جلسه نهم پنجشنبه (7-2-1396)
(تهران حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدتهران/ حسینیهٔ همدانیها/ دههٔ سوم رجب/ بهار1396هـ.ش.
سخنرانی نهم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
امام هفتم(علیهالسلام) به شاگردشان که معارف الهیه را از حضرت یاد گرفته بود، فرمودند: هشام، لقمان به فرزندش موعظه کرد، پند داد، نصیحت کرد و به او گفت: «یا بنی ان الدنیا بحر عمیق»، این دنیایی که داری در آن زندگی میکنی، یک دریایی است که عمقش خیلی زیاد است و کف این دریا رو نیست که اگر بیفتی، راحت بتوانی بلند شوی و دربیایی؛ بلکه عمیق است. امتهایی در این دنیا زندگی کردهاند و دنیا را نفهمیدهاند؛ نفهمیدهاند که پروردگار عالم، همهٔ این نعمتهای دنیا را ابزاری برای ساختن آخرت قرار داده است؛ این را نفهمیدهاند و بهخاطر نفهمیدنشان، این امتهای فراوانِ تاریخ در این دریای مادیّت غرق شدند، عمیق هم بود و نتوانستند دربیایند، در این دریا افتادند و دستوپا زدند و خفه شدند و مُردند.
«قد غرق فیها عالم کثیر»، «عالم» مفرد «عالمین» است. «الحمدلله رب العالمین» یعنی پروردگار جهانیان،که یکی از این جهانها هم همین انسانها و امتها هستند که غرق شدند؛ نه یک امت، نه دو امت، بلکه «عالم کثیر». خب ظاهراً خیلیها که کشتیشان در وسط دریا شکست، در آب ریختند و پایین رفتند و خیلیها با کشتی فرو رفتند، خیلی هم غرقشدنشان عذاب الهی بود، مثل فرعون و فرعونیان؛ البته لقمان نمیخواهد ظواهر را به پسرش بگوید. «قد غرق فیها عالم کثیر»، نه بهمعنای این است که خیلی از امتها در دریایی غرق شدند که ما با چشم میبینیم و این دریا مَثَل است. خیلیها در پول افتادند و غرق شدند و مُردند؛ خیلیهادر شهوات افتادند و دیگر هیچچیز دیگر را فکر نکردند و غرق شدند و مردند؛ خیلیها در ریاستهای ناحق افتادند و غرق شدند و مردند. غرق شدند یعنی چشمشان، گوششان، دهانشان و روحشان را همین پول و شهوات و ریاستها پر کرد و هیچچیز دیگر را ندیدند، «قد غرق فیها عالم کثیر».
خب اینها همه که غرق شدند، کِی بیدار شدند؟ همه بیدار شدند، امیرالمؤمنین میفرمایند که روز بیداریشان این روز بود: «اذا ماتوا انتبهوا»، اینها وقتی که غرق میشوند و میمیرند، بعد از این غرقشدن و بعد از این مُردن بیدار میشوند، تازه چشمشان باز میشود، گوششان باز میشود، عقلشان یک تکانی میخورد و در باطن خودشان، حالا آنهایی که دور رختخواب و تختخوابش نشستهاند و میبینند دارد میمیرد، این را حس نمیکنند؛ ولی وقتی که بیدار میشوند، در آن لحظهٔ بیداری با پروردگار محکم حرف میزنند: «رب ارجعونی لعلی اعمل صالحا فیما ترکت»، خدایا ما را یکبار دیگر به دنیا برگردان تا کل این عبادتها و خدمتهایی که ترک کردیم و سراغش نرفتیم و اینقدر هم غرق امور مادّی و شهوانی و ریاستی بودیم، یادمان نیامد که ما کجا هستیم و چه وظیفهای داریم، چه مسئولیتی داریم! اینجا فرشتگان جواب محتضر را نمیدهند و خود پروردگار جواب میدهد: «قال انها کلمة هو قائلها»، اینکه میگویید ما را برگردان که «اعمل صالحا فیما ترکت»، تا عبادتها و خدمتهایی را انجام بدهیم که ترک کردهایم، این قولتان و این تعهدتان زبان خالی است و دل نیست؛ چون اینقدر زشتیهای شما و مادیّت و پولپرستی و شهوات و صندلی در وجود شما ریشه دوانده است که اگر شما را برگردانم، زیر قولتان میزنید؛ نه عبادتی میکنید و نه خدمتی، همینی خواهید بود که هستید. این خبر خداوند به محتضر است.
«کلا»، کلا یعنی اینجور نیست که میگویید. شما میگویید ما را برگردان که زندگیمان را بعد از برگشتن، از عبادت و خدمت پر بکنیم؛ این نیست که میگویید و من باطنتان را دیگر خبر دارم، واقعیتتان را خبر دارم، اسرارتان را خبر دارم. «کلا»، طلبهها میگویند «کلا» حرف رد است؛ یعنی دست رد به سینهٔ خواهنده زدن، معنی «کلا» است؛ اینکه دارید قول میدهید، این نیست و دروغ است. تمام زشتیها در شما ریشهدار شده و این ریشه هم کَنده نمیشود و اگر بنا بود کَنده شود که از وجود فرعونها، نمرودها، آتیلاها، نرونها، چنگیزها، تیمورها، یزیدها، ابولهبها و ابوجهلها کَنده میشد؛ کَندهشدنی نبود و این زشتیها چنان بتونآرمه شده بود که هیچ کلنگی به آن کار نمیکرد. این را خدا میخواهد بگوید: «کلاً انها کلمة قائلها»، این یک حرف است که روی زبانتان دارد میچرخد.
یادم نیست این جمله را کجا دیدم و غفلت هم کردم و مدرکش را یادداشت نکردم. خیلی مطلب مهمی برای ترجمهٔ همین آیه بود! خیلی مهم بود! حالا میتوانم پیدایش بکنم، اما یادم نیست کجاست و پیداکردن آن طول میکشد. بعد از اینکه حادثهٔ کربلا تمام شد و دیگر به قول معروف خبری نبود، اهلبیت هم به شام برده شدند و از شام هم به مدینه برگرداندند و بعد از اینکه جریان تمام شد، روزی یک کسی به کوفه و خانهٔ شمر آمد که رفیقش بود. حالا آن جریان عجیب روز عاشورا که روایات ما -روایات شیعه- میگویند، بعضی از روایات اهلتسنن هم میگویند؛ حالا اهلتسنن نمیگفتند هم نمیگفتند، قرآن مجید میگوید: «فما بکت علیهم السماء و الارض» که این آیه به قول ما طلبهها مفهوم مخالف دارد و مفهوم مخالفش این است که کل آسمانها و زمین در حادثهٔ کربلا برای ابیعبدالله گریه کردند. این قرآن است، درست؟
زینالعابدین در شام فرمودند: درختان، حیوانات، پرندگان، ماهیان دریا و سنگهای در بیابانها برای پدرم گریه کردند. خب شمر کاری کرد که آسمانها و زمین و پرندگان و چرندگان و حیوانات و سنگها گریه کردند، درست؟ اینکه خدا میگوید این حرف نوک زبانت است و اصلاً دلت با آن کاری ندارد، صد درصد دروغ میگویی که من را برگردان تا عبادتها و خدمتهایی را انجام بدهم که ترک کردم؛ حالا هم داری میمیری و خب من میدانم که دروغ میگویی؛ اگر نه که خدا «ارحمالراحمین» است. یک کسی دارد سَقَط میشود و دارد به جهنم میرود، التماس میکند که من را برگردان، او را برگرداند، از قدرت او که برمیآید. این رفیقش به خانهاش آمد و گفت: شمر، من یک سؤالی در ذهنم مانده که از تو بپرسم. گفت: بپرس! گفت: اگر تو بمیری، بالاخره یک روز میمیری و ماندنی که نیستی؛ اگر مُردی و به عالم بعد منتقل شدی و اتفاقاً خدا تو را به دنیا برگرداند؛ آنجا رفتی و همهچیز را دیدی و حالا تو را برگرداند، چهکار میکنی؟ گفت: باز هم به کربلا میروم و اگر حسینی باشد، سرش را میبُرم؛ این ریشهدار شدن زشتیهاست. آن که پنجاهسال است دارد دروغ میگوید، مگر به این راحتی -امیرالمؤمنین میگویند- میتواند توبه کند؟ آن که شصتسال است دریوری میگوید، مگر میتواند به این راحتی توبه کند! حضرت میفرمایند: سختتر از گناه، توبهٔ از گناه است. توبه سبزیخوردن نیست که من بروم نیمکیلو بخرم و پاک کنم و بخورم! توبه یعنی تمام این علف هرزههای گناه را از سرزمین وجود با ریشه درآوردن؛ این کار خیلی سختی است! خیلی سخت است! اینها که حالا گناهان در وجودشان، ریشهاش مثل ریشهٔ درخت گردو شده که یک گودال پنجاهمتر حجم را باید بکَنند تا تمام ریشههای درخت گردو را درآورند و بِبَرند آتش بزنند، بعد هم این گودال را با بُلدزر پُر بکنند، سال دیگر دوباره از یک گوشهاش جوانهٔ گردو بیرون زده است. خیلی سخت است! خیلی مشکل است!
کسی از حضرت زینالعابدین پرسید، گفت: یابنرسولالله! اگر یزید توبه بکند، خدا توبهاش را میپذیرد؟ فرمودندک توبه نمیکند، جای این سؤال نیست! توبه نمیکند که من به تو بگویم توبهاش را قبول میکند یا نمیکند و اصلاً جای این سؤال نیست! توبه نمیکند! این معنی «کلاً انها کلمة هو قائلها» است. یک تفسیری داریم که چند بار چاپ شده و برای قرن هفتم است. مفسر آن ابوالفتوح رازی است که بین حرم حضرت عبدالعظیم و امامزاده طاهر دفن است. قبلاً در یک اتاق جدا در آن حیاط امامزاده حمزه بود؛ اینها الآن همه یکی شده و در حرم است. ایشان در این تفسیرش مینویسد و میگوید: یک حاجی در طواف دید که یک نفر پردهٔ خانهٔ کعبه را گرفته و بهشدت گریه میکند و این دعا را میخواند: «اللهم اخرجنی من الدنیا سالما»، خدایا روز مردن، من را سالم از دنیا ببر! این هم چنین دعایی نشنیده بود. میگوید: صبر کردم، طوافش تمام شد و به مقام ابراهیم آمد؛ یعنی دعایش تمام شد و آمد در مقام ابراهیم یا حجر اسماعیل نشست. بغل دستش رفتم و گفتم: آقا این دعا دعای خاصی است؛ یعنی جایی در کتاب دعاها نقل شده که مثلاً در پیشگاه پروردگار دعا بکنید: «اللهم اخرجنی من الدنیا سالما»؟ گفت: نه، من این را در کتاب ندیدم و از خودم دارم میگویم و زارزار گریه میکرد. گفتم: خب چرا چنین دعایی میکنی؟ گفت: من یک برادری داشتم که آدم کاسبی بود؛ در ضمن صبح و ظهر و شب هم مؤذن مسجد محل بود و اذان میگفت. ما دم مُردنش از روی دلسوزی، قرآن مجید را آوردیم و به دستش دادیم که حالا ولو نمیخواند، دارد نفسهای آخر را میکشد، قرآن دستش باشد، روی سینهاش باشد، قرآن را گرفت و تکهپاره کرد و پرت کرد، و مُرد. میدانید چرا قرآن را تکهپاره کرد و مرد؟ من به مکه آمدم و با گریه و زاری به خدا میگویم: «اللهم اخرجنی من الدنیا سالما»، چون این برادر من تا سرپا بود، چشمش دنبال پسران زیبارو بود و آنها را دنبال میکرد که یکجا گیرشان بیاورد و یک گناهی مرتکب شود و رها هم نکرد؛ خب این ریشه دوانده بود.
یک آیهٔ قران برایتان از سورهٔ مبارکهٔ «نون و القلم» بخوانم. قیامت میگوید به تمام بینمازهای امت، حالا مسیحیها و یهودیها که کارشان با موسی و عیسی است و مسئولیتهایشان گردن خودشان است و آیه مربوط به این امت است. خب در این امت خیلی مردها بودند که نماز نمیخواندند، زنها نماز نمیخواندند و حالا هم نمیخوانند، کسی هم حریفشان نمیشود و نمیخوانند. چندسال نماز نخوانده است؟ هفتادسال، یعنی هفتادسال این دوتا کف دست، این پیشانی، این دوتا زانو، این دوتا انگشت پا برای وجود مقدس پروردگار که صاحب همهٔ نعمتها به انسان است، روی خاک نرفته است. هفتادسال! هشتادسال! حالا مُرده و وارد قیامت شده، قیامت برپا شده و امت همه آمدهاند، بینمازها هم آمدهاند، پروردگار میفرماید: «و هم یدعون الی السجود»، «یدعون» فعل مجهول است و فاعلش در آیه نیست؛ فاعلش فرشتگاناند، این فرشتگانِ من، خود پروردگار هم شاید در این «یدعون» باشد، اینان را دعوت میکنند: «یدعون الی السجود». دیگر قیامت است و بهشت پیدا و جهنم هم پیداست؛ اگر بنا باشد آدم با سجدهکردن در قیامت نجات پیدا بکند که خیلی نعمت است به جهنم نرود. «و هم یدعون الی السجود»، جمعی اینها را دعوت میکنند، نه یک فرشته! «و هم یدعون الی السجود»، دعوتشان میکنند که یک سجده بکنند، اما «فلا یستطیعون» از دستشان برنمیآید که سجده کنند؛ نه اینکه نخواهند سجده بکنند، یعنی آن ریشهٔ بینمازی در وجودشان است، «و لا یستطیعون»، اصلاً قدرت سجده ندارند؛ چون هیچ تمرینی در این میدان عبادت ندارند. آدمی که برای کُشتی تمرین نکرده، حالا روی تشک بگذارند و یک کشتیگیر بلغارستانی، اوکراینی و اروپایی را بغل او بگذارند و بگویند کشتی بگیر و ببر؛ خب نمیتواند و از دستش برنمیآید.
به سجده دعوتشان میکنند، آنهم نه به کل نماز؛ شاید هم معنیِ سجده کل نماز باشد و حالا ما ظاهر آیه را میگوییم؛ حالا این محشر و این هم جهنمی، همه هم جهنمی هستید، حالا بیایید یک سجده بکنید که به جهنم نروید، «فلا یستطیعون»، اصلاً نمیتوانند و برنمیآید؛ مثل آدمی که سکتهٔ مغزی کرده و بیشتر سکته به زبانش زده، هرچه زنش گریه میکند، بچهاش گریه میکند، نوهاش گریه میکند که بابا یک کلمه بگو من آب میخواهم، اصلاً نگو میخواهم، بگو آب! هرچه این آدم سکتهای به خودش فشار میآورد که بگوید آب، نمیتواند و فقط اشک میریزد؛ فشار به او میآید و نمیتواند.
یک کسی میگفت: میگویند قبر خیلی خانهٔ وحشت و ظلمتی است، «بیت الوحشة»، ب«یت الظلمه»، گفتم: آره، اما «بیت الوحشة» و «بیت الظلمة» برای چه کسی؟ گفتم: ما که یک عمری در تاریکیهای شب ماه رمضان التماس کردیم، توبه کردیم، گریه کردیم، اشک ریختیم؛ ما که در عمرمان همهاش یا رب گفتیم، یا خدا گفتیم، بسم الله گفتیم؛ در خوردنمان، در خوابیدنمان، در مغازه رفتنمان، ما تنها نیستیم که برای ما «بیت الوحشه» باشد. ما هفتادسال است با خدا داریم زندگی میکنیم و بعد هم ما تاریکیها را در دنیا گذراندهایم؛ تاریکیهای در دعای کمیل، در دعای ابوحمزه، در سحر ماه رمضان، در نماز شب، برای چه برای ما تاریک باشد؟ برای شما تاریک است که هیچ نوری ندارید، چراغی ندارید؛ ما که هزارجور چراغ داریم و بالاترین چراغ ما که امام صادق به «افضل القربات» تعبیر فرمودند، بالاترین چراغ ما در قبر و در برزخ، گریهٔ بر ابیعبدالله است. برای چه برای ما تاریک باشد؟ «بیت الوحشه» برای شما شکموها، شهوتپرستها، پولپرستها، صندلیپرستهاست. ما چرا؟ «بیت الظلمه» برای چه برای ما؟ وقتی زینالعابدین در دفن ابیعبدالله میگویند: «اما الاخرة فبنور وجهک مشرقه»، خب امام که وارد عالم آخرت شده، خورشید تابندهٔ به کل عالم آخرت است و ما را میگیرد؛ شما هم که اخلاق و رفتار و کردار و پول درآوردنتان با شمر و یزید بوده، در تاریکی با آنها هستید. ما برای چه؟ یکی باید بترسد که چراغ نداشته باشد، یار نداشته باشد، انیس و مونس نداشته باشد.
«یا بنی ان الدنیا بحر عمیق»، اما برای چه کسانی؟ «قد غرق فیها عالم کثیر»، بسیاری از امتها و ملتها در این دریا غرق شدند؛ اما ما که پنجاه-شصتسال است در این دنیا هستیم و داریم روی سطح دریا زندگی میکنیم، غرق هم نشدیم و کشتیمان هم شکستنی نیست: «مثل اهل بیتی کسفینة النوح»، اهلبیت کشتی نجات ما هستند و ما در سطح دریا هستیم و فرو هم نمیرویم، چون کشتی داریم. «من تمسک بها نجاه و من تخلف عنها غرق»، آن که به این کشتی کاری ندارد، خب غرق میشود؛ اما نوح و یارانش از عالم بالا طوفان بریزد، همهٔ آبها از زمین بیرون بزنند، برای نوح و یارانش مهم نیست.
اگر نوح است کشتیبان که هست
مکن باک از این دریای ناپیدا کرانه
اگر نوح است، «خب هرکسی کشتیبانش اهلبیت است»
مکن باک از این دریای نا پیدا کرانه
ترسی ندارد، غرقی ندارد؛ خب حالا دنیا این است و چه باید کرد، به پسرش شش تا پیشنهاد میکند که من برای هرکدامش، یک توضیح خیلی دقیق و ریشهداری را در اوراق منبر این دهه یادداشت کردم که نرسیدیم. باید برای یک وقت دیگر بگذارم، اگر خدا توفیق حیات داد و اگر زنده بودم. این ششتا مسئله خیلی مهم است.
چند ساعت دیگر ماه رحمت الهی تمام میشود و دوازده شب وارد شعبان میشویم. شب جمعه است و امشب هم شب اوّل شعبان است. این ماه شعبان غوغایی است! «کان رسول الله یدعو فی صیامه و قیامه»، تمام یکماه شعبان را پیغمبر روزه بودند. آن حال عبادت را به آدم بدهند، آسان میشود. من پدرِ مادرم حدود 75-76 سالش بود و تا آخر عمرش، روزهٔ ماه رمضانش به شعبان و رجب وصل بود. آن حال را خدا باید بدهد! روز آخر رجب و شب اوّل شعبان، آنهم شب جمعه؛ خدا عجب داستانی برای ما پیش آورده، برای ما که بیداری داده است! آنهایی هم که نمیفهمند و بیدار نیستند که شعبان و رمضان و رجب برایشان یکی است و هیچچیزی نیست.