همدان/ روز شهادت امام جواد(ع)/ دفتر امام جمعهٔ همدان/ تابستان1396هـ.ش.
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
از صریح قرآن کریم در بسیاری از سورهها استفاده میشود که یکی از خصلتهای بسیار مهم انبیای الهی دعاکردن بود. انبیا به مملوکبودن خود یقین داشتند، به فقر و نیازمندی خود یقین داشتند و یقین هم داشتند که منبع خیر بینهایتی چون وجود مقدس پروردگار عالم در کنار آنهاست و ضمانت کرده که درخواست گدا و نیازمندیِ محتاج را جواب بدهد و کسی را رد نکند و نراند و طرد نکند؛ البته انبیای الهی هم دعاهایی که داشتند، واجد شرایط بود و هم خودشان واجد شرایط بودند؛ یعنی بین آنها و اجابت دعا هیچ مانعی وجود نداشت. آیات دراینزمینه کم نیست و متن دعاهای انبیا بیان شده، اجابتشان هم در بخشی از آیات ذکر شده است. اخلاق خداوند، جود و کرم و سخاوت و نظر به تضرع و زاری عبد است و وقتی عبد خودش واجد شرایط باشد، دعایش هم واجد شرایط باشد، پذیرفتن دعایش قطعی است و پاسخ دادن به دعایش قطعی است.
خب شرایط دعا در اصولیترین کتابهای ما بیان شده، بهخصوص در باب دعای کتاب شریف اصول کافی که جلد دوم است، به ما یاد دادهاند که تو که ذاتاً گدا هستی، فقیر هستی، نیازمند هستی، وقتی که به پیشگاه مقدس ربوبی راه پیدا کردی، چهچیزی بخواه. این را کاملاً تعلیم دادهاند و یاد دادهاند؛ اگر تعلیم انبیای خدا و اهلبیت نبود، ما نمیفهمیدیم که چگونه گدایی کنیم و چهچیزی بخواهیم که خواستهٔ ما به صلاح ما باشد، به خیر دنیا و آخرت ما باشد. خداوند دعا را فرمان داده، فرمان واجب: «ادعونی؛ از من بخواهید»؛ چون ما در هیچ شأنی از شئون زندگیمان غنا نداریم و سرمایهدار نیستیم. در ناحیهٔ عقل یقیناً گدا هستیم، در ناحیهٔ قلب و روان یقیناً فقیر هستیم، در ناحیهٔ بدن قطعاً نیازمند هستیم؛ البته این دعا ویژهٔ ما هم نیست و تمام موجودات زنده که قرآن آنها را باشعور معرفی میکند، آنها هم در حد گنجایش و ظرفیت خودشان اهل دعا هستند. حتی در اصول شریف کافی دارد که یک بخشی از دعا و نفرین موجودات زنده به انسان است؛ یا به سودش دعا میکنند یا به ضررش؛ البته دعای به ضرر علت دارد، حکیمانه است و بیهوده نیست، یعنی یک کاری به بازی نیست و به حقیقت است که آنها را باید در روایات ببینید، چون مفصّل است. آیهٔ هفتم و هشتم و نهم سورهٔ مؤمن را هم اگر خواستید، همین امروز بعد از اینکه تشریف بردید ببینید، پروردگار عالم دو طایفه از فرشتگان مقرب را دعاگوی انسان معرفی میکند، البته دو طایفهٔ از انسان: مؤمنان و تائبان. این دو طایفه، فرشتگان حامل عرش هستند که حالا ما دقیقاً نمیدانیم عرش چیست، ولی این را میدانیم که عرش لغتش بهمعنای تخت حکومت است و عرش الهی هم مادّی نیست؛ یعنی از چوب و میخ و طلا و نقره و زینتهای دیگر درست نشده، بلکه عرش یک حقیقت معنوی است و آن مقام فرمانروایی پروردگار بر ظاهر و باطن هستی است. مقام است و فرمانهایی که صادر میشود، فرشتگان مقرب او که وسائط بین او و موجودات هستند، این فرمانها را برعهده میگیرند و بعد هم اجرا میکنند؛ اینها یک گروه از ملائکه دعاکننده هستند.
گروه دیگر -خداوند میفرماید- فرشتگان اطراف عرش هستند، یعنی اطراف آن مقام فرمانروایی که یک مقدار فهمش هم مشکل است. روایات باب عرش هم خیلی مختلف است و معانی متعددی برای عرش بیان شده که تقریباً آن معنایی که بیشتر روی آن تکیه شده، همین مقام فرمانروایی پروردگار است. این فرشتگانِ حامل عرش به این معنا و اطراف عرش، به تمام مؤمنان اهل زمین دعا میکنند، به تمام تائبان واقعی زمین دعا میکنند و دعایشان هم مستجاب است؛ چون هم دعایشان واجد شرایط است و هم خودشان. دعای انبیا مستجاب است، چون هم دعایشان واجد شرایط است و هم خودشان.
شرایط شخص دعاکننده تقریباً چند شرط است: یکی از مهمترین شرطهایش این است که آن که گرفتار است و دعا میکند و به استجابت دعا امید دارد، طبق ضمانت پروردگار حتماً باید بدن و شکمش از حرام پاک باشد. اینکه بعضیها گریه میکنند، دعا میکنند و بعد پیش ما روحانیها میآیند و میگویند پس چه شد، مگر خدا نگفته «ادعونی استجب لکم»؟ ما دعا کردیم، گریه هم کردیم، مستجاب نشد. دعاکننده این عدم استجابت را یا باید در خودش جستوجو کند که مانع اجابت دعا در وجودش چیست یا در دعایش باید جستوجو بکند. ممکن است یکی بنشیند و دعا بکند بگوید: خدایا آن صدای داود را به من بده، بغلش هم ثروت قارون را بده و بغلش هم حکومت سلیمان را بده! خب این دارد چرند میگوید و این دعای مستجاب نیست. یکی نه، دعایش واجد شرایط است، ولی حرامخور است؛ تقلب در جنس دارد، رشوهٔ اداری دارد، ماشاءالله ماشاءالله چشم نخورند، اختلاس میلیاردی دارد و حالا بچهاش سرطان گرفته، دکترها هم میگویند میمیرد، میگوید: خب آخرین داروی ما دعاست، ما برویم دعا بکنیم! دعای او مستجاب نیست! این دزد است، این اختلاسچی است، این رشوهبگیر است. ممکن است شرایط دعایش خوب باشد، اما شرایط خودش شرایطی نیست که پروردگار عالم اجابت کند.
ظاهراً روایت از حضرت باقر(علیهالسلام) است. من حالا خیلی وقت پیش روایت را دیدم و بهنظرم در «عللالشرایعِ» واقعاً وجود مبارک صدوق، این آخوند کمنمونه باشد. یک روحانی که در قم بهدنیا آمده و برای جمعکردن آثار اهلبیت، از قم یکبار تا ماوراءالنهر و سمرقند و بخارا رفته که فکر میکنم نزدیک دوهزار کیلومتر رفته است، قطعهبهقطعه علمای بزرگ را دیده و از آنها حدیث یادداشت کرده و دوباره این دوهزار کیلومتر را برگشته است. یکبار دیگر رفته و یکبار دیگر برگشته، یعنی چهارهزار کیلومتر رفته است؛ غیر از سفرهایی که از ایران به عراق داشت و از عراق به ایران داشت، نماز جماعت داشت، مراجعات مردمی داشت، حقوق زن و بچه را رعایت میکرد و با این کثرت مشغله و سفر، سیصد جلد کتاب روایی هم نوشته که یکی از چهار کتاب ریشهای ما، «من لا یحضره الفقیه» از وجود مقدس اوست، کتاب «توحید» است، «خصال» است، «عیون اخبار الرضا» است، «اعتقادات» است، «عللالشرایع» است و کتابهای دیگر که اینها رساله هم نیست، کتاب است. ایشان نقل میکند: دوتا برادر در زمان مسیح گرفتار شدند و دیدند که کلید حل مشکلشان پول نیست، پارتی هم نیست و کلیدهای دیگر هم نیست، بلکه تنها راه حل مشکل دعاست.
آدم هم باید بلد باشد که دعا بکند! موسیبنعمران مریض شد، سهروز آهوناله میکرد، به پروردگار گفت: یک نگاهی به ما نمیکنی تا ما خوب بشویم؟ خطاب رسید: نه! گفت: چرا؟ فرمود: برای درمان درد دکتر گذاشتهام، دوا هم گذاشتهام، از راهش وارد شو، ولی دعا بکن که من در دارو اثر بدهم تا خوب بشوی؛ اما همینطوری در رختخواب یک لم بدهی تا من خوبت کنم، من این کار را نمیکنم! چون پروردگار ارادهاش است که فرمانهایش را با وسائط به اجرا دربیاورد و اینطور نیست که تمام زمینهای کشاورزی منطقهٔ همدان را یکمرتبه در بهار سبز بکند و درختها را هم به شکوفه بنشاند؛ بیلزدن میخواهد، شیار میخواهد، آببستن میخواهد، باران و برف میخواهد، نور و هوا میخواهد، خاک میخواهد و همهٔ اینها واسطه هستند تا یک خوشهٔ گندم دربیاید. خوشه را او درمیآورد، ولی با واسطه؛ گیاه را او میرویاند، ولی با این چندتا واسطه.
دیدند راهی جز دعا نمانده است. یکی از برادرها خیلی زود دعایش مستجاب شد و یکی از برادرها چهلروزی کشید، اما دعا مستجاب نشد و خیلی معطل شد. در آخر پیش حضرت مسیح آمد و گفت: مگر خدا نگفته دعا کنید؟ چرا! خب من دعا کردم، مگر نگفته مستجاب میکنم؟ چرا! خب برای ما که مستجاب نشد. برادرم یک شب بلند شد و دعا کرد، دعایش مستجاب شد؛ اما من چهلشب است دارم ناله میزنم و گریه میکنم، ولی دعایم مستجاب نمیشود. مسیح خب به این معنا عنایت داشت که در دعا یک گیری هست، یا در خودِ دعا یا در شخص دعاکننده! عیسی فرمود: من باید از پروردگار بپرسم. خب انبیا هم گدای علم هستند و اصلاً غنا در کسی وجود ندارد. «ایها الناس»، همه، «الناس»، یعنی «کل الناس»، «انتم الفقرا الی الله»، سرمایهدار در عالم وجود ندارد و همه گدا هستند و منبع تأمین خواستهٔ این گدایان، فقط پروردگار مهربان عالم است. اگر ما این را بفهمیم، خیلی از مسائل برایمان روان میشود، خوب میشود؛ یعنی ما اگر احساس غنا نکنیم، دائم خدا به ما نظر دارد و بهمحض اینکه دچار این بیماری خطرناک احساس غنا بشویم، رهایمان میکند. پیش خودم بگویم: پارتی که دارم، پول هم که دارم، بدن هم که دارم، شهرت هم که دارم، ملت هم که پشتیبان من هستند، چه نیازی دارد که من دعا بکنم؟! اینجاست که پروردگار طرد میکند و میگوید: داری، خب برو با داراییات خودت را اداره کن. در طردکردن چنان دماغ آدم را به خاک میمالد و ذلیل میکند که آن سرش ناپیداست! نه آدم را یاری میکنند و نه برای آدم کاری، اصلاً همهچیز را میبندد، در یک لحظه هم میبندد و همه را میبندد. داری، خب برو دنبال دارایی خودت، پرروی متکبر! در برابر وجود مقدسِ غنای مطلق، احساس غنا یعنی سینهسپرکردن در برابر حضرت مولاست.
گفت: من باید بپرسم. گفت: خدایا چه شد که دعای این برادر در یک شب حل شد؟ این میگوید که من چهلشب است دارم زار میزنم و گوش خدا به زاری ما بدهکار نیست. خطاب رسید: مسیح! دعای این یکنفر را من مستجاب نمیکنم. این در مشکلش باید دست و پا بزند. چرا؟ خطاب رسید: چون در نبوت تو شک دارد. تو آمدی و مُرده زنده کردی؛ گِل را بهصورت مجسمه مرغ درست کردی و فوت کردی، پرندهٔ زنده شد و رفت؛ از غذایی که در پستوهای خانه پنهان کردهاند، به مردم خبر دادی؛ کور مادرزاد را شفا دادی؛ جزامی را شفا دادی؛ اما آن مرد هنوز باور نکرده که تو با اینهمه دلیل که در کنارت است، پیغمبر هستی. من مستجاب نمیکنم! ببینید ما باید بگردیم و گیر را پیدا کنیم.
کسی به یکی از مرادهای پدر من مراجعه کرد، یک کسی بود که پدر من به جلساتش میرفت. آدم خیلی بزرگواری بود و تقریباً کلیدها را هم میشناخت، گیرها را هم میشناخت. آدم کلیدها را بشناسد، گیرها را بشناسد، زندگیاش خیلی روان میشود. پیش همین استاد آمد و گفت که دعایم مستجاب نمیشود، چهکار کنم؟ آدمی بود، محاسن داشت و آثار سجده داشت و آدم مقبولی بود، خوب بود، گفت: آقا، دعایم مستجاب نمیشود، چرا؟ خدا هم که گفته دعا کن، مستجاب میکنم. یک نگاه به چهرهاش کرد، یک کمی نیروی دریافت داشت، گفت: در خانه زن و بچهات از دستت ناراحت هستند؟ اوقاتشان تلخ است؟ خوب تا نمیکنی؟ آخر میدانست که این قیافه و این آثار سجده، اهل زنا و عرق و ورق و ربا و دزدی که نیست و راحت میشود گیر را پیدا کرد. با زن و بچهات خوب تا نمیکنی؟ گفت: نه! گفت: برو، تا خوب تا نمیکنی، دعایت مستجاب نمیشود! اقلاً یقین کن که خدا جوابت را نمیدهد، اگر دلت میخواهد جوابت را بدهد، برو گیر را رد کن.
خب این مقدمه را من گفتم، آیات مربوط به دعای انبیا و آیات کلی مربوط به دعا را باید خودتان زحمت بکشید و در قرآن ببینید. معمولاً دعاهای قرآن که از انبیا نقل شده و در سورهٔ آلعمران، آخر سوره از اولیائش و از مؤمنان واقعی نقل شده، با «ربنا» شروع شده و هیچکدام با «یا الله» نیست.
حالا چرا با «ربنا»؟ «رب» یعنی مالک، مدبر، من که میگویم «ربنا»، یعنی دارم اعلام میکنم که من مملوک هستم، من استقلالی ندارم، اختیاری ندارم، رأیی ندارم، بنده هستم، ذلیل هستم و تمام امور من به دست توست، حل این مشکل هم به دست توست و این معنی «ربنا»ست. اقرار به مالکیت و مملوکیت، خودش جاده را باز میکند، لذا هیچکدام از انبیا دعاهایشان در قرآن با «یا الله» شروع نشده است.
یکی از زیباترین دعاها که خیلی زیباست، من شاید در تفسیر سورهٔ اعراف هم دربارهٔ همین یک خط(یک خط است و بیشتر هم نیست)، چند صفحه مطلب نوشتهام و از دلِ این آیه، خیلی حرفهای زیبایی درآوردهام، شاید هفت-هشت صفحه توضیح این آیه باشد. آیه دعای آدم و حواست: «ربنا ظلمنا انفسنا»، چقدر این دعا مهم است! اقرار اصلاً خود اقرار توبه است؛ حالا گریه هم نکردی، نکردی؛ حرم ابیعبدالله هم نرفتی، نرفتی؛ همین گوشهٔ همدان، در ماشین یا در خانه، اقرار کن که بندهٔ بدی بودم، بندهٔ ستمکاری به خودم بودم، بندهٔ خوبی برای تو نبودم، میدانستم نمکْ نمک توست و خوردم، اما نمکدان شکستم! خدا از اینجور ناله و انابه خوشش میآید که آن واقعیت خودم را بنمایانم، فقر محض هستم. «ربنا»، دوتاییشان، دعا برای مرد و زن شریکی است، «ظلمنا انفسنا»، و بعد ادب را ببینید! اللهاکبر! ما بچههای همان آدم و حوا هستیم، نباید این ادب را از پدرمان ارث ببریم؟ پس ما از آدم چه ارثی بردهایم؟ ما در وارث میخوانیم: «السلام علیک یا وارث آدم صفوة الله»، من سی سخنرانی فقط دربارهٔ وراثت ابیعبدالله از آدم داشتهام و تازه به ابراهیم رسیدم، «یا وارث» صد سخنرانی شده و هنوز هم ادامه دارد؛ یعنی ممکن است تفسیر این زیارت پنج-شش جلدِ پانصد صفحهای بشود، امام اینقدر بیداریاش کامل است که آمده از تمام انبیای اولواالعزم و امیرالمؤمنین و صدیقهٔ کبری ارث کامل برده است، این ادب آدم و حواست.
«ربنا ظلمنا انفسنا»، پشتش نمیگویند «فاغفرلنا و ارحمنا»، خدایا حالا ما یک لغزشی داشتیم و گفتی به این درخت نزدیک نشو، شدیم؛ حالا اینکه به دستگاه تو لطمهای نمیزند، ما را بیامرز! اینجوری حرف نزدند و کمال ادب را رعایت کردند و گفتند: «و ان لم تغفر لنا»، اگر ما را نیامرزی، چون حقت است که ما را نیامرزی، تو «فعال ما تشاء» هستی و دلت میخواهد نیامرزی، ما کاری نمیتوانیم بکنیم. «ان لم تغفر لنا»، اگر ارادهات تعلق بگیرد که ما را نیامرزی، حاکم هستی، مالک هستی، سلطان هستی، دلت نمیخواهد که ما را بیامرزی. اگر ما را نیامرزی، «و ترحمنا»، اگر به ما رحم نکنی، این عاقبت نزدیکشدن به یکدانه درخت میشود که یکبار به حرفت گوش ندادیم و نه یک عمر! «لنکونن من الخاسرین»، تمام سرمایههای وجودی ما تباه خواهد شد. چقدر گناه خطرناک است! این هم تازه گناه قابل کیفر نبوده است، گناهی نبوده که عذاب جهنم دنبالش باشد و بعد هم بهشتی که آدم در آن بود، امام باقر میفرمایند: یک باغ آبادی در مناطق شامات آن زمان بود که حالا هیچ خانهای نبوده، ولی آن منطقه با آب و گیاه و باغ خیلی آباد بوده است؛ اگر در بهشت قیامت بود که درنمیآمد. هرکسی در بهشت قیامت برود، دیگر خارج نمیشود. شرایط این بهشت آدم را بهشت قیامت نداشته است. خب یک نزدیکشدن به یک درخت، آن هم نهی مصلحتی بوده و تازه نهی تحریمی هم نبوده که این هم یک بحث علمی است و جای آن یا فیضیه است یا مدرسهٔ آیتاللهالعظمی آخوند که نهی تشریعی چیست، نهی تحریمی چیست، نهی مصلحتی چیست، این نهی بر وجوب دلالت داشته یا نداشته، این آیات قرآن، خودش خیلی میدان عجیب و غریبی است! ولی این کلمهٔ خسران در لغت به این معناست: اگر ما را نبخشی که حقت است نبخشی، اگر نبخشی و به ما رحم نکنی، تمام سرمایههای وجودی ما تباه خواهد شد.
خب خدا با این دعای به این زیبایی چهکار کرد، چه کرد؟ جواب مطلب در سورهٔ بقره است: «فتلقی آدم من ربه کلمات فتاب علیه»، وقتی که دعا کرد، من هم به او رو کردم، «انه هو التواب الرحیم»، هم کاملاً او را بخشیدم و هم او را غرق در رحمتم کردم. این یک نمونهٔ دعا بود. خب حرفم در مسئلهٔ دعا تمام!
وجود مبارک حضرت جواد یک دعا دارند که حالا من خودم اگر با خط خودم بنویسم که نوشتهام، یک خط نمیشود؛ معنای امام این است که دنیا دنیا معنا را آمده و در سه جمله قرار داده که این سه جمله را به هم گره بزنیم، یکدانه خط نمیشود. دنیا دنیا معنا! حالت دعا هم دارد و نمیدانم حالا این دعا برای نصف شب حضرت جواد بوده، سحر بوده، در نماز شب بوده، بالاخره دعا خیلی مهم است و حتماً در یک ظرف خیلی مهمی صورت گرفته است. آن وقت این دعا را برای همه کرد، هم خودش و هم همه: «اللهم اجعلنا ممن نوی فعمل»، خدایا ما را از آنهایی قرار بده که با این آبرویی که داریم، پولی که داریم، مقامی که داریم، شخصیتی که داریم، زبانی که داریم، یک کار خیری را که نیت میکنیم، این نیت را حبس نکنیم، اسیر نکنیم و بیرون بیاوریم و عملی بکنیم. نیت برایم میآید، پول که دارم و به جایی هم نمیخورد، در این دوتا محلهٔ فقیرنشین دوتا درمانگاه کامل بسازم؛ گاهی این نیت با آدم میماند و در قبر میرود، بعد پدر آدم را در برزخ و قیامت جلوی چشمش میکِشَند که ما نیت کار خیر را به قلبت انداختیم، برای چه فرستادهٔ ما را اسیر کردی؟ به چه دلیل؟ یعنی من اگر نیتهای خیر برایم بیاید و عملی نکنم، در قیامت اسیر هستم؛ چون آن نیتِ فرستادهٔ خدا را اسیر کردهام. من نیت میکنم پنجتا یتیم را به ثمر برسانم و دبستان، دبیرستان، دانشگاه بروند، مهندس بشوند، دکتر بشوند، حالا دوتایشان هم عشق دارند که طلبه بشوند، آنها را تا نزدیک مرجعیت برسانم، این را حبس نکن! این نیت را اسیر نکن! این یک خواستهٔ حضرت جواد برای همه است.
«ولا تجعلنا ممن شقی فکسل»، خدایا رحم کن و به ما عنایت کن که تکالیف بر من سخت و گران نیاید که با این سختآمدن تکالیف شل بشوم! سخت نیاید! نیممتر برف آمده، حالا از کنار این شوفاژ گرم بلند شوم و بیرون بروم و بعد آب باز کنم و وضو بگیرم و بیایم نماز بخوانم! حالا ماه رمضان هفدهساعت است، ما هر روز از همدان سوار میشویم و تا رزن میرویم و برمیگردیم که روزهمان را بخوانیم! خدایا بهگونهای قرار نگیرم که تکالیفت بر دوش جانم سنگینی کند، فراری بشوم، کِسل بشوم، سست بشوم. من یکسال در بیابان عرق ریختهام و گرما رنگم را پرانده، حالا یک آقا شیخی در ده ما منبر آمده و میگوید: گندمت زکات دارد، جو زکات دارد، گوسفندت زکات دارد، آقا شیخ حرفها کدام است؟ من جان کَندهام، برای چه یک قسمت گندمم را بدهم؟ این را امام جواد میگوید! برای چه؟! من یکسال در گرما و سرما آمدهام و در بازار کار کردهام، دچار بانک بودهام، دچار تهران بودهام، دچار شیراز بودهام، جنس بیاور و جنس ببر، با مشتری کَلکَل کن، حالا اول فروردین است و میخواهم سیزدهروز استراحت بکنم، آقا شیخ یا سید به من میگوید حساب درآمد این 95 را برس و ببین چقدر گیرت آمده است؟! میگویم: صدمیلیون از مخارجم اضافه مانده است؛ خوردهام، بردهام، عروسی برای بچهام گرفتهام، مشهد رفتهام، کربلا رفتهام و حالا صدمیلیون مانده است، طلبه، سید، آقا شیخ میگوید: بیستمیلیون طبق آیهٔ سورهٔ انفال خمس است! برای چه این بیستمیلیون را به شما مفتخورها بدهم؟ این سنگینآمدن تکلیف است که آدم از زیر بارش درمیرود. امام جواد میگویند: خدایا ما به این نقطه نرسیم!
«وَ لا مِمَّنْ هُوَ عَلَى غَيْرِ عَمَلٍ يَتَّكِلُ»، خدایا کار ما را نگذار به جایی برسد که هیچ عملی نداشته باشیم، ولی امیدوار باشیم بغل پیغمبر در قیامت، ما را به بهشت ببری؛ نه نماز دارم، نه روزه دارم، نه زکات دارم، نه خمس دارم، نه اخلاق دارم، اما چنان امیدوار هستم، هی میگویم خدای ما «ارحم الراحمین» است. خب خدا «ارحم الراحمین» که هست، این «ارحم الراحمین» هفت طبقه هم جهنم دارد! همین «ارحم الراحمین»! این «ارحم الراحمین» آتش و عذاب در قیامت دارد! همین «ارحم الراحمین» در همین دنیا خیلی از امتهای متکبر نافرمان را به عذاب صاعقه، باد و طوفان و دریا دچار کرد! خب «ارحم الراحمین» که هست و قربانش هم بروم، نوکرش هم هستم، اما همین «ارحم الراحمین» یک اسم دیگرش هم «اشد المعاقبین» است! این خواستههای حضرت جواد است: از آنهایی نشوم که بر رحمت تو بدون عمل و بدون ادای تکالیف و مسئولیتها تکیه کنم. حرفم تمام!
شاغل هستید، اداری، بازاری، اگر یکخرده زباندرازی و طولانی شد، ببخشید!
وجود مبارک حضرت هادی، بدن مطهر امام جواد را در 25سالگی غسل دادند، کفن کردند، با انتخاب خودشان در کنار قبر موسیبنجعفر، جدّ حضرت جواد آمدند و ایشان را دفن کردند. خب میّت را که در قبر میگذارند، یک مستحباتی و واجباتی، ولو امام باشد، باید رعایت بشود؛ یکیاش هم این است که امام هادی بند کفن بابا را باز کرد و صورت مطهرِ زهردیدهٔ حضرت جواد را رو به قبله گذاشت. این کار را زینالعابدین هم میخواست انجام بدهد، اما نشد! اولاً میدانید که شهید از نظر فقهی غسل و کفن ندارد، پس اینکه ما میخوانیم «ای بی غسل و کفن حسین»، یک جملهٔ بیربط و بیخودی است. امام چهارم وقتی شب، نصف شب به کنار بدن آمدند، برای اینکه بنیاسد بدنها را نمیشناختند، فرمودند: من همهٔ اینها را میشناسم، دیدند که کفن شهید لباسش است، اما لباسهای بابا را بردهاند، یعنی کفنش را بردهاند. بابا یکدانه پیراهن کهنه پوشیده بود که آن را هم برده بودند. میگویند و من هم از بچگی در پای منبرها شنیدهام، «مگر به کربلا کفن به غیر بوریا نبود»! اصلاً حضرت حصیر را برای کفن نخواستند، امام خب باید بدن را بلند میکردند و میان قبر سرازیر میکردند، دیدند هر جای بدن را میخواهند بگیرند که بلند کنند، یکجای دیگر بدن ممکن است قطع شود و روی زمین بماند، لذا فرمودند: بروید و از خیمههای نیمسوخته ما یک قطعه حصیر بیاورید! آرامآرام حصیر را زیر بدن کشید که بتوانند بدن را بلند کنند. حالا بدن را در قبر گذاشته و رو به قبله کرده، میخواهد صورت را روی خاک بگذارد، اما بابا سر در بدن ندارد! گلوی بریده را روی خاک گذاشت، در قبر زانو زد و خم شد، صورت روی گلوی بریده قرار داد: «ابتاه اما الدنیا فبعدک المظلمه و اما الآخره فبنور وجهک المشرقه»، آمدند، زیر بغلش را گرفتند و از قبر بیرون آوردند، لحد چید و خاک ریخت، یک مقدار آب روی خاک ریخت و خاک را با کف دست صاف کرد، روی آن نوشت: «یا اهل العالم هذا قبر حسین ابن علی ابن ابیطالب، الذی قتلوه عطشانا»، مردم دنیا! بابای من را با لب تشنه سر بریدند.