لطفا منتظر باشید

جلسه ششم یکشنبه (25-4-1396)

(مشهد حسینیه همدانی‌ها)
شوال1438 ه.ق - تیر1396 ه.ش
9.86 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

مشهد/ حسینیهٔ همدانی‌ها/ دههٔ سوم شوال/ تابستان 1396هـ.ش./ سخنرانی ششم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

به فرمودهٔ امام هشتم(علیه‌السلام)، بنا به نقل از خداوند، سعادت با آراسته‌بودن به دو حقیقت ظهور می‌کند. در سورهٔ مبارکهٔ ابراهیم می‌فرماید: «اما الذین سعدوا ففی الجنه»، جای اهل سعادت بهشت است و آن دو حقیقت، یکی ایمان است و یکی هم تقواست. فرقی نمی‌کند که این ایمان و تقوا را مردان داشته باشند یا زنان؛ وزن مردان و زنان مؤمن در پیشگاه خداوند به‌اندازه گنجایش خودشان یکی است و تفاوتی دراین‌زمینه با هم ندارند.

تفاوت برای بدن است و تفاوت بدنی هم به بهشت و جهنم و نگاه خدا کاری ندارد و یک امر طبیعی است؛ نه ثواب دارد، چون من مرد هستم و نه کباب دارد، چون او زن است. در سورهٔ مبارکهٔ نحل به این عدم تفاوت اشاره می‌کند: «من عمل صالحا من ذکر أو انثی»، هرکسی که عمل شایسته دارد. این مهم است که همهٔ ما بدانیم عمل شایسته چه عملی است. عمل شایسته عملی است که به فرمان خدا، به دستور انبیا و به دستور ائمهٔ طاهرین انجام بگیرد و چنانچه جزء واجبات باشد، به نیت «لله» انجام بگیرد؛ این عمل صالح است.

فکر نکنید هر عمل خوبی عمل صالح است، نه! خیلی از اعمال به‌نظر خوب می‌آید، ظاهرش ولی باطنش پوچ است. چقدر خوب بود شما برادران و خواهران در حدی به آیات قرآن کریم آگاهی داشتید. من فکر نمی‌کنم کسی که به قرآن آگاه است، هیچ ایرادی برایش پیش بیاید. تمام اینهایی هم که ایراد می‌گیرند، اشکال می‌گیرند، جوابش در قرآن است. خود من شاید بیش از چهل‌سال است که اشکال و ایرادهای مردم را با قرآن جواب می‌دهم و قانع‌کننده هم هست. اگر کسی با قرآن قانع نشود، به هیچ‌چیزی قانع نمی‌شود؛ چون قرآن مجید حق است و اگر آدمی حق را باور نکند، هیچ‌چیزی را باور نمی‌کند. آنهایی هم که هیچ‌چیزی را باور نمی‌کنند، پروردگار به پیغمبر اجازه داده که «ذرهم»، رهایشان کن، «یخوضوا»، تا به دری‌وری گفتن و یاوه‌گفتنشان ادامه بدهند، «و یلعبوا»، و با این چندرغاز پول و زمینی که دارند، بازی بکنند سرگرم باشند. ارزش ندارند که وجود مقدسی مثل تو با اینها بحثش را ادامه بدهد؛ چون بعد از اینکه آدم حق را قبول نکند، گریبانش در چنگال گمراهی است، «فماذا بعد الحق الا الضلال»، آن‌هم که به یاوه‌گویی خودش اصرار دارد و می‌گوید: نه، من قانع نمی‌شوم! آیه و روایت برای من نخوان! از پیغمبران نگو! از امامان نگو! قرآن به پیغمبر می‌گوید: ولشان کن دیگر و با آنها ادامهٔ حرف نده، این عمر پرقیمتت را هزینهٔ آنها نکن.

خب هر عملی که ظاهرش به نظر خوب است، عمل صالح نیست. از قرآن بشنوید: مشرکین مکه بت‌پرست بودند و ربوبیت پروردگار عالم را قبول نداشتند، دعوت پیغمبر را هم نمی‌پذیرفتند و تسلیم قرآن و معجزه و حکمت نبودند. آمدند و دور هم نشستند و گفتند که ما برای چه به حرف این گوش بدهیم؟ برای چه دعوت این را قبول بکنیم؟ کار خیر باید بکنیم، مسجدالحرام به تعمیر احتیاج دارد؛ کف آن، دیوارهایش، درهایش، پس روی هم پول می‌گذاریم و مسجدالحرام را تعمیر می‌کنیم. خب شما می‌دانید که مسجدالحرام بالاترین معبد در کرهٔ زمین است و ارزشی که خدا به مسجدالحرام داده، به هیچ جا نداده است. شما اگر وارد مسجدالحرام بشوید و دو رکعت نماز -پنج دقیقه- بخوانید، در روایات اهل‌بیت است که دو رکعت نماز در مسجدالحرام با دومیلیون رکعت نماز در جاهای دیگر مساوی است؛ این اهمیت مسجدالحرام است.

وقتی اینها تصمیم گرفتند مسجدالحرام را تعمیر بکنند، خب باید پول خرج کنند، بنّا و معمار بیاورند، مزد بدهند، مصالح بریزند و زحمتش کم نیست، آن‌هم مسجدی که در یک درّه واقع است و گرمایش بیداد است، خداوند آیه نازل کرد: «ما کان للمشرکین ان یعمروا مساجد الله شاهدین علی انفسهم بالکفر اولئک حبطت اعمالهم»، اینها لیاقت تعمیر مسجدالحرام را ندارند، چون درونشان در کفر غرق است و اگر هم پول خرج کنند، زحمت بکشند، مایه بگذارند و مسجد را تعمیر بکنند، اصلاً نوسازی بکنند، من همهٔ زحماتشان را به باد می‌دهم و یک جُو مزد ندارند؛ اما ظاهر عمل را هرکسی ببیند، می‌گوید خیلی عمل خوبی است! ممکن است بعضی‌ها به مکه بروند و این تابلوهای سنگی را ببینند که اینجا به خرج مَلک‌خالد ساخته شد، این شبستان به خرج فَهَد ساخته شد، این قسمت به خرج عبدالله -پادشاه عربستان- ساخته شد؛ حالا صد برابرش را هم می‌ساختند، پروردگار می‌فرماید: عملشان بر باد است، عمل پوچ است، عمل هیچ است، عمل پاداش ندارد.

این روشن شد؟ پس در ذهنتان نیاید که یک کمونیستی خیلی پولدار شد و آمد یک بیمارستان دوهزار تختخوابی ساخت، یعنی این پیش خدا مزد ندارد؟ نه، چون عملش عمل صالح نیست، چون این عمل از کافر صادر شده است و عمل صادرشدهٔ از کافر عین خودش نجس است، «انما المشرکون النجس»، عملش هم درحقیقت، هزینه‌شدن خودش است و نجس است، پولش هم ناپاک است؛ این را عمل صالح نمی‌گویند.

اما یک انسانی که خدا را باور دارد، چون خدا در تعمیر مسجدالحرام فرمود: «شاهدین علی انفسهم بالکفر»، این که دارد مسجدالحرام را تعمیر می‌کند، کافر است و عملش هم کافرانه است، اسمش را عمل صالح نگذار! یا یک بی‌دینی که آمد و یک خیریه زد، یک یتیم‌خانه زد، یک درمانگاه زد، یک بیمارستان زد، کافر این کار را کرده و عمل کافرانه است؛ یعنی از یک کافر جریان پیدا کرده و به صورت یک درمانگاه یا یک بیمارستان یا یک مدرسه شده است که این صالح نیست. «من عمل صالحا من ذکر او انثی و هو مؤمن»، عمل صالح قید دارد، کننده‌اش باید مؤمن باشد، پولش هم باید پاک باشد، نیتش هم باید خالص باشد، این عمل صالح می‌شود. حالا اگر آنها میلیاردی خرج کردند و مسجدالحرام را تعمیر کردند، عمل کافرانه است و قبول هم نیست؛ اما در همین قرآن، شما می‌آیید می‌بینید که یک خانوادهٔ سه-چهار نفره در یک شب، غذای شبشان را که نیاز خودشان بوده و گرسنه‌شان بوده، دمِ در آورده‌اند و به یتیم داده‌اند، آورده‌اند و به اسیر داده‌اند، آورده‌اند و به مسکین داده‌اند، بعد هم به آنها گفته‌اند: «لا نرید منکم جزاء و لا شکورا، انما نطعمکم لوجه الله»، این عمل صالح می‌شود، چون همهٔ شرایط در آن جمع است: عمل را چندتا مؤمن انجام داده‌اند، نیتشان هم لله بوده، توقعی هم از آن سه‌نفر نداشتند. شما همین امروز، بعد از منبر، بعد از جلسه، سورهٔ مبارکهٔ دهر را در منزلتان، در مسافرخانه‌تان، بخوانید و ببینید خدا برای این سه‌تا شام -شام مختصر که برای خدا داده شده- در این سوره چه‌کار کرده است! اصلاً آدم را بهت‌زده می‌کند.

پس هر عملی که ظاهرش زیباست، عمل صالح نیست. قید عمل صالح، نیت «لله» و صدورش هم باید از مؤمن باشد. عمل کافر عمل صالح نیست! شما در سر خودت نزن که قیامت یعنی بنده را به بهشت می‌برند که چنین کارهایی را ندارم و این آقا را جهنم می‌برند. مگر شما نخست‌وزیر پروردگار هستی که بنشینی و رأی بدهی! شما ببین قرآن مجید چه فرموده است! پروردگار عالم چه فرموده است! عمل صالح را در 1500سال پیش در قرآن مقیّد کرده به اینکه از مؤمن صادر بشود و قصدش هم لله باشد؛ حالا هرکسی می‌خواهد باشد: مرد است، زن است، پیر است، جوان است، بقال است، عطار است، آخوند است، اداری است. عملی را که مؤمن با نیت پاک انجام می‌دهد، عمل صالح می‌شود و پاداش هم دارد، رضایت خدا را دارد، بهشت هم دارد و قرآن مجید می‌گوید که فرقی هم نمی‌کند که کنندهٔ آن مرد است یا زن است:

«مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکرٍ أَوْ أُنْثی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیینَّهُ حَیاةً طَیبَةً وَ لَنَجْزِینَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یعْمَلُونَ» ﴿النحل، 97﴾

 این چهارچوبی است که پروردگار مهربان عالم قرار داده است. البته روایاتی هم از اهل‌بیت رسیده که گاهی این روایات را که آدم می‌خواند، خیلی نسبت به روحیهٔ آدم پرفشار است و به قول قدیمی‌ها کمرشکن است؛ مثلاً روایت دارد: یک کسی در روز قیامت به پروردگار می‌گوید: به ما محل نمی‌گذاری؟ ما این مقدار میلیون خرج کار خیر کرده‌ایم، زکات داده‌ایم، خمس داده‌ایم، مسجد نیمه‌کاره را تمام کرده‌ایم، مدرسه ساخته‌ایم، چطور هیچ صحبتی از عمل ما نیست؟ خطاب می‌رسد: کل اعمالی که انجام داده‌ای، برای خوشامد مردم بوده و من هم مردم را زنده کرده‌ام، در محشر هستند، همه‌شان هستند، برو مزدت را از آنهایی بگیر که به‌خاطر آنها عمل را انجام دادی که از تو خوششان بیاید. به من چه! مگر برای من انجام دادی؟! اینکه دو دوتا چهارتاست! نه؟ خیلی روشن است! من آمده‌ام که حالا برای اینکه پدرم خوشش بیاید، یک نماز خوانده‌ام؛ مادرم خوشش بیاید، روزه گرفته‌ام؛ همسایه‌ها خوششان بیاید، جلوی چشمشان زکات داده‌ام؛ مسجدی‌ها خوششان بیاید، خمس داده‌ام؛ واقعاً هم توقعم این است که بروند و از من تعریف بکنند. حرف خدا حرف حق است! می‌گوید کار را برای دیگری انجام داده‌ای، دیگری را هم در محشر آورده‌ام و گم نشده است، برو مزدت را از او بگیر! این روایات هم کم نیست و خیلی است. باز هم بگویم: ای‌کاش! مردم با قرآن خوب آشنا بودند؛ ای‌کاش! پیش‌نمازهای مساجد ایران، هر شب دوتا دانه آیه را به مردم می‌فهماندند؛ ای‌کاش! منبرها به قرآن و به فرهنگ اهل‌بیت برمی‌گشت که مردم اقلاً در روز قیامت دست خالی نمانند، اشتباه زندگی نکنند و عملشان پوک از آب درنیاید.

خب به حرف وجود مقدس حضرت رضا برگردم که امام هشتم از خدا نقل می‌کند: سعادت از دل دو چیز طلوع می‌کند که اگر نداشته باشم، سعادتی طلوع نمی‌کند: یک، ایمان و دو، تقوا. «جفی القلم بحقیقة الکتاب من الله بالسعادة لمن آمن و التقی»، دو کلمه! همهٔ دین همین دو کلمه است، بعثت همهٔ انبیا همین دو کلمه است، کمبود ملت دنیا هم همین دو کلمه است. شما جای ایمان و تقوا را در هر خانواده‌ای، در هر شخصی و در هر جامعه‌ای خالی ببینی، یقین داشته باش که فساد دریاوار از آن آدم، از آن خانواده و از آن جامعه ظهور می‌کند و هیچ‌کس هم نمی‌تواند جلویش را بگیرد. ممکن است حالا نیروی انتظامی، دادگاه و قاضی جلوی شش‌تا را بگیرد، جلوی پنج‌تا را بگیرد، جلوی چهار‌تا را بگیرد، ولی این با دست جلوی سیل‌گرفتن است! یک‌ذره سیل را کف دستت نگه می‌دارد، اما از این‌ور و آن‌ورِ دستت و از لای انگشت‌هایت بیرون می‌زند و هیچ‌کاری هم نمی‌توانی بکنی.

در کجای دنیا کشوری هست که کل ملتش دارند پاک زندگی می‌کنند؟ هیچ‌جا! شهر که نه، بخش که نه، قریه هم نه، چه دهی را در ایران سراغ دارید که کل آن دهاتی‌ها پاک زندگی می‌کنند و مزاحم همدیگر نیستند؟ چرا؟ جای ایمان واقعی و تقوای واقعی خالی است. واقعاً خالی است! من یک سفر در مکه بودم و راه ما به مسجدالحرام دور بود. مجبور بودیم شب‌ها سوار ماشین شویم و بیست دقیقه، 25 دقیقه راه برویم تا به مسجدالحرام برسیم. خب یک شب بعد از دو-سه ساعت که با دوستان در مسجدالحرام بودیم، برگشتیم. یکی از افرادی که من زیاد هم با او دم‌خور نبودم و دورادور می‌شناختم، گاهی هم  او را می‌دیدم، یک سلام و علیکی با او داشتم، اما نمی‌شناختم که این آدم کوه نور است، این در اتاق آمد، لباسش را درآورد و به جالباسی گذاشت، همین‌جوری که لباسش را به جالباسی گذاشت، دوباره لباسش را برداشت و پوشید! آقا کجا؟ مسجدالحرام! آقا دو-سه ساعت که مسجدالحرام بودیم، راه دور است، هوا گرم است، شب هم حرم گرما داشت، گفت: برمی‌گردم. آقا در مسجدالحرام چه‌کار دارید؟ گفت: آنجایی که نشسته بودم و دعا می‌خواندم، نماز می‌خواندم، از بغلم مورچه‌های ریز رفت‌وآمد می‌کردند، الآن که آمدم لباس‌هایم را آویزان کردم، یک‌دانه از آن مورچه‌ها را در لباسم دیدم؛ این نمی‌تواند لانه‌اش را پیدا بکند و این ظلم است، من می‌روم مورچه را سر جایش بگذارم و دوباره برمی‌گردم. من خیلی هم بعد از آن با او هم‌صحبت شدم و دیدم که خداوند دریای معرفت را به قلب این آدم باز کرده است. در کتاب شریف اصول کافی است. خیلی این روایت هم عجیب است! برادران، اگر عرفان هم می‌خواهید، به سراغ قرآن و روایات اهل‌بیت بیایید. «من اخلص -از پیغمبر است- اربعین صباحا جرت من قلبه علی لسانه ینابیع الحکمه»، اگر کسی چهل شبانه‌روز همهٔ وجودش را برای خدا خالص کند، چشمه‌های حکمت از قلبش بر زبانش جاری می‌شود و این از آن آدم‌ها بود. خیلی وقت است که او را ندیده‌ام. خیلی دوست دارم یکبار بروم و او را ببینم؛ جایش هم بلد هستم، البته تهرا ن هم نیست و جای دیگر است.

خب این یک مورچه را می‌بیند، بلند می‌شود و دوباره به مسجدالحرام برمی‌گردد که این مورچه خانه‌اش را گم نکند! جایش را گم نکند! از ماده‌اش، از نرش، از رفیق‌هایش جدا نماند! نشسته و محاسبه کرده که اگر من نسبت به این حیوان بی‌تفاوت باشم، جواب خدا را در قیامت چه باید بدهم؟ خب این ایمان و تقواست! اما الآن می‌بینید که در مناطق کشاورزی، زمین‌های همدیگر را می‌خورند؛ خرمن‌های همدیگر را آتش می‌زنند؛ در جنس تقلب می‌کنند، یعنی بیش از اندازه به خورد گیاه کود شیمیایی می‌دهند و صدهزارتا را سرطانی می‌کنند که گیاه چاق‌تر بشود و بیشتر بشود، زودتر به پول برسند و جیبشان پر بشود؛ حالا چندهزار نفر مُردند، به دَرَک که مُردند! دیگر چه کسی با این ریزه‌کاری زندگی می‌کند؟

 ایمان و تقوا! بی‌خود نیست که ارزشی که خدا برای مردم مؤمنِ باتقوا قرار داده، یقین بدانید برای هیچ‌چیزی قرار نداده است. من یک آیه ا قرآن و یک روایت می‌خوانم. باز هم می‌گویم ای‌کاش! مردم با کتاب خدا در حدی آشنا بودند. آیهٔ شریفهٔ آخر سورهٔ بینه است؛ البته آیه مصادیقی دارد و مصداق اَتَم، من حالا بحثم در مصادیق آیه و مصداق اتم نیست، فقط ریتم آیه را بشنوید: «ان الذین آمنوا وعملوا الصالحات اولئک همْ خیر البریه»، بریّه یعنی موجودات زنده، ملائکه، جن و انس، پروردگار می‌فرماید: آن که مؤمن واقعی است، دارای عمل صالح است و از هرچه در این عالم هستی زنده است، بهتر است؛ این ارزیابی پروردگار است. نگاه نکن به یکی که آستینش کهنه است، لباسش پاره است، اما جزء این آیه است. فکر نکن که آدم معمولی است و به او محل نگذاری، پروردگار عالم اولیائش را در جامعه پنهان نگه داشته است. ما فقط یک ظاهری از مردم می‌بینیم، اما نمی‌دانیم چه کسی در همین لباس کهنه و آستین پاره هست. اینکه امروز به شما می‌گویم، همه‌جا نمی‌توانم بگویم؛ چون دیگر باورها ضعیف شده و این مسائل هم به‌نظر مردم افسانه می‌آید.

یک عالمی بود، من هر سال حدود بیست‌سالی در یک شهر مهمی منبر می‌رفتم. مرکز استان بود و خیلی هم عالِم داشت. همهٔ علمای آن شهر، همه که می‌گویم همه الله‌اکبر از آدم‌های فروتنِ متواضع، عالمانِ مجتهد و در حد جامع‌الشرائط، هر شب پای منبر می‌آمدند. یک‌دانه از آنها به من دل بستگی پیدا کرده بود. شاید پانزده‌سال هم بیشتر با من فاصلهٔ سنی داشت. این یک‌روز در میان می‌آمد و پیش من می نشست، خیلی حرف‌های خدا را می‌زد. نور از دهانش بیرون می‌آمد. یک همسری هم داشت که خودش می‌گفت این همسر من، تمام سلول‌های وجودش عاشق امیرالمؤمنین است و می‌گفت: این همسر من از خرجیِ خانه پس‌انداز می‌کند برای اینکه یک جلسهٔ مهم زنانه در روز عید غدیر به‌عنوان جشن برای امیرالمؤمنین تشکیل بدهد، اما یکی-دو سال بعد به من گفت که آن جلسهٔ غدیر من تعطیل شد! گفتم: چرا؟ گفت: وسط جلسه که زن‌ها همه داشتند دعا می‌خواندند و علی علی می‌گفتند، خانمم از دنیا رفت و دیگر نیست که آن جلسه را برپا کند. پسرش هم در جبهه شهید شد، دم نمی‌زد! به من گفت: یک جنازه‌ای را خیلی وقت پیش -من الآن تاریخش را یادم نیست- یک جنازه‌ای را غریب آوردند و در مرده‌شورخانه گذاشتند و رفتند. این آدم در پیاده‌رو مُرده بود و کسی را نداشت. یک مقدار هم ایستادند که ببینند کسی می‌آید، نمی‌آید و بعد دیدند نمی‌آید، آوردند دمِ در مرده‌شورخانه گذاشتند و رفتند. صبح غسّال آمد و به یکی-دو تا گفت: این جنازهٔ بندهٔ خدا غریب و تک‌وتنها است، دست و پایش را بگیرید و روی سنگ بگذارید تا من برای خدا بشورم. شما هم می‌خواهید بروید، بروید؛ من می‌شورم، کفن می‌کنم، باز بر و بچه‌ها می‌آیند، می‌گویم بردارند و بگذارند تا ببریم و دفنش کنیم. گفت مرده‌شور برایم گفت: وقتی لختش کردم و لنگ به او انداختم که غسلش را شروع کنم، مثلاً دیدم که بدنش یک‌خرده تمیز نیست؛ مثل کف پایش سنگ پا می‌خواهد، دست‌هایش کیسه می‌خواهد. آب را ریختم، آب گرم هم ریختم، کیسه و سنگ پا را آماده کردم و بعد در دلم گفتم: بندهٔ خدا، خب یک حمام می‌رفتی که حالا امروز جنازه‌ات را اینجا می‌آورند، غسلت طول نکشد! گفت چشمش را باز کرد و گفت: تو کار شرعی خودت را بکن و به من کار نداشته باش و دوباره چشمش را بست! لباس کهنه را نگاه نکن که محلّش نگذاری. اولیای خدا عین گوهر در معدن پنهان هستند، لذا فرمودند: به همه احترام کنید، به همه سلام کنید، به همه محبت کنید. این یک آیه:

«إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِک هُمْ خَیرُ اَلْبَرِیةِ» ﴿البینة، 7﴾.

 اما روایت:

 پیغمبر وارد مسجدالحرام شد، تا نگاهش به کعبه افتاد، گفت: «مرحبا بک»، بارک الله به تو ای کعبه! چه قدر و منزلتی پیش خدا داری؛ اما ای کعبه، قدر و منزلت مؤمن پیش خدا از تو بزرگ‌تر است. من سعادت می‌خواهم، شما هم می‌خواهید؟ معدن سعادت، ایمان و تقواست. خب من وعده داده بودم که این ایمانی که حضرت رضا می‌گوید، چون توضیح ندارد، از قرآن برایتان تفسیر بکنم. آیه را هم گفتم و متن هم خواندم، ان‌شاءالله فردا اگر خدا عنایت بکند.

 من در دفتر نشسته بودم و تنها بودم. آقای خالق‌پور -مداح قبل- یک ذکر مصیبت جانانه‌ای و بسیار دلسوزانه‌ای از صدیقهٔ کبری کردند، من هم یک بخشی را که ایشان نفرمودند، چون همه‌اش را شعر خواندند و من نثر آن را برایتان از روایاتمان بگویم.

بچه‌ها چهارتا بودند دیگر: حضرت مجتبی، ابی‌عبدالله، زینب کبری و حضرت کلثوم. بزرگ‌ترشان در روز شهادت مادرشان شش‌سالش بود. اینها آمدند که وارد اتاق بشوند، اسماء جلویشان را گرفت و گفت: نمی‌شود داخل بروید، چرا؟ گفت که مادرتان استراحت کرده است. گفتند: تو فکر می‌کنی که ما از درون این اتاق خبر نداریم؟! تو فکر می‌کنی ما نمی‌دانیم بی‌مادر شده‌ایم؟! درِ اتاق را که باز کردند، داخل آمدند و جا را تقسیم کردند؛ امام مجتبی بالای سر مادر نشست، ابی‌عبدالله پایین پای مادر نشست، دوتا دختر هم در دو طرف بدن مادر نشستند، هرچه مادر را صدا زدند، دیدند جواب نمی‌دهد! ابی‌عبدالله از جا بلند شد و گفت: من الآن می‌روم و پدرم را خبر می‌کنم. خانه‌شان نزدیک مسجد بود، به مسجد آمد و دید پدرش نشسته، گفت: بابا، برای آمدن به خانه عجله کنید! من گمان نمی‌کنم مادرم را زنده ببینید. اینجا نوشته‌اند که امام وقتی از جا بلند شد، عبایش افتاد، برنداشت و کفش‌هایش هم پا نکرد؛ یعنی هرکسی می‌خواهد به زیارت زهرا برود، پابرهنه باید برود، گرچه من باشم. در راه که داشت می‌آمد، زمزمه می‌کرد:

«لکل اجتماع من خلیلین فرقة و کل الذی دون الفراق قلیل»

 حاصل این زمزمه‌اش، این است: من هنوز حرارت داغ مرگ پیغمبر از قلبم سرد نشده، چه شد که آمدید خبر مرگ زهرا را برای من آوردید!

 

برچسب ها :