شب هفتم دوشنبه (23-5-1396)
(شیراز حرم مطهر احمد بن موسی(شاهچراغ))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدشیراز/ شاهچراغ/ دههٔ سوم ذیالقعده/ تابستان 1396 هـ. ش./ سخنرانی هفتم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
خداوند در قرآن از مردان و زنان اهل ایمان در اکثر سورهها، مخصوصاً سورههای توبه، مؤمنون، فرقان، معارج و احزاب به عظمت و به بزرگی یاد کرده و برای هر دو احترام خاصی قائل شده است. در سورهٔ مبارکه حجرات بهشدت مردم را نهی میکند از اینکه به مردان و زنان مؤمن توهین کنند، آنها را تحقیر کنند، از آنها عیبجویی کنند، آنها را مورد مسخره قرار بدهند و از آنها غیبت کنند. گناه این مواردی که از سورهٔ حجرات شنیدید، در پیشگاه خدا سنگین است و خدا امر کرده که هرکسی مبتلای به این گناهان بوده و به مردان و زنان مؤمن توهین میکرده، مسخرهشان میکرده، از آنها عیبجویی میکرده، لقبهای بد روی مردان مؤمن و زنان مؤمن میگذاشته و از آنها غیبت میکرده، توبه کند. خب توبهٔ از گناه واجب است و برای این نوع گناهانی که خدا میفرماید توبه کنید، معلوم میشود کیفر و عذاب آماده شده است؛ چون اگر نمیفرمود توبه کنید، دلیل بر این بود که این نوع گناهان عذاب و کیفر ندارد. اینقدر مؤمن -چه مرد و چه زن- احترام دارد!
برای اینکه بدانید چقدر خدا برای مرد و زن مؤمن ارزش قائل است، یک آیه از سورهٔ مبارکهٔ نحل میخوانم: «من عمل صالحا من ذکر او انثی»، کسی که کارهایش کارهای مثبت است، کارهای پسندیده است و کارهای سبک، جلف و آلوده ندارد، اعمالش وزن دارد، سنگین است، ارزش دارد؛ چه مرد باشد و چه زن، «من ذکر او انثی». جالب است که پروردگار در زمینههای معنوی اصلاً بین زن و مرد تفاوتی قائل نشده است. بعد میفرماید این مردان و زنانی که عمل مثبت دارند، عمل بامنفعت دارند، عمل درست دارند، اهل ایمان هم هستند؛ این معلوم میشود که آدم تا مؤمن نباشد، عمل باارزشی از او صادر نمیشود. اگر یک کافری بیاید و به دهنفر کمک مالی بکند(اینکه میگویم از قرآن دارم میگویم)، اگر یک کافری دهقطعه زمین به مردم بینوا واگذار کند، اگر یک کافری درمانگاهی بسازد، اگر یک کافری دهمیلیارد تومان بدهد تا مسجدالحرام را تعمیر بکنند، قرآن مجید میگوید: عمل کافر در پیشگاه من اصلاً ارزش ندارد و پاداش هم ندارد! چرا؟ چون کافر که با من معامله نکرده، من را قبول ندارد و منکر است و میگوید کدام خدا؟ کدام قیامت؟ وقتی من را قبول ندارد، حالا آمده و یک کاری بهظاهر مثبت کرده، پاداشش برای چه برعهدهٔ من باشد؟ به من چه؟ طرف معاملهٔ کافر یا هواوهوس خودش است یا طرف معاملهٔ کافر مردم هستند که از او تعریف بکنند و به پروردگار عالم ربطی ندارد. یک کارگری آمده و یک دیوار خرابی را برای حاجمحمدحسن در شیراز ساخته و یک هفته هم کار کرده، هفتصدتومان هم مزدش است، حالا بلند میشود و به فیروزآباد، پیش حاجمحمدتقی میرود و میگوید: هفتصدتومان به من بده! حاجمحمدتقی میگوید: برای چه؟ میگوید: دیوار حاجمحمدحسن را درست کردهام، میگوید: به من چه! مگر من طرف معاملهٔ تو بودهام؟ حالا این دیواری که درست کردی، ظاهراً یک کار مثبت است، من چرا مزدش را بدهم؟ کافر که برای خدا کار نکرده و طرف معاملهاش پروردگار عالم نبوده، برای چه مزدش را خدا بدهد؟ این آیه را از قرآن بشنوید: «ما کان للمشرکین ان یأمروا مساجد الله شاهدین علی انفسهم بالکفر»، هیچ مشرکی -هرچند تا که باشند- حق ندارند مساجد خدا را در روی کرهٔ زمین بنّایی کنند و آباد بکنند، «ما کان للمشرکین ان یعمروا مساجد الله»، چرا؟ چون خودشان میدانند که کافر هستند و میدانند طرف معاملهشان پروردگار نیست، من چرا پاداش کافران و مشرکان را بدهم؟ برای چه؟ این یک قراردادی است که خدا از زمان آدم با بندگانش بسته است: مؤمن هستی، عمل صالحت را قبول میکنم و اگر دین نداری، قبول نمیکنم؛ میخواهی حالا عمل صالح انجام بده و میخواهی انجام نده. این قرارداد پروردگار است! ما که نمیتوانیم برعهدهٔ خداوند تحمیل کنیم که پاداش این و آن، این مسیحی، این یهودی، این صهیونیست را بدهد؛ چرا که برای مردم دوتا بلوار کشیدهاند، برای مردم دهتا درمانگاه درست کردهاند، پاداش اینها به پروردگار چه ربطی دارد! مگر در اسرائیل تاجرهای خود اسرائیل و تاجرهای صهیونیست اروپایی درمانگاه نساختهاند، بیمارستان نساختهاند، مدرسه نساختهاند، به پروردگار چه که مزدشان را بدهد؟ اما «من عمل صالحا من ذکر او انثی»، مردی که عمل صالح انجام بدهد، حالا یا عبادت یا کار خیر؛ زنی که عمل صالح انجام بدهد، یا عبادت الله است یا خدمت به خلق الله است، «و هو مؤمن»، ولی از یقین به پروردگار و روز قیامت برخوردار است و من دوتا کار برایش میکنم و این ارزش مؤمن است: «فلنحیینه حیاة طیبه»، یک زندگی پاکِ پاکیزه که عرق و ورق در آن زندگی نیست، ربا و زنا نیست، تهمت و دروغ و افترا نیست، هواوهوس شیطانی نیست، خیانت و تجاوز نیست، به او عنایت میکنم. «فلنحیینه حیاة طیبه»، این برای دنیای مرد مؤمن و زن مؤمن است. همهٔ گناهان هم روبرویش هست و میدان هم دارد که وارد هر گناهی بشود، ولی به پاداش ایمان و عمل صالحش حفظش میکنم، به گناه بیمیلش میکنم. گناه روبرویش است و میل ندارد! ماه رمضان است، هفدهساعت است، 45 درجه گرم است، به خانه آمده و دو بعدازظهر است، مردم در خیابان میپزند، هیچکس هم در خانه نیست و یخچال هم پر از عرق بیدمشک و گلاب و بهارنارنج بسیار خنک است، تخم شربتی هم در آن ریختهاند، به جای شکر به آن عسل هم زدهاند، خیلی هم تشنهاش است، اما من به او حیات پاکیزه دادهام و میلش نمیآید که بلند شود و برود در یخچال را باز کند و آن شربت خنک را بخورد؛ یعنی من یک ترمز باطنی برایش درست کردهام و خودم حفظش میکنم. این معنی «فنحیینه حیاة طیبه» است.
حالا آن که زندگیاش پر از آلودگی است، طبق این آیهٔ شریفه معلوم میشود خدا رهایش کرده برو! هر کاری دلت میخواهد بکن! میل به گناهان در او هم موج میزند و هم چون بهطرف گناهان میل دارد، با سر میرود. این معلوم میشود مؤمن نیست! این معلوم میشود مورد عنایت خدا و محبت خدا نیست! این آیه در سورهٔ نحل خیلی آیهٔ عجیبی است! آیه دارد لطف کامل پروردگار را به مردان و زنان مؤمن نشان میدهد و کسی هم به جای خدا نمیتواند چنین لطفی را متوجه مردان و زنان مؤمن بکند؛ یعنی کلید این کارها دست هیچکس نیست و فقط دست خود اوست: «بیده الخیر»، خب این یک بخش آیه، «من عمل صالحا من ذکر او انثی»، آنان که کار مثبت، بامنفعت، باارزش و وزندار انجام میدهند، مرد باشند یا زن فرقی نمیکند، دوتا کار برایشان میکنم. خدا میگوید من دوتا کار برایشان میکنم، چون کس دیگری نمیتواند این دوتا کار را انجام بدهد: کار اول، «فلنحیینه»، من دیگر ترکیب ادبی «فلنحیینه» را برایتان نگویم و این را دیگر باید در حوزههای علمیه برویم تا ترکیب این جمله را برایمان بگویند که هم «لام» تأکید دارد و «نون» تأکید ثقیله؛ یعنی میخواهد بگوید که مرد و زن باایمان، منِ خدا بهخاطر ایمان و عمل صالحتان، حتماً حتماً یک زندگی پاک به شما میدهم که در این زندگی از آلودگیها، از معاصی کبیره، از زشتیها، از بدیها، از ظلم، از تجاوز، از خیانت خبری نیست و زندگیتان پاک پاک است. در فضای اینجور زندگی آدم حظّ میکند که زندگی کند، آدم لذت میبرد که در چنین فضایی زندگی کند، چون برایش دغدغه نمیآید، پشیمانی نمیآید، غم و حزن نمیآید، اضطراب نمیآید، ناامنی نمیآید و پروردگار عالم چراغ امید به نجات را هم در دلش روشن میکند. یک چنین آدمی به پروردگار شدید دلگرم است و از آیندهاش نمیترسد، این زندگی پاک است.
چقدر زیباست! ایکاش! تکتک مرد و زن این مملکت هم مؤمن بودند و هم دارای عمل صالح که ماها مزهٔ بهشت قیامت را در همین دنیا میچشیدیم. روز بیرون میآمدیم و شب به خانه میرفتیم، هیچ خبری از ظلم و تجاوز و دزدی و بیحجابی و عرق و ورق و ربا و زنا و آدمربایی و کشتن بیگناه و اختلاس نبود. چه روزی این ملت داشتند، اگر همه مؤمن بودند! چه شبی این ملت داشتند، اگر همه مؤمن بودند!
سیزده-چهاردهسالم بود، یک مسجد بزرگی در تهران هست که دو در است، یعنی راحت میشود از یک در وارد شد و از یک در هم خارج شد. یک روزی من وارد این مسجد شدم، کار داشتم و وقت نماز نبود؛ از یک در داخل آمدم و میخواستم از در دیگر بیرون بروم که یک پیرمردی را دیدم یک بقچه پهن کرده و هفتاد-هشتادتا کتاب کهنه در این بقچه است. من به او گفتم: اجازه میدهید من این کتابها را ببینم؟ گفت: بله، اینها را من برای فروش آوردهام؛ نشستم و چندتا کتاب را ورق زدم و یکدانه از این کتابها را پسندیدم که چاپی بود، ولی چاپش برای اواخر قاجاریه بود و هفتصد صفحه بود. به او گفتم: این کتاب چند است؟ گفت: بیست تومان، بیستتا تک تومان، یعنی بیست تا یک تومانی و پول زیادی نبود! به او دادم و کتاب را خریدم. میتوانم بگویم نشستم و حدود 95 درصد این کتاب را خواندم، خیلی کتاب جالبی بود! یک داستانی که در این کتاب دیدم، این بود: شما میدانید اسکندر مقدونی یکی از چهرههای مثل هیتلر و چنگیز و شاهانی بود که عشق به جهانگیری داشتند و میخواستند همهٔ مملکتها را بگیرند. نوشته بود اسکندر از یک جایی عبور کرد که به ذهنش هم نمیرسید و دید که این محل، مثلاً دویست خانواری بیشتر در آن زندگی نمیکنند؛ البته همهٔ ارتشش را به دنبالش نینداخته بود و و با مأمورینش برای گشت آمده بود. چیزهایی را در این منطقه دید که خیلی برایش اعجابانگیز بود! یک، دید روی سنگ قبرها سال عمری مُرده را نوشتهاند؛ سهسال، دوسال، چهارسال، ششسال؛ دوم، دید اینها در وقت ناهار که بلند میشوند و به خانههایشان میروند، درِ تمام مغازهها را باز میگذارند و نمیبندند، پاسبان هم نیست، پلیس هم نیست، گشت هم نیست و مغازهها هم پر از جنس است، ولی رها میکنند و میروند، دو ساعت بعد میآیند؛ سوم، ریشسفید در این منطقه خیلی است، یعنی بیشترشان سن بالا هستند و بعد هم برایش معلوم شد که شبها مردم میروند که بخوابند، درِ خانهها را نمیبندند. خب این خیلی اعجابانگیز بود! به مأمورش گفت: برو و ببین بزرگ این بخش، کدخدایش کیست، بگو بیاید تا من با او صحبت کنم. آمد و پرسید: کدخدای اینجا کیست؟ خانهاش را نشان دادند، مأمور آمد و دید یک پیرمرد بالای نودسال، خیلی باادب، باوقار، باشعور، زندهدل، زندهجان، به او گفت: اسکندر مقدونی، پادشاه یونان که دارد کشور به کشور را میگیرد، آمده که از محل شما رد بشود و علاقه دارد شما را ببیند و سؤالاتی دارد. گفت: به ایشان بگویید شما اگر به پرسیدن احتیاج داری، شما باید بیایی و عین یک شاگرد دو زانو بزنی، سؤالاتت را بپرسی، من جواب میدهم؛ من واجب نیست پیش تو بیایم! مأمور آمد و به اسکندر گفت، گفت: راست میگوید! یکخرده انصاف نشان داد. آخر از قلدرها توقع محبت و انصاف و مهربانی و یاری نمیرود! آمد، سؤال اولش این بود و گفت: بزرگ محل، چرا روی قبرهای شما نوشته دوسال، سهسال، چهارسال، پنجسال، شما که سن بالا زیاد دارید؟! فرمود: بله، ما سن بالا زیاد داریم، اما ما عمر خودمان را آن مقداریاش را عمر حساب میکنیم که با عالمان و دانشمندان و دلسوزان نشستوبرخاست کردهایم و آن مقداری که در خوردن بودیم و در خوابیدن بودیم و در گردش بودیم، ما آن را جزء عمر حساب نمیکنیم! عمر علمی را عمر میدانیم، عمر عقلی و عمر فهم را عمر میدانیم، وگرنه اینهایی که مُردهاند، خیلیهایشان صدسالشان بوده، 110سالشان بوده است. این سؤال اول.
سؤال دوم، گفت: شما چرا ظهر که میشود، تمام مغازهدارهایتان بدون اینکه مغازه را ببندند، به خانههایشان میروند و ناهار میخورند، استراحت میکنند. با چه اعتمادی؟ با چه اطمینانی؟ گفت: برای اینکه ما تربیتشدهٔ فرهنگ انبیای الهی هستیم و همهمان هم این تربیت را قبول کردهایم و دزد نداریم، برای چه زحمت بکشیم و جنسها را داخل بریزیم، در را ببندیم و دوباره برگردیم، دوباره جنسها را بیرون بیاوریم؟ ما اصلاً در بخشمان دزد نداریم و نگذاشتهایم کسی فقیر هم بشود که نیاز پیدا کند تا به مال مردم دستدرازی کند! هیچکس اینجا فقر ندارد، تهیدستی ندارد، گرسنه ندارد و ما به همهمان میرسیم؛ اصلاً ما اهل رسیدگی به همهمان هستیم.
بنیآدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دیگر عضوها را نماند قرار
وقتی میبینیم یکنفر مشکل دارد، درجا مشکل را حل میکنیم که هوس گناه نکند. گفت: چرا اینقدر پیرمرد زیاد دارید؟ گفت: انبیا در غذاخوردن به ما گفتهاند تا کاملاً گرسنهات نشده، نخور و تا کاملاً سیر نشدهای، دست بکش! این همهٔ طب است، همهٔ طب! تا گرسنهات نشده، نخور و تا سیر نشدهای، دست بکش! این ایمان، این حیات طیبه، این حیات بیدغدغه، این زندگی باامنیت؛ ببینید جای انبیا چقدر در زندگی بیشتر مردم خالی است! جای توحید خالی است! جای امامت ائمه خالی است که آن جای خالیها را گناه پر کرده است! اینجور نیست که اگر مردم خدا را حذف بکنند، پیغمبر را حذف بکنند، امام را حذف بکنند، هیچ ضرری به آنها نمیخورد؛ با حذف این سهنفر، همهجور ضرر میدانش باز میشود که به حیات انسان راه پیدا کند. این برای دنیای مردان و زنان مؤمن، یکبار دیگر آیه را دقت کنید که خیلی آیهٔ شادی است: «من عمل صالحا من ذکر او انثی فلنحیینه حیاة طیبه»، چقدر عالی است!
کار دومی که برای مردان و زنان مؤمن میکنم، برادران و خواهران! این کار دیگر شگفتآور است و به قول لاتهای تهران دیوانهکننده است! آنها یک مطلب خیلی مهمی که میشنیدند، آنهایی که من دیده بودم، میگفتند: خیلی دیوانهکننده است! خیلیهایشان پای منبر من میآمدند، به آنها میگفتم: زیارت ابیعبدالله هریک قدمش، ثواب هزار حج و عمرهٔ قبولشده را دارد و کتابهای مهم ما نقل کردهاند، میگفتند: آقا حرف دیوانهکنندهای است! کار دومی که برای مردان و زنان اهل عمل صالح و مؤمن میکنم، «و لنجزینهم اجرهم باحسن ما کانوا یعملون» است. من این آیهٔ شریفه را با یک مَثَل برایتان روشن کنم:
ببینید یک مالکی در شیراز است که پنجاهتا قطعه زمین دارد و همهاش هم هزار متری است، قیمت این قطعهها با هم متفاوت است. قطعه قیمت ارزانش تقریباً دیگر بیرون شهر است، آنجایی که خیلی مردم به زندگی میل ندارند، میگوید: زمینم متری پنجاههزار تومان است. یک قطعه در بهترین نقطهٔ قصر و دشت دارد و میگوید: متری دهمیلیون تومان، درست؟ تفاوت قیمت را ملاحظه کردید؟ پنجاههزار تومان متری، ده میلیون تومان متری! یک کریمی از راه میرسد و پیش مالک میآید، میگوید: شنیدهام پنجاهتا قطعهٔ هزار متری داری؟! میگوید: بله. میگوید: قیمت بده! میگوید: ارزانترین قیمتم پنجاههزار تومان است و گرانترین دهمیلیون تومان. میگوید: من کَرَم دارم و از کَرَمم نمیتوانم دست بردارم! تمام زمینهایت را میخرم و ملاک قیمت هم دهمیلیون تومان است. هر پنجاههزار متر را متری دهمیلیون میخرم، آیه این را میگوید: وقتی مرد و زن مؤمن در قیامت وارد میشوند، من وقتی میخواهم مزد هفتادسال عبادتشان و خدمت به بندگانم را حساب بکنم، میبینم گرانترین نماز و ارزانترین نماز را دارد؛ یک نماز خوانده که باحال، با گریه، با زاری، با خشوع، با خضوع است و یکبار هم اتفاق افتاده است و نمازهایی هم دارد که خیلی معمولی است، من مزد کل نمازهایش، ملاکش را آن مهمترین نماز قرار میدهم و کل را بهاندازهٔ آن نماز دهمیلیون تومانی میخرم؛ روزهاش هم همینطور، صدقهاش هم همینطور، خدمت به بندگانم هم همینطور، این خرید من است. عجب خدای کریمی است! این دیگر چه مسئلهای است! این چه لطفی است! این چه احسانی است!
«فلنحیینه حیاة طیبة و لنجزینهم اجرهم باحسن ما کانوا یعملون»
خب اینها چهکار کردهاند که به این درجه رسیدهاند؟ چه کردهاند؟ این آیهٔ شریفه که مبهم است، شرحش چیست؟ این مردان و زنان مؤمن چه کردهاند؟ حالا برای توضیح آیهٔ سورهٔ توبه آمادهٔ آماده شدیم:
«و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و یطیعون الله و رسوله اولئک سیرحمهم الله ان الله عزیز حکیم».
خدایا! به حقیقت ابیعبداللهالحسین، ما مرد و زن و نسلمان را توفیق ویژه برای عمل به این آیهٔ سورهٔ توبه عنایت بفرما.