شب پنجم دوشنبه (3-7-1396)
(تهران حسینیه حضرت ابوالفضل (ع))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدتهران/ حسینیهٔ حضرت ابوالفضل(ع)/ دههٔ اول محرّم/ پاییز1396هـ.ش./ سخنرانی پنجم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
گوشهٔ بسیار اندکی از شخصیت وجود مبارک حضرت سیدالشهدا را در شبهای گذشته شنیدید. آیا ما توان داریم، قدرت داریم که یک مأموم قابلقبولی برای حضرت بشویم؟ مأمومی که پروردگار مهربان عالم و اهلبیت، ما را امضا کنند و درهای نجات به روی ما باز بشود و همهٔ درهای شرّ در دنیا و آخرت به روی ما بسته بشود. پاسخش مثبت است، چراکه جریان امامت حضرت تا روز قیامت یک نور جاری است و هرکسی در هر روزگاری، در هر قرنی و در هر زمانی بخواهد به این جریان نوری وصل بشود، میتواند و اگر نشود، در قیامت -طبق آیات قرآن- هیچ عذری و بهانهٔ قابلقبولی در پیشگاه خداوند نخواهد داشت؛ البته همهٔ این حرفهایی که در جلسات گذشته شنیدید و امشب میشنوید، درصورتی تحقق پیدا میکند که انسان بخواهد؛ اگر انسان سعادت دنیا و آخرت را بخواهد، غیر از این راهی وجود ندارد. یک جمله از سورهٔ مبارکهٔ مائده برایتان بخوانم:
«وَ أَنَّ هٰذٰا صِرٰاطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لاٰ تَتَّبِعُوا اَلسُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکمْ»﴿الأنعام، 153﴾.
این حرف خداوند است، سخن پروردگار عالم است؛ خداوند در دو آیهٔ قبل از این آیه، نُه مسئله را مطرح کرده است که کمال این نُه مسئله با امام هدایت، با توضیح امام، روایت امام و عمل امام به ما میرسد. بعد میگوید: این راه مستقیم من است، در همین راه بمانید و سالک این راه باشید؛ اگر راه دیگری غیر از این راه را انتخاب بکنید، آن راه متلاشیتان میکند، عقلتان را بههم میریزد، روان شما را بههم میریزد، اخلاقتان را بههم میریزد، اعمالتان را بههم میریزد، اهدافتان را بههم میریزد، عاقبت شما را هم بههم میریزد؛ اگر دلتان بخواهد سعادت دنیا و آخرت نصیبتان شود، مأمومِ امام هدایت شوید که پروردگار زور هم نمیگیرد و اجبارتان نمیکند.
در یک جای دیگرِ قرآن میگوید: «إِنْ هُوَ إِلاّٰ ذِکرٌ لِلْعٰالَمِینَ»﴿ص، 87﴾، این قرآن من، این حرفهای من، این توضیحات پیغمبر و اهلبیت بیدارکننده است، «لِمَنْ شٰاءَ مِنْکمْ أَنْ یسْتَقِیمَ»﴿التکویر، 28﴾، برای کسی که بخواهد؛ اما حالا یکی مریض است و کم دارد، عیب دارد، یک طبیب متخصصِ درجهٔ یک برای پُرکردن خلأ او، رَدکردن عیب او و علاج بیماری او یک نسخه کامل میدهد، بیمار میگوید: نه از دکتر خوشم میآید و نه از نسخهاش، کسی هم نمیتواند مجبورش بکند که به نسخه عمل کن! باید در بیماری دستوپا بزند تا بمیرد؛ اما مریضی که سلامت را میخواهد، خب نسخه را عمل میکند، حالا این شربتش بیمزه است، این قرصش تلخ است، این کپسولش ضعف میآورد، به اینها کاری ندارد و نسخه را عمل میکند. امام حسین میگویند نماز، حالا بیدارشدن از خواب صبح برای او تلخ است که بلند شود و برود شیر آب سرد را باز کند، وضو بگیرد، چِنْدِشآور است! حالا در این تاریکی بیاید و صبحانه نخورده، گرسنه و تشنه بایستد و نماز بخواند، مشقت دارد؛ ولی آن که بهدنبال سعادت است، میداند که گُل سعادت دنیا و آخرت از دلِ این جاده بیرون میزند، اما جادههای دیگر تکهتکهتان میکند و شما را از آدمیّت در میآورد، از چهارچوب انسانیت خارج میکند.
من بهنظرم میآید و شاید اینطور باشد که اولین کتاب آسمانی که کلمهٔ «فسق» را بهکار گرفته، قرآن مجید است. در تورات نبوده، در انجیل نبوده، در زبور نبوده است. من بخشی از این سهتا کتاب(بخشهای مهم زبور، تورات و انجیل) را خواندهام، آن آیاتی که هنوز تحریف نشده و درست است، چیزی را که معنای فسق بدهد، در این سهتا کتاب ندیدهام؛ حتی دوسال در دههٔ اربعین یکجا منبر میرفتم که چهار جور جمعیت –یهودی، مسیحی، سنّی و شیعه- میآمد و یک مجلس خیلی جالبی بود! برای خودم خیلی مجلس شادآوری بود، نشاطآور بود. آن چندروز منبرِ را در دههٔ اربعین هر روز هم صاحب مجلس ناهار میداد، ناهار قیمتی هم به همه –یهودی، مسیحی، سنّی و شیعه- میداد، یکی-دو روز بعد هم زرتشتیها هم در آن جلسه میآمدند. من یک بخش منبرم از انجیل مسیحیها بود، یک بخش از تورات بود، یک بخش از اوستای زرتشت بود، یک بخش هم از کتابهای اهلسنت بود و به آنها هم میگفتم با آخوندهایتان که روبهرو شدید، بگویید که یک معلم شیعه اینجور از انجیل گفت و ما را محکوم کرد؛ یک معلم شیعه اینجور از تورات گفت، اینجور از اوستا گفت، اینجور از کتابهای ما گفت و اگر جواب قانعکنندهای دارند که من باطل گفتهام، جواب قانعکننده را برای من بیاورید؛ من اهل پذیرش هستم، من آدم خیلی نرمی هستم. با چندتای آنها که در آن چندروز روبهرو شدم، گفتم: به آخوندهایتان گفتید؟ گفتند: گفتیم! گفتم: جواب؟ گفتند: به ما گفتند پای منبر این آخوند شیعه نروید، گمراه میشوید!
من کلمهٔ فسق را در آیات تورات و انجیل و زبور ندیدهام و عرض هم کردم به احتمال قوی، قرآن اولین کتابی است که لغت فسق را آورده است، چرا؟ چون لغت فسق در عربهای قبل از نزول قرآن جزء کلمات محاورهایشان بوده و با این لغت صحبت میکردند. کجا؟ وقتی که نخلهای مدینه، نخلهای خیبر، نخلهای مناطق دیگر عربستان در اواخر گرمای بالای آفتاب از جلدش، غلافش، خرما بیرون میزد، میگفتند فسق انجام گرفت؛ یعنی غلاف کنار رفت و خرما خودش را نشان داد، حالا برویم بچینیم. «فسق» یعنی بیرونآمدن خرما از غلاف.
حالا پروردگار عالم این لغت را در کجا قرآن مصرف کرده است؟ شما خودتان امشب چندبار هر کجای قرآن را که میخواهید باز کنید، در آخر بعضی از آیات میگوید: «اولئک هم الفاسقون»، آنهایی که قطع رحم میکنند، بداخلاق هستند، تکبر دارند. حالا از قوموخویش خود، از برادرزادههایشان، خواهرزادههایشان یک چیزی دیدهاند و به آنها برخورده است، در را میبندند؛ آنها دیگر خانهٔ من نیایند، ما هم دیگر به آنجا نمیرویم!
نقض پیمان، خانهام را به دویستمیلیون تومان فروختهام و پنجاهمیلیون بیعانه گرفتهام. معامله با پنجاهمیلیون بیعانه شرعاً اتفاق افتاده و دوماه دیگر که وقت محضر گذاشتهام، باید بروم و انتقال بدهم؛ اما فردا دویستمیلیون تومانِ خانه سیصدمیلیون تومان میشود، به خریدار میگویم خانه را نمیدهم و خریدار هم زورش به من نمیرسد، به من میگوید: امضا کردهای و تعهد دادهای، قولنامه هست و بیعانه گرفتهای! میگویم: هرچه میخواهد باشد، نمیدهم و نمیدهد! این خانهٔ دویستمیلیون تومانی را که سیصدمیلیون و چهارصدمیلیون شده، به کس دیگری میفروشد، معاملهٔ دوم حرام است؛ چون مِلک شخص دیگری را فروخته و کل آن چهارصدمیلیون را باید بیاورد و به اولی بدهد، 150میلیون را هم کم کند، چون بدهکار است.
این نقض عهد، این قطع رحم و بعضی از اخلاقیات دیگر که در آیات آمده، میگوید: آنهایی که اینگونه هستند، «اولئک هم الفاسقون»، یعنی چه؟ یعنی از چهارچوب انسانیت درآمدهاند و به گروه «اولئک کالانعام» پیوستهاند، منِ خدا دیگر اینها را انسان نمیدانم و اینها حیوان هستند! اینها شتر و گاو و الاغ هستند، «کالانعام» قاطر هستند، انسان نیستند؛ انسان آنکسی است که متعهد است، مسئول است، مکلف است و دنبال خیر دنیا و آخرت خودش است.
خب اگر بخواهید قرآن من و اهلبیت، شما را به سعادت دنیا و آخرت میرسانند و دلتان هم نخواست، من مجبورتان نمیکنم که به بهشت بروید. خودتان مسیر جهنم را انتخاب کردهاید و شما را اذیت نمیکنم و فشار هم به شما نمیآورم، به جهنم بروید، مهم نیست! این خواستن خیلی مهم است! برای خیلیها این خواستن نمیآید، یعنی خودشان باعث هستند که نیاید! میگوید از نماز، از عبادت، از خدمت به خلق، از احترام به پدر و مادر، از ارتباط با اقوام خوشم نمیآید و دلم میخواهد آزاد باشم که هر کاری میخواهم انجام بدهم؛ پروردگار هم به اینها زور نمیگیرد که نه، نمیشود هر کاری دلت میخواهد، انجام بدهی و باید بیایی به بهشت بروی. هیچ جای قرآن و روایات ندارد. جوانهای عزیزم! تنها حرفی که قرآن زده، این است: «قَدْ تَبَینَ اَلرُّشْدُ مِنَ اَلْغَی»﴿البقرة، 256﴾، من هم راه و هم چاه را نشان دادهام و شما بین این دو تا راه آزاد هستی، میخواهی این راه را انتخاب کن که تو را به سعادت دنیا و آخرت میرساند، اگر خوشَت نمیآید، آن را انتخاب کن؛ بعد خودش توضیح میدهد و میگوید:
«فَمَنْ یکفُرْ بِالطّٰاغُوتِ وَ یؤْمِنْ بِاللّٰهِ فَقَدِ اِسْتَمْسَک بِالْعُرْوَةِ اَلْوُثْقیٰ لاَ اِنْفِصٰامَ لَهٰا»
اگر در راه من بیایی، به دستگیرهای متوسل شدهای که این دستگیره پاره نمیشود؛ اما اگر آنطرف بروی، همهکارهات شیاطین میشوند: «وَ اَلَّذِینَ کفَرُوا أَوْلِیٰاؤُهُمُ اَلطّٰاغُوتُ یخْرِجُونَهُمْ مِنَ اَلنُّورِ إِلَی اَلظُّلُمٰاتِ»، تو را از من میکَنند، میبُرّند، و «الی الظلمات»، عقل و فکر و اندیشه و اخلاق و عمل و زن و بچهداریات را در تاریکی میبَرَند که هیچچیزی را تشخیص ندهی و حیوانوار زندگی کنی، «أُولٰئِک أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ»﴿البقرة، 257﴾.
من فرصت ندارم تا سی آیه در همین امشب برایتان بخوانم که پروردگار عالم میفرماید: هرکسی به جهنم میرود، با فشار من نمیرود و با پای خودش میرود، کاری به من ندارد! یک جمله از دعای کمیل برای شما بگویم، این ائمهٔ ما چهکار کردهاند! علم را تمام کردهاند، حق را تمام کردهاند، عقل را تمام کردهاند، نور را تمام کردهاند. امیرالمؤمنین میگویند: «فبالیقین»، با یقینم، «اقطع»، حتم میدانم، «لو لا ان حکمت به من تعذیب جاحدیک و قضیت به من اخلاد معاندیک»، پروردگار من! اگر در این کرهٔ زمین -علی میگوید- منکر پیدا نمیکردی که بگوید من خدا را قبول ندارم، دین را قبول ندارم، انبیا را قبول ندارم، این قبول ندارم آخر دلیلت چیست؟ آخر آدم باید حرف مستدل بزند، به چه دلیل خدا را قبول نداری؟ خب آن دلیل را به ما هم بگو تا ما هم از دست خدا راحت بشویم و اینقدر زحمت نکشیم؛ مدام خدمت به خلق، عبادت حق، دلیل تو چیست که قبول نداری؟ دلیل این است که خدا جلوی شهوات آزاد را میگیرد و میگوید اینجوری نباش که هم خودت ضرر میکنی و هم مردم، من نمیخواهم مقید بشوم؛ دلیل همین است که میگویم قبول ندارم، انبیا را قبول ندارم، ائمه را قبول ندارم! اگر مردم اینگونه نبودند و اگر دشمنانت نبودند، یکوجب از این هفت طبقهٔ جهنم هم وجود نداشت، «جعلت النار کلها بردا و سلاما»، و این هفت طبقه هم بهشت بود. مردم این هفت طبقه را از بهشت جدا کردهاند، وگرنه این هفت طبقه هم آنوقت بهشت بود. بهشت خودش هشت طبقهاش مانده و هفت طبقهاش جهنم شده است؛ اگر این دو طایفه نبودند، بهشت پانزده طبقه بودند، ولی هفتتا را جنس دوپا دزدید و به تنور آتش تبدیل کرد؛ با عرقخوری، با ورقبازی، با ماهواره، با بیحجابی، با بدحجابی، با رباخوری، با دروغ، با کَلَک، با خیانت، با ظلم، با آدمکشی، با غارت اموال، با خوردن ارث خواهر و برادر، با خوردن مال یتیم، اینها کلنگهایی بوده که این هفت طبقه را از بهشت جدا کرد و آن را آتش کرد. شما که همه علی را قبول دارید، همه علی را قبول دارند! جورج جرداق مسیحی بیشتر از ما علی را قبول داشت، کارلایل انگلیسی هم خیلی علی را قبول داشت. من در لندن منبر میرفتم، یک استاد دانشگاه کتابی پانصد صفحهای راجعبه امیرالمؤمنین نوشته بود و اولش هم نوشته بود: من نه کاری به آیات قرآن مسلمانها دارم و نه کاری به روایات مسلمانها، بلکه من علی را از نظر شخصیتی بررسی کردهام، با بودن این آدم بعد از مرگ پیغمبر، هرکسی به جای او آمد و نشست، ظالمترین انسان تاریخ بوده است. میگوید من به قرآن و روایت هم کاری ندارم! علی را که همه قبول دارند. شما در زورخانه هم که بروی، صد دفعه اسم امیرالمؤمنین را میشنوی؛ یا آن که دارد ضرب میگیرد، یا آنهایی که گوارگه میگیرند، یا آنهایی که تخته را وسط میگذارند، یا آنهایی که با سنگ ورزش میکنند، یا آنهایی که میخواهند پا بزنند و مرشد دائم غزلیات شخصیت علی را میخواند. شرابخورها هم علی را قبول دارند، بدحجابها هم قبول دارند، بیحجابها هم قبول دارند، این یکدانه حرفش را هم قبول بکنید که اگر این دو طایفه نبودند، هفت طبقهٔ جهنم هم بهشت بود و بهشت پانزده واحد میشد.
خدا این کار را کرده است؟ امیرالمؤمنین که میگویند خدا این کار را نکرده و خلق خدا این کار را کرده است، مگر خدا آتشافروز است؟
واقعاً جوانها -که کمتر کسی مثل من عاشق شماست، با اینکه شما را نمیشناسم و یک سخنرانی میآیم و میروم. الآن هم آنقدر توان این را ندارم که بنشینم و با تکتک شما صحبت کنم؛ ولی در فضای باطنم بهشدت عاشق شما هستم و دوستتان دارم، غصهتان را میخورم- جوانها! علی را که قبول دارید، این یکدانه حرفش را هم قبول بکنید؛ این یک حرفی که گفته این هفت طبقه را معاند و منکر از بهشت جداکرده و تنور آتش کرده و خدا نکرده است.
جوانها! خدا خوشش آمده که در قیامت کبابپزی باز کند؟ یعنی بیاید این آفریدهٔ خودش و مخلوق خودش را به سیخ بکِشد، در این هفت طبقه بر روی آتش بگذارد و آنها را ول کند؟ یعنی شما به خدا میبینید که کبابپز باشد؟ انسانپز باشد؟ شما همین امشب مفاتیح را باز کنید و دعای جوشنکبیر را ببینید، در دعای جوشنکبیر صد بند است که هر بندی دهتا از صفات پروردگار بیان شده میشود که روی هم هزارتا میشود، در این هزارتا اگر یک اسمی پیدا کردیم که دلیل بر این باشد خدا جهنمساز است؛ تمام این اسمها رحمت است، کَرَم است، بخشش است، کرامت است، بزرگواری است.
من یک شب در یک کشوری راجعبه زنان جوان و دختران جوان خوشقیافه سخنرانی داشتم که حالا یا بیحجاب یا بدحجاب که با لباسهای بسیار پرجاذبه بیرون میروند، این مطلب را گفتم: خانمهایی که اینگونه هستید، فکر میکنید یا نمیکنید که در این ده-دوازدهسالی که خوشگلیتان سر جای خود بوده است، این موهای پریشانِ زیبایِ بیرونریخته، این آرایش و این حجم بدن، چقدر جوان را به گناه کشیده است؟ میتوانید شمارهاش را بهدست بیاورید که یک بدن شما تا این چندسال چندصدهزار جوان را به گناهان مختلف با درنظرگرفتن قیافهٔ شما دچار کرده است. همین را به تلویزیون هم میگویم که بعضی از این هنرپیشههایی که در بازی میآورید و جدیداً با زیباترین لباس و با موی بیرون هستند، تلویزیون! میدانید در شبانهروز چندصدهزار نفر را به گناه میکشید؟
روی منبر گفتم: فردای قیامت، اگر قیامت راست باشد و شاید هم دروغ باشد، چطوری من یقین کنم که قیامت دروغ است؟ چون خبر قیامت را خدا در 114کتاب داده است، 124هزار پیغمبر و دوازده امام هم از قیامت خبر دادهاند، عقل خود آدم هم خبر قیامت را میدهد که اینهمه جنایت بیجواب نخواهد ماند، اینهمه زحمت پاکان عالم هم بیپاداش نخواهد ماند، این هم عقل ما میگوید. عقل ما میگوید: نمیشود هیتلر هجدهمیلیون نفر را در جنگ دوم جهانی کشت و بعد هم هیچ؛ عقل ما قبول نمیکند! عقل ما قبول نمیکند که حجاجبنیوسف استاندار بنیامیه صدهزار نفر را به جُرم محبت علی کشت و آخرش هم هیچ؛ عقل ما قبول نمیکند که استالین در شوروی سابق، بدون جنگ(مسئلهٔ جنگ دوم جهانی را که استالین رهبری میکرد، آن یک مسئله است) بدون جنگ! رئیسدفتر استالین بعد از مرگ او، یک کتاب پانصدصفحهای نوشته و میگوید: تمام اسرار این آدم پیش من بود. استالین در مدت حکومتش بیستمیلیون نفر را بهعنوان اینکه مخالفش هستند، در زندانها کشت. عقل ما باور نمیکند که استالین مُرد و هیچ؛ عقل ما باور نمیکند که نوح 950سال جانش هر روز -طبق قرآن- به لب رسید، برای اینکه گمراهان را هدایت بکند و بعد از 950سال مُرد، هیچ به هیچ! دیوانه بوده؟ بیعقل بوده؟ اینهمه کتک بخورد، زجر بکشد، جان به لبش برسد و آخرش هم هیچ! مگر میشود که قیامت نباشد؟ اصلاً باور به اینکه قیامت نخواهد بود، برای آدم نمیآید و ممکن نیست.
بعد گفتم: خانمها(من خانمها را نمیدیدم و جای آنها جدا بود، چون خیلی شلوغ بود)! جواب خدا را چه میدهید که شما یکنفر با این بدن، با این آرایش، با این لباس، با این موهای افشان، با این قیافهٔ زیبا -کسی نمیتواند آمار بگیرد- که چقدر مرد و جوان را به گناه کشیدهاید؟! منبر تمام شد، پایین آمدم و به دیوار تکیه دادم و نشستم. مردانه خلوت شد، کسی آمد و گفت: یک خانمی با شما کار دارد. مجلس خلوت شده بود و دو-سهنفر بیشتر در سالن نبودند. خلوتکردن با زن نامحرم حرام است، ولو آخوند باشد! اگر زنی میخواهد با آدم حرف بزند، باید یکی-دوتا، سهتا باشند، خدا میداند ما چهکاره هستیم! خدا میداند ما را چطوری خلق کرده است، خدا میداند ما ضعیف هستیم، خدا میداند چشم ما یک دفعه که نگاه بکند، میدزدد و این دزدی را حالا حالاها پس میدهد. گفتم: بگویید تشریف بیاورند! چادری که سرش بود، خیلی قیمتی بود و معلوم بود از آن پارچههای گرانقیمت است، ولی انصافاً رو گرفته بود. نشست، بالای هفتدقیقه گریه میکرد و نمیتوانست حرف بزند، من هم سرم پایین بود، آن دو-سه نفر هم دیگر مات زده بودند و نشسته بودند و گریهٔ این خانم را میشنیدند، من هم حرفی نمیزدم. گفتم حالا اینقدر گریه کند تا آرام شود و خودش بتواند حرف بزند، هیچ به او پیشنهاد نکردم که گریه نکن و حرفت را بزن، چه میخواهی بگویی؟ یکخرده آرام شد، ولی باز گریه میکرد، اما میتوانست حرف بزند، گفت: این را که امشب روی منبر گفتی و میدانم هم با تکیه بر قرآن و روایات گفتهای، چرا قرآن در سورهٔ نور میگوید: «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ وَ یحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ»﴿النور، 30﴾، حبیب من! به مردان مؤمن بگو چشم از خیرهکردن به نامحرمان فرو بپوشند و خودشان را از تحریک شهوات جنسی حفظ بکنند؛ چرا به خانمها میگوید: «وَقُلْ لِلْمُؤْمِنٰاتِ یغْضُضْنَ مِنْ أَبْصٰارِهِنَّ وَ یحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ»﴿النور، 31﴾، به مردها و جوانهای زیبا و خوشگل چشم ندوزید و تحریک شهوات جنسی را در خودتان حفظ کنید. شما شوهر دارید یا هنوز شوهر نکردهاید و دختر پدر و مادرتان هستید، شما را میدزدند و میبرند، بیصورت میکنند، بعد هم دیگر جبران ندارد. چشم و شهوت، دو قیچی جهنمی که حسابی رابطهٔ آدم را با خدا و دین و امام حسین و انبیا میبُرّد. خیلیها را بریده، خبر ندارید؟ جامعه را که میبینید!
گفت: این را که شما گفتید، امشب من فهمیدم که دهسال چه جنایتی به دین و به جوانها و مردها کردهام؛ چون من در خانوادهام در خوشگلی حرف اول را میزنم و زیبایی اندام من بیست است، آرایش هم که میکردم و بیرون میرفتم، تا جایی که جوانها و مردها میتوانستند من را ببینند و با نگاهشان دنبال میکردند، حالا چهکار کنم؟ کِی من را به جهنم میبرند؟ گفتم: تو را به جهنم نمیبرند. گفت: کجا میبرند؟ گفتم: از آن شکلهایی که بیرون میرفتی، پشیمان هستی؟ گفت: امشب دارم دق میکنم! گفتم: نمیخواهد با خدا حرف بزنی، همین که پشیمان هستی و داری دق میکنی، کل گناهان دهسالهٔ گذشتهات بخشیده شد، برو راحت باش! گفت: چطوری؟ گفتم: من را میشناسی؟ گفت: کاملاً میشناسم. گفتم: به من اعتماد داری؟ گفت: دارم. گفتم: چرا میگویی چطوری؟ من دارم با آیات قرآن و روایات با تو حرف میزنم، امیرالمؤمنین میفرمایند: کسی که از گناه پشیمان بشود، همان پشیمانی باعث آمرزش اوست. گفت: آنهایی را که به گناه کشیدهام، چه میشود؟ گفتم: آنها را هم خدا در قیامت از تو راضی میکند، نگران نباش! تو میدانی با چهکسی سروکار داریم؟ با «اکرم الاکرمین»، با «ارحم الراحمین»، با «غیاث مضطر المستکین»، با «حبیب قلوب الصادقین»، با «اله العالمین»، با «غایة آمال العارفین»، با «غفار الذنوب»، با «قابل التوب»؛ خانم! چقدر وقت داری که من بگویم خدای ما کیست و برخوردش با گنهکار چگونه است؟ چطور برایت بگویم؟ چطور بگویم که باور کنی؟
مردی در مسجد آمد(درجا نباید میگفت و مهلت نداد، باید میگفت آقا گنهکارم، چه کار کنم؟ و پیغمبر هم میگفت چهکار کن) و گفت: یارسولالله! من چنین گناهی را مرتکب شدهام، پیغمبر فرمودند: سریع بلند شو و از مسجد بیرون برو که اگر آتش بخواهد بر تو نازل شود، همهٔ ما را هم میسوزاند. بیرون برو! این هم بلند شد و به بیرون مدینه، کنار کوه احد آمد و گفت: رحمت للعالمین که من را بیرون کرد، او که من را بیرون کرد، میخواهی پدرم من را راه بدهد؟ مادرم من را راه بدهم؟ زنم من را راه بدهد؟ بچهام من را راه بدهد؟ من الآن هیچ پناهی غیر از تو ندارم، کجا بروم؟ به چهکسی بگویم؟ جبرئیل به پیغمبر نازل شد و گفت: یارسولالله! خدا سلام میرساند و میگوید این آقایی که بیرون کردی، تو خلق کردهای؟ عرض کرد: نه! روزیاش را تو میدهی؟ نه! پس تو که هیچکاره هستی، چرا او را بیرون کردی؟ بهدنبال او بفرست تا او را با احترام به مسجد بیاورند و از قول خدا به او بگو از تمام گناهانت -نه همین یکی- گذشتم، بگذار قاتی خودتان بیاید.
گفتم: خانم! اگر نگران باشی، خدا در سورهٔ یوسف میگوید: هرکسی نسبت به رحمت من نگران است، اخلاق کافران را دارد، «إِنَّهُ لاٰ ییأَسُ مِنْ رَوْحِ اَللّٰهِ إِلاَّ اَلْقَوْمُ اَلْکٰافِرُونَ»﴿یوسف، 87﴾.
آیه میگوید: گنهکار! در هر ردهای که هستی، دلگرم به خدا باش؛ مگر خدا قدرت ندارد تو را ببخشد؟ اگر بگویی من را نمیبخشد، یعنی قدرت ندارد و تو کافر به خدا شدهای. گفت: خیالم راحت شد. گفتم: خیالت راحت شد؟ دیگر خودت را به نامحرم نشان نده! گفت: نه، من دیگر تا آخر عمرم خودم را فقط نشان خدا میدهم و نشان غریبه نمیدهم.
ما میتوانیم برای ابیعبدالله مأموم باشیم؟ کاملاً میتوانیم مأموم باشیم. اگر مأموم نشویم، چه میشود؟ با اینکه میتوانیم، فاسق میشویم؛ اگر مأموم بشویم، چه میشود؟ این هم در قرآن است، صریحِ قرآن است؛ در قیامت که میخواهم حسین را صدا بزنند، «یوْمَ نَدْعُوا کلَّ أُنٰاسٍ بِإِمٰامِهِمْ»﴿الإسراء، 71﴾، تنها صدایتان نمیکنم و میگویم شما با حسین بیایید! این متن قرآن است.