روز سوم پنج شنبه (9-6-1396)
(قم بیت آیت الله بروجردی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدقم/ بیت آیتاللهالعظمی بروجردی/ دههٔ اول ذیالحجه/ تابستان1396هـ.ش./ سخنرانی سوم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهلبیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
اگر کسی اسلام را از غیرِ اهلبیت دریافت کند، آن اسلامْ اسلامِ ساختهشدهٔ زمینیان است و به اسلام وجود مقدس حضرت حق ربطی ندارد. اسلامسازی یکیدو روز بعد از رحلت پیغمبر عظیمالشأن اسلام شروع شد و در قرنها اسلامهای ساختگی متعددی به مردم ارائه شد که اسلامِ مربی نبوده است؛ اسلامی نبوده که بتواند مؤمن تربیت کند، آدم تربیت کند، منبع خیر تربیت کند. رسول خدا در زمان حیاتشان نگران این حادثهٔ بسیار خطرناک بودند و گاهی از این بلای عظیمی که بر سر امت درخواهد آمد، اعلام نگرانی و دغدغه و اضطراب و گاهی اعلام ترس میکردند. حالا اگر بپرسید چرا اینگونه شد؟ اگر انسان مختار و آزاد آفریده نشده بود، یکدانه از این بلاها و ابتلائات پیش نمیآمد؛ ولی چون انسان مختار و آزاد آفریده شده است، در معرض آزمایشات الهی قرار میگیرد که در قرآن مجید آمده انسان را بدون آزمایش رها نخواهند کرد؛ بالاخره بهشت مُفت و مجانی نیست و بشر باید یک سلسله ابتلائات را با نمرهٔ قبولی بگذراند تا بتواند لایق لطف و احسان پروردگار مهربان عالم بشود. درعینحال هم چون مختار است، راه حق را از باطل به او نمایانده و این دیگر انتخاب خودش است که راه باطل را اتخاذ بکند و خودش به دست خودش رقم دوزخیشدن خودش را بزند یا راه حق را انتخاب بکند و رقم سعادت و نجات خودش را بزند: «قد تبین الرشد من الغی»، راه الهی از راه ابلیس کاملاً روشن و بیّن است و مردم در سر این دوراهی، یکیاش را انتخاب میکنند؛ یا راه الهی را انتخاب میکنند و یا راه ابلیس را انتخاب میکنند و خیلی مهم است که پروردگار عالم در جهنمرفتن جهنمیان طبق آیات قرآن هیچ دخالتی ندارد. شما به اواخر سورهٔ مبارکهٔ ابراهیم مراجعه کنید، خداوند در یک آیه فعل سعادت را مجهول آورده، ولی فعل شقاوت را معلوم آورده است که این نکتهٔ فوقالعاده مهمی دارد: «اما الذین سعدوا ففی الجنه»، یعنی سعادتمندان صد درصد در سعادت خودشان دخیل نیستند و یاری من، کمک من، لطف من که هدایت من است، به آنها رسیده و عقل به خرج دادهاند، مروّت به خرج دادهاند، مردانگی به خرج دادهاند که راه سعادتی را انتخاب کردند که نمایاندم؛ چون اگر هدایت الهی به انسان نرسد، نمیتواند در راه سعادت قرار بگیرد و جاده برایش نامعلوم است، جاده برای مجهول است. کمکی که خدا دراینزمینه به اهل سعادت داده، ارائهٔ اسلام واقعی است؛ لذا فعل را مجهول آورده که سعادتمندان نقش کاملی در تأمین سعادت ندارند: یک نقش برای نسخهٔ من است که قرآن مجید است و یک نقش هم برای خودشان است که انتخاب و عمل و تلاش و سعی و کوشش است.
«اما الذین شقوا ففی النار»، اینجا دیگر فعل مجهول نیست، یعنی من دیگر هیچ نقشی در تیرهبختیِ تیرهبختان ندارم و هیچ کمکی به شقاوت شقاوتمندان نکردهام و خود اینها با پشتکردن به دین، به حقیقت و به توحید نقش تیرهبختی را بر پیشانی خودشان حک کردند و رفتن جهنم را خودشان انتخاب کردند؛ البته این نکته را هم ما در قرآن کریم میبینیم که دوزخرفتن دوزخیان بعد از اتمام حجت پروردگار است.
اتمام حجت خداوند، همین وجود انبیا، ائمه، قرآن، عالمان ربانی، عقل و فطرت، همهٔ اینها که دستبهدست هم دادند، حجت الهی را بر بندگان تمام کردند و کسی بدون اتمام حجت دوزخ نمیرود، کسی را هم در قیامت نداریم که بر او اتمام حجت نشده باشد، ولو اتمام حجت بهوسیلهٔ عقل خودش؛ اگر صدای انبیا به گوشش نرسیده باشد، صدای قرآن نرسیده باشد، اما صدای عقلش که به او رسیده است. وقتی دارد مال مردم را میبرد، باطنش که حکم به صحت کار نمیکند؛ وقتی دارد جانی را نابود میکند، باطنش که حکم به صحت کار نمیکند؛ وقتی دارد تجاوز به حقوق مردم میکند، باطنش که حکم به صحت نمیکند و همین حجت پروردگار است. در «اصول کافی» هم همین حرف و همین حقیقت را در روایات اهلبیت میخوانیم: «ان لله علی الناس حجتین علی الناس»، یعنی کل مردم تاریخ، بر خدا دو حجت قرار داده شده بر بندگان، برای کل بندگان: «حجت ظاهره و حجت باطنه، اما الظاهرة فالرسل و الانبیا و الائمه»، حالا اگر کسی به اینها برنخورد، «و اما الباطنة بالعقول»، دوزخیشدن بعد از اتمام حجت محقق میشود و این روایت هم از وجود مبارک حضرت باقر است.
بنابراین بعد از پیغمبر ساختمان اسلام زمینی بهوسیلهٔ معماران خائنِ غاصب و ظالم شروع شد. شما 72تا اسلام را با روایات اهلبیت مقایسه کنید، میبینید که خیلی بین اسلامهای زمینی و اسلام پروردگار تفاوت اصولی وجود دارد. من بخشی از این تفاوتها را جمع کردهام، اما فرصت نیست برایتان عرض بکنم که در فقه غیرِ اهلبیت چه حلالهایی را حرام کردهاند و چه حرامهایی را حلال کردهاند، در عبادات چه انحرافاتی ایجاد کرهادند و چه مجوزهای خطرناکی بهعنوان ضرورت -درحالیکه ضرورت نیست- برای گناهان کبیره صادر کردهاند و چه توجیهات عجیبوغریبی که عقل یک بچه هم نمیپسندد، برای کار تمام سقیفهایها و بنیامیه و بنیعباس در کتابهایشان پر کردهاند و با این توجیهات عجیبوغریب، دامن بنیامیه و بنیعباس و سازندگان سقیفه را از هر جرمی، گناهی و ناپاکی پاک کردهاند و بعد از مرگ پیغمبر، از شاه اول تا شاه فعلی عربستان را با مقام عصمت ارائه کردهاند.
اصلاً وقتی آدم وارد این اسلامهای قلابی میشود، متحیر میشود که چه بیدینانِ نمرهٔ اولی وارد اسلامسازی شدهاند و بعد از رحلت پیغمبر تا امروز مثل قارچ اسلام رویاندهاند؛ اگر در آن اسلامها دقت بشود -چون من مطالعهٔ اندکی دراینزمینه دارم- بهنظر من بعد از مرگ پیغمبر در مدینه دیدند که زمینهٔ عَلَمکردن 360 بتی که در کعبه بود و پیغمبر با دست امیرالمؤمنین همه را خرد کرد و ریخت، وجود ندارد، پس آمدند و یک بتپرستی مُدرنی را پایهگذاری کردند که به مذاق مردم بخورد و تا الآن هم این بتپرستی ادامه دارد؛ حالا چون منبر عمومی است، من نمیخواهم خیلی این مسئله را موشکافی بکنم که هر بخش آن به دماغ یک تیره از اینهایی برمیخورد که مدعی اسلام هستند و اینقدر در تعصب جاهلیت اولی غرق هستند که حکم کفر ما شیعه را نگفته 1300سال است صادر کردهاند؛ اگر بگوییم که الآن دسترسیشان به ما خیلی راحت است، حکم قتل میدهند و بالاخره در خانه، کنار ماشینی، در خیابانی، در جلسهای میآیند و آدم را به قتل میرسانند؛ یعنی تعصبات قبل از بعثت پیغمبر و جاهلیت اولی ادامه پیدا کرده و الآن جاهلیت مدرن بر امت -غیر از پیروان اهلبیت- حاکم است.
اسلام واقعی را باید از اهلبیت گرفت، چون قرآن بر اینان نازل شده و اینان بودند که با خدا رابطه داشتند؛ اینان بودند که روایات، آنها را «خُزّان» و «علمالله» معرفی کرده و اینان هستند که اگر کسی دیگری را در کنار اینان برای اقتدا انتخاب بکند، ترجیح بِلامُرجّح است که بسیار قبیح است. ما این واقعیت را از طریق قرآن کریم یقین داریم که اطاعت خدا، رسول خدا و اطاعت ائمهٔ طاهرین تا قیامت واجب است؛ یعنی فوقِ علم خدا علمی پیدا نمیشود، فوق علم پیغمبر علمی نیست، فوق علم ائمه علمی نیست و اگر ما بیاییم یکی را بر پیغمبر مقدّم بکنیم یا مقدّم بر ائمهٔ طاهرین، این ترجیح بِلامُرجّح است و اگر عالمتر از پیغمبر و ائمه در بعد از ائمه و پیغمبر پیدا میشد و وجوب اطاعت هم ثابت بود، از جانب خدا ترجیح بِلامُرجّح انجام گرفته بود و این بر یک حکیم واقعاً قبیح است که به یک عالمتر بگوید: بر تو واجب است از دانیتر از خودت اطاعت بکنی که این عقلی نیست، این با حکمت موافق نیست.
خب اسلام یک حقیقت الهی است و این حقیقت پیش پیغمبر است و قرآن، پیش ائمهٔ طاهرین است و قرآن. این اسلام را که اسلام همهٔ انبیای خدا و همهٔ فرشتگان الهی است، باید از اهلبیت اخذ کرد و تعریف اسلام واقعی را باید از آنها شنید و جای دیگر نباید گوش را حرام کرد و هزینه کرد. امام باقر میفرمایند(چنانکه در جلسهٔ قبل عنایت فرمودید): اسلام را پروردگار عالم بر پنج حقیقت ساختمانش را بالا برده که اگر شما این پنج حقیقت را بپذیرید و ملتزم به آنها باشید، با توضیحاتی که حالا قرآن و روایات دربارهٔ این پنج حقیقت دادهاند، شما مسلمان واقعی هستید؛ اگر کل را نپذیرید که دین ندارید و اگر بخشی را بپذیرید و بخشی را رد بکنید، شما هم مثل یهود و نصاری قطعهقطعهکنندهٔ دین پروردگار شدهاید. این پنجتا -امام باقر میفرمایند- یکیاش نماز است و ما از سورهٔ بقره تا جزء آخر قرآن ردّپای نماز را در همهٔ سورهها میبینیم. معلوم میشود که نماز در پیشگاه پروردگار از ویژگی خاصی برخوردار است. علیبنابراهیم تفسیری دارد که اولینبار در نجف و در دو جلد چاپ شده است، در جلد اول از قول امام ششم، هم نماز برای خودِ آدم نقل میکند و هم نماز بر جنازهٔ آدم نقل میکند. این روایت بسیار عالی است که وقتی آدم از دنیا رفت، جبرئیل به شیث نازل شد که این مُرده را بینماز تحویل عالمِ بعد نده و نماز را بدرقهٔ این جنازه کن. شیث به جبرئیل گفت: نمیدانم چهکار باید بکنم؟ جبرئیل فرمودند: من جلو میایستم که جنازه روبرویم باشد و شما هم کنار دست من باش و کاری که من بهعنوان نماز میّت میکنم، شما از من پیروی کن؛ یعنی حتی بر جنازهٔ انسان اولیه هم پروردگار عالم تشریع نماز کرد و همینطور انبیای اولواالعزم را که نام میبرد، همه را در کنار نماز نام میبرد(حالا تا آنجایی که من یادم است).
ابراهیم پدر همهٔ انبیای بعد از خودش است، دعا میکند: «رب اجعلنی مقیم الصلاة و من ذریتی»، خدایا! من را بر نماز پایدار بدار؛ خدایا! نسل من و ذریهٔ من را بر نماز پایدار بدار؛ این دعای یک پیغمبر اولواالعزم است و کم نیست! یعنی این پیغمبر برای خودش و برای نسلش دغدغهٔ نماز را داشته که نکند در نسل من یک بینماز بهوجود بیاید! حالا ما دعا را لازم است به پیشگاه پروردگار اراده کنیم و اگر یکی در نسلمان رابطهاش را با نماز قطع کرد، دیگر گردن خودش است و ما وظیفهمان را انجام دادهایم: «رب اجعلنی»، او هم دعا را با رب شروع کرده است، ای مدبر همهٔ امور من و ای مالک من! من و ذریهٔ من را پایبند به نماز، پایدار به نماز قرار بده. عیسیبنمریم، حضرت موسی، رسول خدا، همه در قرآن اسمشان در کنار نماز آمده است. اولینبار است که یک گلیمپوشِ صحراگرد وارد کوه طور شده و لحظات اول است؛ اولین بار است که یکنفر از جنس بشر مستقیماً صدای خدا را میشنود، جملات در سورهٔ مبارکهٔ طه است که یکیاش این است: «اقم الصلاة لذکری»، اگر میخواهی توجه واقعی به من داشته باشی، این «ذکری» ذکر قلبی و توجه واقعی است که دائماً من را مراقب خودت ببینی، من را ناظر خودت ببینی، من را در خلوت و جَلوَت کنار خودت ببینی، اگر میخواهی چنین توجهی به من داشته باشی، «اقم الصلاة». «لام»، لام علت است و «لذکری»، یعنی اگر میخواهی دلت بهطرف من تا آخر عمرت جهتگیری داشته باشد، نماز بخوان. نماز فریاد قلب، فریاد گدایی قلب، فریاد احساسِ فقر قلب، فریاد تهیدستی قلب به پروردگار مهربان عالم است. فریادی که خدا برای کسی که نماز درست خواند، جوابش را میدهد و عکسالعمل نشان میدهد. عیسیبنمریم دوساعت یا یکساعت است که بهدنیا آمده و هنوز بدنش گرم زائیدهشدن است که در گهواره میگوید: «انی عبدالله آتانی الکتاب و جعلنی نبیا و جعلنی مبارکا این ما کنت و اوصانی بالصلاة»، همه هم فعل ماضی است و این خیلی آیه عجیبی است! میگوید خدا به من سفارش نماز را کرده است، حالا در رحم مادر به او سفارش کرده، نمیدانیم و از آیه درنمیآید؛ یا همان وقتی که بهدنیا آمد، صدای خدا را شنید که سفارش به نماز شد؛ یا نه، روحش که در عالم ملکوت بوده و نوبت آمدنش به عالم ملک نرسیده بوده، آنجا به او سفارش شده است. عجیب است که در شب معراج به پیغمبر دستور داد جلو بایست و یکبار ارواح همهٔ انبیا در نماز به تو اقتدا کنند. بالا نماز، پایین نماز، در شهود نماز، در غیب نماز، در مُلک نماز، در ملکوت نماز و این را خانوادهها هنرمندانه نتوانستهاند به بچههایشان منتقل کنند؛ لذا در نسل فعلی مملکت درصد بینماز غوغا است و نتوانستهاند انتقال بدهند؛ بچهها را تشویق هم نکردهاند که کنار ما آخوندها بیایند، تکذیب هم کردهاند! سیسال است دارند ما را در خانوادهها تکذیب میکنند! سیسال است دارند ما را در خانوادهها میکوبند، بهخاطر اینکه چهارتا یقهدارِ بیریش یا با ریش منافقانه وارد کار شدهاند و چهارتا آخوند اشتباهکار هم علنی یک اشتباهات مالی و غیرمالی داشتهاند، اینها جز را برای حکم بر کل ملاک گرفتهاند؛ یعنی چهارتا بیدینِ ریشدارِ بییقه را که در مردم شناخته شدهاند و ظلم و جنایت کردهاند و چهارتا هملباس ما را و این را جز و ملاکِ حکم بر کل گرفتهاند. اینهم یکی از جنایات فکری جنس دوپاست که میآید یک مسائل جزئی و یک افراد انگشتشماری را که جزء هستند، در مقابل کل مِلاک قرار میدهند تا حکم بر کل بکنند. آنهایی هم که باعث این کار شدهاند، از رحمت خدا خیلی دورند، چون اینها باعث شدهاند که در روزگار ما «یخرجون من دین الله افواجا». ما اول کار فکر میکردیم که «یدخلون فی دین الله» تحقق پیدا بکند و اشتباه چهارتا آدم بد، آدم ظالم، آدم ضعیفالایمان، آدم منافق، خب این خطر سنگین را برای جامعه ایجاد کرد.
نماز یک پایهٔ ساختمان اسلام است، برادران، پدران و عزیزانم! روی نماز خیلی سرمایهگذاری هنرمندانهای بکنید، بهخصوص در منبرها! اینکه ما روی منبر بگوییم: مردم! نماز یادتان نرود، این فایده ندارد؛ مردم! نماز مهم است، این فایدهای ندارد؛ ما باید همهٔ انبیا را از طریق قرآن به رخ مردم بکشیم که این انبیا و این نماز آنهاست؛ ما باید دوزخ را به رخ مردم بکشیم که این دوزخیان بهخاطر بینماز بودن؛ ما باید روایات را به رخ مردم بکشیم که امام صادق میفرمایند: اگر یکنفر فقط در تمام دورهٔ عمرش دو رکعت نماز قابلقبول بخواند، بهخاطر گل جمال این دو رکعت نماز مقبول، همهٔ نمازهایش را خدا قبول میکند. این روایت در «وسائلالشیعه» است. هنرمندانه باید نماز را انتقال داد، وگرنه ده-بیستسال دیگر شصت درصد ملت ایران بینماز قطعی خواهند بود، اگر هنرمندانه انتقال ندهیم! نماز رشتهٔ انتقال است، ببینید یک صفحه را ما اگر با صدتا نخ متعادل به طاق بچسبانیم، صفحه ترازِ تراز میایستد، اما اگر یک نخ را با قیچی بزنیم، تراز بههم میخورد و اگر چهارتا نخ را ببُرّیم، تراز بههم میخورد، همهٔ نخها را قیچی کنیم، کل تراز و تعادل بههم میخورد. وقتی که در یک مملکت، تکتک، تکتک، زن و مرد و جوان از نماز قطع بشوند، یعنی از پروردگار قطع شدهاند و کانالهای رحمت بسته میشود. نماز است که برکات الهی را بهطرف زمینیان جلب میکند.
یک بخش از بنای اسلام هم زکات است؛ زکات فقط زکات مال نیست و همهچیز وجود انسان زکات دارد: آبرویش، علمش، دانشش و حتی جمال و خوشگلیاش. یوسف صدیق زکات زیباییاش را صد درصد پرداخت کرد و آن صبر عجیب در برابر گناهی بود که دعوتش میکردند. واقعاً زکات زیباییاش را پرداخت کرد!
یک بخش دیگر از اسلام روزه است که امام صادق یک روایت جالبی دربارهٔ روزه دارند که کِی شروع کنید، کِی ماه رمضان تمام میشود؟ «صم للرؤیه»، روزه بگیر بهعلت رؤیت و روزه را پایان بده برای رؤیت؛ این هم یک تأویل خیلی زیبایی دارد: «صم للرؤیه»، اگر میخواهی خدا را با دل مشاهده کنی، شکمت را وادار کن تا از همهٔ حرامها روزه بگیرد؛ اگر شکم از همهٔ حرامها روزه گرفت، با چشم دلت به مشاهدهٔ جمال ازل و ابد نائل میشوی و اگر هم میخواهی بخوری، برای مشاهدهٔ جمال و زیبایی مطلق بخور؛ هم در نخوردنت بهطرف نظر و رؤیت برو و هم در خوردنت بهطرف نظر و رؤیت برو: «صم للرؤیه و افطر للرؤیه» و به چنین روزهای هم در روایاتمان مردم هدایت شدهاند.
یک بخش دیگر از اسلام حج است که با همان جملهٔ «یأتوک» که دیروز عرض کردم، تحقق واقعی پیدا میکند. بعد امام باقر(علیهالسلام) میفرمایند: بخش دیگر اسلام بر ولایت بنا شده است. بر ولایت بنا شده یعنی چه؟ یعنی اگر دین را میخواهی، دین را از ولیاللهالاعظم بگیر که پیغمبر و ائمهٔ طاهرین هستند و اگر بخواهی سراغ دیگران بروی و از آنها دین را بگیری، آنها هم دین ندارند و هم دینساز هستند و خیلی ضرر میکنی! اگر بخواهی دین را از غیر ولیّ الهی، اگر از غیر کارگردان امور حقیقی، اگر از غیر معلم واقعی بگیری، به سراغ بیدینانِ دینساز رفتهای و دیگر آن دین نیست که به تو میدهند، بلکه آن ضلالت و گمراهی است. خب این ولایت یعنی چه؟
حالا توضیحش که طولانی است و دهشب، پانزدهشب میخواهد. وجود مبارک مرحوم طریحی، این دانشمند بسیار بزرگوار شیعی، ولایت را در مجمعالبحرین اینگونه تفسیر کرده که ترکیبی است. ولایت یک امر بسیط قلبی نیست، عاشق اهلبیت هستم و خداحافظ! کاری به نمازشان، به روزهشان، به حلال و حرامشان ندارم و فقط عاشق هستم، نه! این ولایت نیست؛ ولایت یک امر ترکیبی است و بسیط نیست و ظاهراً ما در اسلام کار بسیط نداریم، بسیط یک حقیقت است که آنهم پروردگار است و بقیهٔ امور ترکیبی است.
خب «الولایة محبة اهل البیت»، ولایت یک عنصر عشقورزی به اهلبیت است. خب من چگونه به اهلبیت عشق بورزم؟ امام صادق در اینجا میفرمایند: بشناس تا عاشق بشوی، وگرنه عاشق مجهولشدن محال است. من اگر اهلبیت را نشناسم، کافی است اهلبیت را با دهتا آیهٔ قرآن بشناسم. با دهتا هم زیاد است و با یک آیه میشود: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا»، این چهاردهتا منبع پاکی همهجانبه هستند، به اینها اقتدا کن! این آیه را که بیهوده در قرآن نگذاشته، بلکه آیه را گذاشته است که غیر از اینها همه یک نوع پلیدی دارند و بعضیها هم کل پلیدی را دارند، میخواهی دنبال دیگران بروی و نَجِس بشوی؟ برای چه میخواهی نَجِس بشوی؟ برای چه میخواهش نَجَس بشوی؟ برای چه میخواهی آلوده بشوی؟ خب من منابع پاکی را در اختیارت مُفت قرار دادهام و ائمهٔ طاهرین، اهلبیت منبع پاکی همهجانبه هستند. آیا کسی از پاکی بدش میآید؟ خب هرکسی از پاکی بدش بیاید، دیوانه است، بیعقل است! پاکیها محبتِ آدم را ظهور میدهد، زیباییها محبت را ظهور میدهد، آدم گل را که نمیشناسد و نمیشود به او گفت عاشق شو؛ اما آدم را در گلستان بیاورند، لازم نیست بگوییم که عاشق شو، همین دیدن گلها دل را میبرد و دیدن گلها جان را طراوت میدهد. اهلبیت گلهای باغ جهان هستند، گلهای باغستان بهشت هستند و ما باید آنها را از طریق آیات و روایات ببینیم و عاشق میشویم: «الولایة محبت اهل البیت».
من وقتی کنار دریا ایستادهام و دارم کشتی را نگاه میکنم، یک تماشاگر هستم؛ اما وقتی وارد کشتی میشوم، حالا به من میگویند: به این کشتی دل بستهای؟ میگویم: خیلی! چون این کشتی من را از این طوفانها، موجها و گردابها نجات میدهد و به ساحل میبرد. «مثل اهلبیتی کسفینة النوح»، نجات ما با این کشتی است و نمیتوانیم به این کشتی دل نبندیم، نمیتوانیم جدا شویم و وقتی بشناسیم، دلبسته میشویم. «الولایة محبت اهل البیت و اتباعهم فی الدین»، دین را از اهلبیت گرفتن ولایت است؛ دین را از غیر اهلبیت گرفتن، دین از دزد گرفتن است که خود دین را هم دزدیده است. عهدنامه یک جمله دارد که آدم را آتش میزند! عهدنامهٔ مالک را امروز در «نهجالبلاغه» ببینید، چه دلی از علی بعد از رحلت پیغمبر سوخته بود تا وقتی این عهدنامه را با خط خودش نوشت! نوشته بود: مالک(ایکاش! این یکمیلیارد مسلمان، همین یک حرف امیرالمؤمنین را قبول میکردند، همین یکدانه را و بقیهٔ نهجالبلاغه را هم نگاه نمیکردند). مالک! «و کان هذا الدین -نه هذا الناس، مردم نه، بلکه دین- مالک و کان هذا الدین اسیرا بین یدی الاشرار»، بَدان عالم دین خدا را به اسارت گرفتند و حبس کردند و خودشان دینسازی را شروع کردند، امت از چه کسی میخواهید دین را بگیرید؟ از اشرار؟ پاکان را که خدا برایت گذاشته است: «و اتباعهم فی الدین و امتثال اوامرهم و نواهیهم»، گوشبهزنگ امرونهی اهلبیت باش! امری شامل حالت شد، امتثال کن و عمل کن؛ نهی شامل حالت شد، از آن کنارهگیری کن. «و التأسی بهم فی الاخلاق و الاعمال»، ولایت این است که تو همرنگ اخلاق و اعمال اهلبیت بشوی؛ عشق به اهلبیت، از آنها دین گرفتن، متابعت از حلال و حرام آنها، رنگگرفتن از اخلاق و اعمال آنها ولایت است. این حرف امام باقر است، این ولایت است.
چه روز عظیمی است! خدا باز توفیق داد و زنده ماندیم تا امروز را ببینیم. خدا خیلی به ما عنایت کرده که امروز را درک بکنیم. چه روزی است! روزی که خودش که دارای عظمت ویژه است و زائران ابیعبدالله هم در این روز دارای یک شخصیت ویژه هستند. امشب با شب جمعه هم مصادف هستیم، «کاملالزیارات» را برایتان بخوانم: غروب امشب به تمام انبیا -یعنی ارواحشان-، ائمه، اولیا، مؤمنین و مؤمنات، از زمان آدم تا امشب، مستقیماً خطاب میشود که کلّ شما به حرم ابیعبدالله برای زیارت بروید. بعضی از روایات را -برادران من- بااینکه پنجاهسال است با روایات، با لغات، با ادبیات، با تفسیر، با فقه و اصول سروکار دارم، خدا شاهد است نمیفهمم و هرچه به فکرم فشار میآورم که این روایت یعنی چه، حالیام نمیشود! این روایت در کتاب باعظمت «کاملالزیارات» است:
امام صادق یک نفر را تشویق کردند که کربلا برود و خیلی با او صحبت کردند، بعد این آقا برگشت و به امام صادق گفت: یابنرسولالله! اینقدر به ما سفارش زیارت ابیعبدالله را میکنید، خودتان هم به زیارت میروید؟ چه جوابی داده را نمیدانم، حالا پیغمبر میفرمایند: تو نمیفهمی، «رُبّ حامل فقه الا من هو افقه منه»، از کجا میدانی مستمعهایت این را نمیفهمند؟ تو حالیات نیست، چهبسا چیزی را تو حالیات نیست و به دیگران انتقال میدهی که خیلی بیشتر از تو حالیشان میشود. این را نمیتوانم بگویم که هیچکس حالیاش نیست، من حالیام نمیشود! گفت: یابنرسولالله! اینهمه ما را تشویق میکنید که زیارت برو، خودتان هم میروید؟ فرمودند: چگونه زیارت کسی نروم که خدا او را زیارت میکند؟! ما که زمین زندگی میکنیم و زیارت میرویم، اما چگونه به زیارت کسی نروم که خدا او را زیارت میکند؟! با چه تأویلی میشود آن را حل کرد؟ فکر نمیکنم تأویل اینقدر قدرت داشته باشد که این قطعه را حل بکند! حسینجان! تو چهکسی هستی؟ حسینجان! تو چه جایگاهی داری؟ حسینجان! چه مقامی در این عالم برای تو قرار داده شده است؟ حسینجان! دائم دارند برای زیارتت میآیند و شبهای جمعه هم خدا درهای ملکوت را باز میکند تا ارواح انبیا، ائمه و اولیا به زیارتت بیایند، حسینجان! هیچ زائری تا الآن مانند خواهرت بوده است؟ الآن همه به کربلا میروند، حرم، گنبد، ضریح، طلاکاری، نقرهکاری، فرشهای دستباف، ارواح انبیا هم خب در همین مُحوطه میآیند، اما حسینجان! خواهرت چطوری به زیارت آمد؟ حرم که نبود، ضریح که نبود، کل زیارتگاه تو یک گودال بود! کل زیارتگاه تو یک بدن قطعهقطعهٔ بیسر بود!