شب سوم چهارشنبه (15-6-1396)
(تهران مسجد امیر)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدتهران/ مسجد امیرالمؤمنین(ع)/ ایام غدیر/ تابستان1396هـ.ش./ سخنرانی سوم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
کلمهٔ حکمت، حکیم و مُشتقاتش در قرآن مجید فراوان آمده و در روایات هم این دو کلمه زیاد بهکار گرفته شده است. حکمت در یک معنا عبارت است از دانش استوار که کسی نمیتواند در آن دانش تردید کند، شک کند، نمیتواند دلیل بیاورد و بگوید باطل است، نادرست است، غلط است، معنای حکمت است. خب به تناسب، حکیم هم یعنی آنکسی که علمش، فکرش و کلامش استوار و محکم است؛ یعنی علمی نیست، فکری نیست، کلامی نیست که مرور زمان کهنهاش بکند یا جامعهٔ انسانی را از آن بینیاز بکند. حکمت از زمانی که تجلی کرده یا حکیم از زمانی که بهوجود آمده، شخصیت حکیم و استواری کلامش ثابت مانده و به قول دانشمندان، از قبیل دو دوتا چهارتاست که زمان هیچ اثری در این حاصل ضرب ندارد. میلیاردها سال پیش، دو دوتا چهارتا بوده، الآن هم چهارتا است و در آینده هم چهارتاست؛ حکمت و شخص حکیم هم مانند همین دو دوتا چهارتاست که کهنگی ندارد، عمرش تمام نمیشود، بشر از آن بینیاز نمیشود؛ گرچه دنبالش را نگیرد، ولی بالاخره انسان به حکمت نیازمند است.
اما حکیم علیالاطلاق وجود مقدس حضرت حق است. شما قرآن مجید را که بعد از این میخوانید،در پایان بیشتر آیات، خدا را با دو صفت معرفی کرده است. دقت هم بفرمایید که خیلی خوب است؛ دقت در این آیات یک راهی برای شناخت پروردگار است که خدا کیست؟ «ان الله غفور رحیم»، هر دو وصفی هم که در پایان آیات است، خیلی با هم هماهنگ است؛ مثلاً «ان الله غفور کریم» در آیات نداریم، چرا؟ چون کَرَم یک پروندهٔ دیگری است و پروندهٔ غفران با رحمت هماهنگ است. یکی از معجزات قرآن مجید این است که تمام کلماتش با همدیگر هماهنگ است. «ان الله سمیع بصیر»، ببینید هر دو با هم هماهنگ است؛ «ان الله عزیز حکیم»، عزیز در ذهن ایرانیها یعنی محترم، دوستداشتنی، عزیز من است، یعنی خیلی دوستداشتنی است؛ اما کلمهٔ عزیز در قرآن، یعنی توانای شکستناپذیر و کنارش هم کلمه حکیم را آورده که حتی سخنانش، کلماتش، وحیاش، آیاتش و موعظههایش شکستناپذیر است، ابدی است، همیشگی است و خب، این معنی حکیم و معنی حکمت است.
خداوند حکیم است، کلامش هم حکیم است: «یس و القرآن الحکیم»، تمام پیغمبرانش هم حکیم و معلم حکمت هستند: «هو الذین بعث فی الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه»، یعنی پیغمبر حکیم است که معلم حکمت است. وجود مبارک ائمهٔ طاهرین هم همه حکیم هستند و حکمتشان از حکیمی خدا و حکیمی قرآن و حکیمی پیغمبر عظیمالشأن اسلام است. وقتی ما خدا و قرآن و پیغمبر و ائمه را به حکیم -بنا به معرفی خودشان- شناختیم، چه عمل بکنیم و چه نکنیم، مسئولیت عقلی و انسانی و شرعی پیدا میکنیم که از مطالبشان پیروی کنیم و اگر نکنیم، ضرر میکنیم؛ اما اگر پیروی کنیم، یقیناً خیر دنیا و آخرت نصیب ما خواهد شد. پیروان اهلبیت براساس این حکیمبودن خدا و قرآن و پیغمبر و ائمه نوعی حکیم هستند. امام صادق وقتی شیعه را تعریف میکنند، میگویند:«حکما»، یعنی اینها وجودشان به وجود حکمت ما و حکمت قرآن و حکیمیِ پروردگار مهربان عالم گره خورده است.
این مقدمه را که عنایت فرمودید، حالا به سراغ کلام امیرالمؤمنین برویم:«رحم الله»، این کلمهٔ «رحم الله» خیلی خوشحالکننده است و امیرالمؤمنین اول دعا میکنند: خدایا! مورد رحمت قرار بده که خدا دعای علی را یقیناً مستجاب میکند، چهکسی را مورد رحمت قرار بدهد؟ «امرأ»، انسانی را -«امرأ» یعنی مرد و زن- چرا مورد رحمت قرار بدهد؟ «سمع حکما فوعا» که گوشش را وقف شنیدن حکمت میکند و این حکمت را در ذهن خودش حفظ میکند تا هر زمانی که به عمل نیاز داشته باشد، از بایگانی مغزش جلو بیاورد. دیشب شنیدید که حافظه یکگوشهٔ مغز است، نه همهٔ مغز؛ و شنیدید که آخرین تحقیقات دانشمندان به اینجا رسیده که بخش حافظهٔ مغز -که مقداری از مغز است- قدرت دارد 160میلیون صفحهٔ بزرگِ یک روزنامهٔ بیستصفحهای را که با حروف ریز چاپ بشود، مطلب در خودش جا بدهد؛ و شنیدید که اگر یک آدم پنجاهساله بخواهد بایگانی ذهن و حافظه -نه مغز- را درآورد و بنویسد، 160میلیون بیستصفحه کاغذ روزنامهای میشود؛ یعنی خدا چه قدرتی به ما برای بایگانیکردن امور مثبت در این عالم داده است؟
یک، کسی که دنبال حکمت است، مغزش پرورش پیدا میکند و این ورزش مغزی است که آدم بخواند یا بشنود و یا هر دو؛ چقدر قرآن مجید بر روی شنیدن و بر روی خواندن ترغیب کرده است! اولین دستوری که خدا به پیغمبر اسلام داده(اولین دستور، یعنی صبح وقت طلوع خورشید در بیستوهفتم رجب، اولینباری که جبرئیل با همان هیبت اصلیاش نازل شد)، اولین حکم واجب خدا به پیغمبر این بود:«اقرأ»، بخوان، مطالعه کن! چهچیزی را مطالعه کن؟ سهتا کتاب را، اسم این سهتا کتاب در کجاست؟ قرآن. حبیب من! سهتا کتاب را مطالعه کن: یکی کتاب آفاق عالم، عالم «کتابالله» است و تمام موجودات عالم هستی هم آیات این کتاب است و «اقرأ» واجب است که کتاب آفرینش را مطالعه کنی. برای چه واجب است؟ خدا را بشناسی؛ اگر خدا را بشناسی، گیر بت، گیر نفس امّاره، گیر شیطان، گیر شهوات حرام نمیافتی؛ چون وقتی دلت در آنجا گیر کند، دل در گیرکردن به خدا جای دیگری نمیرود. مرغ مست نیست که از این شاخه به آن شاخه، از این شاخه به آن شاخه برود، بلکه دلی که گیر حق است، مرغ حق است. «فان المؤمن لدی الحق اسیر»، آن که خدا را شناخت و زیبایی بینهایت او را با دلش لمس کرد، همانجا پایبند میشود: «لدی الحق اسیر»؛ حافظ میفرماید:
امروز شاه انجمن دلبران یکی است
«خب ما در عالم خیلی زیبا داریم! ما از خانه بیرون میآییم، در کوچه و خیابان و پارک و اتوبوس از چهرههای زیبای مرد و زن پر است، گلها زیباست، درختها زیباستف آسمان شب خیلی زیباست».
دلبر اگر هزار بود، ولی دل بر آن یکی است
این حرف آدمهایی است که معرفت و حکمت دارند، این حرف آدم حکیم است، این حرف آدمی است که علم استوار گیر او آمده است. خب این خیلی مهم است! هیچ کتابی غیر از قرآن در کرهٔ زمین وجود ندارد که اولش فرمان واجب «اقرأ» داشته باشد. یک کتاب قابل خواندن کتاب آفاق است و یک کتاب قابل خواندن هم کتاب وجود خودت است، این دوتا کتاب را خدا در یک آیه میگوید:«سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبیّن أنه الحق»، کتاب آفرینش را بخوان، کتاب وجود خودت را بخوان، میفهمی که همهچیز در این عالم درست و حق است. مراقب باش در مقابل همهچیز عالم که حق است، مراقب باش در مقابل همهچیز وجود خودت که حق است، باطلگرا نشوی! آیه میخواهد این را بگوید؛ اگر همهچیز عالم آفاق حق است، همهچیز عالم اَنفس حق است، پس اگر قدم به باطل برداری، جنایت است! چون پشتکردن به کل کتاب خلقت و پشتکردن به کتاب وجود خودت است.
کتاب وجود ما که اعجابانگیز است، ما یک زمین گِلی هستیم که استخوانهای اِسکلتمان، دستمان و پایمان با هم فرق میکند، موهای جابهجای بدنمان با هم فرق میکند و همهٔ موها هم سوراخ دارد. کجا؟ در رحم مادر؛ با چه متّهای سوراخ کرده است؟ ما که قرآن مجید میگوید پشت سهتا تاریکی در رحم مادر بودهایم، در آن تاریکی کارخانهٔ رنگ در کجای رحم مادر ما بوده است که اَبرویمان را سیاه کند، یک قسمت چشم ما را سفید کند و یک قسمتش را آبی یا سیاه کند، غضروفها را رنگ خاکستری کند، گوشت را نزدیک به قرمز بکند، ناخن را رنگ معیّن بدهد؟ کل این رنگرزی در رحم مادرمان انجام گرفته است! خون ما را قرمز کند، این کارگاه رنگرزی در کجای رحم مادر ما بوده است؟ بندهٔ خدا امشب از او بپرسید: ننه! در شکمت کارخانهٔ رنگرزی که همهجور رنگ هم داشته باشد و همهجور رنگآمیزی کرده و هیچجا را اشتباه نکرده، کجای رحم تو بوده، میگوید: ننه، مگر دیوانه شدهای؟ نمیداند چی به چی هست!
بخوان! و کتاب سوم هم قرآن است، نیست؟ «فاقرئوا ما تیسر من القرآن»، تا جایی که برایتان امکان دارد و آسان است، قرآن را بخوانید.
خب کل کتاب آفرینش حکمت است، قرآن حکمت است، کتاب وجود خودت حکمت است و با مطالعهکردنش که کتابهای زیادی در هر دو قسمت نوشته شده، هم برای آفرینش و هم برای بدن خودمان، خیلی کتابهای زیبایی نوشته شده است؛ حالا یک کتاب جیبی را من به شما معرفی میکنم، در ذهنتان بماند، لطفاً این را بخرید و بخوانید. این را در فرانسه نوشتهاند و صفحهبهصفحهاش هم آیات قرآن در پاورقی آمده که آخرین تحقیقات دانشمندان در ساختمان بدن با آیات 1500سال پیش میزانِ میزان است و این حکمت است! کتاب بهنام «راز آفرینش انسان» است و در جیبتان هم جا میگیرد، در داشبورد ماشین هم جا میگیرد. برادران! بخوانید؛ تا عمرتان سر نیامده، بخوانید.
دربارهٔ عالم هم یک کتابی به نام «علم و زندگی» هست که خیلی کتاب فوقالعادهای است. من همهٔ اینها را خواندهام؛ البته خیلی بیشتر از اینها من دربارهٔ آفرینش و انسان کتاب خواندهام. مفصّلتر دربارهٔ خلقت انسان کتابی بهنام «فیزیولوژی انسان» است که چندتا دانشمند با کمک هم نوشتهاند؛ اصلاً آدم صفحهبهصفحهاش را که میخواند، دیوانه میشود که ما چهکسی هستیم!
خب اینها آدم را با خدا آشنا میکند. خواندن، آدم را به حکیم تبدیل میکند و پیغمبر یک تعبیری دارد که آدم را «کَیِّس» میکند، یعنی بسیار تیزهوش و خردمند؛ حالا لازم نیست که همهمان هم تا دکترای دانشگاه را برویم و همین کتابها حکمت به آدم منتقل میکند. آدم حکیم، هم کمتر گول میخورد یا گول نمیخورد و هم آنچه را بهدست میآورد، از طریق زرنگی مغز و حکمتش زندگیاش را تحول میدهد.
یکقطعهای که یکگوشه از حکمت و زرنگی حکیم را نشان میدهد، برایتان بگویم، خیلی جالب است! چقدر حرف امیرالمؤمنین عظیم است! خدا رحمت کند انسانی که حکمت را بشنود و در ذهن بایگانی کند تا در زمان نیازِ به عمل جلو بیاورد، تابلویش کند و عمل کند. خیلی حرف است! خدا میداند اگر امیرالمؤمنین غیر از این حرف را نداشت، برای مردم دنیا بس بود؛ درحالیکه امیرالمؤمنین از این نوع کلمات یازدههزارتا دارد که آنهم میتوانید کتابش را بخرید. ترجمه شده، عددبندی هم شده و نام آن «غررالحکم» است، یعنی حکمتهای باارزش و کمیاب. یازدههزار جمله است و این غیر از «نهجالبلاغه» است، این غیر از نُه جلدِ اضافهشدهٔ بر «نهجالبلاغه» است، این غیر از روایاتش است که در کتاب «اصول کافی» و «وسائلالشیعه» و «بحارالأنوار» پخش است. «صدق رسول الله» که به امیرالمومنین گفت: کسی غیر از من و خدا تو را نشناخت که تو چهکسی هستی؟ چه هستی؟ وقتی آدم با حکمت باشد، زرنگ هم میشود، ارزیاب هم میشود و دید خیلی خوبی هم پیدا میکند.
پادشاه به وزیرش گفت: سهتا سؤال من را جواب بده و وزارت را ادامه بده؛ اگر جواب ندهی، وزارت را از تو میگیرم، برو و یک کارمند معمولی ادارات بشو! گفت: بگو! پادشاه گفت: خدا چه میخورد؟ چه میپوشد؟ چهکار میکند؟ گفت: اجازه میدهید جوابش را بعد بیاورم؟ گفت: بله، الآن نمیخواهم بیاوری. در منزلش آمد، از کاخ نخستوزیری به خانهاش آمد. یک خدمتکاری داشت که این آدم حکیمی بود. درست است که خدمتکار بود، ولی با اهل دانش و بینش رفتوآمد داشت. چقدر سفارش شده که با عالمان ربانی، با عالمان واجد شرایط در ارتباط باشید، خیلی چیز گیر شما میآید، سعادت دنیا و آخرت گیر شما میآید.
غلام، خدمتکار به او گفت: آقای وزیر، چرا اینقدر غصهدار هستی؟ از سرِ کار که میآمدی، خیلی شاد بودی؛ برای چه اینقدر ناراحت هستی؟ گفت: والله، پُستم را دارم از دست میدهم. پُستدارها هم که میدانید ازدستدادن پُست با ازدستدادن جان برایشان مساوی است. گفت: پُستم را دارم از دست میدهم. گفت: چرا؟ گفت: شاه سهتا سؤال از من کرده که جوابش را بلد نیستم. گفت: چهچیزی هست؟ گفت: به من گفته خدا چه میخورد؟ چه میپوشد؟ کارش چیست؟ گفت: من جوابش را بلد هستم و راست هم میگفت! وقتی آدم با حکما بنشیند، وقتی آدم با علم و حکمت در ارتباط باشد، مغز کار میکند، ذهن کار میکند و آدم بلد است حرفِ خوب با مایهٔ علم و حکمت بزند. گفت: دوتای آن را امروز جواب میدهم و یکیاش هم فردا. گفت: خب بگو خدا چه میخورد؟ گفت: خدا فقط غم بندگان و موجوداتش را میخورد که حالا اگر بخواهیم قرآنی معنی بکنیم، خدا دائم برای بندگانش در توجه و در تدبیر است و قطع هم نمیشود؛ چون اگر یکگوشهٔ چشم با ما قطع رابطه کند، ما امشب در سردخانه هستیم و فردا هم در بهشت زهرا. اصلاً حیات ما برپاییاش با توجه اوست، با حیّبودن اوست. گفت: خب، جواب درستی است! خدا چه میپوشد؟ گفت: جناب وزیر، هیچکس لباسش بهتر از لباس خدا نیست. گفت: چهچیزی هست؟ گفت: عیوب بندگانش را میپوشد. چقدر زیباست! چه میپوشد؟ عیوب بندگانش را میپوشد، آبروی بندهاش را حفظ میکند و نمیگذارد بندهاش بیآبرو بشود؛ با اینکه میتواند گوشهٔ پروندهاش را برملا کند. بلد است که! بلد نیست؟ ما را به زن و بچه نشان بدهد، به قوم و خویشها نشان بدهد که دیگر جواب سلام ما را ندهند و راهمان هم ندهند! بلد نیست؟ حالا من حلالش را میگویم، حرامش که آتش است! حالا یک مردی بهعلتی رفته، با یک خانمی به دور از چشم عیالش ازدواج موقت کرده که نسبت به این موضوع بسیار حساس هستند؛ خب مگر خدا بلد نیست که کنار بزند؟ حلالش را میپوشاند که اگر زن بفهمد، زندگی آتش گرفته و داغون شده است، چه برسد به عیوب که پریروز در همین دعای عرفهٔ ابیعبدالله با گریه خواندید: خدایا! اگر زن و بچهٔ من، پدر و مادر من، اقوام من، فقط بفهمند که من چهکاره بودم، «لرفضونی»، من را به کل طرد میکنند و دیگر راه نمیدهند که من را نبینند. خب خدا را آدم بشناسد که چه میپوشد؟ عیوب بندگانش را میپوشد. گفت: چهکار میکند؟ گفت: فردا جواب میدهم.
فردا با خدمتکارش در دربار شاه آمد و گفت: چه شد؟ گفت: اعلیحضرت! خدا خوراکش غم بندگانش است، لباسش هم پوشیدن عیب بندگانش است. گفت: جواب برای خودت است؟ گفت: نه! این غلام من، خدمتکار من آدم تیزهوشی است، آدم فهمیدهای است و برای این است. گفت: لباسهای وزارت را دربیاور! درآورد، گفت: غلام بپوش و لباس خودت را به او بپوشان! تو امروز وزیر هستی و این وزیر هم که بلد نبود جواب من را بدهد، غلام توست. امرْ امر شاه است و دیگر چهکار بکند؟! لباسهای وزارت را درآورد، گردنش را کج کرد و به غلام گفت: بپوش! لباسهای غلام را هم جناب وزیر پوشید و بنا شد که دیگر وزارت را غلام ادامه بدهد. وزیر از کار افتاده بود، گفت: غلام! جواب سؤال سوم چه شد؟ خدا چه میکند؟ گفت: بیشعور! هنوز نفهمیدی خدا چهکار میکند؟ خدا با یک چشم بههمزدن نوکر را وزیر میکند و وزیر را نوکر؛ این یک کار خداست.
این سود علم و معرفت و حکمت است! این شعر را یکبار در یکی از ماه رمضانها اینجا خواندهام، چقدر شعر پرقیمتی است! گر معرفت دهندت، بِفْروش کیمیا را
ور کیمیا دهندت، بیمعرفت گدایی
وقتی نعمت در اختیارت باشد و نفهمی که چهکار بکنی، گدا هستی، بدبخت هستی. وقتی نعمت جان، نعمت دل، نعمت فطرت، نعمت عقل، نعمت توحید، نعمت نبوت، نعمت امامت، نعمت خوراک، نعمت پوشاک، نعمت مسکن، نعمت مَرکب در اختیارت باشد، بشر! نفهمی که با این نعمتها چهکار بکنی، خیلی بدبخت و گدا هستی.
اما یک عدهای هم نعمت دستشان است و خیلی هم گسترده نیست، بلد هستند چهکار بکنند. یک پول خوبی را به یکی از رفیقهایم دادم و یک آدرسی هم دادم، گفتم: این را بِبَر و خیلی با احترام به مردی بده که درِ خانه را باز میکند. معطل شده بود و نمیچرخید و به قول شما به رکود تحریم خورده بود! گفت: چشم. گفتم: من در مغازهات مینشینم تا برگردی. رفت و تمام پول را آورد، گفتم: نبود؟ گفت: بود! گفتم: چرا نگرفت؟ گفت: من که نمیدانم این پول برای کیست و چهکسی فرستاده است، اما سلام برسان و بگو: من با چهارتا دخترم(چهارتا دخترها بچه بودند) و زنم، شام امشب و ناهار فردا ظهر و صبحانه را داریم و این پول به من نمیرسد؛ این را به کسی بدهید که امشب شام ندارد. نعمت دستش است و بلد است چهکار کند! من یک کمک قابل توجهی -حالا حدود پانزدهمیلیون- به کسی در دههٔ عاشورای گذشته کردم، دیشب دیدم که پای منبر بعدی آمد و گفت: آقا! از آن پانزدهمیلیون، یازدهمیلیونش کار ما را کاملِ کامل اصلاح کرد و سهمیلیونش مانده است که آوردم به تو بدهم تا جای دیگری بدهی که لَنگ هستند. اصلاً من فکر نمیکردم که او را دیگر ببینم! خب پانزدهمیلیون دادیم و رفت، ولی اینها حکیم هستند، اینها به قول پیغمبر «کَیِّس» هستند، اینها اگر نعمت -ولو اندک باشد- دستشان بیاید، میفهمند چهکار بکنند.
امروز روز ولادت امام دهم بود، دلم هم میخواهد گریه بکنیم؛ اما گذاشتهام اگر زنده بمانم، فردا شب که شب جمعه است، با یک قطعه کمیل و یک مقدار ذکر مصیبت گریه کنیم.
خدایا! از حکمت اولیائت به ما بچشان؛ خدایا! ما و زن و بچه و نسلمان را حکیم قرار بده؛ خدایا! قرآنت حکمت مُطْلق است، نور این حکمت را در قلب ما بتابان؛ خدایا! گذشتگان ما را ببخش و بیامرز.