شب اول شنبه (7-5-1396)
(اصفهان بیت الاحزان)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویداصفهان/ بیتالأحزان/ دههٔ اول ذیالقعده/ تابستان 1396هـ.ش./ سخنرانی اول
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
فرصت اندکی برای وجود مبارک حضرت رضا پیش آمد که حضرت، این فرصت اندک را هزینهٔ پخش علم و دانش و آگاهیدادن به مردم کردند تا جهل مردم نسبت به دین، نسبت به مبدأ، نسبت به معاد، نسبت به معارف الهیه درمان بشود. خب حضرت میدانستند که تهیدستترین انسان، فقیرترین بشر در این دنیا آدم نفهم است، آدم نادان است، آدم جاهل است؛ البته نه جاهل به مواد غذایی، نه جاهل به علوم مادی. این را حضرت میدانستند که پروردگار عالم در قرآن مجید فرموده است: این نوع جاهلان، «یعلمون ظاهراً من الحیاة الدنیا»، رشتههای علوم مادی را خوب بلدند و میفهمند، «و هم عن الآخرة هم غافلون»، ولی معرفت دینی ندارند؛ کسی هم که معرفت دینی ندارد، خدا را نشناخته، قیامت را نشناخته، احکام الهی را نشناخته است و چون جاهل است، عمل صالح ندارد، ابداً اهل نجات نیست.
اینکه امام میدانستند جهل شدیدترین تهیدستی است؛ جهل به مسائل الهی، به خودِ پروردگار، به قیامت پروردگار، به دین پروردگار، به احکام پروردگار؛ امام میدانستند که جد بزرگوارشان، پیغمبر عظیمالشأن اسلام، خطاب به امیرالمؤمنین داشتند: «یا علی، لا فقر اشد من الجهل»، تهیدستی و فقری سختتر از نادانی نیست! امام به این معنا توجه داشتند که خداوند در سورهٔ تبارک میفرماید: گماشتگان دوزخ با دوزخیان حرف میزنند و اینطور که از قرآن استفاده میشود، دوزخیان یک مدتی قدرت حرفزدن دارند، ولی بعد از مدتی، چنانکه در سورهٔ مؤمنون آمده، قدرت سخنگفتن از آنها گرفته میشود و برای ابد لال هستند؛ قرآن میگوید: فقط ناله میزنند، داد میکشند، فریاد میزنند، اما قدرت تکلم ندارند.
آن بخش از زمان که دوزخیان قدرت حرفزدن دارند، گماشتگان دوزخ به دوزخیان میگویند: زمانی که شما در دنیا بودید، هشداردهندهای برایتان نیامد؟ کسی نبود که شما را به اوضاع امروز هشدار بدهد؟ واقعاً نیامد؟! اگر هشدار نیامده باشد و آدم را به جهنم ببرند، این معنیاش ظلم است؛ چون مولا خواستهاش را به من اعلام نکرده و حالا در قیامت میگوید چرا به خواستههای من عمل نکردی، پس به جهنم برو؛ این خلاف حکمت است، خلاف عدل و عقل است، خلاف علم است، خلاف اخلاق است. اینکه اینها را گماشتگان در دوزخ میبینند، میدانند که هشداردهنده برایشان آمده بوده است، ولی حالا از آنها میپرسند که واقعاً برای شما هشداردهنده نیامده که به شما بگوید عاقبت کار چه وضعی خواهید داشت؟ «قالوا: بلی قد جاءنا نذیر»، چرا هشداردهنده آمد. در ایامی که جوان بودم، کسی کتابی را به من هدیه کرد که این کتاب را یکی از مراجع بزرگ دو دورهٔ قبل نوشته است. خب من دیدم که نویسنده، آدم بزرگی است. نویسنده یک معدن قابل قبولی از علم و دانش است و اساتید خیلی بزرگی را در نجف و قبل از نجف، در خوزستان دیده بوده است. ایشان هشداردهندگان در دنیا را از جانب خدا به چند بخش تقسیم کرده است:
یک هشداردهنده خودِ پروردگار است که با 114 کتابش به بندگانش هشدار داده و آخرین کتابش هم قرآن است. کسی هم نباید بگوید ما که از صحف ابراهیم، کتاب ادریس، کتاب موسی، کتاب مسیح و زبور داوود هیچ خبری نداریم! قرآن میگوید: آنچه که در این قرآن است، مؤید حقانیت همهٔ کتابهای گذشته است، «مصدقا لما بین یدیه». خدا چقدر کتاب نازل کرد؟ این قرآن، همهٔ آن کتابها را در حق بودنش تأیید میکند؛ یعنی هرچه در آن کتابهاست، در این کتاب هم هست؛ یعنی آدم اگر قرآن را بفهمد، کل کتابهای الهی را فهمیده و اگر به قرآن عمل بکند، کل کتابها را عمل کرده است. خب یک هشداردهنده خودِ پروردگار است؛ نهتنها در 114 کتابی که نازل کرده، هشدار داده و اخطار کرده که با انجام اینگونه اعمال عاقبت خوبی نخواهید داشت. خدا راست هم میگوید، دروغ که بر پروردگار محال است و چه نیازی دارد که دروغ بگوید! مثلاً میخواهد من در جهنم گیر نیفتم؟ برای چه دروغ بگوید که من در جهنم گیر نیفتم! خب دارد راست میگوید. این هشداردهندهٔ اول بود.
اما اخطارکنندگان بعد از خدا انبیا هستند و بعد از انبیا ائمه هستند، بعد از ائمه هم دانشمندان ربانی هستند که این تعبیر برای قرآن است: «وکایّن من نبی قاتل معه ربیون کثیر». خدا میگوید: یک تعداد عالِم در هر تاریخی بودند که اینها عالِم ربانی بودند؛ رب یعنی تربیتکننده، یعنی تدبیردار. در زمان همهٔ انبیا بودند و زیاد هم از نوجوانیتان شنیدهاید که قوم یونس را یک عالِم نجات داد، یک عالم ربانی؛ حالا یونس –اینجور که قرآن میگوید- عصبانی شده بود، «و ذالنون اذ ذهبا مغاضبا»، از بس که غصه خورد و حرف زد و دعوت کرد و زحمت کشید و ملت هم به او گفتند که نه، خدایی که تو میگویی، ما قبول نداریم! معاد را قبول نداریم! زندهشدن مُردگان را قبول نداریم! حلال و حرام را قبول نداریم! خب بعد از سالها زحمت -انسان بود دیگر- رنجیدهخاطر شد، ولی باید میماند که وقتی آثار عذاب پیدا میشود و احتمال میداد که قوم توبه میکردند، اما نماند. خب جای خالیاش را چه کسی پر کرد؟ یک عالم ربانی؛ یک عالمی که به پول مردم، زمین مردم و به این و آن نظر نداشت، یک عالمی که دلسوز جامعه بود، یک عالمی که فقط نجات جامعه را میخواست؛ این را ربانی، یعنی مربی و تربیتکننده میگویند؛ او مردم را نجات داد. این هم یک هشداردهندهٔ دیگر.
نهایتاً این مرد بزرگ در آخر این خط نوشته بود، عقل است؛ یعنی عقل هم برایتان نیامد؟ عقل هم نداشتید که به شما هشدار بدهد این مالی که داری میبری، برای خودت نیست؛ این اختلاسی که داری میکنی، برای خودت نیست؛ این زمینی که داری با سند برای خودت میکنی، برای خودت نیست؟! این را که دیگر خدا نباید بگوید، این را که انبیا نباید بگویند، این را که ائمه نباید بگویند، بلکه این را خود عقل به آدم میگوید که این مِلکْ مِلک تو نیست، برای چه داری میبری؟ همین گوشندادن به حرف عقل، نهایتاً یعنی گوشندادن به حرف خدا؛ چون عقل از طرف چه کسی در ما قرار داده شده است؟ آخر آن به این برمیگردد که به پروردگار گوش ندهم.
دوزخیان همه میگویند که اخطارکننده و هشداردهنده برای ما آمد، بعد به فرشتگان میگویند: با اینکه هشداردهنده آمد، حالا یا خدا بوده یا انبیا بودند یا ائمه بوده یا عالم ربانی بوده یا عقل بوده است. خب اگر هشداردهنده آمده، پس چرا شما در جهنم هستید؟ انسانهایی که هشداردهنده در کنارشان است که نباید به جهنم بیایند! چرا به جهنم آمدید؟ ببینید چه جوابی میدهند: «لو کنا نسمع او نعقل»، ما نرفتیم که به حرف این هشداردهندگان گوش بدهیم! جاهل ماندیم، چون گوش ندادیم و نه خدا را شناختیم، نه معاد را شناختیم، نه حلال و حرام را شناختیم؛ جاهل ماندیم، چون گوش ندادیم! گوش از ابزار عظیم پروردگار به انسان برای شناخت است. خدا نزدیک بالای پنجاهبار در قرآن مجید، گوش را مطرح کرده که معلوم میشود عضو بسیار مهمی است؛ معلوم میشود که این گوش نقش عظیمی برای رشد انسان دارد؛ خیلی هست پنجاه آیه بیشتر دربارهٔ گوش و مسائل گوش، مثبتات گوش و منفیات گوش در قرآن بیان کردند.
خب ما اگر آن وقتی که در دنیا بودیم، «لو کنا نسمع»، «کنا»، فعل ماضی است، یعنی آن وقتی که ما در دنیا بودیم، اگر رفته بودیم و شنیده بودیم، «او نعقل»، یا حداقل خودمان تفکر میکردیم؛ حالا نرفتیم که بشنویم، اما اقلاً عقل را بهکار میگرفتیم که آقا این کاری که داری میکنی، عقل دارد میگوید بد است، زشت است، این تجاوز است، این خیانت است، این ظلم است؛ یعنی حتی به این هشداردهندهٔ باطنی خودمان هم گوش ندادیم! حالا پاداشمان این شده که به جهنم بیاییم؛ جهنمی که امروز در روایات پیغمبر میدیدم، یک عذابش «ماء حمیم» است. این «ماء حمیم» چندبار در قرآن آمده است: «یسقی بماء حمیم»، این قطعه آیه در سورهٔ مبارکهٔ محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) است. اولاً چرا پروردگار نمیگوید «یَسقی؛ مینوشند» و میگوید «یُسقی؛ مینوشانند»؟ چون پیغمبر اکرم در توضیح این آیه میفرمایند: اینها -جهنمیها- از این آب جوشان بهشدت نفرت دارند و نمیخواهند بخورند، ولی دهانشان را باز میکنند و این آب را در حلقشان میریزند؛ اما قبل از اینکه این آب را در حلقشان بریزند، پیغمبر اکرم میفرمایند: آب را کارگردانان جهنم جلویشان که میآورند، درجا پوست صورت آتش میگیرد و کَنده میشود، درجا پوست کله برمیگردد؛ بعد خدا میگوید: وقتی در حلق اینها میریزند، «فقطع امعائهم»، تمام دل و روده و جگرسیاه و سفید، همه تکهتکه میشود و از پشت سرشان بیرون میپاشد؛ این یکدانه از عذاب جهنم است! جهنمرفتن هم اصلاً صرف نمیکند که من حالا بیایم و بهخاطر چهارتا دروغ و تهمت و غیبت و خوردن حرام و بردن زمین مردم و به ناحق صندلی اِشغالکردن به جهنم بروم؛ خب نمیارزد! به همین یک آب جوشش نمیارزد! حالا عذابهای دیگری که در قرآن هست و اصلاً آدم وحشت میکند که این آیات را بخواند! اگر معنی آیات را بلد باشد، واقعاً عقب مینشیند. مثلاً قرآن مجید میگوید: لباس جهنمیها از مس گداختهشدهای است که به اندازهٔ هیکلشان بریده شده است؛ یعنی اینها را در لباس مسی میپوشانند که گداخته شده است و در هم نمیآورند. خب آدم چقدر میتواند در یک لباس مسی آتشین طاقت بیاورد؟ تا کِی میتواند طاقت بیاورد؟ مگر بعضیها خیال خودشان را راحت کنند و بگویند که قرآن دروغ است، چنانکه بتپرستان مکه میگفتند. پیغمبر این آیات را میخواند، میگفتند: «ان هذا الا اساطیر الاولین»، اینها افسانههای ساختهشدهٔ گذشتگان است و راست نیست؛ مگر اینجوری آدم خیال خودش را راحت کند و به خودش آرامش بدهد که حرفش هم نه عِلماً، نه عقلاً و نه شرعاً اصلاً قابل قبول نیست اگر بخواهد بگوید دروغ است! خب اینها همه نتیجهٔ جهل است.
امام هشتم در فرصت اندکی که بهدست آوردند که بنیعباس ملعون یک رویکردی ریاکارانه به حضرت کردند و نه به حقیقت؛ امام در همان فضای رویکرد، فرهنگ خدا، احکام خدا، حلال و حرام خدا، معارف و اصول را پخش کردند و خیلیها هم در کنار حضرت، هرچه ایشان میفرمودند، مینوشتند. اینها به بشریت خیلی خدمت کردند، حالا بشریت نود درصدش به این نسخهها عمل نمیکند، یک مسئلهٔ دیگری است؛ ولی چهرههای برجستهای در کنار حضرت تربیت شدند و قلم به دست گرفتند. قدیم در یک قطعهای دیدم که بیان حضرت را فقط صدهزار نفر در ایران نوشتهاند؛ یعنی ایرانیها از اول به اهلبیت خیلی نظر داشتند و سعی میکردند که گوهرها و دُرها و علومی که از زبان ائمهٔ طاهرین تراوش میکند، بنویسند و روایات حضرت را نوشتند. خوشبختانه بخش عمدهای را شیخ صدوق در همان اواخر قرن سوم در غیبت صغری در یک کتاب پرقیمتی به نام «عیون اخبار الرضا(ع)» جمع کرده است؛ چشمههای روایات امام هشتم؛ اینهمه روایت در همهٔ شئون برای معالجهٔ جهل؛ امان از جهل و فریاد از بیخبری!
یک کسی به پیغمبر اکرم گفت: یارسولالله، کِی قیامت میشود؟ فرمودند: ساعت قیامت را به کسی نگفتهاند و به من هم نگفتهاند، ولی نشانههای قیامت را من کاملاً میدانم. عرض کرد: برایمان روی منبر بگویید. دوتا نشانهای که حضرت بیان کردند، یکیاش این بود: معرفت دینی از بین جامعه جمع میشود! خب معرفت دینی جمع بشود، مردم چه میشوند؟ معرفت دینی که نباشد، مردم به هر گناهی راحت روی میآورند؛ چون نمیدانند حرمت این گناه تا کجاست، عذابش تا کجاست، تخریبکنندگی آن تا کجاست؟! خب نمیدانند! معرفت دینی از بین مردم جمع میشود و به جایش سؤالکننده –جهل- پخش میشود و اغلب مردم بیمعرفت میشوند. خب این خیلی درد سنگینی است! این خطر عظیمی است که نسل امروز از معرفت دینی جدا بشود یا بهعبارتی جدایش بکنند! هم جداشده و هم یک عدهای جدایش کردهاند. خب به جای معرفت دینی که خلأ است، چهچیزی این خلأ را پُر میکند؟ پیغمبر فرمودند: جهل و نفهمی، نادانی.
الآن شما به خیلیها -که خیلی هم در کشور ما پیشرفت کرده- بگو: آقا، خوردن مستکننده حرام است، میگوید: چه کسی گفته است؟ واقعاً حرام است؟! کجایش حرام است؟! یعنی نمیداند. یا به خیلی از خانمها و دخترها بگو: این مو و رو را قرآن در سورهٔ نور و در سورهٔ احزاب گفته که در معرض دید همگان قرار نده، میگوید چه کسی گفته؟ کجای قرآن گفته؟ نمیدانند، اما آیا این نمیدانم عذر قابل قبولی در قیامت است؟ قرآن مجید میگوید: ابداً عذر قابل قبول نیست و روز قیامت هم قرآن مجید میگوید: به هیچ انسان محکوم به دوزخی اجازهٔ عذرخواهی از خدا را نمیدهند؛ اگر بخواهند هم عذرخواهی بکنند، اجازه نمیدهند و میگویند دهانت را ببند! هفتاد-هشتاد سال در دنیا هر غلطی که دلت خواسته، کردهای؛ هر ظلمی کردهای، هر مالی را بردهای، هر یاوهای را گفتهای، هر تهمتی را به نبوت و ولایت، به قرآن و به اهلبیت زدهای، حالا میگویی عذر بخواهم! در سورهٔ یس ندیدهاید: «الیوم نختم علی افواههم»، دهانشان را میدوزم و نمیگذارم حرف بزنند! امام هشتم چه کار عظیمی داشت!
خب من اینجا یک جمله هم خدمتتان عرض بکنم که خیلی مهم است و آن این است: امیرالمؤمنین -چنانکه در نهجالبلاغه آمده- میفرمایند: «و ان لکل امام مأموم»، یک نفر که بهعنوان امام عَلَم شد، بهناچار مأموم دارد که به او امام میگویند؛ اگر مأموم نداشت که به او امام نمیگفتند. حالا یا این امام، امام هدایت است یا این امام، امام ضلالت است؛ چنانکه قرآن امام را تقسیم کرده است به ائمهٔ کفر در سورهٔ توبه: «قاتلوا ائمة الکفر»، و ائمهٔ هدایت در سورهٔ انبیاء: «جعلنا هم ائمة یهدون بامرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلاة وایتاء الزکاة و کانوا لنا عابدین».
خب یک عدهای امام کفر هستند که الآن در رأس تمام امامان کفر، فعلاً نوبت امامت کفر به این دیوانهٔ آمریکا رسیده است؛ این اعصاب بههمخورده، این بیعقل، این مُتِلَونالمزاج، این بدفکر، این الآن امام کفر در رأس امامان کفر است و مأموم هم زیاد دارد. عربستان یک مأموم، شیخنشینها یک مأمومهایش هستند، آفریقا مأموم دارد که اینها آرا و خواستههای نامشروع او را متأسفانه در ملتهای خودشان پیاده میکنند.
خب حضرت رضا امام است؛ امام برحق است، امام هدایت است. ما شیعیان قهراً مأموم این امام هستیم و اهلسنت که نمیگویند ما مأموم حضرت رضا هستیم! اهلسنت ایران بعضیهایشان به مشهد میآیند، دههٔ آخر میآیند، دههٔ ولادت میآیند و زیارت میکنند، نمازی میخوانند و میروند؛ اما نمیگویند ایشان امام ماست، بلکه میگویند ایشان سید و فرزند پیغمبر است و قابل احترام؛ یعنی پروندهٔ حضرت رضا به سیدبودن، به قابل احترام بودن پیش آنها بسته است؛ اما ما اعتقادمان راجعبه ایشان -با این روایات دریاواری که دارد- چیست؟ ما میگوییم ایشان عالم آلمحمد است. خب این اعتقاد ماست. شما فقط در جلد اول اصول کافی، روایتی را ببینید که مسلم مرزی در پنج صفحه از حضرت نقل کرده است. یک زمانی، استاد ما در قم که ما دورهٔ اول درس ایشان را رفتیم، آیتاللهالعظمی وحید میگفتند: این روایت از نخبهٔ روایات شیعه است! روایت یک روایت معجزهآسایی است و میگفتند دست خرد و عقل خیلی دیر به مفاهیم این روایت میرسد، از بس که علوم فشرده در این روایت هست. امام هشتم غوغا کرده است!
خب ما میگوییم امام، عالم، دلسوز، خیرخواه، پخشکنندهٔ فرهنگ پروردگار. ما این ادعا را داریم و ما با توجه به این ادعا مأموم میشویم. مأموم نسبت به امامش چه وظیفهای دارد؟ چه وظیفهای؟ من امشب این وظیفه را عرض کردم که امام هشتم با تمام توان انجام دادند و سر مبارکشان هم روی این وظیفه رفت، یعنی شهید شدند! ایشان چه کردند ؟ ایشان شب و روز در مدینه، در مرو و در سفرها در مقام درمان جهل مردم برآمدند. منِ مأموم باید به ایشان اقتدا بکنم تا حداقل جهل زن و بچهام، جهل خودم، جهل دوتا رفیقم، جهل دوتا سلام و علیککنندهای که با من هستند، برطرف بکنم یا نه! یا وقتی زن و بچهام را میبینم، فقط سؤالاتم در یک محدوده باشد که حاجخانم چه کسی زنگ زد؟ امشب چه داریم؟ یخچال پر است یا نه؟ چه کم داریم؟ بچهها شما چه؟ آخر این حرفهای تکراری چه رشدی به زن و بچهٔ آدم میدهد؟! چه رشدی! مگر پیغمبر اکرم ندارد که «کلکم راع و کلکم مسئولان رعیته»؟ رعیت در اینجا یعنی زن و بچههایمان، یعنی دوستانمان و نه رعیت کشاورزی. کلمهٔ رعیت یعنی آنهایی که در کنار ما هستند، در اختیار ما هستند، با ما هستند. خب ما مسئولیت شدید نسبت به خودمان داریم: «قوا انفسکم»، و زن و بچهمان: «و اهلیکم نارا»؛ اینها را از نادانی درآورید، خودتان را از نادانی درآورید که فردا دچار دوزخ نشوید و این اقتدای به حضرت رضاست. بهنظر من جشن خیلی خوب است، زدن پرچمهای رنگی عالی است، غذادادن خوبِ سالم بهعنوان حضرت رضا عالی است؛ اما عالیتر از آن، این است که ما بیاییم عقلمان را با حرفهای حضرت رضا چراغانی کنیم، قلبمان را با کمک حضرت رضا پرچم توحید و معاد بزنیم، گلویمان را برای درمان جهل افراد به کمک حضرت رضا خرج بکنیم.
خب این مقدمهٔ مطلب بود، اما امام یک روایتی در روایاتشان دارند که از نخبهٔ روایات است. انشاءالله اگر خدا توفیق بدهد و عنایت بکند، فردا شب برایتان روایت را نقل میکنم. روایت هشت-نه قطعه است و فکر میکنم نتوانم هر قطعهای را یک شب توضیح بدهم. حالا ما با کمک خدا و شما در این روایت سِیر میکنیم، ببینیم بالاخره تا کجای اعماق روایت با کمک روایات دیگر و آیات دیگر میتوانیم سفر بکنیم.
خب شب اول مجلس و ایام ولادت امام هشتم است، سخن هم که از وجود مقدس ایشان به میان آمد و کار عظیمی که در آن فرصت اندک انجام دادند. امام ساکن خراسان نبودند؛ یعنی شهری که شما به زیارت میروید، ایشان در آنجا نه خانه داشتند و نه بساطی داشتند. مأمون ایشان را از مدینه به مرو آورده بود که الآن یک قطعهٔ عظیمی از آن در یکی از کشورهای آزادشدهٔ شوروی است. مرو در زمان مأمون پایتخت بنیعباس بود. مأمون یک جنگی را در بغداد با برادرش داشت که از مرو حرکت کرد تا با ارتشش به بغداد برود و حضرت رضا را هم مجبور کردند که در این سفر باید با من باشی. خب حرکت کردند، روزها میآمدند و شبها استراحت میکردند تا به همین شهر –طوس- رسیدند. در قدیم اسمش طوس بود. اینجا که رسیدند، مأمون تصمیم به کشتن حضرت گرفت و اینجا حضرت شهید شدند، ولی ساکن نبودند.
صبح است و تازه آفتاب زده است. اهلبیت چه غربتی کشیدند! اهلبیت چه ظلمهایی دیدند! چه مظلومیتی بر اینها حاکم بود! تمامش هم تقصیر مردم بود. یک نفر نمیتواند در اینهمه جنایت وارد بشود، بلکه کمک از جانب مردم زیاد بوده است: «قتل الله من قتلک بالایدی و الالسن»، خدا لعنت کند آنهایی که با دست و زبان به کشتن تو کمک دادند. تو یک قاتل نداشتی و جامعه قاتل تو بود.
تازه آفتاب زده، به اباصلت فرمودند: من را دعوت کرده، بلند شو و دنبال من بیا! اینجایی که من را دعوت کردهاند، قتلگاه من است. تو بیرون بنشین، چون راهت نمیدهند. چادر هم بود و مأمون آنجا خانه نداشت. فرمودند: من میروم، از جلسه که درآمدم، تو یا میبینی که من عبا بهسر کشیدهام یا میبینی که نه، خیلی عادی و معمولی بیرون آمدم؛ اباصلت، اگر عادی و معمولی بیرون آمدم که با هم به محلی برمیگردیم که اِسکان داریم، اما اگر دیدی عبا بهسر کشیدهام، دیگر ناامید ناامید بشو، چون کشته شدهام و من را به قتل رساندهاند.
حالا یک آدم عاشق فکر بکنید که امام در چادر مأمون رفته، این چه دلشورهٔ سنگینی در بیرون دارد و نمیداند محبوبش الآن عبا بهسر بیرون میآید یا نه به حالت عادی؟! پردهٔ خیمه را کنار زدند، دید حضرت رضا دارد بیرون میآید؛ عبا بهسر افتاده، ولی رنگ به صورت ندارد! خب ما دوتا اماممان با شمشیر شهید شدند و بقیهشان را زهر دادند. آن امامی که کشتهشدنش با زهرخوردن از همه طولانیتر بود، حضرت باقر بود و بقیهٔ ائمه بین سه تا چهار روز تا هفت روز طول کشید که شهید شدند؛ ولی ما خبر نداریم این زهری که به حضرت رضا دادند، چه زهری بوده که وقتی حدودهای ساعت یازده به خانه آمدند، اذان ظهر ایشان از دنیا رفتند. حالا با بدن چه کرده بود، خدا میداند!
اباصلت میگوید: حرف نزدم و با دلِ سوخته بهدنبال حضرت رضا آمدم. از خانهٔ مأمون تا خانهٔ خودمان که رسیدیم، شمردم که پنجاهبار روی زمین نشست و بلند شد؛ بدن دیگر هیچ طاقت نداشت، آرامش نداشت. رسیدیم، دیدم روی خاک افتاد: «یتململ تململ السلیم»، مثل آدم مارگزیده به خودش میپیچید؛ اما بالاخره سر به دامن حضرت جواد از دنیا رفت. مرد و زن از خراسان برای تشییع جنازه آمدند، جلویشان را هم نگرفتند! اگر در آن تشییع جنازه از یک مردی، از یک زنی میپرسیدید که برای چه آمدی، میگفت: امام است، سید است، عالم است، پسر پیغمبر است! خب مردم دنیا، مردم آن روزگار، مگر ابیعبدالله امام نبود؟ مگر ابیعبدالله عالم نبود؟ مگر ابیعبدالله پسر پیغمبر نبود که زینالعابدین وقتی بدن قطعهقطعه را روی خاک دید، داشت جان میداد و زینب کبری بدن را گذاشت، دوید و به جلو آمد.