شب دوم سه شنبه (14-6-1396)
(تهران مسجد امیر)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدتهران/ مسجد امیرالمؤمنین(ع)/ ایام غدیر/ تابستان1396هـ.ش./ سخنرانی دوم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
سه جمله از امیرالمؤمنین(علیه السلام) در جلسهٔ قبل نقل کردم. امام برای هر انسانی -مرد یا زن فرق نمیکند- که این حقایق بیانشده را بپذیرد و در حافظهاش نگاه بدارد و تا آخر عمرش سرمشق زندگی داشته باشد، دعا کرده است. دعایشان هم این نبوده که خدایا! چنین مردمی و چنین انسانهایی را مورد آمرزش قرار بده، بلکه دعای بالاتری فرموده و این انسان مخلِص، مخلَص، پاک و مجسمهٔ حقیقت از پروردگار عالم درخواست کرده است که رحمتت را شامل حال همهٔ آنهایی کن که این حقایق را میشنوند و صدای من به آنها میرسد و غیر از شنیدن، در حافظهشان نگاه میدارند و عمل میکنند.
امروز من در کتابهای علمی به سراغ حافظه رفتم که ببینم این حافظهای که خداوند به ما مرحمت فرموده و امیرالمؤمنین با کلمهٔ «وعا» به آن اشاره کرده چیست؟ «رحم الله امرأ سمع حکما فوعا»، فقط شنیدنِ تنها نیست، بلکه بشنود و در بایگانی حافظهاش حفظ بکند. حدوداً آخرین تحقیقات دانشمندانِ بدنشناس، پیکرشناس و خلقت، جسم آدمی را که مطالعه کردهاند، دیدند و اعلام کردند حافظه همهٔ مغز نیست، مغز دارای بخشهای گوناگون است و تشکیلات کامل مغز از چهاردهمیلیارد سلول ترکیب شده که میدانید مغز ما یک بشقاب معمولی را پر نمیکند؛ اما قدرت خدا، ارادهٔ خدا، علم خدا، عظمت خدا و رحمت خدا در این ساختمان چه کرده، هنوز بسیاری از اسرارش روشن نشده است.
حافظه یک گوشهٔ مغز است و تحقیقات این زحمتکشیدههای علم و تجربه میگوید: یک انسانی که پنجاهسال از عمرش گذشته(بیشتر نه و در حدّ پنجاهسال)، این انسان -خودآگاه یا ناخودآگاه- هرچه که در قدرت حافظهاش بایگانی کرده است، چون گاهی ما مسائل را با اختیار بایگانی میکنیم و گاهی هم بیاختیار، میبینیم و میشنویم، بایگانی میشود و حالا حرفهایی که از ابتدای ولادتمان پدر زده، مادر زده، دایی زده، عمو زده، کتابهایی که خواندهایم، آثار طبیعت را که تماشا کردهایم، در باغ رفتهایم، سفر رفتهایم، زیارت رفتهایم، با مردم آشنا شدهایم، این مجموعه در حافظهٔ ما بایگانی است و کسی که پنجاهسالش است، اگر بخواهند آنچه در بایگانیِ مغز است دربیاورند، 160میلیون قطعه روزنامه با صفحات بزرگ و سفید لازم است که هریک روزنامهای بیستصفحهٔ کامل داشته باشد و با خط ریز هم چاپ شده باشد. این 160میلیون بیستصفحه اندازهٔ این است که بایگانیهای حافظه در آن نوشته شود. بایگانی حافظه و نه مغز! مغز یک ناحیهاش حافظه است و ما ظرفی را در موجودات زندهٔ جهان نداریم که چنین گنجایشی را داشته باشد که نوار بایگانی را بیرون بیاورند و هرچه از نوار هست، ریز یادداشت بکنند و 160میلیون روزنامهٔ بیصفحه بشود. این خلقت پروردگار در یک گوشهٔ مغز است.
حالا این عجیب است، ولی شگفتتر از اینکه واقعاً خیلی فوقالعاده است، این عالمان محقق نوشتهاند: اگر ما کار حافظه، یعنی ظرفیتش و آنچه را که در آن بایگانی است، بخواهیم در بیرون ایجاد بکنیم، باید بلندترین ساختمان جهان را درنظر بگیریم که این بلندترین ساختمان برای بایگانیکردن، برق هم لازم دارد؛ چون حافظهٔ انسان برقش را از اعصاب میگیرد تا کار بکند؛ یعنی پروردگار عالم از نور به حافظه کمک داده که این نور یا انرژی یا برق را سلسلهٔ اعصاب انسان تأمین میکند. حالا این ساختمانْ برق لازم دارد، برقی که باید به این ساختمان بدهند که کار حافظه را انجام بدهد، باید توربین برقش را زیر بزرگترین آبشار جهان نصب بکنند که با گردش آن توربین، برق ساختمان را تأمین بکند، ولی مجموعهٔ لامپها، سیمها و موتورها چون داغ میشود و ممکن است منفجر بشود، باید کل آب آن آبشار را هم هدایت بکنند که در این ساختمان بچرخد و لامپهای الکتریکی و سیمها نابود نشود؛ ولی این کار را پروردگار بهاندازه یکگوشهٔ کف دست انجام داده است؛ حالا بفرمایید چقدر نمکخور و نمکدانشکن در این کرهٔ زمین است؟! چقدر ناشکر و ناسپاس در این کرهٔ زمین است؟! امیرالمؤمنین در پانزدهقرن قبل در این فرمایشاتشان که در «نهجالبلاغه» نقل شده و در کتابهای قبل از «نهجالبلاغه» هم نقل شده است؛ یعنی قدیمیتر از «نهجالبلاغه» که برای اوائل تقریباً قرن چهارم است، این جملات را هم دانشمندان شیعه و هم غیرشیعه نقل کردهاند که امام گوش انسان را به حافظه وصل میدانند و میفرمایند: خدا رحمت کند آن انسانی که حکمتها، پندها و موعظهها را اول بشنود و حفظ بکند؛ حالا یا بنویسد و بخواند و حفظ بکند و یا اگر سن پایینتر دارد، قدرت حفظش را با شنیدن دارد و بعد هم این محفوظات را در هر کجا که لازم است، جلو بیاورد و بهکار ببندد تا مشمول رحمتالله واقع بشود.
خب ما حالا باید به سراغ حکمتها برویم، چه بهتر که به سراغ حکمتهای خودش برویم. خود وجود مقدس او جهانی از حکمت است. اولاً از زمانی که اولین آیهٔ قرآن(قرآن حکیم! «یس و القرآن الحکیم») نازل شده، گوش امیرالمؤمنین در کنار نزول بوده که خودشان میفرمایند: من صدای فرشتهٔ وحی را میشنیدم! تمام قرآن حکیم و تمام مفاهیم قرآن حکیم به حافظهٔ امیرالمؤمنین انتقال پیدا کرده و میدانید که قرآن اول دارد و اولش هم با «ب» شروع شده است ولی معانی آن آخر ندارد و دلیلش هم خیلی روشن است! 1500سال است که جهان اسلام دارد برای قرآن تفسیر مینویسد و به جایی نرسیده است. اینجور نیست که تفاسیر نوشتهشده همه شبیه همدیگر باشد، نه! رونویسی نیست. اگر رونویسی باشد که باید بگوییم جهان اسلام دهتا تفسیر دارد، درحالیکه جهان اسلام تقریباً تا چهارصد سال پیش که من در کتاب دیدم، بیستهزار نوع تفسیر داشته است و همه هم از چهارصد سال پیش تا حالا حرف تازه دارند. ما آماری نداریم که چقدر تفسیر نوشته شده و من برای اینکه بدانید قرآن مجید چه دریایی است، یک تألیفی را که در زمان ما صورت گرفته و از شگفتیهای این تألیف این است که در لندن تألیف شده است؛ یعنی لندنی که 250سال است تمام زحمتها و زجرها و سفرها را برای نابودی دین کشیده است. تاریخ 250سالهٔ ایران را بخوانید و ببینید که این پیر لعنتی برای ریشهکَنکردن دین خدا در این زمین چقدر خرج کرده، چقدر استعمار کرده، چقدر کشته، چقدر غارت کرده است! ما سه-چهار مقتولِ به دست انگلیس داریم: مثل سیدجمال، امیرکبیر، قائممقام فراهانی، شهید آیتاللهالعظمی حاجشیخفضلالله نوری و از اینقبیل در ملتها آمار ندارد که چقدر کشتهاند؛ ولی در این کمربند کفر، در این کمربند قتل و غارت، در این کمربند استعمارگری، یکنفر عالِم شیعه، مُقیم لندن، برای حضرت سیدالشهدا کتابی نوشته تا الآن پانصدجلد شده است. من مقالهٔ خودش را دیدم، آمار صدتا از کتابهایش را هم دیدم، وقتی گسترهٔ وجود ابیعبدالله در پانصدجلد کتاب نگنجیده، قرآن میتواند در غیر از حافظهٔ علی و اهلبیت بگنجد؟ نگنجیده که هی دارند تفسیر مینویسند و مطلب جدید ارائه میدهند که هماهنگ با عمق قرآن مجید است، نه اینکه چیزی از پیش خودشان به معانی قرآن اضافه بکنند که با آیات هماهنگ نباشد! این کار را که پیغمبر حرام کرده و فرمودهاند: هرکسی وارد قرآن شود و در توضیح و تفسیر قرآن، رأی خودش را بر قرآن تحمیل کند، در قیامت کَتبسته و او را تا ابد در دوزخ مینشانند که نمیتواند بلند شود یا راه برود؛ اگر کسی بخواهد چنین ستمی را به قرآن روا بدارد! خب امیرالمؤمنین از یکطرف کل حقایق پایانناپذیر قرآن در ذهنش است، این یکطرف و از یکطرف هم پروردگار عالم دائماً چشمهٔ علم بهطرف حضرت سرازیر کرده است. شما خطبهٔ شقشقیه را بخوانید که از مهمترین سخنرانیهای امیرالمؤمنین و محاکمهٔ سه دولت زمانش است، حضرت میفرمایند(من این سخن را از هیچکس در دنیا سراغ ندارم و اگر هم کسی گفته باشد، قابل باور نیست): «ینحدر سیل عنی»، دانش نه مانند قطرات باران، نه مانند آب لولهکشی، نه مانند آب جوی، بلکه علم سیلوار از همهٔ وجود من در جریان است و این یکگوشهٔ دیگر از وجود امیرالمؤمنین است. یکگوشه دیگرش اینکه، چند لحظه مانده بود که روح پیغمبر اکرم توسط پروردگار گرفته بشود، چون من این را در روایات دنبال کردم که آیا پیغمبر و امیرالمؤمنین را ملکالموت قبض روح کرده است؟ دیدم نه! پیغمبر اکرم میفرمایند(روایت با سند است و نویسندهاش هم بالای سر همهٔ علمای شیعه است، خیلی بالاست!): شب معراج به یک فرشتهای با یک شکل ویژهای برخورد کردم، به جبرئیل گفتم: کیست؟ گفت: یارسولالله! ملکالموت است. گفتم: میتوانم جلو بروم و با او صحبت بکنم؟ جبرئیل گفت: مانعی ندارد! آمدم و به ملکالموت سلام کردم، خیلی به من احترام کرد و با من صحبت کرد. من به او گفتم: جان من را هم تو میگیری؟ گفت: خداوند به من اجازه نداده که جان تو و برادرت امیرالمؤمنین را بگیرم. شما دوتا را خود خدا قبض روح میکند و ما حدمان تا آنجا نیست که بتوانیم شما دونفر را قبض روح کنیم؛ ردهٔ ما خیلی پایینتر از این حرفهاست و واقعاً خدا ما را با چهکسانی آشنا کرده است! این نعمت شناخت پیغمبر و شناخت امیرالمؤمنین خیلی نعمت عظیمی است و بلکه از اعظم نعمتهای پروردگار عالم است.
برادران و خواهران! همین یک مقدار از بوی ایمان و اخلاق و علی را بدهید، در قیامت گیر نخواهید کرد و نجاتتان قطعی است؛ اما یک مقدار باید بوی ایمان او، بوی اخلاق او و بوی عمل او را بدهیم؛ حدّمان که به قول ملکالموت در آن حد نیست، ولی خود امیرالمؤمنین میفرمایند: «الا و انکم لاتقدرون علی ذلک»، شما نمیتوانید هموزن علی بشوید، ولی میتوانید یار من، مددکار من و کمککار من بشوید و در چهار چیز به من کمک بدهید: «اعینونی علی ورع»، پاکدامن باشید، «و اجتهاد»، تنبل و تنپرور و پرخواب نباشید، «و عفة»، تمام اعضا و جوارحتان را از درگیرشدن با گناهان کبیره و اصرار بر صغیره حفظ بکنید، «و سداد» و مردمِ پابرجا و استواری باشید. این چهارتا را میتوانید انجام بدهید تا بوی من را بدهید، حتماً هم میتوانید!
من این آقا را ندیده بودم، ولی تمام رفیقهای همدان و تهرانش را تقریباً دیده بودم. یک مرد الهی بود، مرد فوقالعادهای بود و تربیتشدههایش هم آدمهای خیلی فوقالعادهای بودند و از آنهایی که من در همدان و تهران دیدم، یکنفرشان زنده نیست که بگویم یک شب به اینجا میآمدند و دهدقیقه دربارهٔ او صحبت میکردند. پروردگار عالم شامهای به او داده بود که بوی اهلبیت را استشمام میکرد و علامت میداد، نشانه میداد؛ یعنی بیهوده نمیگفت! در یک جلسهای در خانهٔ یکی از دوستان خودم، یکمرتبه بر روی منبر حالش منقلب میشود و به مردم سفارش میکند که مجلس را با یک دنیا ادب رعایت کنید، چون بوی وجود مبارک حضرت جوادالائمه میآید و بعد نشانی میدهد، اثر نقل میکند.
حالا چند لحظه به وفات پیغمبر مانده و بناست که خدا هم جانش را بگیرد، این را همه -سنی و شیعه- نوشتهاند و این دیگر قابل تردید نیست. یکمرتبه به امیرالمؤمنین میفرمایند: علیجان! جلو بیا در کنار بستر من و گوشَت را -گوش به حافظه وصل است- به کنار دهانم بیاور. دو سه ثانیه، چهار پنج ثانیه، بعد پیغمبر سکوت میکند و حضرت سرش را بلند میکند. بعد از دفن پیغمبر، خانواده از او پرسیدند: علیجان! پیغمبر در لحظهٔ مرگ به شما چه گفته است؟ در این مقدار زمان، یا گفته «اِفعل»، کارت را انجام بده و یا گفته «لا تفعل»، مقاومتی نکن که ممکن است دین در مقابل دشمن نابود بشود و صبر کن! خب این دو سه لحظه بیشتر طول نمیکشد. ولی حضرت فرمودند: پیغمبر در همان مقدار زمانی که گوشم در کنار دهان مبارکشان بود، هزار رشتهٔ علم را به روی من باز کرد و از هر رشتهای هم هزار رشتهٔ دیگر باز کرد و یکمیلیون بابِ علم را در آن وقت به من انتقال داد. این نیروی حافظه است! حافظه عجب خلقتی است! عجب خلقتی است!
شما اسم بهلول را شنیدهاید؟ نه بهلول زمان هارون را، بلکه بهلول حادثهٔ گوهرشاد را؛ من با ایشان خیلی نشستوبرخاست داشتم و یک سفری هم در کنارش بودم. یک کیسهٔ متقالی داشت که چندجلد کتاب خطی در آن بود که کل آن اشعارش بود و یکدانه چاپشدهاش را هم به من داد. من آن را نگه داشتم، آن یک یادگار باارزشی است. در آن سفری که من با او بودم، نودسالش بود. از شب هفتمِ ماه که تابستان هم بود، میآمدیم و در ایوان آن خانه دوتایی مینشستیم. در نور شب هفتم ماه تا شبهای بیست، بیستویکم، این آدم نودساله بدون عینک، کتابهای ریز را مطالعه میکرد. در نور ماه! من یکی از آن شبها به او گفتم: حضرت بهلول، چقدر شعر تا حالا گفتهای؟ عددش را میدانی؟ گفت: آره میدانم! همه را هم با خط خودم نوشتهام و همه هم در این کیسه است. گفتم: چند تا گفتهای؟ گفت: تا الآن دویستهزار شعر گفتهام. فردوسی شاهنامهاش شصتهزار بیت است! گفتم: چقدر از آن را حفظ هستی؟ کیسه را جلو آورد و گفت: هر دفتری را که میخواهی، بیرون بیاور و اولِ یک شعر را بخوان، من تا آخرش را میروم. گفت: تمام دویستهزارتا پیش من است.
ما چون با حافظه کار نکردهایم، از این حرفها خیلی شگفتزده میشویم؛ حافظه باید با مطالعه، با قرآن، با حفظکردن دعا و حفظکردن اشعار حکیمانه ورزش کند، تقویت بشود و میشود. برای هیچکس دیر هم نیست! من بیستتا کشور اروپایی رفتهام، در یکی از کشورهای اروپا، در یک فروشگاه بزرگ که خودشان «سیتیسِنتر» میگویند، از همهٔ ملتها در آن کشور مسافر برای تماشا، برای خرید یا گردشگری میآمد، یک خانم ایرانی در آن فروشگاه مستخدم بود، من آن وقت که در اروپا بودم، فکر میکنم میگفتند 42سالش است، چهل زبان دنیا را بهصورت مکالمهٔ مادری حفظ بود و هر گردشگری از هر کشوری در فروشگاه میآمد و زبانش را نمیفهمیدند، پیش او میفرستادند. خدا فقط میداند که چهچیزی خلق کرده و خدا میداند انسان یعنی چه؟! هنوز انسان در کرهٔ زمین از نظر اسرار آفرینشی شناخته نشده است، لذا یک دانشمند بزرگ فرانسه که برندهٔ جایزه نوبل بود و چندتا کتاب علمی دارد، اسم یکیاش این است: «انسان، موجود ناشناخته»، یعنی قرن بیستم است و هنوز کسی نفهمیده که این آدمیزاد چه معجونی است و خدا در این یکمُشت خاک چه قدرتنمایی کرده! و چهکار کرده است!
خب این امیرالمؤمنین است که از یکطرف در اول رحلت پیغمبر یکمیلیون رشته علم به او انتقال داده شد و از یکطرف کل معانی بینهایت، چون کلامالله نهایت ندارد، بینهایت معانی قرآن در ذهنش است، از طرف دیگر هم، پروردگار لحظهبهلحظه تا آخر عمرش به او دانش انتقال میداد، حالا حکمتهای حضرت با این مقدماتی که عرض کردم، از چه استحکام و استواری برخوردار است؟ از چه استواری و استحکامی برخوردار است و ما نسبت به ایشان چه وظیفهای داریم؟ به قول خودش، به حرفهای من گوش بدهید و حرفهای من را در بایگانی حافظهتان نگه دارید و هرجا که مورد عمل بود، جلو بیاورید و عمل بکنید. میخواستم یک قطعه از حضرت در هفت قسمت بگویم که سراسرش حکمت است، ولی برای جلسهٔ بعد میماند.
مردم زمانت با تو چهکار کردند که آمدی و اعلام کردی من در مقابل حوادثی که به سرم آوردهاند، اینگونه صبر کردم؛ چون مأمور به شکیبایی بودم! مانند انسانی که تیغ تیز در چشمش فرو کرده بودند و جلویش را گرفته بودند که در نیاید! مانند کسی که استخوان تیز در حلقش گیر کرده بود، نه بالا میآمد و نه پایین میرفت، من اینقدر صبر کردم! فقط یکجا صبرم سر آمد و دیدم دیگر نمیتوانم صبر بکنم، آنجا به پروردگار تکیه کردم که من را نگهدار؛ یعنی این مصیبت و این حادثه داشت جان من را بیرون میآورد! و آن وقتی بود که میخواستم بدن زهرا را در نیمهٔ شب بردارم و میان قبر سرازیر بکنم.
بر احوالم ببار ای ابر، اشک از آسمان امشب
که من با دست خود کردم گُلم در گِلْ نهان امشب
حسنْ گریان، حسینْ نالان، پریشانْ زینبین از غم
چِسان آرام بنمایم من این بیمادران امشب؟
«بدن را خواباند و صورت را روی خاک گذاشت، از قبر بیرون آمد و یک نگاه به داخل قبر کرد».
زمین! با پیکر رنجیدهٔ زهرا مدارا کن
که این پهلوشکسته بر تو باشد مهمان امشب.