لطفا منتظر باشید

شب دوم جمعه (31-6-1396)

(تهران حسینیه حضرت ابوالفضل (ع))
محرم1439 ه.ق - شهریور1396 ه.ش
11.62 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

تهران/ حسینیهٔ حضرت ابوالفضل(ع)/ دههٔ اول محرّم/ پاییز1396هـ.ش./ سخنرانی دوم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

شخصیت بی‌نظیر وجود مبارک حضرت سیدالشهدا انعکاس شخصیت انبیای اولواالعزم الهی و وجود مبارک امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) است. این جمله‌ای را که شنیدید، خیلی آسان می‌توانید از این زیارت کم‌نظیر وارث استفاده کنید. هر پنج پیغمبر اولواالعزم در این زیارت نام برده شده‌اند و وجود مبارک ابی‌عبدالله را وارث این پنج پیغمبر اولواالعزم و امیرالمؤمنین ولی‌الله‌الاعظم معرفی کرده‌اند. امام(علیه‌السلام) با کلمهٔ وارث تمام ارزش‌های این پنج پیغمبر و امیرالمؤمنین را به ارث برده‌اند. خب معلوم می‌شود که امام به همهٔ ارزش‌های وجود نوح، کمالات ابراهیم، موسی، عیسی و پیغمبر اسلام و امیرالمؤمنین آگاهی کامل داشتند و آمدند خود را وارث این شش‌نفر قرار دادند و تمام کمالات انبیای اولواالعزم و امیرالمؤمنین را به خودشان منتقل کردند. این معرفت عظیم و این انتقال بی‌نظیر از وجود مقدس او که بیش از 57سال در این دنیا زندگی نکرد، چنین معدنِ بی‌نهایتِ باعظمتی را ساخت و به‌وجود آورد.

یک جمله دربارهٔ عظمت حضرت برایتان بگویم، شاید اکثر شما نشنیده باشید. مطلب در یکی از مهم‌ترین کتاب‌های ما «کامل‌الزیارات» است. برای اینکه بدانید «کامل‌الزیارات» چه کتابی است، فقهای بزرگ شیعه وقتی که به دانشجویان و شاگردانشان درس می‌دهند و می‌خواهند برای نظرشان دلیل بیاورند، بالاجبار به روایت متوسل می‌شوند، وقتی می‌آیند کتاب روایتی را باز می‌کنند و برای دانشجویانشان توضیح می‌دهند که اولاً این روایت چنین سندی دارد و سندش به این‌گونه است؛ مثلاً محمدبن‌مسلم از زرارة‌بن‌اعین، از حمران‌بن‌اعین، از یونس‌بن‌عبدالرحمان، از امام صادق نقل کرده، می‌آیند رجال روایات را بررسی می‌کنند و می‌بینند که کل راویان، شیعهٔ اثنی‌عشریِ مورد اعتماد هستند، بعد به طلبه‌ها می‌گویند که این روایت صحیح است و مؤید نظر ماست. براساس این روایت می‌شود به چهارصد میلیون شیعه فتوا داد که در این عملتان این‌گونه باشید.

اما اگر یک فقیهی، یک مرجعی، یک شخصیت باعظمتی مانند علامهٔ حلی، شیخ انصاری و آخوند خراسانی، با آن طلبه‌های پای درسشان که گاهی اغلب آنها خودشان مجتهد هستند، می‌خواهند روایتی را از «کامل‌الزیارات» به تأیید فتوایشان بیاورند، فقط «کامل‌الزیارات» می‌گویند؛ چون هیچ روایتی از آن بررسی نمی‌شود، برای اینکه روایات از اول تا آخر این کتاب به وزن آیات قرآن است و به بررسی نیازی نیست.

 برای اینکه بدانید این وراثت «السلام علیک یا وارث آدم صفوة الله، یا وارث نوح نبی الله، یا وارث ابراهیم خلیل الله، یا وارث موسی کلیم الله، عیسی روح الله و -پیغمبر اسلام- حبیب الله»، با این ارث‌بری که محصول معرفت همه‌جانبهٔ ابی‌عبدالله به ارزش‌های انبیای اولواالعزم بوده و به خودش انتقال داده و حضرت را به کجا رسانده، این قطعه را از «کامل‌الزیارات» بشنوید که بسیار مهم است؛ البته درکش مشکل است و من هم اقرار می‌کنم که این قطعه را نمی‌فهمم و تا الآن هم نفهمیده‌ام، تعارف هم نمی‌کنم، یعنی قدرت فهمش را من ندارم؛ دیگران نمی‌دانم دارند یا نه، نمی‌دانم! شاید داشته باشند و آن این است:

امام صادق(علیه‌السلام) به یکی از اصحاب بسیار مورد اعتمادشان می‌فرمایند: شما که اهل عراق هستید و به کربلا نزدیک هستید، به زیارت حضرت حسین می‌روید؟ شنونده برگشت و به امام صادق گفت: شما که در مدینه زندگی می‌کنید، شما از مدینه تا کربلا دوتا کشور –عربستان و عراق- است، برای زیارت ابی‌عبدالله می‌روی؟ این جواب را من اصلاً نمی‌فهمم! امام فرمودند: زیارت کسی نروم که خداوند هر شب خودش او را زیارت می‌کند، این یعنی چه؟ اگر شما عمق این مطلب را گرفتید، حتماً برای من بنویسید؛ چون من هم نیاز دارم، من هم خیلی از حرف‌ها را نمی‌فهمم، خیلی از آیات و روایات را نمی‌فهمم؛ چون بار علمی بعضی از آیات و روایات بسیار سنگین است! شما فکر می‌کنید دو-سه‌تا آیهٔ آخر سورهٔ حشر را تا کنون کسی فهمیده است؟ محال است! کِی فهمیده می‌شود؟ وقتی امام عصر بیاید که قرآن در خانه‌شان نازل شده است. همه‌جای قرآن، کار لغت، کار درس‌خواندن و کار حوزه‌دیدن نیست. خدا ابی‌عبدالله را زیارت می‌کند یعنی چه؟ یعنی برمی‌گردد و می‌گوید: «السلام علیک یا ابی‌عبدالله»؟ این را که ما هم زیارت می‌کنیم! «السلام علیک یا ابی‌عبدالله» را که همهٔ مردها و زن‌های ما در ایران در عراق و همهٔ شیعیان می‌گویند؛ اگر زیارت خدا این است که این خیلی ساده است، ولی خیلی افقِ مسئله بالاست و نمی‌دانیم زیارت وجود مقدس حق چیست؟!

ابی‌عبدالله یک جمله دربارهٔ علی‌اکبر دارد که این جمله را هم من اصلاً تا حالا نفهمیده‌ام. پنجاه‌سال است دارم دربارهٔ ابی‌عبدالله و مصائبش می‌گویم، ولی همین جمله را هم من نفهمیده‌ام. وقتی خانم‌ها یعنی مَحرم‌ها، عمه‌ها و خواهران شنیدند که علی‌اکبر می‌خواهد برود، آمدند و دورش حلقه زدند، یعنی راه را بستند. خب می‌دانید عمه‌ها به برادرزاده‌ها خیلی وابسته هستند، خواهرها آن‌هم مثل حضرت سکینه به برادری مثل علی‌اکبر خیلی وابسته است، یعنی جوری محاصره‌اش کردند که نمی‌گذاشتند برود، نهایت حرف این است که نمی‌گذاشتند برود. امام حسین فرمودند: رهایش کنید، راه را باز کنید و بگذارید برود! «انه ممسوس بذات الله»، اکبر با ذات خدا مس دارد. خب ما اول باید ذات خدا را بفهمیم که تا حالا هیچ‌کس نفهمیده است. روایاتمان هم می‌گوید در ذات خدا بحث نکنید، فکر هم نکنید که نمی‌یابید. خب ما اول باید ذات را بفهمیم و بعد بفهمیم معنای «ممسوس فی ذات الله» چیست که یک جوان هجده‌ساله چه‌کار کرده که «ممسوس بذات الله» شده است؟

و این معرفت به ابی‌عبدالله برای ما واجب است، یعنی ما وقتی که به ایشان معرفت پیدا بکنیم، یک معرفت با نور، نه معرفت علمی! معرفت علمی با عقل است و آدم می‌آید چندتا تبصره و قانون و مطلب را کنار همدیگر می‌گذارد و می‌گوید فهمیدم؛ این نه، این معرفت عقلی است، معرفت علمی است؛ اما این معرفتْ معرفت قلبی است، یعنی باید درِ قلب به روی نور ملکوت باز بشود و نور بتابد تا آدم در تابش آن نور، حقیقت را ببیند. با عقل نمی‌شود دید، با علم نمی‌شود دید، دفتر علم که الآن در کرهٔ زمین بازِ باز است و صدهاهزار دانشگاه و کتابخانه در این عالم است، مردم هم کتاب زیاد می‌خوانند و ممکن است خیلی عاشق باشند، یک کتاب دربارهٔ حادثهٔ کربلا بخوانند؛ اما این دیدنِ جمله با چشم بر روی صفحه است و یک‌خرده بالاترش دیدن با عقل است، یک‌خرده بالاترش دیدن با علم است، اما بالاترین دیدْ دیدِ دل و دید قلب است؛ اینکه قرآن می‌گوید: «آمن الرسول بما انزل الیه»، پیغمبر به کل قرآن مؤمن بود، یعنی مؤمن علمی بود؟ پیغمبر که مدرسه نرفته بود، دبیرستان ندیده بود، دانشگاه ندیده بود، یعنی مؤمن علمی بود؟ یا به آنچه که نازل شده بود، مؤمن عقلی بود؟ مؤمن عقلی را که ما هم می‌توانیم مؤمن عقلی بشویم! این ایمان به وحی ایمان شهودی بود که قرآن می‌گوید: «نزل علی قلبک روح الامین»، نه «علی عقلک» و نه «علی علمک». ما قرآن را به عقل تو نازل نکردیم، عقل گنجایش قرآن را ندارد! ما قرآن را به علم نازل نکردیم، قرآن گنجایشش در علم نیست! «نزل علی قلبک روح الامین»، دل تو چون از همهٔ آفرینش من گسترده‌تر بود، من قرآن را بر این دل نازل کردم. «آمن الرسول» با دل و نه با علم؛ انیشتین هم علم به خدا داشت، نه ایمان به خدا!

وقتی یک‌نفر از مصر به او نامه نوشت که تو با این علم و دانشت که ‌اتم را کشف کرده‌ای و شکسته‌ای، قبول داری این عالَم خدا دارد؟ در جوابش نوشت: فکر کردی هرکسی از نظر علمی خیلی بالاست، امتیازش این است که منکر خدا باشد؟ من با همهٔ وجودم به خدا علم دارم، چون وقتی آدم وارد یک ذره می‌شود، وارد یک اتم می‌شود و کار اتم، الکترون‌هایش، نوترون، پروتون و گردش الکترون‌ها را می‌بیند که هرچه هم بزرگ بکنی، به چشم نمی‌آید؛ یعنی باید یک اتم را چندهزار برابر کنی تا بتوانی تماشا کنی. چندهزار اتم که ساخت خداست، سر یک سوزن جا می‌گیرد، جایشان هم تنگ نمی‌شود و هرکدامشان الکترون دارند، از یکی تا یازده‌تا و تا بیشتر نوترون و پروتون و الکترون‌ها دارند که دور هستهٔ مرکزی می‌چرخند، گردششان شانزده‌هزار کیلومتر سرعت دارد. یک‌وقتی آدم یک ذره را می‌بیند، می‌بیند کار آن با منظومهٔ شمسی فرق نمی‌کند، یعنی همان نظامی که در منظومهٔ شمسی حاکم است، در اتم و گردش آن هم حاکم است؛ البته این حرف انیشتین را خدا در سورهٔ تبارک دارد: «مٰا تَریٰ فِی خَلْقِ اَلرَّحْمٰنِ مِنْ تَفٰاوُتٍ»﴿الملک، 3﴾، تفاوتی در آفرینش من نمی‌بینید. نظام منظومهٔ شمسی با نظم یک اتم مساوی است و تفاوتی نیست، البته انیشتین این را از طریق علم رسید که تفاوتی بین یک ذره با نظام عالم نیست، ولی قرآن در سورهٔ تبارک خیلی صریح بیان کرد. انیشتین نوشت: آدم هر ذره‌ای از این ذرات عالم را که مورد دقت علمی قرار می‌دهد، خدا را در کنارش می‌بیند، ولی انیشتین مسیحی ماند و سیگارش را می‌کشید و مشروب شبانه‌اش را می‌خورد و بعد هم مُرد؛ این ایمان به خدا نبود، بلکه علم به خدا بود. الآن در جامعهٔ ما خیلی‌ها به خدا علم دارند، ولی مال مردم را می‌خورند، رشوه می‌گیرند، اختلاس می‌کنند، می‌دزدند، می‌بَرند، می‌خورند، زنا می‌کنند، عرق می‌خورند، ورق‌بازی می‌کنند؛ نمی‌گویند ما منکر خدا هستیم، اگر به آنها بگویی خدا را قبول داری؟ می‌گوید: آری، چرا قبول ندارم! این علم است.

اسحاق نیوتون کاشف جاذبه به خدا علم داشت و نه ایمان به خدا؛ لذا وقتی رفیق او نامه نوشت که تو خدا را قبول داری؟ حالا اگر قبول داری، جاذبه را تعریف کن که چیست؟ نوشت: خدا را کاملاً قبول دارم و جاذبهٔ در کرات و دافعه به‌نظر من -اسحاق نیوتون می‌گوید- همان قدرتی است که می‌گویند قدرت خداست و تعریف دیگری ندارد، این قبول داشتن است.

 اما حسین‌بن‌علی چرا حسین‌بن‌علی شد؟ برای اینکه قلبش بعد از معرفتش مرکز ارث‌بری بود، یعنی او به تمام کمالات انبیا و امیرالمؤمنین آگاهی کامل داشت و می‌دانست خدا انسان را به‌گونه‌ای خلق کرده که می‌تواند کمالات دیگران را به خودش انتقال بدهد و همین کار را کرد؛ کار را به جایی رسید که حالا اگر بخواهیم ابی‌عبدالله را تعریف بکنیم، به تعریفی که علمای علم منطق دارند، چه منطق یونان که از زمان ارسطو شروع شده و چه منطق اسلامی که از زمان کِنْدی و ابونصر فارابی شروع شده و به ابن‌سینا رسیده و بعد هم ملاهادی سبزواری؛ اگر بخواهیم یک تعریف منطقی از ابی‌عبدالله بکنیم، تعریف منطقی این است: حسین یعنی انسانی که جامع همهٔ کمالات و فاقد همهٔ نواقص است؛ یعنی وجود مقدس ابی‌عبدالله «کل‌الکمالات» است و اگر تا قیامت در دریای وجودش بگردند، تمام محققین عالم که یک نقص یا یک عیب پیدا بکنند، پیدا نمی‌شود. این تعریف منطقی است؛ آن‌هم در مدت 57 سال و نه پنج‌هزار سال؛ آن‌هم یک انسانی به اینجا در مدت 57سال برسد، شخصیتی است! فکر می‌کنید با این ده شب بتوانیم ایشان را بشناسیم؟ با صد‌سال از این بحث‌ها هم آن‌گونه که باید، حضرت شناخته نمی‌شود. من باید شعر جلال‌الدین را برایتان بگویم؛ ابی‌عبدالله یک دریای بی‌ساحل است و کشیدن آب این دریا غیرممکن است:

 آب دریا را اگر نتوان کشید

 هم به قدر تشنگی باید چشید

به مقداری که بفهمم امامم است و اطاعت از او واجب است و سعادت دنیا و آخرت من با اقتدای به او تأمین می‌شود، بس است؛ یعنی دیگر در قیامت جلویتان را نمی‌گیرم که چرا او را نشناختید که بفهمی امام واجب‌الاطاعه است که به او اقتدا بکنی، همین مقدار را در ده شب لمس بکنم، بفهمم و درک بکنم که او جامع همهٔ کمالات و فاقد همهٔ نواقص است و با این ملاک، امام واجب‌الاطاعه است، اقتدای به او تأمین‌کنندهٔ خیر دنیا و آخرت است و اگر کسی بخواهد امام را با کس دیگری جابجا بکند، بگوید: من امام حسین را نمی‌خواهم و دنبال مانیفست لنین می‌روم، زندگی را با مانیفست لنین بنا می‌کنم؛ من دنبال فلسفهٔ هگل می‌روم، من دنبال افکار نیچه می‌روم، من دنبال مسائل دورکاین می‌روم، من می‌روم ببینم فروید چه زندگی به من می‌دهد، داروین چه زندگی به من می‌دهد؛ اگر این کار را بکند، فیروزهٔ اصلیِ طبیعیِ معدنیِ الهی را با خرمُهره‌ای عوض کرده که رنگ فیروزه را دارد؛ یعنی فیروزه‌ای که می‌گویند صدمیلیون نمی‌دهیم و پولی نیست! این را باید در یک قاب طلا بگذاریم و روی ضریح ابی‌عبدالله بگذاریم؛ اما شما ده‌کیلو خرمهره را بخر، پنج تومان می‌شود، رنگش هم با همان فیروزهٔ سرِ ضریح مساوی است. عوض‌کردن حسین با مقتدای دیگر، یعنی عوض‌کردن قیمتی‌ترین گوهر با خرمهره! خب خرمهره در زندگی من چه نقشی می‌تواند داشته باشد؟ اینکه یک نخ بیاورم و ده‌تای آن را نخ بکنم و در گردن کُره‌خر بیندازم و به درد دیگری نمی‌خورد. فروید به چه درد من می‌خورد؟ به درد من این‌جور می‌خورد که می‌گوید هیچ مانعی ندارد که زنان و دختران عریانِ عریان وارد خیابان‌ها و ادارات و کنار دریاها بشوند! فلسفهٔ هگل و نیچه که نهایتاً از افکار لنین -پایه‌گذار کمونیستی در عالم- سر درآورد، به چه درد من می‌خورد؟ کمونیستی که بود، بعد از هفتادسال متلاشی شد. حسین را با چه‌کسی می‌شود عوض کرد؟

اگر کسی او را با دیگری عوض بکند، چه خیانتی به خودش کرده! چه جنایتی به زن و بچه‌اش کرده! چه ستم سنگینی به دنیا و آخرت خودش کرده! اصلاً اینجا جای جابجایی نیست، اینجا جای تبدیل نیست، اینجا جای تعویض نیست، بلکه اینجا جای ثابت‌قدمی است! قرآن می‌گوید: «یثَبِّتُ اَللّٰهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ اَلثّٰابِتِ فِی اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا وَ فِی اَلْآخِرَةِ» ﴿إبراهیم، 27﴾، با حسین باش، من قدم تو را در دنیا و آخرت پایدار می‌کنم که نتوانی یک‌سانت به‌طرف شیطان و معصیت و کفر و شرک حرکت کنی؛ تو بیا و با او باش! «یثبت الله الذین آمنوا بالقول الثابت»، ابی‌عبدالله یک مصداق قول ثابت است، «فی الدنیا و فی الآخره»، پای ثابت در دنیا و در آخرت است و تعویض جنایت است، تغییر خیانت است؛ حالا گاهی به گناه آلوده می‌شوید، بالاخره برای اصلاح و برای توبه راه دارد؛ اما اگر ابی‌عبدالله را با شیطان در زندگی‌ام عوض بکنم و در این تعویض هم بمانم، این دیگر توبه ندارد؛ چون در باند ابن‌زیاد رفته‌ام، یعنی جزء آن سی‌هزار نفر در کربلا شده‌ام و این توبه ندارد؛ اگر توبه داشت که آن سی‌هزار نفر توبه می‌کردند و گیر مختار هم نمی‌افتادند و تکه‌تکه هم نمی‌شدند، شماها هم با پدرانتان 1500سال نمی‌نشستید با گریه بخوانید: «اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علی ذلک»، اگر این تعویض را انجام بدهم، در باند یزید رفته‌ام و آن‌وقت در آنجا ماندگار می‌شوم. آنجا سخت می‌توانم خودم را نجات بدهم؛ چون در باند یزید، پول آزاد است، شهوت آزاد است، لذت آزاد است، شکم آزاد است و از این اسارت درآمدن -امیرالمؤمنین می‌گویند- کار بسیار سختی است!

اگر از اول نروم، راحت هستم؛ اگر از اول این جابجایی را انجام ندهم، خیلی راحت هستم؛ اگر از اول انحرافی حرکت نکنم، خیلی راحت هستم. خب کنار ائمه می‌مانم و گاهی اگر دچار گناهی بشوم، آن‌هم نه این گناهان کبیرهٔ خطرناکِ بنیان‌برانداز! گاهی اگر بشوم، امام صادق می‌فرمایند: در مجلس حسین ما بیایی و بر او گریه کنی، از جا بلند نشده که خدا کل گناهانت را می‌بخشد. این هم نه به‌خاطر گریهٔ ماست، بلکه به‌خاطر عظمت آن‌‌کسی است که برایش گریه می‌کنیم؛ نه اینکه ما خیلی ارزش داریم که پروردگار به‌خاطر یک مقدار اشک، رحمتش را شامل حال ما بکند. این رحمت به‌خاطر گُل جمال ابی‌عبدالله است که به‌طرف ما حرکت می‌کند، ولی این شناخت واجب است و آن‌وقت آدم دیگر رها نمی‌کند، اگر بشناسد.

باز این آیه را تکرار کنم: «یثبت الله الذین آمنوا بالقول الثابت فی الحیاة الدنیا و فی الآخره»، این قول ثابت، حالا از امام زمان بشنوید که امام زمان می‌فرمایند(مدرکش هم هست، نه در یک کتاب و دو کتاب، از زمانی که حضرت این مطالب را فرموده‌اند، در کتاب‌های ما آمده و دست‌به‌دست تا امشب گشته است): شب عاشورا ابی‌عبدالله، بعد از نماز مغرب و عشا دعوت کردند که این 71نفر بیایند و در یک خیمه جمع شوند، همه آمدند؛ حالا نمی‌شود که من همهٔ آن شب را بگویم و همهٔ آن شب به یک‌سال منبر پی‌درپی لازم دارد. به این 71 نفر گفتند: یک، هرکسی از شما امشب تا صبح اینجا بماند، فردا صبح قطعه‌قطعه و کشته می‌شود؛ دو، این مردم به من کار دارند و نه به شما؛ سه، اگر از قیامتتان می‌ترسید که چرا من را رها کردید و رفتید، منِ امام به شما اعلام می‌کنم که پیمانم را از عهدهٔ شما برداشتم و دیگر در قیامت گیر ندارید، بیابان تاریک است، بلند شوید و برگردید به کوفه، بصره، مدینه، پیش زن و بچه‌هایتان بروید، قیامت هم گیر ندارید. هیچ پیغمبری تا حالا چنین حرفی نزده که من پیمانم را از شما برداشتم و این اولین‌بار و آخرین‌بار در عالم بوده که من شما را آزاد کردم تا در قیامت جلویتان را نگیرند و بگویند چرا حسین ما را پیش سی‌هزار گرگ تنها گذاشتی و رفتی؟ چنین محاکمه‌ای هم نخواهید داشت، بلند شوید و بروید!

دید هیچ‌کس نمی‌رود، گفتند: چراغ را خاموش کنید! چراغ خیمه را خاموش کردند، فرمودند: اگر رودربایستی از من داشتید و حیا به چشمتان بود که من را می‌دیدید و نرفتید، حالاکه تاریک است، بلند شوید و بروید. امام زمان می‌گویند: یکی‌شان بلند شد و دیگر بنا شد شمع را روشن کنند، بلند شد و گفت: آقا! کرهٔ زمین چقدر صحرا دارد؟ چقدر کویر دارد؟ چقدر کوه دارد؟ چقدر تپه دارد؟ چقدر دره دارد؟ اگر امشب بیایند و دست و بازوی من را ببندند و پابرهنه به‌دنبال خودشان در تمام صحراهای کرهٔ زمین، دره‌ها و کوه‌ها بکشند و نگذارند بخوابم، استراحت کنم، همه‌جا که من را گرداندند، آن‌وقت به من بگویند حسین را رها کن، می‌گویم: رها نمی‌کنم و نمی‌روم! این را قرآن می‌گوید قول ثابت، این را می‌گوید حسین‌شناسی؛ اصلاً آدم از این 72نفر مات است! خود ابی‌عبدالله دربارهٔ 72 نفر فرمودند(این را همهٔ کتاب‌ها دارند، سنّی‌ها هم دارند، من همه‌جا دیده‌ام): «فانی لا اعلم اصحابا خیرا من اصحابی»، از زمان آدم تا امشب و از امشب تا قیامت، بهتر از شما را خبر ندارم! اینها چه‌کسی بودند که امام عصر هر شبِ جمعه در پایین پای ابی‌عبدالله که قبر 72نفر است، بیاید بایستد و با گریه بگوید: «بابی انتم و امی»، پدر و مادرم فدایتان.؟اینها چه معرفتی به ابی‌عبدالله داشتند؟

ما می‌توانیم امشب به این 72نفر دلخوشی بدهیم و بگوییم: با این‌همه ماهواره، با این‌همه سایت، با این‌همه همراه‌ها و با این‌همه فساد در همین کشور، ای 72نفر! ما تا حالا حسین شما را رها نکرده‌ایم و اگر رفته بودیم که تا حالا رفته بودیم، تمام بود! نرفتیم و ماندیم و این ماندن خیلی قیمت دارد! این آیه چه آیهٔ عجیبی است! کافی بود که ما را یک ماهواره بدزدد و ببرد، دینمان را بدزدد، کرامتمان را بدزدد، چرا تا حالا مانده‌ایم؟ برای همان یک مقدار مایهٔ عشق و معرفت به ابی‌عبدالله است، وگرنه رفته بودیم و تمام شده بود. خیلی‌ها رفتند، چون این مایه را نداشتند و اگر این مایه را داشتند که نمی‌رفتند.

 عشق از اول سرکش و خونی بود

 تا رود آن‌کس که بیرونی بود

 این‌جور است!

 به مجنون گفت روزی عیب‌جویی

 که پیدا کن بِهْ از لیلی نکویی

 «جابجا کن! این لیلی کیست؟ این را با یک دختر زیباتر جابجا کن!».

که لیلی گرچه در چشم تو حور است

 به هر عضوی ز اعضایش قصور است

 «گفت: آخر اینکه اندام خیلی زیبایی ندارد، قیافه‌ای ندارد، سفیدیِ صورت ندارد؛ یک دختر زیبایی را به جای این پیدا کن». آدم باید این‌جور باشد:

 ز گفت عیب‌جو مجنون برآشفت

 در آن آشفتگی خندان شد و گفت

«خندهٔ مسخره به طرف کرد و گفت که لیلی را رها بکنم؟ او را رها بکنم؟ من این را شناختم و بعد از شناخت هم گردنبند عشق به گردن جانم افتاده است».

 تو مو می‌بینی و من پیچش مو

 تو ابرو و من اشارت‌های ابرو

 «من دارم ارزش‌های معشوق را می‌بینم و تو داری قیافه و دست و پایش را می‌بینی و به من ایراد می‌گیری؟ یک چشم دیگر پیدا کن و ببین معشوق ما دارای چه ارزش‌ها و کمالاتی است؟ آن‌وقت به من ایراد نمی‌گیری».

 بعد به طرف گفت:

 گر بر دیدهٔ مجنون نشینی

به غیر از خوبی لیلی نبینی

«تو چشم خودت را کنار بگذار و بیا معشوق را از چشم من ببین!».

 چشم را باید عوض کرد، فکر را باید عوض کرد، این معرفت به اینکه او امام واجب‌الاطاعه است و به اینکه نجات من و سعادت من پیش او است. این مطلب را پیغمبر می‌فرمایند: وقتی از ایشان پرسیدند که در معراج چه‌چیزی دیدی؟ می‌دانید که معراج در قرآن، اول سورهٔ اسراء و اوایل سورهٔ نجم است. معراج یک حقیقتی است که کل قبول دارند و کسی رد نکرده است. قرآن است! چه‌چیزی در معراج دیدی؟ گفتند: یکی از چیزهایی که در شب معراج دیدم، گفتم سرم را بلند کنم و ببینم چه می‌بینم؟ وقتی بلند کردم، چشمم به صفحهٔ عرش‌الله افتاد، همین را دیدم که روی صفحهٔ عرش با خط نور نوشته شده است: «حسین مصباح الهدی و سفینة النجاة»، این را دیدم.

شما ظاهری از کربلا را می‌بینید، شما ممکن است بگویید فردا که روز دوم محرم است و حرّ جلوی ابی‌عبدالله را گرفت، امام حسین که حدّش به شاهراه وصل بود، به زمین اشاره می‌کرد که دهان باز کند و حر و هزارتا را به پایین ببرد، یک اشاره هم به شام می‌کرد تا یزید فرو برود، یک اشاره هم به کوفه تا ابن‌زیاد فرو برود؛ این دیگر بندگی نبود! تمام وجود ابی‌عبدالله عبودیت است؛ یعنی تسلیم حق است که او چه می‌خواهد، نه اینکه من چه می‌خواهم؛ اگر بنا به خودش بود که خب هر سه‌جا را می‌گفت زمین دهان باز کند. او نمی‌گفت من چه می‌خواهم، بلکه می‌گفت او چه می‌خواهد و من براساس ارادهٔ او حرکت می‌کنم.

 

برچسب ها :