جلسه سوم پنج شنبه (22-4-1396)
(مشهد حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدمشهد/ حسینیهٔ همدانیها/ تابستان 1396 هـ. ش./ دههٔ دوم شوال/ سخنرانی سوم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
امام هشتم(علیهالسلام) در یکی از سخنان ناب عرشی و آسمانیشان، کل مردم دنیا را از زمان آدم تا قیامت در دو دسته تقسیم کردهاند: عنوان یکدسته سعید است و عنوان یکدسته شقی است؛ سعید یعنی آن انسانی که در دنیا در حد گنجایش خودش و نه بیش از طاقتش ادب ایمانی دارد، ادب عملی و ادب اخلاصی و خُلقی دارد؛ شقی هم کسی است که از این سه ادب محروم است. قرآن مجید در سورهٔ ابراهیم میفرماید: در عمق آیه، این محرومیت از جانب خدا نیست و خودش خودش را محروم کرده است؛ چون پروردگار، آدمیان را آزاد آفریده و در انتخاب هم آزادند. کاری که خدا برای بندگانش در این دو رشتهٔ سعادت و شقاوت کرده، این بوده است: «قد تبین الرشد من الغی»، بهوسیلهٔ همهٔ کتابهای آسمانی که 114 تا کتاب است و ظاهر 113 تایش گم شده و نیست، تحریف شده است؛ اینهایی که هست، زمینی و دستپخت چند نفر است: مرقوس، لوقا، یوحنا، پولس. این اصل کاریها که نازل شدهٔ پروردگار است، نیست و تنها اصل کاری که باقی مانده، قرآن مجید است. پروردگار عالم به فرمودهٔ حضرت ابیعبداللهالحسین، همهٔ حقایق آن 113 تای قبلی را که گم شده، در قرآن تجلی داده است. خواندن قرآن، یعنی خواندن 114 کتاب الهی و اعتقاد به قرآن، یعنی اعتقاد به 114 کتاب خدا و عمل به قرآن، یعنی عمل به کل کتابهای نازلشده.
اینگونه روایاتی که شنیدید، یکیاش از حضرت ابیعبداللهالحسین نقل شده است که اهلسنّت هم نقل کردهاند و تنها ما نقل نکردهایم روایت ابیعبدالله راجعبه 114 را کتاب فخر رازی، بزرگترین مفسر اهلسنّت در جلد اول تفسیرش نقل کرده است. قرآن میگوید: داغ و مُهر شقاوت را خودِ مردم با آزادیِ خودشان به پیشانیِ خودشان زدهاند و خدا احدی را به شقاوت هُل نداده، به شقاوت نکشانده است. جالب است که افعال عربی مربوط به شقاوت در قرآن، فعل معلوم است: «فاما الذین شَقوا» مجهول نیست؛ اگر مجهول بود: «فاما الذین شُقوا»، معنیاش این بود که یکی اینها را از پشت سر به شقاوت هُل داده است، اما شر از خدا صادر نمیشود و محال است. شر از کسی صادر میشود که خلأ دارد، ولی خدا صمد است و خلأ ندارد. وجود مقدس او، ذاتش، کمالات بینهایت است و اصلاً معنی ندارد که از او شرّ صادر بشود! از کدام ناحیهاش شرّ صادر بشود؟! دروغ نمیگوید: «و من اصدق من الله قیلا»، از ما سؤال میکند که راستگوتر از خدا کیست؟ کسی دروغ میگوید که میترسد یا خودش را به غلط به دروغ نیازمند میداند. کسی خُلف وعده میکند که توخالی است و کم دارد؛ حالا یا از عقل کم دارد یا از آدمیت کم دارد یا از اخلاق کم دارد، خدا که کم ندارد؛ او که مستجمع جمیع صفات کمال است، هرچه از او صادر میشود، خیر است. اگر کسی گرفتاریها و مشکلاتش و بدیهایش و شرورش و گناهانش را به پروردگار نسبت بدهد و یک کلمه بگوید او خواسته که من اینگونه باشم، خدا میگوید دروغ دارد میگوید و من خواستهٔ شرّ ندارم؛ «ما اصابک من سیئة فمن نفسک»، هرچه شرّ و مشکل به تو میرسد، تولید خودت است.
مگر میشود پروردگاری که 114 بار «بسم الله» را در قرآن تکرار کرده است، بسم الله چیست؟ الرحمن الرحیم؛ مگر میشود خداوندی که حدود 276 بار رحمتش را در قرآن مطرح کرده، شرّ داشته باشد؟ کریم رحیم، ودود، عزیز، رحمان، رحیم، اینها شرّ ندارد، خیر دارد؛ لذا در قرآن میگوید: «بیده الخیر»، آنچه که در دست قدرت اوست، خیر مطلق است. بیشتر مردم هم، حتی خود ما -یعنی خیلی از ما آخوندها- هم خیلی از قرآن آگاهی نداریم و خیلی از آیات قرآن را نمیفهمیم. این است که زبان گلایهمان دراز است، زبان شکایتمان دراز است، اما آن که قرآن مجید را میفهمد، در تقسیمبندی امور خیلی آدم باانصافی است و میگوید: همهٔ خوبیها از خداست و همهٔ بدیها و مشکلات هم برای خودم است؛ واقعاً از خودمان است، امام باقر میفرمایند:
دو تا برادر بودند که هر دو گیر بودند، گفتند: خب خدا که «ارحم الراحمین» است و قدرت هم دارد، به ما هم که گفته دعا کنید، خب میرویم دعا میکنیم. مشکل یکیشان خیلی زود حل شد و مشکل دومی بیش از چهل شب و روز ماند و حل هم نشد. پیش حضرت مسیح آمد و گفت: برادر من و من مشکلدار بودیم، این برادر من یکبار دعا کرد و مشکلش حل شد، اما من چهل شب است دارم دعا میکنم و اصلاً خدا به من توجهی نمیکند. مسیح فرمود: خب باید از خود خدا بپرسم که خدایا این چه شده که به دعایش گوش نمیدهی و مشکلش را حل نمیکنی؟ خطاب رسید: در نبوت تو شک دارد و دلش آلوده است؛ با آلوده هم تا وقتی آلوده است، کاری ندارم تا در آلودگیاش بماند. من وقتی که از حقایق قرآن خبر نباشم، گلایه میکنم؛ مگر نگفتی دعا کن و مستجاب میکنم، کو؟ مگر نگفتی من خدای راستگویی هستم؟ مگر وعده ندادی دعا را مستجاب کنی، کو؟ گاهی هم آدم خودش را یادش میرود و به پروردگار میگوید: من چهکار کردم که اینقدر داری در سرم میزنی؟ اینها نیست! مسئلهٔ خدا و بندگانش از آینه هم صافتر است، پاکتر است.
من بعضی از مطالبی را که شنیدید، مطلقاً قبول ندارم و دلیل قبولنداشتنم هم قرآن است: یکیاش این است که وقتی یوسف را برادران بردند و در چاه انداختند و برگشتند، یعقوب دلنگران بود، گریه میکرد و ناراحت بود، جبرئیل آمد و گفت: میدانی چرا به مشکل یوسف خوردی؟ گفت: چرا؟ گفت: گوسفندی را کشته بودید و بریان کرده بودید و دورش نشسته بودید و خوب میخوردید، یک فقیری دمِ در آمد و گفت: من گرسنه هستم، محلّش نگذاشتید و این جریمهات است. حالا ببینیم خدا عادل است یا ظالم است؟ جریمه با جرم باید بخواند یا نخواند؟ حالا بر فرض یک فقیری درِ خانهٔ من آمده و بوی غذا به مشامش خورده، درخواست کرده و من هم ندادم، جریمهٔ این چهلسال فراق و کورشدن از گریه است؟ این خدا که از هیتلر خیلی ظالمتر نشان داده میشود! از چنگیز پر چنگالتر نشان داده میشود! بعد هم انبیا دارای مقام عصمت هستند، بعد هم انبیا دلرحیمترین مردم عالم هستند، بعد هم انبیا ایثارگر هستند؛ یعنی لقمهٔ دهان خودشان را درمیآورند و به گرسنه میدهند و نمیخورند، این مزخرفات علیه انبیا، علیه پاکدامنی انبیا چیست؟ خب چه شد که یوسف را بردند و در چاه انداختند؟ به یعقوب ربطی ندارد! گناه برادران بود، چه ارتباطی به یعقوب دارد؟ ده تا حسود دور هم نشستند و گفتند که «احب الی ابینا منا»، محبت یعقوب- پدر ما- به یوسف بیشتر از ماست و این را باید از جلوی چشمش دور کنیم؛ کسی دیگر گناه کرده، چرا این گناه را به پیغمبر نسبت میدهید؟
حالا 72 را در نصف روز قطعهقطعه کردند، گناهی کرده بودند یا یزیدیان گناه کردند؟ اقلاً قدرت تفکیک داشته باشید و هر چیزی را که شنیدید، باور نکنید، قبول نکنید. کل گناه را در کربلا یزیدیان کردند و کل خوبی را هم در عالم این 72 نفر داشتند. کشتهشدنشان چه ربطی به خودشان دارد؟ به بنی امیه ربط دارد، نه ربطی به خودشان.
خب تا اندازهای معلوم شد که شرّ از ناحیهٔ خودمان است و کل خیر از ناحیهٔ پروردگار مهربان عالم است. به امیرالمؤمنین گفتند: یکی از عاشقانت را مار گزیده و ممکن است بمیرد، حضرت به عیادتش آمدند. آدم خیلی خوبی بود. نمُرد، ولی مثل من از حقیقت شرّ و خیر بیخبر بود. خب تو شاگرد امیرالمؤمنین هستی، خوب گوش بده، خوب بفهم، خوب حالیات بشود. گفت: علیجان، من چهکار کردم که مرا باید مار بگزد؟ در این هفته ترک نماز کردم، دروغی گفتم، تهمتی زدم؟ بالاخره این مار گزیدن جریمه است و من چه جرمی کردم که باید جریمه بشوم؟ خدا خواست؟ نه، خدا به مار چنین اجازهای نداده که در خانههای مردم راه بیفت و بندههای من را هر کجا دیدی، بگز و فرار کن! مار چنین اجازهای ندارد. حضرت فرمودند: چرا یک کاری کردی که خدا جریمهات کرد و خوشحال باش که جریمهات را به قیامت نینداخت؛ اگر به قیامت افتاده بود که اوضاعی داشتی. گفت: علیجان، چهکار کردم؟ فرمودند: دیروز سر کوچه جلوی مردم به قنبر ناسزا گفتی، با گزیدهشدن از مار پاک شدی؛ اگر در پروندهات مانده بود، قیامت ریشهات را میکندند. چرا به مؤمن ناسزا گفتی؟ چرا جلوی زبانت را نگرفتی؟ چرا از حدود قرآن تجاوز کردی؟ مگر قرآن مجید نمیگوید: «قولوا للناس حسنا»، نه «للمومنین»، بلکه «للناس»! با شیعه، با سنّی، با مؤمن، با کافر، با مشرک، با زرتشتی، با یهودی، با ارمنی خوب حرف بزنید. حالا چون یهودی است، مسیحی است، زرتشتی است، باید فحش خواهر و مادر به او بدهید؟
این ناآگاهی از قرآن برای ما، برای کل جامعه، کل دولت و کل کشور خیلی دردسر شده است. هرکسی هم دلش میخواهد، بیاید و بنشیند تا من برایش استدلالی ثابت بکنم که کل مشکلات، رنجها و مصائب ما برای نفهمی نسبت به قرآن است. وقتی هم قرآن را نفهمم، خب چطوری به قرآن عمل بکنم؟ خب باید من قرآن را بفهمم که عمل بکنم. نباید بفهمم؟ بر همهٔ پیشنمازهای ایران، نمیدانم چندتا مسجد در کشور است، واقعاً واجب است که شبی دو سه آیه را برای مردم توضیح بدهند و به مردم بفهمانند. بر تمام منبریها واجب است که منبر را به چهارچوب قرآن و روایات اهلبیت برگردانند. منبر را از این چهارچوب بیرون کردند و این واجب است که به قرآن و اهلبیت برگردانده شود. پیغمبر اکرم، عرب وحشیِ غارتگرِ قاتلِ رباخور را با قرآن ساخت و امتی مؤمن شدند. ائمهٔ ما مردم را با قرآن ساختند. ما با هیچچیز دیگری هم ساخته نمیشویم؛ با هیچچیزی، نه کتابهای غربی و نه شرقی، نه کتابهای روانکاوی اروپا و آمریکا، نه روانشناسی اروپا و آمریکا، نه کتابهای اقتصادی و نه اجتماعی؛ چون من با این نوع کتاب ها آشنا هستم. بیشتر این کتابها را در اروپا و آمریکا، یهودیان وابسته به صهیونیسم تألیف کردند. دورکاین جامعهشناس مهم جهان، یک یهودی وابسته به صهیونیست بوده که جامعهشناسی را نوشته است؛ فروید یک یهودی وابسته به صهیونیسم بوده که روانشناسی را نوشته است؛ مارکس یک یهودی مشروبخور وابسته به صهیونیسم بوده که اقتصاد کاپیتالیستی را نوشته است. اینها را من پنجاهسال است در برنامههای شرق و غرب گشتهام و بهدست آوردهام. این زهرها میتواند ما را علاج بکند؟ تمام کتابهایشان هم به خرج صهیونیسم چاپ شده و تمام کتابهایشان هم با فشار صهیونیسم، به تمام دانشگاههای دنیا بهعنوان کتاب درسی راه پیدا کرده است.
برادرانم! خواهرانم! حالا به شما و به خودم که خیلی هم تعدادمان زیاد نیست، میگویم: با قرآن کاری نکنیم که فردای قیامت، پیغمبر اکرم طبق آیات سورهٔ فرقان، قرآن را بلند کند و به پروردگار بگوید: «قال الرسول یا رب ان قومی اتخذوا هذا القرآن مهجورا»، خدایا این ملت بعد از مردن من، قرآن را پشت سرشان انداختند و سراغ کتابهای دیگر رفتند. این بلا در قیامت به سرمان نیاید! این بلا به سرمان نیاید که مرحوم کلینی در کافی نقل میکند: دست اهلبیت را در قیامت بگیرد و به خدا بگوید که از امت من بپرس بعد از من، با اهلبیت من چگونه رفتار کردند؟ زیارت حضرت رضا کافی است؟ من از هتل و مسافرخانه بلند شوم و به حرم بروم، یک زیارتنامه را بردارم و دو سهتا سلام بدهم و برگردم، ولی عوض نشوم، تکان نخورم، تصفیه نشوم، گناهانم ریشه کن نشود، آیا زیارت کافی است؟ یعنی زیارت، من را اهل بهشت میکند؟ ما که فقط ضریح را میبینیم، اما مأمون دو سال -شب و روز- خود حضرت رضا را میدید و زیارت میکرد، این کافی است یا نه؟ اینها را نمیدانیم و بیشتر مردم هم نمیدانند! واقعاً چقدر دختر و زن نزدیک گیتهای بازرسی میآید و آن گوشه، کیفش را باز میکند، چادر درمیآورد و روی سرش میاندازد و حرم میرود. این چادر را برای چه میاندازی؟ چادر برای کیست؟ برای قرآن است؟ برای مادر حضرت رضاست؟ برای خواهرش حضرت معصومه است؟ برای خدیجه است؟ برای زهراست؟ یا نه، اگر برای اینها نیست، غلط میکنی که روی سرت میاندازی و اگر برای اینهاست، چرا به کل از سرت برداشتهای؟ نمیفهمد! به همین زن بدحجاب که از حرم بیرون میآید و چادرش را در کیفش میگذارد تا هتل برود و در هتل دویست تا جوان و مرد را به شهوات حرام تحریک میکند، واقعاً با همین یک زیارت، در قیامت اهل نجات است؟ یعنی دین ما اینقدر شُل است؟ از شیربرنج هم شُلتر؟ از حلیم هم وارفتهتر؟
خدا هیچکس را به شقاوت نمیکشد. تنها کاری که خدا برای بندگانش کرده، این است: «قد تبین الرشد من الغی»، من از روی محبتم، روی رحمتم، روی لطفم، راه را از چاه نشان دادم و اصلاً بیشتر برعهدهٔ خدا نبوده است. «فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله»، بله اگر کسی همهٔ بتها را کنار بزند و حکومتِ در قلبش را به من بدهد که من کارگردانی بکنم، «فقد استمسک بالعروة الوثقی»، او به دستگیرهٔ محکمتر چنگ زده است؛ اما کسی که از این حوزه بیرون برود، «اولیائهم الطاغوت» است و همه کارهشان شیاطین هستند، «اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون»؛ ولی آن که بهطرف من میآید و در راه قرار میگیرد، با انتخاب خودش است و آن که در مسیر طاغوت میرود، به انتخاب خودش است.
خب مقدمه تمام شد، حالا ببینیم عمق حرف حضرت رضا چیست. قرآن مجید مسئلهٔ سعادتمندان را کلی میگوید: «اما الذین سعدوا ففی الجنه»، اهل سعادت در بهشت هستند و «اما الذین شقوا ففی النار»، اهل شقاوت در دوزخ هستند؛ اما نمیگوید سعید کیست؟ شقی کیست؟ حضرت رضا توضیح میدهند؛ چه روایتی! نصف خط است و یک دنیا معنا! معجزهٔ امام همین است دیگر. دههزار تا کتاب را در یک نصف خط میریزد.
«جف القلم بحقیقة الکتاب بالسعادة من الله لمن آمن و التقی»، حرف آخرِ آخر خدا این است: «جف القلم»، یعنی بعدش دیگر حرفی ندارد و این آخرین حرف خدا ازلاً و ابداً است که مُهر سعادت به پیشانی کسی میخورد که اهل باور نسبت به خدا و قیامت و انبیا و قرآن و فرشتگان باشد، ولی کار تمام نیست. یک بخشش باور است، یعنی نصف سعادت باور است و با نصف نیمه هم نمیشود راه رفت. سکتهای نمیشود راه رفت، ولی باید آدم سالم باشد و بتواند مسیر الی الله، الی رضایت الله، الی جنت الله را طی بکند. نصف کار ایمان است و نصفه دیگرش تقواست.
خب نمیدانم تقوا یعنی چه؟ امام صادق میگویند: علم را از ما بگیرید. یابنرسولالله، تقوا یعنی چه؟ تقوا دو بخش است: اطاعت کامل در همهٔ امور زندگی از پروردگار و اجتناب از همهٔ محرّماتی که شیطانها به انسان القا میکنند؛ این تقوا میشود. امام هشتم میفرمایند: حرف آخر خدا این است که سعادت برای اهل ایمانی است که دارای تقوا باشند، «و الشقاوت من الله تبارک و تعالی لمن کذب و عصی»، تیرهبختی برای انسانی است که منکر خدا، قرآن، انبیا باشد و اهل گناه هم باشد، گناه خیلی برایش راحت باشد، آسان باشد. حرفم تمام!
خدایا! شب جمعه است و کنار وجود مقدس حضرت رضا(علیهالسلام) هستیم. ایمان و تقوای کامل به همهٔ ما، به زن و بچههای ما و به نسل ما عنایت بفرما. ما را از انکار حقایق و عصیان و گناه در پناه رحمتت حفظ فرما.
یک سؤال کوچک از شما بکنم و همین را مبنای ذکر مصیبت قرار بدهم. اولاً دکترهای امروز میگویند بچهٔ نوزاد تا ششماهش تمام نشده، آب به او ندهید، اما پنجماهش که دیگر چند روز مانده تا تمام بشود و دارد وارد ششماهگی میشود، میتوانید آب بدهید. حالا از شما میپرسم یک بچهٔ ششماهه که در این گرمای شهر تشنهاش بشود، چقدر آب برایش بس است؟ یک لیوان؟ نه، بچه که آن لبهای کوچکش را نمیتواند به لیوان بگذارد! یک استکان؟ نه! چقدر آب بس است؟ دکترها به مادرها میگویند: دواخانه برو و یک شیشهٔ درجهدار بگیر، اندازهٔ دو سیسی ته آن آب بریز و آرام پستانک سر شیشه را دم دهانش بگذار تا خردهخرده، قطرهقطره بمکد و تشنگی او برطرف شود.
ششماههٔ ابیعبدالله بیشتر از این آب میخواست؟ کربلا آب نبود؟ کربلا که آب دو تا رودخانهٔ دجله و فرات مثل دریا روان بود! شهیدشدن بچه در بغل ابیعبدالله یک طرف که همهٔ خیمهها را به گریه نشاند، شب یازدهم -هم وقتی آب را آزاد کردند- یک طرف؛ چون نمی خواستند جنازهٔ 84 زن و بچه را به شام ببرند و باید زنده میبردند؛ اگر آن شب آب به آنها نمیدادند، حداقل بچهها از تشنگی میمردند. چندتا مشک آب آوردند، بین زن و بچه تقسیم شد، یک پیاله آب هم به مادر این ششماهه دادند، آب خورد و سینه پر از شیر شد، برای بچهاش زبان گرفت:
بخواب ای غنچهٔ پِژمان و پَرپَر
بخواب ای نوگل نشکفته، اصغر
بخواب آسوده اندر دامن خاک
ندیده دامن پُرمهرِ مادر
بخواب و خواب راحت کن شبوروز
نمیآید صدای تیر و خنجر
«عزیزم در این بیابان تنها نیستی»!
مترس ای کودک ششماههٔ من
که اینجا خفته هم قاسم، هم اکبر
الهی بشکند آن دست گلچین
که کرد این غنچه را نشکفته پَرپَر!