شما کاری ندارد. این سیهزار نفر برای کشتن من آمدهاند و من بیعتم را از شما برداشتم که قیامت هم گیر نباشید؛ در تاریکی شب بلند شوید و به شهرهایتان برگردید و نمانید. فکر هم نمیکنم هیچ پیغمبر و امامی به یارانش گفته باشد که من بیعتم را از شما برداشتم، بیعتم را از شما برداشتم؛ یعنی نگران قیامتتان نباشید و گیر نمیافتید! آنجا من هستم، اگر گفتند چرا رفتید، میگویم من گفتم که بروند و راضی هستم!
چندتا بچه بیشتر در اینها نبودند و بقیه زن داشتند، بچه داشتند، خانه داشتند، مغازه داشتند، عشیره و قبیله داشتند، موقعیت داشتند، آدمهای مهمی بودند و یکدانه پابرهنهٔ گدا و ندار در اینها نبود؛ اما هیچکس از جایش بلند نشد! این ایمان است. امام یک مقدار سکوت کردند و ایستادند، -امام زمان میگویند- یکی از جا بلند شد، اوّلین نفر بود و گفت: یابنرسولالله، فردا چندبار ما را میکشند؟ ابیعبدالله فرمودند: یکبار! هر آدمی را یکبار میکشند. آدم یک جان دارد و یکبار هم میمیرد و یکبار هم کشته میشود و یکبار میکشند! گفت: حسینجان، اگر فردا هزاربار من را بکشند و هربار جنازهام را تکهتکه کنند و بعد این قطعههای بدن من را در آتش بیندازند و بسوزانند تا خاکستر بشود، بعد این خاکستر من را هزاربار به باد بدهند، هربار که خدا من را زنده کند، باز میگویم حسین را میخواهم! این ایمان است، این خداشناسی است، این پیغمبرشناسی است، این قرآنشناسی است، این امامشناسی است. همهٔ معرفت -میفهمم چه میگویم- همهٔ معرفت در این 71 نفر جمع بود، لذا اینکه پیغمبر میگویند: مَرکب علمایی که فقه و روایت و کتاب برای هدایت مردم مینویسند، افضل از خون شهیدان است. این روایت، این 72 تا را نمیگیرد، چون این 72 نفر عالِم شهیدند و نه عامیِ شهید؛ یعنی معرفتشان به خدا و به ابیعبدالله از کل عالِمان دنیا سنگینتر بود، بیشتر بود، نورانیتر بود.
خب این ایمان، پنجتا چراغ در دل است، چراغدان ایمان قلب است: ایمان به خدا، قیامت، فرشتگان، قرآن و انبیا؛ حالا یک نکتهٔ خیلی مهم از این آیه عنایت کنید! پروردگار میفرماید: «لَیسَ اَلْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکمْ قِبَلَ اَلْمَشْرِقِ وَ اَلْمَغْرِبِ وَلٰکنَّ اَلْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ اَلْیوْمِ اَلْآخِرِ وَ اَلْمَلاٰئِکةِ وَ اَلْکتٰابِ وَ اَلنَّبِیینَ» ﴿البقرة، 177﴾، «لیس البر»، بعد میگوید «و لکن البر من آمن»، برّ ازنظر منِ خدا وجود کسی است که پر از ایمان به خدا، به قیامت، به ملائکه، به قرآن و به همهٔ انبیاست؛ «ولکن البر من آمن»، برّ خودِ آن انسانی است که این پنج حقیقت در اوست؛ معنیاش این است که امیرالمؤمنین خودِ ایمان بوده است، خود ایمان به خدا، خود ایمان به قیامت، خود ایمان به ملائکه، خود ایمان به قرآن، خود ایمان به محمدبنعبدالله و همهٔ انبیای گذشته بوده است.
یکبار دیگر عنایت بفرمایید! من یک وقت میگویم که برادران، خواهران، فلانی آدم مؤمنی است؛ یعنی رفته و تحصیل ایمان کرده است. بچه که بوده، نداشته و تحصیل کرده، میگویم مؤمن شده است. یکوقت میگویم که سراپای وجود این آدم را میبینی و این عین ایمان است. امیرالمؤمنین نه اینکه به خدا و پیغمبر و قیامت و فرشتگان و قرآن مجید مؤمن شده است؛ امیرالمؤمنین توحید تام است؛ امیرالمؤمنین خودش قیامت تام است؛ خودش فرشتگان تام است؛ خودش روح، نفس و حقیقت پیغمبر است، نه اینکه پیغمبر را پیدا کرده، اخلاقش را دیده، معجزاتش را دیده و گفته من علاقه پیدا کردم و میخواهم به تو مؤمن بشوم! اصلاً امیرالمؤمنین انعکاس وجود پیغمبر است و امیرالمؤمنین مصداق عینی کل قرآن مجید است؛ نه عالم به قرآن است، بلکه خودِ قرآن است، ولی بهصورت قرآن انسانی؛ خود فرشتگان است بهصورت انسان فرشتهای؛ همهٔ انبیای الهی طبق آیهٔ «ندعوا ابناءنا و ابناءکم و انفسنا و انفسکم» است. «انفس» جمع است، «نا» ضمیر جمع است و کاملاً آیه نشان میدهد که امیرالمؤمنین، وزن بالاتر از همهٔ انبیا را دارد و هموزن پیغمبر است و پیغمبر بهتنهایی همهٔ انبیاست؛ این ایمان امیرالمؤمنین است.
خب یکی دوتا از آثار ایمان را برایتان بگویم که خیلی مهم است. مؤسس این حوزهٔ قم و بناگذارش آیتاللهالعظمی حاجشیخعبدالکریم حائری است. حاجشیخعبدالکریم گذشته از علم و مرجعیت و فقاهت و اصولیبودن و مربیبودن و متخلقبودن به اخلاق، عاشق ابیعبدالله بود. محل درسش هم همین مسجد بالاسر بود، همینجایی که دفن است، صندلی درسش همینجا بود. شنبه تا چهارشنبه درس میداد، اما قبل از اینکه درس را شروع بکند، روی منبر مینشست، یکنفر کنار منبر باید هر پنجروز -شنبه تا چهارشنبه- با عجله نه، بلکه خیلی با متانت روضهٔ ابیعبدالله را بخواند و ایشان روی منبر سیر گریه کند؛ اشکش که از محاسنش میریخت، درس را شروع میکرد. دوتا دانه کتاب هم با دست خودش نوشته که من از خانوادهاش پرسیدم، گفتند: همین است که میگویی! حالا تو شنیدی، ما دوتا کتاب پیش ماست، دوتا کتاب: یک کتاب صلاة دارد و یک کتاب درر در اصول فقه دارد؛ اینها هر کدامش حدود سیصد صفحه یا یکخرده کمتر یا یکخرده بیشتر است. از صفحهٔ اوّل این دوتا کتاب تا آخر، روی تمام صفحاتش در سر صفحه نوشته است «یا حسین». این مرد عاشق، این مرد فقیه، این مرد جامعالشرائط، ایشان میفرمودند، به چه کسی گفتند؟ به همان روضهخوانی که برایش روضه میخواند و یکی از شاگردهایش بود. آن روضهخوان به چه کسی گفته است؟ آن روضهخوان بعدها به تهران آمد و از علمای ردهٔ اوّل تهران بود، قرآن را هم ترجمه کرد و حدود هشتادسالش بود. من هم وقتی طلبه شدم و منبری شدم، زیاد با او هممنبر بودم، او برای من گفت؛ یعنی به یک واسطه، مرحوم آیتالله حائری به ایشان گفته بود و ایشان هم به من گفتند. ایمان و خداباوری! آیتالله حائری به این آقا فرموده بودند: وقتی میرزای شیرازی، صاحب فتوای معروف تحریم تنباکو ازدنیا رفت، من، منِ حاجشیخعبدالکریم و همدرسیام حاجمیرزاحسین نائینی که هر روز هم اسم نائینی در درسهای خارج برده میشود و نائینی یک شخصیت فوقالعادهٔ علمی بوده است. علمی فوقالعاده! بیشتر آنهایی که پیش او درس خواندهاند، مرجع شدهاند و افتخار میکردند که ما شاگرد نائینی هستیم! حاجشیخعبدالکریم فرمودند: من و هممباحثهای من، میرزاحسین نائینی، دوتاییمان یک جلسه گرفتیم که بعد از میرزای شیرازی، اعلم علمای شیعه که برای مرجع تقلیدشدن باید معرفی بکنیم و خیال جامعهٔ شیعه را راحت بکنیم، کیست؟ دوتایی به این نتیجه رسیدیم که امروز در عراق، در ایران و در مراکز دیگر، اعلم علمای شیعه که بسیار آدم دقیقی است، آقا سیدمحمد فشارکی است که گفت هر دوی ما هم پیش او درس میخواندیم.
بلند شدیم و به در خانهاش رفتیم، در زدیم، دم در آمد؛ دید دوتا از شاگردهای نابش هستیم، دو تا از شاگردهایی که به علم قبولمان دارد، فرمود: بفرمایید داخل! گفتم: نه، داخل نمیخواهیم بیاییم. شما ما دوتا را مجتهد میدانید؟ گفت: بله! گفتیم: نظر ما دوتا مجتهد این است که امروز اعلم علمای شیعه شما هستید، میخواهیم در عراق، در ایران، در پاکستان، در جاهای شیعهنشین معرفیتان کنیم، فرمود: حق ندارید که من را معرفی کنید! گفتیم: خب اعلم را باید معرفی کرد. گفت: من اعلمبودن خودم را قبول دارم و دیگران هم به من گفتهاند تو اعلم هستی؛ اما حق ندارید من را معرفی کنید! چرا آقا؟ شیعه مرجع میخواهد، شیعه تکیهگاه میخواهد، فرمود: هستم، ولی من را معرفی نکنید؛ چون من اعلم هستم، ولی مدیریت ندارم و قبول مرجعیت برای من حرام است؛ چون من هنر کارگردانی جامعهٔ شیعه را ندارم و این آیه را خواند و اشکش ریخت و در را بست. آیه در سورهٔ قصص است: «تِلْک اَلدّٰارُ اَلْآخِرَةُ نَجْعَلُهٰا لِلَّذِینَ لاٰ یرِیدُونَ عُلُوًّا فِی اَلْأَرْضِ وَ لاٰ فَسٰاداً وَ اَلْعٰاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ» ﴿القصص، 83﴾، گفت: اگر من قبول بکنم، اهل علو و فساد و العاقبةللمتقین میشوم؛ من را به جهنم نفرستید. این ایمان است!
حرفم تمام! البته حرف در زمینهٔ ایمان که خیلی است و در همین قسمت اوّل ایمان بالله، من دو-سهتا قطعهٔ ناب دیگر دارم که حالا به خواست خدا در جلسهٔ یا فردا شب یا شب بعد بیان میکنم؛ اگر فردا شب بنا نباشد عظمت و ارزش کمیل و دعای کمیل را توضیح بدهم.
دوجا در این حادثهٔ کربلا خیلی برای زینب کبری سخت بود، با اینکه اقیانوس تحمل و صبر بود. من شخصیت باعظمت او را خیلی جدید، فردا در بیت آیتاللهالعظمی وحید خراسانی توضیح میدهم که زینب کبری چه کسی بوده و آنجا میگویم که ایشان دارای مقام عصمت بود؛ عصمتی هموزن فاطمهٔ زهرا. یکجا که خیلی به او سخت گذشت، فکر میکنید گودال بود؟ نه! در بارگاه یزید بود، آنوقتی که یزید با چوب به لب و دندان سر بریده حمله کرد؛ یکی هم سر بازار کوفه، جایی که پدرش چهارسال حاکم بود و حالا مردم این شهر، او را به اسارت گرفتند. خیلی سخت است عزیزترین افراد را اشرار به اسارت بگیرند، این خیلی سخت است!