لطفا منتظر باشید

شب دوم یکشنبه (8-5-1396)

(اصفهان بیت الاحزان)
ذی القعده1438 ه.ق - مرداد1396 ه.ش
10.35 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

اصفهان/ بیت‌الأحزان/ دههٔ اول ذی‌القعده/ تابستان1396هـ.ش./ سخنرانی دوم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

آیا انسان از زمانی که به‌وجود آمده و تا زمانی که در دنیا هست و زندگی می‌کند، به راهنمای معصوم نیازمند است؟ به چراغی نیازمند است که خداوند در مسیر زندگی او قرار بدهد؟ اهل انصاف، اهل دقت، پاسخشان این است که انسان حتماً به راهنمای معصوم نیازمند است؛ راهنمایی که خودش در باطن و در ظاهر از هر خطایی مصون است و دانشی هم که دارد، یک دانش فراگیر نسبت به عالم هستی و نسبت به انسان است؛ هم هستی را می‌شناسد و هم از همهٔ نیازهای انسان آگاه است و این قدرت را دارد که به نیازهای معنوی انسان پاسخ صد درصد مثبت بدهد.

این حرف، حرفِ اهل دل است، اهل حکمت است، اهل انصاف است که در هر دوره‌ای بوده‌اند و زندگی می‌کرده‌اند، پاسخ‌گوی مردم بودند؛ اما اکثریت، از زمان قابیل -که فرد اول آن اکثریت است- تا الآن، طبق آیات قرآن، آینده هم باید همین‌طور باشد، تا روزگاری که سفرهٔ عدالت در همهٔ جهان گسترده بشود. خود این هم کار یک معصوم است، کار یک پیشوای ملکوتی است که نسبت به هستی و انسان دانش فراگیر دارد. این اکثریت می‌گویند نه، ما هیچ نیازی نداریم به پیشوای معصوم، به کسی که از یک جهان دیگری برانگیخته شود و بیاید در زندگی ما دخالت بکند و امر و نهی بکند.

به چه دلیل؟ می‌گویند به دو دلیل: دلیل اول این است که ما عقل داریم و با عقلمان می‌فهمیم و درک می‌کنیم آنچه را که لازم باشد و با درک عقل و با فهم عقل و با راهنمایی عقل، یک زندگی درستی برپا می‌کنیم؛ یک زندگی بی‌دردسر، یک زندگی بی‌خسارت، و یک زندگی بی‌ضرر!

پاسخ اینها را داده‌اند و گفته‌اند: اولاً عقل ما -که این حرف کاملاً درستی است و تجربه هم نشان می‌دهد- عقل کاملِ جامعِ تامّی نیست که نورش به تمام هستی و به تمام وجود ظاهری و باطنی انسان و نیازهای او فراگیر باشد و کار هادی را نمی‌تواند انجام بدهد؛ نمی‌تواند در مقام پیشوایی قرار بگیرد که به هر جا که لازم باشد و ضرری در آن نباشد، ما را هدایت بکند و چنین قدرتی ندارد؛ چون مثل بقیهٔ اعضا و جوارح ما جزئی است. کل وجود ما جزئی است؛ چشم ما یک عضو جزئی است، تا کجا را می‌تواند ببیند؟ چقدر درست می‌تواند ببیند؟ چه مقدار میدان دید دارد؟ خب جوابش این است که میدان دیدش، مقدار دیدش و اشیانگری‌اش جزئی است و کلی و کامل نیست؛ اگر جزئی نبود، به‌عنوان مثال، برای دیدن آسمان‌ها و ستارگان دور به دوربین‌ها و تلسکوپ‌های بسیار قویّ نجومی هیچ نیازی نداشت. بدون دوربین و بدون تلسکوپ صد درصد در نگاه اشتباه دارد. شب چهاردهم ماه، ماه بدر کامل است، اندازه‌ٔ سطح ماه و کرهٔ ماه در مقایسهٔ با زمین چقدر است؟ این ثابت شده که ماه یک‌ششم کرهٔ زمین حجم دارد؛ یعنی شش‌تا ماه را می‌شود در کرهٔ زمین جا داد، ولی آیا در شب چهارده ماه، چشم ما حجم ماه را درست می‌بیند؟ نه! یک دایرهٔ محدود نورانی می‌بیند، ولی آنچه که چشم دارد می‌بیند، آن ماه نیست و واقعیت ماه یک‌ششم زمین است.

 یا شما اول طلوع آفتاب، وقتی که تقریباً قرص خورشید از افق بیرون می‌آید، حجم خورشید چه مقدار است؟ یک‌میلیون‌ودویست هزار عدد زمین را می‌شود در خورشید جا داد، شما خورشید را چه اندازه می‌بینید؟ این دیدنتان دروغ است؛ یعنی چشمتان دارد به شما دروغ می‌گوید!

 شما حد گوشتان حد کلی است یا حد جزئی است؟ شما کل صداها را می‌شنوید؟ الآن در همین جلسه صدای انفجار ستارگان هست، صدای برخورد سنگ‌های آسمانی با هم هست. زمین حدود 180تا کشور دارد و صدای رادیو و تلویزیون کل کشورها الآن در این اتاق هست. شما یک رادیوی کامل بیاور و بنشین و پیچش را بگردان، جهتش را به آفریقای جنوبی بده، صدای آفریقای جنوبی را به شما می‌رساند؛ اما اگر ابزار نباشد، گوش شما خیلی از صداهای بالا و خیلی از صداهای پایین را نمی‌شنود. گوش جزئی است و چهار روز هم که از آن بگذرد، بیچاره به سمعک نیازمند می‌شود. چهار روز که از چشم بگذرد، به عینک نیازمند می‌شود. دو روز که از عمر پا بگذرد، به عصا و واکر نیازمند می‌شود. چهار روز که بگذرد، به صندلی چرخدار نیازمند می‌شود. شکم ما هم جزئی است، هیکل ما هم جزئی است، زبان ما هم جزئی است، عقل ما هم جزئی است.

خب این عقل که ثابت شده جزئی است، چگونه می‌تواند یک نگاه فراگیری به همهٔ هستی داشته باشد؟ یک نگاه فراگیری به خود انسان داشته باشد؟ نمی‌تواند و در خیلی از دریافت‌هایش هم تا حالا اشتباه کرده است. شما خیلی با مجلات علمی و سایت‌های علمی جهان ارتباط ندارید، اگر به سایت‌های علمی جهان مراجعه بکنید، تغییر آرای دانشمندان -چه دربارهٔ طبیعت، چه دربارهٔ حیوانات و چه دربارهٔ بدن انسان- ساعتی شده است؛ نه اینکه ده‌سال بگذرد و عقل بگوید من در یافتن این موضوع اشتباه کردم! نه، اشتباهش را الآن دارند روز به روز اعلام می‌کنند. خب چگونه می‌شود به این عقل جزئی برای ساختن یک زندگی صد درصد سالم، زندگی بی‌زیان، زندگی بی‌خطر، زندگی بی‌فساد تکیه کرد؟ اگر کننده بود، تمام عقلای جهان، جهان را رو به سلامت می‌بردند؛ اما نه‌تنها نتوانستند رو به سلامت ببرند، بلکه جهان را رو به فساد کشاندند؛ در همه‌چیز هم ایجاد فساد شده که من حالا نمی‌توانم برایتان بشمارم، اما خوانده‌ام؛ فساد در سیاست، فساد در خانواده، فساد در تصور، فساد در اندیشه، فساد در اجتماع، فساد در غریزهٔ جنسی، فساد در اقتصاد و بشر ثابت هم مانده و قبول کرده است. اگر عقلْ کننده بود که کار این جنس دوپا به اینجا نمی‌رسید؛ کننده نیست و شما می‌بینید که کرهٔ زمین را در چهارچوب فساد به اسارت کشیده‌اند و تمام درها را هم بسته‌اند. اینکه می‌گویم درها را بسته‌اند، گتره نمی‌گویم؛ چون کتاب‌های خیلی از دانشمندان اروپا و آمریکا را که نگاه کردم، نوشته‌اند که رشته از دست در رفته و فساد در جهان مطلقاً قابل علاج نیست، الاّ یک دانشمند. من هرچه مقاله و کتاب از دانشمندان اروپا و آمریکا خواندم، می‌گویند: دیگر کار تمام است و بشریت دارد رو به نابودی می‌رود؛ یعنی یک روزی می‌آید که اگر ده‌تا دانه از این بمب‌های جدید را در کل کرهٔ زمین بیندازند، تمام پنج قاره خاکستر می‌شود و می‌گویند هیچ راه علاجی هم وجود ندارد؛ الاّ یک دانشمند مسیحی که در یک سخنرانی بسیار مهم -که من این سخنرانی را یادداشت کرده‌ام و در یکی از کتاب‌هایم هم نوشته‌ام- در دانشگاه هند می‌گوید: اینهایی که می‌گویند فساد در همهٔ شئون با داشتن عقل، یعنی ملت‌های جهان را دیوانه نمی‌دانند که همه می‌گویند ضریب هوشی داریم و می‌گویند ضریب هوشی ایرانی‌ها بیشترین ضریب است. خب ضریب هوشی‌مان در ملت‌ها خیلی بالاست، ولی فسادمان هم کاملاً دارد هموزن اروپا و آمریکا می‌شود.

همهٔ دنیا عقل داریم و فاسد هستیم! آمریکایی‌ها عقل دارند و فاسد هستند! ترامپ عقل دارد و افسد مفسدین است! عقل دارند و دارند در لجنزار هر نوع گناهی دست و پا می‌زنند، چرا عقل کاری صورت نمی‌دهد؟ چون جزئی است، چون نمی‌تواند، چون قدرتش را ندارد، چون نمی‌شود کاری بکند.

 آن دانشمند در آن دانشگاه در اواخر سخنرانی‌اش، بعد از شمردن انواع مفاسد جهان می‌گوید: یک راه برای علاج فساد مانده و دو راه نمانده است؛ نه مجالس قانون‌گذاری جهان توان درمان فساد را دارند و نه دولت‌ها، نه دادگستری‌ها، نه نیروهای نظامی، نه اساتید دانشگاه‌ها، نه معلمان، نه مربیان! هیچ صنفی درمان این فساد در قدرتش نیست و فقط یک‌دانه دارو در جهان هست که می‌تواند پنج قاره را درمان بکند و آن هم اسلام است. همین!

یعنی آنها هم دارند به این حقیقت پی می‌برند که این‌قدر به عقل تکیه نکنند او را خدا قرار ندهند. عقل نمی‌تواند جای خدا را پر بکند، عقل‌گرا نباشید! عقل فقط قدرت درک دارد که کتاب را باز می‌کند و دارد می‌خواند، می‌فهمد که کتاب چه‌چیزی دارد می‌گوید؛ اما امام اصلاح‌گر نیست؛ چراغ پرفروغ که کل جاده را روشن بکند و تکالیف درست را به ما ارائه بکند، نیست!

خب پس جناب عقل را باانصافان عالم سر جایش نشاندند و گفتند: از قرن هفدهم که تو را به جای خدا نشاندند، اشتباه کردند و بعد از اینکه تو را به جای خدا نشاندند، فساد را در این عالم روی جزئی‌بودنت حاکم کردی؛ نه اینکه عمدی داشته‌ای، بلکه قدرتش را نداشتی که بچرخانی؛ لذا بشر به کج‌راهه افتاد. توانش را نداشتی که انسان را حفظ بکنی، لذا انسان به بی‌راهه افتاد.

خب آنهایی که می‌گویند ما به امام هدایت و به برانگیخته‌شدهٔ از طرف خداوند هیچ نیازی نداریم، دروغ می‌گویند و گفتند ما به عقل تکیه می‌کنیم، عقل هم کاری از دستش برنیامد و وضع جهان روزبه‌روز بدتر شد؛ اما یک عده‌ای آمدند و گفتند: این چه اشتباهی است که ما به عقل تکیه بکنیم؟ ما برای چه به امر جزئی متکی بشویم؟ برای چه به چراغی که یک شمع نور دارد، به‌عنوان اینکه یک خورشید نور دارد، روی بیاوریم؟ کجا به‌اندازهٔ خورشید نور دارد؟! کل نورِ عقلِ مردم یک نور جزئی است و کاری که می‌کند، این است که چیزی را می‌بیند، بفهمد این چراغ است، این آب است، این فرش است، این خط کتاب است، این این مطلب است و بیشتر از این کاری از دستش برنمی‌آید. آمدند و گفتند: خب عقل فقط برای درک قضایای کلی و قضایای جزئی، آن‌هم در یک حد محدود بماند. قضایایی جزئی، مثلاً عقل را نگه داریم که به ما براساس آزمایش‌ها بگوید آب از اکسیژن و هیدروژن مرکب است و حکم کلی هم این است: حالا که یک استکان آب نشان می‌دهد از اکسیژن و هیدروژن مرکب است، پس آب استخر هم همین ترکیب است، پس آب زاینده‌رود هم که حالا گم شده و نیست، همین ترکیب است، پس آب دریاچه‌ها هم همین ترکیب است، پس اقیانوس‌ها هم همین ترکیب است و ما دیگر نیاز نداریم که اقیانوس اطلس را به آزمایشگاه بِکِشیم و تمام قطراتش را آزمایش کنیم و بگوییم بله، این از اکسیژن و هیدروژن مرکب است. عقل حکم جزئی دارد و یک حکمی هم بر کلیات از طریق جزئیات دارد و کاری دیگر نمی‌تواند بکند.

آمدند و گفتند: به جای عقل، علم را امام قرار می‌دهیم! علم را به جای خدا قرار می‌دهیم! ما با این گستردگی دانش، نه به خدا نیازی داریم، نه به کسانی نیازی داریم که از جانب خدا بیایند و در زندگی ما هدایت‌گری بکنند؛ هم خودش و هم فرستادگانش را نمی‌خواهیم، چون علم کار می‌کند.

خب حوزهٔ علم را بفرمایید تا کجا شعاع دارد؟ الآن بفرمایید این تمدن علمی انسان‌ساز است یا برج‌ساز است؟ این تمدن علمی لوکوموتیو برقی‌ساز است یا آدم‌ساز است؟ این علم، آدم درست می‌کند یا هواپیما درست می‌کند؟ این علم، تربیت کامل به انسان می‌دهد یا دندان‌ها را می‌کِشد و به جایش دندان می‌کارد؟ علم در حوزهٔ آدمیت و انسانیت و تربیت و پرورش و آدم بارآوردن تا الآن چه کار کرده است؟ هیچ‌کاری! چون کارش نیست، چون آدم‌سازی کار علم نیست! کار این علمِ مادّی همین ساخت‌وسازهای بنایی و صنعتی است، ساخت‌وسازهای الکترونیکی است. کارهای مهمی هم می‌کند؛ علم، هواپیمای دو طبقه ساخته و در هر طبقه‌ای هم پانصدنفر می‌نشاند و با بارشان حرکتشان می‌دهد، ولی آن علم اصلاً هواپیمانشینان را آدم بارنمی‌آورد.

من چندبار از اروپا -که طیاره‌های ایرانی به آنجا نمی‌آمد- مجبور بودم با هواپیماهای خارجی -آلمان، اتریش، انگلیس، ایتالیا- با اینها ایران بیایم و چهار-پنج ساعت در هوا بودم. بیشترین مدتی که بالا بودم، دوازده ساعت بود. حالا من آن دوازده ساعت را می‌گویم، در آن دوازده ساعت به مردم شام دادند، ناهار دادند، صبحانه هم دادند؛ هم با گوشت خوک و هم با گوشت خرچنگ و هر دو ساعت یکبار در تمام طیاره مشروب می‌آوردند و به مسافرها می‌دادند، آنها هم می‌گرفتند و می‌خوردند. علم! طیاره ساخته‌ای، اما آدم نساخته‌ای؛ اگر آدم ساخته‌ای، نمونه‌اش را بگو کجاست! آن آدمی که تو ساختی، کجاست؟

 جناب فرانسه تو از همهٔ کشورهای اروپایی زودتر رشد علمی پیدا کردی، مگر افسران نظامی تو، مگر سپهبدهای تو، مگر فرماندهان ارتش تو در زمان شارل‌دوگل، همه فارغ‌التحصیل دانشگاه نبودند؟ مگر همه‌شان خیک علم نبودند؟ مگر همه‌شان ظرف علم نبودند؟ مگر اینها را به الجزایر نفرستادید؟ مگر در یک روز از هشت صبح تا چهار بعدازظهر، یک گودال بزرگی را نفت و گاز نریختید، گازوئیل نریختید و بعد آتش زدید و صدهزار نفر را در یک روز، زن و مرد و بچه را در آنجا سوزاندید؟ مگر این کار را نکردید؟ مگر عالمان‌ شما یک‌میلیون نفر را در عراق نکشتند؟ خر که به عراق نیامده بود، فارغ‌التحصیلان دانشگاه‌های آمریکا به عراق آمده بودند! الاغ که به افغانستان نیامده، فارغ‌التحصیلان علوم سیاسی و نظامی به افغانستان آمدند و آنجا را با خاک یکی کردند. هواپیماهای شما عالمان با خلبان‌های دانشمند، یکسال‌ونیم است یمن را آتش می‌زنند، خاکستر می‌کنند، تخریب می‌کنند و الآن هم بخش عمده‌ای را با بمب‌هایی که ریخته‌اید، دچار وبا کرده‌اید. این علم است!

مگر ما عالم در این کشور کم داریم؟ عالم فاسد هم کم داریم؟ نه! در لباس بنده و در کت‌وشلوار شما عالم زیاد است، ولی گرفتار فساد اخلاقی، فساد مالی و فساد فکری که علم هم دارند! شما می‌گویید ما از بچگی از قرآن شنیده‌ایم که یک عالم بسیار بزرگی به نام بلعم باعورا بوده است. خب این علم! اصلاً خدا در سورهٔ اعراف علنی می‌فرماید که ما به او دانش عطا کردیم، خب دانش عطای خدا را چه‌کار کرد؟ علم، آدم‌سازی می‌کند؟ علم وحشی دارد می‌سازد! علم دارد مطرب می‌سازد! علم دارد مسخره‌چی می‌سازد! می‌برند عالمشان می‌کنند، یک عده‌ای‌شان که از دانشگاه بیرون می‌آیند، یک عده‌ای‌شان می‌گویند پیغمبر عرب بود و مال عرب‌ها، ما خودمان زرتشت داریم! کِی علمْ آدم تربیت می‌کند؟ چه آدمی تربیت کرده است؟ بعد هم کار علم، کار مادی است و نه کار معنوی! کار علم کار انسان‌سازی نیست، کارش هواپیماسازی است.

 خب این دوتا که کاری از دستشان برنمیاد و نیامده و نخواهد آمد، حالا برای تربیت انسان چه باید کرد؟ حالا شما که این‌قدر برای عقل مایه گذاشتید و معجزه‌ای نکرد! شما که برای علم این‌همه مایه گذاشتید و معجزه‌ای نکرد! خب این دوتا کنار؛ آن علم برای امور مادّی‌مان بماند و حمّالی کند، عقل هم برای درک مسائل و تشخیص اشیا از همدیگر پیش ما بماند که ما نگوییم این پالتو برق است! این برق لُنگ است! عقل باید باشد که ما اینها را تشخیص بدهیم، اما سازندگی برای انسان‌شدن نداشته، علم هم نداشته است.

برایتان کاملاً روشن شد که ما برای تربیت، برای رشد، برای کمال، برای سعادت دنیا و آخرت، برای برپاکردن یک زندگی پاک به انسان‌های تربیت‌شدهٔ شخص پروردگار نیاز داریم که به آنها غیر از تربیت و ادب، این حرفی که می‌گویم برای پیغمبر است: «ادبنی ربی فاحسن تأدیبی»، اگر روش پاک من را می‌بینید، اگر روش سالم من را می‌بینید، اگر گناه اندکی در زندگی من نمی‌بینید، اگر ظلم و ستم و دست‌اندازی در مال مردم را در زندگی من نمی‌بینید، چون من تربیت‌شدهٔ پروردگار هستم؛ «ادبنی ربی»، من را تربیت کرد، «فاحسن تأدیبی»، و نیکو تربیت کرد.

یک جمله از حضرت بگویم؛ یک‌خرده هم دلتان کنار این جمله می‌سوزد، اما عیبی ندارد! همین الآن شما در ذهن مبارکتان اختلاس‌ها را به‌نظر بیاورید. عدد اختلاس‌ها را فکر بکنید! میلیارد اسمش است؛ دوهزار میلیارد بردند، سه‌هزار میلیارد بردند، هزار میلیارد بردند. بیشتر اینهایی هم که برده‌اند، متأسفانه پیراهن بی‌یقه بودند و محاسنشان هم در صورتشان مثل پِهِن گاو پهن بود، ولی بردند! اینها عالِم بودند؛ عالم به بانک‌داری، عالم به مدیریت، عالم به حقوق اجتماعی و هیچ‌کدام بی‌سواد نبودند! خیلی از این دزدها قبلاً سرِ کار بودند، مدیر بودند، چی بودند و چی بودند، ولی بردند.

اما پیغمبر تربیت‌شدهٔ خدا:

 ابوذر می‌گوید: نماز مغرب و عشاء را پشت سر پیغمبر خواندیم و همه رفتند؛ خب در مسجد که نمی‌ماندند. پیغمبر کنار محراب نشسته بود و به قول ما اخم‌هایش خیلی در هم بود، ترش‌رو شده بود و حالت اندوه داشت. واقعیتش من روی عظمت شخصیت پیغمبر جرئت نکردم جلو بروم و بگویم چه شده است! گفتیم حالا فردا می‌بینیم و من هم رفتم. پیغمبر هم رفت و مسجد خالی شد. پیغمبر برای نماز صبح به‌خاطر یک آیهٔ قرآن خیلی اهمیت می‌داد و قرآن مجید هم برای نماز صبح یک پروندهٔ جدای از بقیهٔ نمازها دارد؛ معلوم می‌شود نماز صبح با اینکه دو رکعت است، در پیشگاه پروردگار از عظمت بالایی برخوردار است که حالا ما عظمتش را نمی‌دانیم! فقط این جمله را قرآن دارد: «ان قرآن الفجر کان مشهودا»، یکی از آیات عجیب قرآن است!

صبح برای نماز آمدیم، نمازش را خواند و سلام نمازش را داد. رو به مردم برگشت، چهره خیلی شاد بود و کاملاً برخلاف دیشبو خیلی باحال و متبسم بود. من کنار محراب آمدم و گفتم: آقا دیشب چه شده بود؟ امروز چه شده است؟ اختلاس‌ها را در ذهنتان نگه داشتید، تقلب‌های در اجناس را نگه داشتید، مال مردم‌خوری‌ها را نگه داشتید که چه غوغایی دارد می‌کند! آقا دیشب چه شده بود و امروز چه شده است؟ فرمودند: ابوذر، دیشب دو درهم، نَه دینار! دو درهم، دو درهم نقره؛ یعنی دوتا پول سیاه، پول خیلی کم، پول کم‌ارزش، پولی که دوتا نان نمی‌دادند، پیشم بود و مالکش نبودم! حالا صدقه بوده، زکات بوده است؛ این دو درهم حق مستحق بوده که خدا در قرآن گفته فقیر، مسکین، از راه مانده؛ کسی را از اهلش ندیدم که دو درهم را به او بدهم. ابوذر! دو درهم را با خودم به خانه بردم، دیشب تا شروع نماز شب بیدار نشستم و به پروردگار می‌گفتم که ملک‌الموت را امشب نفرستد و به من مهلت بدهد تا صبح بشود و من این دو درهم حق مردم را به آنها بدهم؛ بعد اگر می‌خواهی من را ببری، من را بِبَر؛ یعنی پیغمبر داشت از دو درهم سنگینی، انگار کوه دماوند به او تکیه داده‌ است که به خدا التماس می‌کرده ملک‌الموت را امشب نفرست و شب آخر عمر من قرار نده! نمی‌شد این پول را به امیرالمؤمنین بدهد و بگوید اگر من مُردم، تو بده؟ چرا می‌شد، اما دارد به ما درس می‌دهد که خودت کار را انجام بده. مگر جلوی چشمت در همین شهر ندیده‌ای که چه تریلیاردرهایی مُردند و بچه‌هایشان برایشان هیچ‌کاری نکردند! کارت را واگذار به دیگری نکن.

ما پیغمبر را نیاز داریم که ما را تربیت کند. ما باید تسلیم مربی‌گری پیغمبر باشیم و اگر تسلیم به پیغمبر و به ائمه نباشیم، باز عین اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها فاسد خواهیم شد و فاسد هم خواهیم ماند؛ شرطش این است که من تسلیم رهبر آسمانی باشم که در همه‌چیز تعادل و تربیت داشته باشم.

حرفم تمام! باز هم آن قطعه‌ای که می‌خواستم از امام هشتم نقل بکنم، ماند.

 گر بماندیم زنده، بردوزیم

 جامه‌ای کز فراق چاک‌شده

 ور بمردیم، عذر ما بپذیر

 ای بسا آرزو که خاک شده

 خب یکبار دیگر اسم زاینده‌رود را ببرم! فرض بکنید کسی کنار زاینده رود ایستاده باشد و یک آدم محترمی هم، یک بچهٔ شش‌ماهه هفت‌ماهه در بغلش است، کنار زاینده‌رود بیاید و به آن آقا، به آن مأمور بگوید که هوا گرم است و این بچه خیلی تشنه است، من آب به او بدهم؟ بگوید نه! مگر این آدم برای بچهٔ شش‌ماهه‌اش چقدر آب از زاینده‌رود می‌خواهد؟ یک استکان هم نمی‌خواهد؛ چون بچهٔ شش‌ماهه، نه می‌تواند لبش را به استکان بگذارد و نه گلویش قدرت دارد که این آب را فرو ببرد. آن مقدار آبی که می‌خواهد، این است که این آدم یک پنبهٔ تمیز را در آب بگذارد و بیاورد به لب‌های بچه بِکِشد تا نم این پنبه در دهان بچه برود؛ آن بچه بیشتر از اینکه آب نمی‌خواست!

من حرف‌های ابی‌عبدالله را که زبان‌حال برای بعد از شهادت این بچهٔ شش‌ماهه است و هرکسی ساخته، خیلی هم زبان‌حال زیبایی است، برایتان بگویم(بچه خون‌آلود در بغلش است و دیگر دست و پا نمی‌زند):

 کوفیان این قصد جنگیدن نداشت

 این گلوی تشنه بُبْریدن نداشت

 لاله‌چینان دستتان بُبْریده باد

 غنچهٔ پژمرده‌ام چیدن نداشت

 اینکه با من سوی میدان آمده

 نیتی جز آب‌نوشیدن نداشت

 با سه‌شعبه غرق خونش کرده‌اید

 گرچه حتی تابِ بوسیدن نداشت

 گریه‌ام دیدید و خندیدید، وای

کشتن شش‌ماهه خندیدن نداشت!

 دست من بستید و دست‌افشان شدید

 صید کوچک پایمال‌کردن نداشت

 از چه دادیدش نشان یکدگر؟

 شیرخوار غرق خون دیدن نداشت!

 پشت خیمه‌ها آورد و یک قبر کَند، بدون اینکه به خانم‌ها خبر بدهد، به مادرش خبر بدهد. بچه را بلند کرد تا سرازیر کند، دید صدای مادر بچه دارد می‌آید:

 مچین خشت لحد تا من بیایم

 تماشای علی‌اصغر نمایم.

 

برچسب ها :