شب هشتم شنبه (14-5-1396)
(اصفهان بیت الاحزان)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویداصفهان/ بیتالأحزان/ دههٔ دوم ذیالقعده/ تابستان 1396هـ.ش./ سخنرانی هشتم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
کلام در جلسهٔ قبل به اینجا رسید که حذفکردن خدا از زندگی، حذفکردن انبیای الهی از خیمهٔ حیات و حذفکردن ائمهٔ طاهرین، آیا جایگزینی برای آنها هست که بهتر از آنها زندگی را جهت بدهند و قوانین بهتر از آنها را برای بهپاکردن حیات ارائه بدهند یا نه، جایگزین ندارند؟ ما باید وجود مقدس حضرت حق را فقط تعریفش را بشناسیم که او یعنی چه؟ و انبیای الهی را هم از نظر شخصیتی بشناسیم؛ کلی، نه تکتکشان را و ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) را هم بشناسیم تا به کل دانشمندان و مردمی که از قرن تقریباً اوائل نوزدهم آمدند و گفتند ما به خداوند و شئون او که یک شأنش انبیای او هستند و به وحی او هیچ نیازی نداریم، اینها یک چیزهای اضافهای در زندگی هستند و خود ما انسانها دو قدرت بزرگ داریم که یکی علم و یکی عقل است، به آنها جواب بدهیم: شما که دو قرن است علم و عقل را در کرهٔ زمین جایگزین پروردگار و انبیا و اولیائش کردهاید، چه زندگی صد درصد سالمی را علمتان و عقلتان به شما عطا کرده است؟ چیزی را که علم شما به شما عطا کرده، فقط در رابطهٔ با بدن است و اگر کار دیگری هم کرده، رو کنید و بگویید! چیزی را که عقل شما به شما بخشیده، درک بخشی از جزئیات و کلیات است، بخشی از آن و نه همهاش؛ اگر کار دیگری هم کرده، نشان بدهید و ارائه کنید.
اگر عقل و علم شما تا الآن یک انسانِ جامعِ مفیدِ بیضررِ بیزیان و غیر ظالم ارائه داده بگویید کیست و مطلبتان را رو کنید. دویستسال است که اروپا و آمریکا و بخشی از آسیا و بخشی از آفریقا و بخشی از اقیانوسیه به دنبال شما، دنبال شما دانشمندان هستند. خب این بدنهٔ عظیم مردم اروپا و آمریکا و آفریقا و آسیا و اقیانوسیه، کدام مرد و زنی را بهمانند مرد و زنی تربیت کردهاند که خدا و پیغمبران و ائمه تربیت کردهاند؟ ما که پنهانکاری نداریم! ما حتی حاضر هم نشدیم که دشمن، عقایدش، افکارش، آرائش و نظریاتش را پیش ما پنهان کند. ما از همان زمانی که قرآن نازل شده، پروردگار عالم به پیغمبر دستور داده که درِ مسجدالحرام، درِ مسجدالنبی، هر 23 سال به روی هر نوع دینی، مخالفی، معاندی و ضدی باز باشد. مسجدالحرام برای من است و هرکسی میخواهد بیاید که با تو بحث بکند، راهش بده! اصلاً دینش را لحاظ نکن که این کافر است، این مشرک است، این منافق است، این بیدین است، این مخالف است، مسجد برای من است، بیایند و در دل مسجد با تو حرف بزنند. مباحثاتی که پیغمبر در مکه دارد یا در مدینه دارد که بخش عمدهای از آن را این همشهری باکرامت و باعظمت شما، مرحوم مجلسی در باب احتجاج بحارالأنوار نقل کرده است؛ جداگانه هم مرحوم طبرسی، غیر از صاحب مجمعالبیان، تمام مباحثات پیغمبر اکرم و ائمهٔ طاهرین را در مسجدالحرام، در مسجدالنبی، در کوچه و بازار و در سفرها نقل کردهاند؛ اولاً گفته همه را راه بدهید، برخلاف ما که الآن درِ مسجدهایمان و در حسینیههایمان را به روی غیرشیعه و چهارتا مسلمانی که شیعه نیستند، بستهایم؛ ارمنی در مسجد نیاید، یهودی نیاید، زرتشتی نیاید، بهائی نیاید، مخالف نیاید، معاند نیاید، اینکه خلاف قرآن مجید است.
بعد به پیغمبر گفته اصلاً در دهان اینها نزن! هو، حرفهای کافرانه داری میزنی! آزاد بگذار تا با خیال راحت و با خاطری آسوده، حرفهایشان را علیه من، علیه قیامت، علیه نبوت، علیه حقایق بزنند و همه را گوش بده، یعنی سکوت کن. حرفهایشان که تمام شد، یک کلمه به آنها بگو من نمیتوانم ادعای بدون دلیل، بدون برهان و بدون استدلال را قبول بکنم؛ علمی با من حرف بزنید، نه چوبانداز. عالم خدا ندارد، خیلی خب من حرفت را گوش دادم، دلیل بیاور بر اینکه عالم خدا ندارد. دلیل نمیتوانند بیاورند! از کجا دلیل بیاورند که عالم خدا ندارد!
اینهمه نقشِ عَجَب بر در و دیوار وجود
هر که فکرت نکند، نقش بُوَد بر دیوار
عالم خدا ندارد، دلیل بیاور! من که دلیل دارم تا برای تو بیاورم، تو آمدی و با من مباحثه بکنی، تو دلیل بیاور! هیچکس تابحال دلیل نیاورده بر اینکه عالم خدا ندارد. هرچه کتاب علیه خدا در شوروی سابق، در آمریکا و در اروپا نوشتهاند که بخشی را من خودم جمع کردهام و دارم و خواندهام، فقط ادعاست و اصلاً دلیل در آن نیست، برهان در آن نیست، فقط میگویند ندارد! خب ندارد که حرف نشد!
ولی ما میتوانیم بهاندازهٔ تعداد موجودات عالم به مخالف دلیل ارائه بکنیم که یکیاش این است: عالم خدا ندارد؟ مخالف میگوید نه! میگوییم پس تو چطور آفریده شدهای؟ تو که شصتسال پیش نبودی! تو را چطوری آفریده است؟ اگر بخواهد بگوید خودبهخود بهوجود آمدم، به او باید بگوییم که پس به بابا و مامان چه نیازی داشتی؟ آن موجودی که خودبهخود بهوجود میآید، تکیهگاه بهوجودآمدنش خودش است. خودبهخود یعنی من نبودم و خودم خودم را ساختم؛ اینکه خیلی حرف خندهداری است.
اگر خودبهخود بهوجود آمدهای، پدر و مادر برای چه میخواستی؟ همینجور برو جلو، برو جلو تا به پدر و مادر اول اولت برسی که اسمش آدم است و اسم خانمش هم حوا بوده است، به او باید بگوییم آنها چطور بهوجود آمدهاند؟ اگر بگوید خودبهخود، میگوییم خودبهخود را که تو گفتی و ما هم گفتیم دروغ است؛ چون نمیشود آدم نبوده و بعد خودش خودش را ساخته! حوا نبوده و بعد خودش خودش را ساخته! اینکه دروغ است و یک کسی این زن و مرد اولیه را ساخته است؛ یا درخت ساخته که خود درخت را چهکسی ساخته است؟ یا خورشید و هوا و آب و خاک با هم قاتی شدهاند و خودشان در خودشان، آدم و حوا را ساختهاند، خب خود آنها را چهکسی ساخته است؟ ما سراغ هر موجودی که برویم، آخرش به اینجا میرسیم که یکنفر اینها را ساخته است، آن یکنفر کیست؟ ما اسمش را بلد نیستیم. پروردگار انبیا را فرستاد که اسم من را به مردمی که به این نتیجه میرسند عالم را یکی ساخته، به او بگویید: اسم من الله است، رحیم است، کریم است، رحمان است، رب است، بصیر است، خبیر است، عَفُو است، قدیر است، محیط است، سمیع است، علیم است. این اسمهای من است؛ یعنی من یک وجودی هستم مستجمع جمیع صفات کمال که در وجود من، نه عیبی هست و نه ارزشی را کم دارم.
دلیل بیاور! خب دلیل ندارند و اگر دلیل ندارند که عالم خدا ندارد، پس حرفشان دروغ و باطل است؛ ولی حرف ما حق است. شما در همین کتابهای احتجاج مراجعه بکنید، چهارتا تودهای -واقعاً تودهای- که حالا امروز ما به آنها ماتریالیسم میگوییم، قرآن مجید در آن روزگار اسمشان را دهری، یعنی مادّیگر گذاشته است؛ یعنی آنهایی که میگفتند بنای عالمْ کار مادّه است و هفتادسال در شوروی این را حاکم کرده بودند که بنای عالمْ مادّه است. وقتی با یک کمونیست باسواد، من حرف زدهام، من با قویترین عالمان کمونیست صحبت کردهام، خب به او میگویم: مادّه چه شکلی است که زیربنای کل عالم است؟ این مادّه که هفت آسمان را خلق کرده که در آسمانِ نزدیک ما سیصدمیلیون کهکشان وجود دارد و در هر کهکشانی هم چند صدمیلیارد ستاره شناور است، آن مادهای که این بنای عظیم را ساخته، چه شکلی است؟ میگوید: شکل ندارد! چه رنگی است؟ میگوید: رنگ هم ندارد! چه بویی دارد؟ میگوید: بو هم ندارد! خود آن مادّه کِی بهوجود آمده است؟ میگوید: ازلی بوده و بهوجود نیامده بوده است. این مادّه تا کِی هست؟ میگوید: تا ابد! خب همین حرفها را هم که خود ما داریم دربارهٔ خدا میزنیم، فرق ما با شما چیست؟! فقط دعوای لفظی است و ما بنا به نامگذاری خودش میگوییم الله، شما میگویید مادّه! ما هر حرفی دربارهٔ خدا میزنیم، شما هم همان را دربارهٔ مادهّٔ میزنید! اصلاً ما با شما حرفمان کم و زیاد نیست؛ خدا شکل ندارد، شما هم میگویید مادّه شکل ندارد؛ ماده ازلی است، ما هم میگوییم خدا ازلی است؛ مادّه ابدی است، خب ما هم میگوییم خدا ابدی است؛ مادّه رنگ ندارد، ما هم میگوییم رنگ ندارد؛ بو ندارد، ما هم میگوییم خدا بو ندارد؛ ما میگوییم مادّهٔ اولیه را به ما نشان بده که زیربنای هستی است، میگوید قابل دیدن نیست، خب ما هم میگوییم پروردگار قابل دیدن نیست؛ اصلاً بین ما و بین شما چه فرقی است؟ فقط یک دعوای لفظی است. شما آمدهاید تغییر اسم دادهاید و میگویید مادّه، اما ما در اسم او فضولی نکردهایم و همانی را میگوییم که خودش یادمان داده و خیلی هم دلمان به او خوش است، خیلی هم به او اعتماد داریم، خیلی هم به او تکیه داریم. شما در مشکلات به مادّه متوسل میشوید که یکبار هم در این عالم جوابتان را نداده، ولی ما به وجود مقدس او متوسل میشویم که صدبار تا حالا جوابمان را داده است.
علیه خدا دلیل ندارند! خب شما دو قرن است علم را که اندک است و فقط علم مادّی است، کاری با بدنتان دارد و نقش دیگری ندارد، این را به جای خدا گذاشتهاید؛ عقل را هم به جای خدا و انبیا و اولیائش گذاشتهاید، حالا خیلی نرم با شما حرف میزنیم، در تمام زنانی که در این دو قرنهٔ عقل و علم تربیت کردهاید، یکدانه برای نمونه زینب کبری به ما نشان بدهید! یکدانه! چند میلیارد زن در این دویستسال در سایهٔ علم و عقل شما بار آمدهاند؟ یکدانه نشان بدهید! شما میگویید ما نمونهاش را نداریم، اما هرچه زن دلت میخواهد مینیژوبی نشانت میدهیم، نیمهعریان نشانت میدهیم، غرق در فحشا و زنا نشانت میدهیم، هنرپیشه نشانت میدهیم، زنی را نشان میدهیم که جنسهای کارخانهمان را با انداختن عسکش روی جنسهایمان به فروش برسانیم؛ روی خمیردندان زن نیمهعریان را نشانت میدهیم، روی پارچه نشانت میدهیم، روی اجناس نشانت میدهیم. روی تمام جنسها زن میخواهی ببینی، بیا! میلیاردها لختش را ما به تو نشان میدهیم، اما زینب کبری نداریم! خب اگر ندارید، برای چه خدا را حذف کردهاید؟ اگر شما یکدانه علیاکبر در جوانان اروپا و آمریکا و تابعانتان در آسیا و آفریقا و اقیانوسیه ندارید، خب یک چیزی نشان ما بدهید! میگوید بیا میلیاردی نشانت بدهیم، کیف کن! جوان داریم که همهشان میلیاردی، هروئینی، شیشهای، تریاکی، دخترباز، پسرباز، دزد، قاتل، متقلب، این علم و عقلی است که به جای خدا نشاندهاند. این علم و عقل است!
علم چه قدرتی دارد؟ چه نقشی دارد؟ عقل چه میدانی دارد و چه نقشی دارد؟ من اگر بخواهم تربیتشدههای دین خدا را برایتان بگویم، خیلی نمونه دارم! خیلی بهتآور است! خیلی نمونه دارم! وجود مبارک صفوانبنیحیی از اصحاب حضرت جواد و حضرت رضا(علیهماالسلام) است و مثل شما بزرگواران در کوفه مغازهدار است. «کان اوثق اهل زمانه»، نگاه دو امام به ایشان این بود که امروز آدمی در کرهٔ زمین، مطمئنتر از او در تمام برنامههای زندگی وجود ندارد! «اهل زمانه»، در کل کرهٔ زمین! رفتار و کارهایی که داشته، آنها بماند؛ ایشان سفر حجش تمام شده بود، بارش را که یکدست لباس بوده یا دوتا سوغاتی بوده، نان خشکی بوده که از مکه تا کوفه در راه میخواسته با ماست و پنیر و دوغی بخورد، خودش بهتنهایی این را بار مرکب کرد، بار اسب، بار قاطر بست و میخواست راه بیفتد. یکی از کوفیان در شهر به او رسید، گفت: صفوان، زن و بچهٔ من در کوفه هستند و من چندروز دیگر میآیم. تو الآن اعمالت تمام شده است و داری زودتر میروی، کوفه رفتی، این کیسهٔ پول(پول فلزی، چون اسکناس که نبود) را به زن و بچهٔ من بده. صفوان گفت: صبرکن،من الآن برمیگردم. رفت و یکربع، بیستدقیقهٔ بعد آمد و گفت: کیسه را در بار بگذار. گفت: خب چرا همان وقت نگفتی که در بار بگذار؟ کجا رفتی؟ گفت: این اسب یا این قاطر کرایه است و من باری که از مکه میخواهم به کوفه ببرم، به صاحب قاطر نشان دادم و گفتم این بار من است؛ الآن یک کیسه پول دارد به بار اضافه میشود، رفتم به او گفتم باری که نشانت دادم، دارد یک کیسهٔ صد درهمی پول به آن اضافه میشود و این مقدار بار من دارد سنگینتر میشود، راضی هستی که این بار را روی این اسب یا قاطر بگذارم؟ من دارم حقیقت را روی منبر میگویم یا افسانه دارم میگویم؟! یعنی چیزی دارم میگویم که امروز قابل باور نیست یا نه، برای اهل ایمان قابل باور است؟! چهچیزی دارم میگویم؟
ابنابیعمیر تربیتشدهٔ موسیبنجعفر و امام صادق است. شخصاً بزاز بود. هارون به قاضی بغداد امر کرد که برو او را بگیر و مغازهاش را مصادره کن، جنسهایش هم همه را ببر! این آدم افرادی را که پول برای موسیبنجعفر میآورند، میشناسد؛ ببین چه کسانی هستند، مأمور بفرست تا همهٔ آنها -سیتا، چهلتا، پنجاهتا- را بگیرند. اولاً آمدند و مغازه را مصادره کردند، جنسها را بردند، خودش هم دستبند زدند و به زندان بردند. خانوادهاش اولین کاری که کردند، ایشان هرچه از امامان شنیده بوده، «سمعتُ»، «سمعت» خودم شنیدم، اینها را نوشته بود و نود جلد شده بود، همه را بردند و در دجله ریختند و آب برد که گیر نیفتد.
ستمکاران و تربیتشدگان هوای نفس و علم و عقل، چهچیزی از آب درمیآیند! قاضی به او گفت: تمام یاران موسیبنجعفر را معرفی کن! گفت من یکیشان را نمیشناسم. گفت: دروغ میگویی! گفت: من دروغگو نیستم و نمیدانم چه کسانی هستند. گفت: معرفی کن چه کسانی به موسیبنجعفر پول میدهند! گفت: من اصلاً نمیشناسم. گفت: دهتایشان را بگو! گفت: نمیشناسم. گفت: دوتایشان را بگو! گفت: نمیشناسم. میخواهم برادران یک مقدار در خودمان برویم و ببینیم اگر ما مثل این گیر افتاده بودیم، این تحمل را میکردیم یا نه؟ این مطلب در «رجال کشی» برای اوائل قرن چهارم است، یعنی شصت-هفتادسال به ایام غیبت صغری مانده است. آنجا «رجال کشی» نقل کرده که قاضی به مامورها گفت: این دوتا درختی که در حیاط است، ببُرّید، لباس رویش را درآورید، پیراهنش را درآورید و لخت، با مچ پا برعکس به این دوتا درخت آویزان کنید، هزار شلاقی که سیم خاردار در آن رد کردهاند، به بدنش بزنید! نه فقط شلاق چرمی، سیم خاردار! الآن ماشاءالله، این سربازان خوشنام امام زمان جاسوس میگیرند که میخواهند یک استان و یک کشور را یک لقمه بکنند و در حلق اسرائیل و یا آمریکا بگذارند، ماهی چقدر گرفتی که جاسوسی کنی؟ پانصد دلار! نامردها، بیتربیتها، پانصد دلار میگیری و یک ملت را وارد ضربه و خسارت کنی؟ پانصد دلار؟! هزارتا شلاق با سیم خاردار و بدن لخت! اولی را زدند، شلاق وقتی روی بدن آمد، این خارها در گوشت و پوست فرو رفت، شلاق را که بلند میکردند، سرِ شلاق گوشت و پوست بیرون میآمد؛ صدتا زدند و این سکوت کرد. قاضی گفت: گزارش غلط دادهاند و این کسی را نمیشناسد. در زندان باشد تا زخمهایش خوب بشود، بعد آزادش کنید. عصری بود، آنوقت که یکخرده التیام پیدا کرده بود، آزادش کردند و به خانه آمد. خدا و انبیا و ائمه چه تربیتشدگانی دارند! به خانمش گفت: غذا چه داریم؟ من چند وقت است در زندان بودهام و یک آب خوش از گلویم پایین نرفته است. گفت: راستش غیر از یکخرده نان خشک هیچچیز دیگری نداریم! نه گوشت داریم، نه نخود و لوبیا داریم. گفت: این نان خشک نعمت الله است و کوچک نبینید، بیاورید به آب میزنیم و میخوریم. کتابها کو؟ گفتند: از ترس مأمورین هارون در فرات و دجله ریختیم و رفت. گفت: عیبی ندارد! تمام این نود جلد روایات موسیبنجعفر و امام صادق در سینهام است، همه را بیرون میدهم.
در زدند، خودش دم در آمد، دید یکی از مشتریهای بازارش است. دههزار دینار پول نقد، درحالیکه دوتا لقمه نان خشک بیشتر نداشت، آورد و به ابنابیعمیر گفت: بفرمایید. گفت: چیست؟ گفت: بدهی است، جنس از تو خریده بودم. گفت: این پول نقد را ارث به تو رسیده است؟ گفت: نه! گفت: کسی به تو بخشیده است؟ گفت: نه! گفت: از کجا آوردهای؟ گفت: خانهام را فروختم. گفت: مرد، از امام صادق شنیدهام که خانه از دِین مستثناست؛ همین الآن برو و خانهات را پس بگیر! یک قِران نمیخواهم، هر وقت داشتی، خردهخرده بیاور بده.
آمریکا، اروپا، آفریقا، آسیا نشان بدهید! از این تربیتشدهها نشان بدهید دیگر! شما هم علم و عقل و دانشگاههایتان شیخمحمد تربیت کرده که این خوک عربستان دوسال است زن، بچهٔ در رحم، پیرمرد، بیمارستان، عروسی، جلسهٔ عزا را بمباران کرده و هجدهمیلیون را با بمبهایی که ریخته، در معرض وبا قرار داده است؛ اینها تربیتشدههای شما، دانشگاههای شما، علم و عقل شما هستند. این یک نمونهاش در آسیا شیخ محمد است! یکدانه شیخِ خوک!
و اما سراغ امام ما امیرالمؤمنین بیایید! «والله لان ابیت علی حسک السعدان مسهدا»، به والله قسم! اگر بدن عریان من را روی تیغ تیزِ نشکن، از سرِ شب تا صبح بیندازند، «او اجرّ فی الاغلال مصفدا»، صبح هم بیایند و دست و پای علی را زنجیر کنند و قفل کنند و تا غروب روی این تیغها بکشند که غروب دیگر از علی دو سهتا تکه استخوان بماند، «والله احب الیّ»، این شکنجه پیش من محبوبتر است، «ان القی الله و رسوله» که خدا و پیغمبر را در قیامت ملاقات کنم و خدا به من بگوید: علی در 63 سال عمرت، «غاصبا لشیء من الحطام»، یک برگ کاه را از یک نفر غصب کردهای، «و ظالما لبعض العباد»، و یک تلنگر به ناحق یا در صورت یا کنار گلو یا به بدن کسی زدهای. والله! آن شکنجه پیش من محبوبتر است. این تربیتشدهٔ خداست.
در مملکت خودمان، تربیتشدگان علوم خارجی و این عقلی که ادعا دارند، این عقل که عقل خدایی نیست، کارشان خیلی جالب است! یک هیکل هشتاد کیلویی، سههزار میلیارد، دوهزار میلیارد، دههزار میلیارد، بیستهزار میلیارد در روز روشن میدزدند! علی میگوید: والله! آن شکنجهٔ شب و روز پیش من محبوبتر است تا یک پرِ کاه از یک کسی غصب بکنم. این خدا، این نبوت، این ولایت، این تربیتشدهٔ پروردگار مهربان عالم.
یک چیزی از امیرالمؤمنین بگویم، خودم که ماتش هستم، شما هم ماتتان ببرد! بنا به وصیت(لا اله الا الله) عمر ششنفر انتخاب شدند. ششنفر در یک اتاق دربسته بنشانند و یک نفر را از بین این ششتا برای کل کشور، برای ریاستجمهوری انتخاب کنند. آن مُرد و خاکش کردند. اتاق آماده شد و ششتا را آوردند: طلحه، زبیر، سعد وقاص، دوتای دیگر و وجود مقدس امیرالمؤمنین. شش تا را نشاندند، یکیشان گفت: به من وکالت بدهید، وقت را نگیرید تا با یکیتان بیعت کنم. خب امیرالمؤمنین یک رأی بیشتر نداشت. به یکی وکالت دادند، دستش را در دست امیرالمؤمنین دراز کرد و به او گفت: علی، با تو به این شرط بیعت میکنم(حالا این قسمنامهٔ آن جلسه بود)، که در حکومتت به کتاب خدا عمل کنی، به سنّت پیغمبر عمل کنی! علیجان چقدر مظلوم بودی که یک بیسواد احمق، آمده و تو را نصیحت میکند که اگر رئیسجمهور شدی، به قرآن عمل کن و به روش پیغمبر! چقدر مظلومیت! و شرط سوم در حکومت، تمام روش این دوتا حاکم قبلیات را پیاده کنی. خب بابا دوتا حاکم قبلیاش که درس نخوانده بودند و سواد نداشتند! یکیاش در مکه دلال حیوانها بود و یکیاش هم یک کار معمولی داشت، اینها هیچچیزی نمیدانستند.
امیرالمؤمنین فرمودند: قبول بیعت میکنم به شرط عمل به قرآن و روش پیغمبر و دانش خودم، من به آن دوتا کاری ندارم و هیچچیزی از آنها را در حکومتم اجرا نمیکنم! دستش را کشید و در دست عثمان داد، گفت: همهٔ شرطها را قبول دارم. دوباره دستش را به امیرالمؤمنین داد و گفت: قبول کن! گفت: قبول ندارم! آن گفت: من همهاش را قبول دارم. گفت: من قبول ندارم. دوباره دستش را به عثمان داد، گفت: قبول دارم. بار سوم گفت: علی، همای ریاستجمهوری دارد از روی سرت میپَرد، قبول کن! گفت: قبول ندارم. اعلام کرد که عثمان حاکم بر کل کشوری هستکه از پیغمبر بهجا مانده است. ملت در سیزده سال چه کشیدند! چرا علیجان؟ یک کلمهٔ کوچولو میگفتی قبول دارم، خب بعد زیرش بزن! وقتی حاکم شدی و همهٔ قدرت به دستت آمد، بعد بگو نه، من آن دوتا را قبول ندارم! چیزی نبود که علیجان، یکدانه بله میگفتی. امیرالمؤمنین گفتند: من در قیامت تحمل این بلهٔ دروغ را پیش خدا ندارم. حکومت از دستم برود، من دروغ نمیخواهم بگویم! دویستسال اروپا و آمریکا و علم و عقل، از اینها چندتا تربیت کردهاید؟ خب، خیلی سریع به ما بگویید هیچ و نمیتوانید! اگر نمیتوانید، غلط کردید خدا و انبیا و قرآن مجید و ائمه را از زندگی حذف کردید.
من مجبورم سخنرانیها را جدیدا! به این مسائل جهت بدهم؛ چون اگر در گوش مردم و جوانها خوانده نشود، به پنجسال نمیرسد که «یخرجون من دین الله افواجا». بر همهٔ عالمان مساجد و منبر واجب است که اعتقاد مردم را به خدا و انبیا و قرآن تقویت کنند و اجازه ندهند استفراغ نجس غربیها در قلبشان بریزد و کافرشان کند. بجنبید که دیر است! بجنبید که خیلی دیر است! حرفم تمام!
پنجاهسال است که همهٔ دلخوشیام بر روی منبر به همین آخر منبر است؛ به اینکه با چشم دلم با همهٔ آلودگیاش، یک نگاهی به وجود مقدس ابیعبداللهالحسین بیندازم. همهٔ دلخوشیام گریه است و به پروردگار گفتهام: فقط یک خواهش از تو دارم، گریهٔ بر ابیعبدالله را از من نگیر! هرچیز دیگری را میخواهی بگیری، بگیر؛ یکدانه خواهش، بیشتر هم نه! میخواهم چهکار! حالا میلیاردرها اینهمه پول دارند، میخواهند چهکار؟!
یکی از بزرگان دین میگفت(روایات ما در چندهزار کتاب است و پیداکردنش مشکل است): مردهها را که در قبر میگذارند و برای سؤال میآیند(امام صادق میگوید که قبر یعنی برزخ)، آن دوتا ملک وقتی وارد برزخ میشوند، تا میبینند که مُرده بوی ابیعبدالله را میدهد، آن یکی به آن یکی میگوید برویم، این پروندهاش پاک و صاف است و سؤال نمیخواهد! چقدر جالب است، امروز داشتم بعد از نماز صبح فکر میکردم که امیرالمؤمنین به ابیعبدالله فرمودند: «یا ابرة کل مؤمن»، حسین من، اسم تو و رسم تو سبب گریه برای مؤمن است؛ یعنی هرکسی برای ابیعبدالله گریه دارد، قطعاً مؤمن است؛ حالا ولو لغزش دارد، بالاخره لغزشش را خودش تدارک میکند.