شب هشتم شنبه (26-1-1396)
(قم حرم حضرت فاطمه معصومه(س))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدقم/ حرم حضرت معصومه/ دههٔ دوم رجب/ بهار 1396هـ.ش.
سخنرانی هشتم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
روایاتی که از وجود مبارک رسول خدا و ائمهٔ طاهرین در کتابهای معتبر نقل شده است، نشان میدهد که پیغمبر و ائمه، مردم را در این روایات دقیقاً روانکاوی و روانشناسی کردهاند و پیش از آنکه از قرن هجدهم به بعد، رشتهٔ روانکاوی و روانشناسی در غرب پیدا شود، این رشته را کامل، جامع و دقیق، پیغمبر و ائمهٔ طاهرین ارائه دادند؛ ولی متأسفانه روی روایات براساس این دو رشتهٔ روانکاوی و روانشناسی کار نشده است.
ما کنار دریا هستیم، ولی تشنه هستیم و آبی که برای رفع تشنگیمان در دانشگاهها و در دانشکدهها میخوریم، آب ساختهشدهٔ روانشناسان و روانکاوان غرب است که یک آب آلوده، یک آب پر از لجن، یک آب پر از میکروب است. من مهمترین کتابهای روانکاوی و روانشناسی غرب را مطالعه کردهام، داروی علاج دردهای باطنی مردم و بیماریهای نفسانی مردم نیست؛ اگر اینها داروی درمان بود، خود غربیان را بعد از دویستسال درمان میکرد؛ درحالیکه هر روز که بر غرب میگذرد، بیماریهای اخلاقی و مفاسد روانی در مردم غرب اوج بیشتری میگیرد، ریشهدارتر میشود، شدت بیشتری پیدا میکند! داروی اینگونه دردها قرآن است.
«وَ نُنَزِّلُ مِنَ اَلْقُرْآنِ مٰا هُوَ شِفٰاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ» ﴿الإسراء، 82﴾، شفا یعنی درمانکننده، یعنی علاجکننده؛ همین دارو بود که بیمارانی که به درمان علاقه داشتند، درمانشان کرد. حالا یک وقتی یک بیمار است که میگوید من دارو نمیخورم، پرهیز هم دوست ندارم، دکتر هم نمیروم! خب داروخانهٔ قرآن که او را شفا نمیدهد، او را که درمان نمیکند؛ بلکه درمانکنندگی قرآن برای بیماری است که بیماریاش را فهمیده و دنبال دواست، دارو را پیدا میکند و دنبال درمان میشود. وقتی قرآن مجید با یک آیه، قویترین و خطرناکترین دزد زمان هارونالرشید را معالجه بکند، بیماران معمولیتر را نمیتواند معالجه بکند؟! کاملاً معالجه میکند.
من در طول پنجاهسال سخنرانی، خیلی از مشکلات روحی و روانی و اخلاقی و خانوادگی مردم را با آیات قرآن حل کردهام، کاملاً هم جواب داده و آنها را به دادگاه و دادگستری و دادیار و حکم قاضی و دادستانی نیازمند نکردهام؛ یعنی به آنها نگفتم برای حل این مشکلاتتان شکایت بکنید، دادگاه بروید، دادگستری بروید؛ قرآن مجید هم مسئلهٔ دادگاه و دادگستری دارد، ولی نگفته اینها علاج میکند. دادگاه و دادگستری هم به زور قانون، طرف را ساکت میکند، اما علاجش نمیکند. به زور قانون، طرف را وادار به عقبنشینی میکند، اما درمانش نمیکند. آیات مربوط به دادگاه و دادگستری یا روایات مربوط به دادگاه و دادگستری، قاضی را وادار میکند که متوسل به قانون بشود و دعوا را خاتمه بدهد؛ اما این آتش در دل مردم را که باعث دعوا و اختلاف شده، خاموش نمیکند. از دادگاه بیرون میآیند و طرف به زور قانون به حقش میرسد، ولی دلش نسبت به طرفش صاف نمیشود و میگوید: حالا ما را که محکوم کردند، ولی اگر زمینهای پیش بیاید، پدرت را درمیآورم! خب معلوم میشود که معالجه نشده است، ولی آن که با قرآن مجید معالجه میشود، دیگر پدر کسی را درنمیآورد و ادامهٔ ظلم نمیدهد و رنجش ایجاد نمیکند؛ وقتی با داروی قرآن علاج میشود، دلش صاف و پاک میشود. روایات هم علاجکننده است و خیلیها به ائمهٔ طاهرین مراجعه کردهاند؛ بیماری عقلی داشتند، بیماری فکری داشتند، شُبهه داشتند، وسوسه داشتند، وسواس داشتند، مشکل اعتقادی داشتند، ائمهٔ طاهرین خیلی راحت بیماریشان را معالجه کردهاند. مشکل جامعهٔ ما این است که این یقین را در علاج بیماریها پیدا نکرده که قرآن نسخهٔ درمان من است؛ این یقین را پیدا نکرده که راهنماییهای ائمهٔ طاهرین، علاج من است، درمان من است، شفای من است؛ اگر مردم به نقطهٔ یقین برسند که قرآن نسخهٔ درمان من است، خب آیات مربوط به بیماریاش را آدم برایش میخواند، چون یقین پیدا کرده که داروی بیماریاش است، آیات را بهکار میگیرد و بیماری علاج میشود، آرامش پیدا میکند! «الا بذکر الله»، کلمهٔ ذکر یکی از 52 اسم قرآن مجید است. «الا بذکر الله تطمئن القلوب»، دلهایتان را با ذکر الله آرامش بدهید. این معنی سادهای ندارد که بگویم آقا من مضطرب هستم، من مشکل روحی دارم، من اضطراب دارم، من دغدغه دارم، من ناآرامم، شما میگویی همهٔ اینها را با یاد خدا برطرف کن! خیلی خب، من یاد خدا و هر روز به خودم میقبولانم که عالم خدا دارد، عالم صاحب دارد، ولی آرام نمیشوم؛ به احتمال قوی، «الا بذکر الله» یعنی با کتابالله، یعنی با قرآن، یعنی با این نسخهٔ شفابخش پروردگار آرامش بهدست بیاورید، «الا بذکر الله تطمئن القلوب».
امیرالمؤمنین یک جملهٔ خیلی فوقالعادهای در دعای کمیل دارند، اگر در کمیل دقت کرده باشید، به پروردگار میگوید من، حالا امیرالمؤمنین که اینگونه نبوده و امیرالمؤمنین در دعای کمیل، خودش را جای همهٔ مردم گذاشته است. هیچ چارهای هم نداریم جز اینکه این را بگوییم، وگرنه گیر میکنیم! آنجایی که میگوید: «اللهم اغفر لی الذنوب التی تهتک العصم، اللهم اغفر لی الذنوب التی تنزل النقم، اللهم اغفر لی الذنوب التی تغیر النعم، اللهم اغفر لی الذنوب التی تحبس الدعا، اللهم اغفر لی الذنوب التی تقطع الرجا»، من در هزار صفحه شرحی که بر دعای کمیل نوشتهام، این «اللهم اغفر»ها مجموعاً نزدیک به چهلتا گناه کبیره و غیرکبیره است. اینها در امیرالمؤمنین بوده است؟ پاکتر از او که در عالم نبوده است. امیرالمؤمنین از مصادیق «لاٰ یمَسُّهُ إِلاَّ اَلْمُطَهَّرُونَ» ﴿الواقعة، 79﴾ قرآن است، امیرالمؤمنین از چهرههای برجستهٔ «إِنَّمٰا یرِیدُ اَللّٰهُ لِیذْهِبَ عَنْکمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیتِ وَ یطَهِّرَکمْ تَطْهِیراً»﴿الأحزاب، 33﴾ است، پس چرا دارد گریه میکند که این چهل-پنجاهتا گناه کبیرهٔ من را چشمپوشی کن؟ امیرالمؤمنین در کل عمرش، فکر یک گناه هم نکرده است. امیرالمؤمنین در این دعا خودش را جای همهٔ ملت اسلام گذاشته است و دارد از طرف آنها با پروردگار حرف میزند و به ما یاد میدهد که اگر میخواهی خودت را اصلاح کنی، این دعا نسخهٔ اصلاحکننده است؛ آنوقت یک جملهٔ عجیبی دارد! آدم در این جمله درمیآورد که امیرالمؤمنین به وکالت از مردم، بین خودش و بین پروردگار را فاصلهٔ زیادی میبیند و دور است! میگوید: «اللهم انی اتقرب الیک بذکرک»، خدایا من این فاصلهٔ بین خودم و تو را کم میکنم، این دوری بین خودم و تو را ازبین میبرم، با چهچیزی؟ با ذکر تو! «اتقرب الیک بذکرک»، خب یک معنای ذکر هم قرآن کریم است: «إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنَا اَلذِّکرَ وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ» ﴿الحجر، 9﴾؛ یک معنی ذکر هم تحققدادن جان از کار در قلب است. امام صادق میفرمایند(روایت در جلد دوم اصول کافی است): ما اهلبیت که به شما میگوییم اهل ذکر باشید، فکر میکنید هدف ما، مراد ما، منظور ما از ذکر، «سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر» است؟ این نیّت ماست؟ میفرمایند: این نیّت ما نیست. شما دربارهٔ یک حقیقت الهیه، یک حقیقت قرآنیه تردید داشته باش، شک داشته باش و هزاربار بنشین و بگو «سبحان الله و الحمدالله و لا اله الا الله و الله اکبر»، رد نمیشوی و میمانی.
امام باقر میفرمایند: ما وقتی میگوییم ذکر، معنی حرف ما «سبحان الله» گفتن، «و الحمدلله» گفتن، «و لا اله الا الله» گفتن و «والله اکبر» گفتن نیست؛ این گفتن خوب است، ولی بدانید نظر ما به ذکر، این است که چون واجبات الهی به تو رسید؛ صبح واجب الهی نماز به تو رسیده، بلند شو و بخوان، تنبلی هم نکن، فرار هم نکن و در زندان رختخواب هم گیر نکن؛ این ذکر است! ظهر خودت را فدای دلار تجارتی و دلار مغازه و دلار کارخانه نکن، الآن که وقت نماز رسیده، بلند شو و نماز ظهر و عصرت را بخوان؛ این ذکر است! ماه رمضان آمد، بلند نشو و صد جور محمل درست کن برای اینکه روزه را نگیری و برو روزه بگیر؛ این ذکر است! یکسال که از کاسبیات گذشت، مردانگی به خرج بده و اگر صدمیلیون تومان از مخارج سالت اضافه آمده، بیستمیلیون تومانش را بدون درنگ و نقد، بردار و ببر به خدا بده؛ این حق خداست! «وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ» ﴿الأنفال، 41﴾، پول را که میدهی، این پولدادن ذکر است! امام صادق میگویند: معنی ذکری که ما میگوییم، این است! وقتی نوبت واجبات به تو رسید، انجام بده؛ حالا واجب بدنی است، واجب پولی است، واجب حقوقی است؛ این ذکر است و مقصود ما و مراد ما از ذکر، این است که هر حرامی، هر گناهی و هر معصیتی به سراغت آمد، خیلی شجاعانه به معصیت و گناه بگو که برو! زلف من با زلف تو گره نمیخورد؛ این ذکر است!
اما ذکر زبانیِ تنها کاری از دستش برنمیآید؛ ممکن است یک کسی سر برج به دهنفر پول ربا داده باشد، حالا سر برج باید پیش این دهنفر برود و به هر کدامشان بگوید ربای پول من را بدهید! من دهمیلیون، بیستمیلیون، پنجاهمیلیون به تو دادم و قرارداد هم کردهام تا وقتی کل پولم را پس بدهی، ماهی دومیلیون به من بدهی؛ این آدمِ رباخوار ممکن است قم در ترافیک گیر کند، تهران، اصفهان، شیراز در ترافیک گیر کند، هوا هم گرم است و دلش هم لهلهِ پول را میزند، با گیرکردن در ترافیک تا برسد پول ربا را بگیرد، دهبار بگوید: «لا اله الا الله»، این هم شد شهر! خب این «لا اله الا اللهِ» رباخور، چه دردی را از او درمان میکند؟ این «لا اله الا الله» چیست؟ گفتن این «لا اله الا الله»، با اینکه از ماشین پیاده شود و دستش را درِ گوشش بگذارد و داد بزند که کلاغ پرید، یکی است!
شما شنیدهاید و من هم شنیدهام؛ از بچگی پای منبرها شنیدهام که زینب کبری درحال برگشتن به خیمه دید که از میدان دستهجمعی دارند تکبیر میگویند، همه دارند میگویند «الله اکبر، الله اکبر»! زینب کبری برگشت که ببیند اینها به چه علت دارند «الله اکبر» میگویند! دید سر ابیعبدالله را بریدهاند، به نیزه زدهاند و دارند برای پیروزیشان «الله اکبر» میگویند. آن «الله اکبر»، چه الله اکبری است؟ غیر از آتش جهنم است؟
آدم دین را بفهمد! روایت در کتاب باعظمت کافی است که مراد ما از ذکر، «سبحان الله و الحمدلله ولا اله الا الله و الله اکبر» نیست؛ بلکه مراد ما این است که وقتِ واجب به تو رسید، چونوچرا نکنی، درنگ نکنی، تنبلبازی درنیاوری! بلند شو و واجب را عمل کن، بلند شو و واجب پولی را عمل کن، بلند شو و واجب حقوقی را عمل کن؛ و مراد ما از ذکر، این است وقتی گناهی پیش آمد، به گناه بگویی که دست به دستت نمیدهم و وصل به تو نمیشوم.
«انی اتقرب الیک بذکرک»، با قرآن، با واجبات و با ترک محرّمات، معنی سوم ذکر هم این است که باز از امام باقر در کتاب کافی، در جلد اوّل، در باب حجت نقل شده است: «نحن اهل الذکر»، و گاهی هم میگویند: ذکر امیرالمؤمنین است؛ گاهی میگویند: «نحن الذکر»؛ گاهی میگویند: پیغمبر ذکر است، یعنی امیرالمؤمنین میگویند: خدایا من فاصلهٔ بین خودم و تو را با ذکر کم میکنم تا به تو برسم؛ با قرآن، با واجبات، با ترک محرّمات، با پیروی از اهلبیت که این ذکر است.
خب، این روایات چهکار کردهاند! عجب فرهنگ باعظمتی! عجب فرهنگ پرثمری است! عجب شجرهٔ طیبهای است! شما برادران اهل علم، فقط از امشب، شبی یکساعت، شبی دوساعت، باب ایمان و کفر بحارالأنوار مرحوم علامهٔ مجلسی را ببینید. نوع آن روایات، روایات مَندرآوردی نیست، روایات ساختگی نیست؛ هیچکس نیامده در باب ایمان وکفر روایت بسازد، چون به دردش نمیخورد و اگر آدم بدی هم بوده، به ضررش بوده است.
روایاتی که در این ده جلد وارد شده، انسان بهقدری دقیق روانشناسی و روانکاوی شده که آدم بهتش میبرد؛ تازه با این روایات میفهمد معجزهٔ عقلی ائمهٔ طاهرین با معجزهٔ قدرتیشان خیلی فرق میکند؛ اینکه بیایند و در کویر پا بکوبند تا از زیر پایشان آب درآید، این برای ائمهٔ ما خیلی معمولی است و مهم نیست؛ اگر به مُرده فوت کنند و زنده شود، این مهم نیست؛ مهم معجزهٔ ائمهٔ ما ثمرات عقلی و قلبیشان است، آنهایی که عقلشان آشکار کرده، آن علومشان، آنها واقعاً معجزهٔ ویژه است؛ خب یکی از آن نوع روایات را برایتان بخوانم، چقدر عالی است! پیغمبر میفرمایند: «ألا و ان فی الجسد مضغة»، امت من آگاه باشید، امت من بیدار باشید، امت من هشیار باشید، اینها همه در معنیِ «ألا» است؛ «ألا» بهمعنی فریاد برای بیدارکردن غافلان و خوابهاست؛ «ألا»، این دیگر نهایت دادکشیدن پیغمبر از شدت دلسوزی است! «ألا و فی الجسد مضغة»، بدانید و آگاه باشید که یکپاره گوشت در بدن است. ببینید پیغمبر اکرم، توجهشان را در بدن کجا بردهاند! چشم را نمیگوید، گوش را نمیگوید، پا را نمیگوید، زبان را نمیگوید، شکم را نمیگوید؛ بدانید و آگاه باشید که یکپاره گوشت در بدن است و وزن زیادی هم ندارد، بهاندازهٔ مُشت بستهٔ انسان است. مُشت بستهٔ خودِ آن صاحبِ پاره گوشت؛ «اذا صلحت»، این چه روانکاوی دقیقی است! «اذا صلحت»، اگر این پاره گوشت از شلوغی، بههمخوردگی، اضطراب و ناامنی درآید و سروسامان بگیرد، «صلحت» یعنی سروسامانگرفتن؛ عربها یک دعایی دارند که در روایاتمان هم آمده است: «اصلحک الله»، یعنی خدا وضع پریشان و بههمخوردهات را سروسامان بدهد و راحت شوی، آرامش پیدا کنی. این پاره گوشت، اگر سروسامانِ درستی بگیرد، «صلح الجسد کله»، چشم شما، گوش شما، زبان شما، دست شما، شکم شما، غریزهٔ جنسی شما، قدم شما سروسامان درستی میگیرد.
«و اذا فسدت»، اما اگر این پاره گوشت بگندد، متعفن بشود، فاسد بشود، خراب شود، «فسق الجسد کله»، چشمتان، گوشتان، زبانتان، دستتان، شکمتان، غریزهٔ شهوتتان و پایتان فاسد میشود، خراب میشود؛ «ألا»، امت من بدانید که آن پارهٔ گوشت، قلب است.
شما میدانید خدا در قرآن، منشأ جنایات منافقین را چه میداند؟ اوّل سورهٔ بقره است، نمیگوید چشمشان هرز است، نمیگوید زبانشان هرز است، نمیگوید گوششان نجس است؛ بلکه فقط میگوید: کل این جنایاتی که میکنند، این جاسوسیهایی که میکنند، این خلوتهای شیطانی که با هم دارند، حدود یازده آیه به وضع شیطانی منافقین اشاره میکند، چرا؟ چه شده است؟ میگوید: «فی قلوبهم مرض»، «الف» و «لام» هم ندارد؛ نمیگوید «فی قلوبهم المرض»، بلکه میگوید: «فی قلوبهم مرض»، اینها در دلشان یک بیماریِ سنگینی است! مرض نکره است، بیماری متراکم؛ چرا اینها اینگونه هستند؟ حسود هستند، بخیلاند، تکبر باطنی دارند، حریصاند، دنیاپرست هستند، خودخواه هستند، کل اینها بیماری قلب میشود. وقتی دل بیمار باشد، چشم، گوش، زبان، دست، شکم، شهوت و قدم، از قلب مصرف میکنند و انرژی از آن تراکم بیماریهای قلب میگیرند. آن که قلبش بیمار است، خیلی راحت در مسجدالحرام میآید و به مردم میگوید: پیغمبر را میبینید، این مرد مجنون است! این را میبینید، این ساحر است! این را میبینید، این افترازن و دروغگوست! زبان که خودش از خودش استقلالی ندارد، آن که زبان دارد علیه پیغمبر میگوید، قلب دارد او را تغذیه میکند؛ قلب بیمار! دل بیمار، چشم را تغذیه میکند که هرز میشود و هر نامحرمی را نگاه میکند و در نگاهش هم میایستد! دل بیمار، شکم را حرامخور میکند، وگرنه خودِ شکم که کارهای نیست! امام صادق میفرمایند: دلْ یک انبار برای اعضا و جوارح است و اعضا و جوارح مصرفشان از موجودی این انبار است، خودشان کارهای نیستند؛ این یک روانکاوی دقیق است، این یک روانشناسی است.
خب حالا اگر کسی دلش بیمار است و علاقه دارد درمان بشود، چهکار باید بکند؟ باید به نسخهٔ خدا عمل بکند که قرآن مجید است، باید به روایات و فرهنگ اهلبیت عمل بکند که درمان دردهاست. حرفم تمام!
این ذکر مصیبتی که امشب در محضر دختر موسیبنجعفر میکنم، فقط خواهران و برادرانی لمسش میکنند که دختر دارند و آنهایی که دختر ندارند، نمیتوانند این مصیبت را کامل لمس بکنند. وجود مبارک ابیعبدالله برای آخرینبار آمادهٔ حرکت به میدان است؛ چون هیچکس دیگری نمانده و همه شهید شدهاند. آخرین سرباز فداکارش هم ششماهه بوده که او را با تیر سهشعبه، سرش را از بدنش جدا کردند و حالا دیگر نوبت خودش است، تک و تنها!
خیلی بامحبت و آرام، با رکاب به شکم اسب نهیب زد، خیلی بامحبت! حتی حیوانات در دورهٔ عمر انبیا و ائمه، یکذره آزار از دست اینها ندیدند. آرام رکاب زد. ذوالجناح خیلی اسب تیزهوشی بود و با این رکابی که ابیعبدالله زد، باید خیز بردارد؛ اما امام دید اصلاً حرکت نمیکند! خب امام بهنظر مبارکشان -مثل هر سوارهکاری- میرسد که ذوالجناح یک مانع دارد و یکچیزی جلویش است که نمیتواند برود. خم شد، دید دختر سیزدهسالهاش –سکینه- جلوی اسب را گرفته است. پدری را باید از ابیعبدالله یاد گرفت! عجب پدری بود! برنگشت به این دختر که سیزدهسالش بود، بگوید: بچهجان! کنار برو، میخواهم بروم. این را نگفت! پیاده شد و روی خاک نشست. دختر را در دامنش نشاند و به سر و روی دختر، دست با محبت کشید. اوّل اجازه داد که دختر حرف بزند، پرسید: بابا از صبح تا حالا هر وقت به میدان رفتهای، برگشتهای؛ اینبار هم برمیگردی؟ فرمودند: نه عزیزدلم! دیگر برنمیگردم. گفت: بابا، حالا که میخواهی بروی و برنگردی، ممکن است من از تو یک درخواست بکنم! فرمودند: آره عزیزم، درخواستت را بگو! گفت: بابا، قبل از اینکه به میدان بروی، بیا خودت ما را به مدینه برگردان تا ما گرفتار این اشرار نشویم! ابیعبدالله یک ضربالمثل عربی برایش خواندند: «لو ترک القطاة لنام» که سکینه معنیاش را فهمید که یعنی بابا، تمام راهها را به روی من بستهاند و من دیگر نمیتوانم شما را به مدینه برگردانم؛ اما عزیزدلم، سکینهجان! تو از من یک درخواست کردی و بابا نتوانست جوابت را بدهد، حالا من از تو یک درخواست دارم! از روی دامن بابا بلند شد و به گردن ابیعبدالله دست انداخت، صورت بابا را به سینه گرفت و گفت: بابا شما در خواستت را بگو! چشم، من عمل بکنم. فرمودند: سکینهجان! اینقدر مقابل دیدهٔ من اشک نریز؛ دخترم، گریهٔ تو قلب من را دارد آتش میزند! «لا تحرقی قلبی بدمعک حسرة مادام من روحی جسمانی»، بابا، تا من زنده هستم، صدای گریهات را نشنوم! من طاقت ندارم.