فارسی
يكشنبه 22 مهر 1403 - الاحد 8 ربيع الثاني 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

تهران/ حسینیهٔ حضرت ابوالفضل(ع)/ دههٔ اول محرّم/ پاییز1396هـ.ش./ سخنرانی هشتم


شرح زیارت وارث - شب هشتم پنج شنبه (6-7-1396) - محرم 1439 - حسینیه حضرت ابوالفضل (ع) - 15.82 MB -

تهران/ حسینیهٔ حضرت ابوالفضل(ع)/ دههٔ اول محرّم/ پاییز1396هـ.ش./ سخنرانی هشتم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

اسلام‌شناس‌تر از وجود مقدس پروردگار نداریم، چراکه وجود مقدس او همهٔ اسلام را در سه بخش اعتقادات درست، عمل صالح و اخلاق حَسنه نظام داده است. انسان‌شناس‌تر از او هم نداریم، چون آفرینندهٔ انسان است و دینش صد درصد مطابق با بافت خلقت انسان است؛ اگر این‌گونه نبود، در دینش نقص وجود داشت، عیب وجود داشت. به‌خاطر آگاهی همه‌جانبه‌اش به اسلامی که خودش نظام داده و آگاهی همه‌جانبه‌اش به وجود انسان، دینش کامل است، جامع است، بی‌عیب است، بی‌نقص است. از زمانی که نطفهٔ انسان می‌خواهد در صلب پدر تَکَوُّن پیدا بکند تا لحظهٔ مرگ انسان، برای انسان قانون داده، دستورالعمل داده و واقعیات و حقایق را ارائه کرده است. در قرآن می‌فرماید: «ان الدین عندالله الاسلام»، دین پیش خدا فقط اسلام است. وقتی هم که می‌خواهد انبیای خو را از نظر دین معرفی کند، همه را مسلمان معرفی می‌کند، چون یک‌دانه دین بیشتر ندارد؛ لذا شما در همهٔ آیات قرآن، کلمهٔ دین را مفرد می‌بینید، یعنی لغت دین یک لغت واحد است و خدا در هیچ‌جای قرآن ادیان ندارد. دین خدا از زمان خلقت آدم اسلام بوده، ولی این اسلام در زمانی که یک مرد و زن بیشتر نبودند، خب قوانینش و حلال و حرامش به‌اندازهٔ یک مرد و زن بوده است و بیشتر نیاز نداشتند. این دو باید یک عبادت انجام می‌دادند که قانون عبادت را برای آنها ارائه کرد و یکی هم خدمت به همدیگر، جامعه‌ای که وجود نداشت؛ ولی وقتی این زن و شوهر نسل پیدا کردند و هر دو هم مُردند، برای نسل‌های بعد پیغمبر فرستاد؛ یعنی کسی که از همه عاقل‌تر بود، عالم‌تر بود، عادل‌تر بود، مهربان‌تر بود و معرفتش به هستی و انسان کامل‌تر بود، او را به‌عنوان نمایندهٔ خودش برای معلمی انسان مبعوث به رسالت می‌کرد.

چون جمعیت بیشتر شده و تضادها بیشتر به‌وجود آمده بود، قوانین را بیشتر کرد، تا اینکه قوانین در زمان حضرت نوح گسترده‌تر شد و تا زمان رسول خدا ادامه پیدا کرد. دوماه به درگذشت پیغمبر مانده این آیه نازل شد؛ بعد از اینکه پیغمبر اکرم خلأ بعد از خودش را با وجود امیرالمؤمنین پُر کرد تا مردم بعد از خودش سرگردان نشوند، بعد از خودش حیران و متحیّر نشوند که دین را از چه‌کسی بگیرند، بعد از معرفی امیرالمؤمنین آیه نازل شد. آیه را هم ما تنها نمی‌گوییم که دربارهٔ ولایت امیرالمؤمنین است، نه شما فرصت دارید و نه من وقت دارم، وگرنه فردا شب اسم پانصدتا کتاب سنّی‌ها -چه تاریخ، چه روایت، چه تفسیرشان- را می‌آوردم و هفت-هشت-ده تا هم از خودمان را اسم می‌آوردم که تمام اینها این آیه را نازل‌شدهٔ روز غدیر می‌دانند: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی»، شما دیگر به قانون جدید نیاز ندارید، چون یک قانون‌گذار بعد از مرگ پیغمبر -فقط بدون مقام نبوت که همهٔ وجودش با پیغمبر یکی است- برایتان قرار دادم، پس دین شما کامل است و نعمت هم به شما تمام است. این دین خداست.

 رسول خدا یک سخنرانی در آخرین سفر مکه‌شان در مِنا دارند(آنهایی که به مکه رفته‌اند، می‌دانند منا کجاست)، آن سال حدوداً ده‌هزار نفر مسلمان در حج شرکت داشت. حالا به کل سخنرانی‌شان کاری ندارم، فدای کلمه‌به‌کلمهٔ حرف‌هایشان بشوم، یک جمله‌شان این بود، گفت: خدایا! من فقط تو را بر خودم شاهد و گواه می‌گیرم که هرچه این مردم را تا قیامت به نجات می‌رساند، من برایشان گفتم و هرچه که مردم را دچار خسارت و زیان و بدبختی و شقاوت می‌کند، برایشان گفتم. من دیگر حرفی ندارم که بعد از 23سال به این مردم بزنم و هرچه این مردم نیاز داشتند، به‌عنوان دین برای آنها گفته‌ام و این دین هم دین ابدی است، چون قرآنش ابدی است.

 برای اینکه شما جوان‌ها بدانید ابدیت قرآن عمرش تمام نمی‌شود، ما از زمان نزول قرآن دشمن زیاد داشته‌ایم که یکی یهود بوده است؛ البته همه‌شان را نمی‌گویم، ولی قرآن می‌گوید: سردمداران یهود دشمن خونی اسلام بودند، سردمداران مسیحی دشمن خونی اسلام بودند؛ بعد هم مکتب‌های مختلفی که پیش آمد و الآن نزدیک دویست‌تا 250تا ایسم مثل کمونیسم و امپریالیسم در دنیا هست. از این ایسم‌ها هم خیلی فراوان است! من یک کتابی ترجمهٔ خارجی خریدم که همهٔ مکتب‌های ختم‌شونده به ایسم را جمع کرده است، اینها هم دشمن صد درصد اسلام هستند. پروردگار عالم خیلی با مهربانی سه‌تا مطلب را در 1500سال پیش برای کسانی گفته که در وحی‌بودن قرآن شک دارند و می‌گویند ما قبول نداریم که قرآن کتاب الهی باشد.

در یک جای قرآن می‌گوید: قبول ندارید وحی است، پس چیست؟ آنها می‌گویند دستپخت انسان است! اینها را پیغمبر نشسته و با این و آن صحبت کرده، قصه‌های گذشتگان را گوش داده و به عربی درآورده، اسم آن را وحی آسمانی گذاشته است؛ اولاً پیغمبر اکرم تا روز بعثت سواد نداشت و خدا از او در قرآن به اُمّی تعبیر کرده است: «هُوَ اَلَّذِی بَعَثَ فِی اَلْأُمِّیینَ رَسُولاً مِنْهُمْ»﴿الجمعة، 2﴾، من کسی که اصلاً سواد -نه نوشتن و نه خواندن- نداشت، او را به رسالت انتخاب کردم و قرآن را به او نازل کردم. خب او که سواد نداشت، شما در زمان نزول قرآن تهمت می‌زنید که اینها را می‌نوشته است؟ شما که می‌دانید این سواد ندارد، چرا دروغ می‌گویید؟ این قرآنْ وحی است، شما می‌گویید وحی نیست و دستپخت بشر است، خب من با شما جنگ ندارم و منطقِ من منطقِ دلیل است. شما که می‌گویید این قرآن وحی نیست، یعنی مشرکان مکه، مشرکان قرن بعد، دشمنان قرن بعد و الآن صهیونیسم بین‌الملل، کلیسای بین‌الملل، کنیسای بین‌الملل، قوی‌ترین دانشگاه‌های جهان، «فأتوا بسورة من مثله»، یک‌دانه سوره به‌اندازهٔ «قل هو الله» قرآن من بسازید. مگر نمی‌گویید دستپخت بشر است، شما هم بشر؛ بشر که از ساختن کار مثل بشر عاجز نیست. یک مهندسی می‌آید و می‌گوید من یک ساختمان سی طبقه می‌سازم، یکی دیگر می‌آید و می‌گوید من پنجاه طبقه می‌سازم، یکی دیگر می‌گوید من هشتاد طبقه می‌سازم، یکی دیگر می‌گوید من 110 طبقه می‌سازم؛ یکی می‌گوید من دستگاهی اختراع کرده‌ام، پهلو را یک سوراخ کوچک می‌کنم و آن را در کلیه می‌فرستم، سنگ را پودر می‌کند و بیرون می‌آورد؛ یکی دیگر می‌گوید من پهلو را هم سوراخ نمی‌کنم و با اشعه‌ای که در کلیه می‌فرستم، سنگ را پودر می‌کنم. بشر از آوردن کار مثل بشر عاجز نیست. شما می‌گویید قرآن وحی نیست و دست‌ساز است، یک‌دانه سوره مِثل آن بیاورید. 1500سال است که مجموعهٔ دستگاه‌های تبلیغاتی دشمن یک‌دانه سوره به‌اندازهٔ «قل هو الله» نیاورده است که اگر می‌توانست، می‌آورد و چماق می‌کرد و در سرِ ما می‌زد، می‌گفت: قرآن وحی نیست و این هم دلیلش که ما مثل آن را ساختیم، مثل یک سوره‌اش را ساختیم.

حالا اگر بشر بگوید مصالحش را به من بده، من می‌سازم! مصالح قرآن که دیگر آسمانی نیست! مصالح ساختمان قرآن، نه برای عرش است، نه برای ملکوت است، نه برای لاهوت است، نه برای جبروت است؛ بلکه مصالح قرآن 27-28تا حرف(الف، ب، ت، ث، ه، ج، خ، د، ذ) است و این مصالح هم که دست همهٔ شما هست. با هرچه کامپیوتر دارید، با هرچه ابزار الکتریکی دارید، اینها را با هم قاتی کنید، اگر توانستید یک سوره مثل قرآن بسازید، بعد یک مقدار موج آن را بالا می‌برد و می‌گوید: «فأتو بعشر سور»، ده‌تا سوره بسازید، بعد موجش را بالا می‌برد و می‌گوید: « قُلْ لَئِنِ اِجْتَمَعَتِ اَلْإِنْسُ وَ اَلْجِنُّ»، اگر کل انسان‌های عالم -نه انسان یک دوره- از زمان آدم تا قیامت و هرچه جن آفریده‌ام که جن قدرت زیادی دارد، جمع بشوند که «عَلیٰ أَنْ یأْتُوا بِمِثْلِ هٰذَا اَلْقُرْآن»، مانند این قرآن را بیاورند، «لاٰ یأْتُونَ بِمِثْلِهِ» نمی‌توانند بیاورند، «وَ لَوْ کٰانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً»﴿الإسراء، 88﴾، اگرچه کل جن و انس برای آوردن قرآن پشتیبان یکدیگر بشوند. خب وقتی یک چیزی را نشود مثل آن را آورد، معجزه می‌شود و جادو هم نیست؛ چون جادو را می‌شود بالاتر از آن را آورد.

جادوگران زمان فرعون قوی‌ترین جادوگران تاریخ بودند و قبل از آنها جادوگری به آن پرقدرت نبود، بعد از آنها هم تا الآن جادوگری مثل آنها نیامده است. بسیار قوی بودند، اما در مقابل عصای موسی که یک چوب معمولی بود و تراشیده هم نشده بود، نجار هم درست نکرده بود، موسی گوسفندهای شعیب (هنوز دامادش نشده بود) را در شهر مدین به صحرا می‌برد، به عصا نیاز داشت که گوسفندها را براند یا برگ درخت را بریزد، از یک بدنهٔ خشک درخت یک‌دانه چوب به‌اندازه‌ای کَنده بود که وقتی می‌ایستد، نوک چوب به زمین برسد و چوب را اصلاً صاف هم نکرده بود، در مقابل جادوگران دستگاه فرعون که قرار گرفت، گفتند: موسی! تو اول کارت را شروع می‌کنی یا ما شروع کنیم؟ خدا به موسی فرمود: بگذار آنها کارشان را شروع کنند. گفت: شما شروع کنید! قرآن مجید می‌گوید: این‌قدر ابزار طنابی و غیرطنابی، «حِبٰالُهُمْ وَ عِصِیهُمْ»﴿طه، 66﴾، به‌اندازهٔ یک تپه ابزارِ جادو و سحر سرِهم کردند و بعد چشم‌بندی کردند(قرآن می‌گوید چشم‌بندی). مردم تا این تپه را دیدند، به‌نظرشان آمد که همه در حرکت و در هیجان‌اند و فرعونیان هم کف زدند و گفتند: این گلیم‌پوش شکست خورد! همهٔ جادوهای فرعونیان که شروع به حرکت کرد، خدا به او فرمود: «وَ أَلْقِ مٰا فِی یمِینِک»﴿طه، 69﴾، چوب را به زمین بینداز! چوب را که به زمین انداخت(قرآن است، تاریخ نیست! یک وقت شک نکنید)، «فَأَلْقٰاهٰا فَإِذٰا هِی حَیةٌ تَسْعیٰ»﴿طه، 20﴾، به یک اژدها تبدیل شد، یک لب آن را زیر این ابزار گذاشت و یک لب آن را هم بالای ابزار گذاشت و کل را با یک نفس داخل داد و هیچ‌چیزی روی زمین نماند. به موسی گفتند بگیر، موسی رفت و دستش را روی اژدها گذاشت، تا دست موسی به پوست اژدها خورد، همان چوب یک‌متر‌و‌سی-چهل‌سانتی شد؛ نه چاق شده بود و نه شکم داشت! جادوگرها فهمیدند این کارِ جادو نیست؛ چون اگر جادو بود، مثل کار خودشان بود. قرآن می‌گوید: تمام جادوگرها به سجده افتادند و در سجده ناله می‌زدند: «آمنا برب موسی و هارون»، ما از بت‌پرستی، فرعون‌پرستی، کفر و شرک بیزار هستیم و به پروردگار موسی و هارون ایمان آوردیم. پروردگار می‌گوید: فرعون دستور داد همه‌شان را گرفتند، به آنها گفت: «فَلَأُقَطِّعَنَّ أَیدِیکمْ وَ أَرْجُلَکمْ مِنْ خِلاٰفٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّکمْ فِی جُذُوعِ اَلنَّخْلِ»﴿طه، 71﴾، همهٔ‌ شما را به دار می‌کِشم، یک دست راستتان را می‌زنم و چپ را می‌گذارم، یک پای چپتان را می‌گویم با ساطور بزنند و پای راستتان را می‌گذارم، تمام جادوگران گفتند: «فَاقْضِ مٰا أَنْتَ قٰاضٍ»﴿طه، 72﴾، هر داوری که در حقّ ما می‌خواهی بکنی، بکن! ما با این عصا بیدار شدیم، ما مؤمن شدیم، ما دست برنمی‌داریم. همه‌شان را به دار کشید و کُشت. پروردگار می‌گوید: وقتی وارد عالم بعد شدند، در جا وارد بهشت برزخی شدند.

 قرآن هم جادو نیست که اگر جادو بود، می‌شد نمونه‌اش را ساخت؛ سحر نیست که اگر بود، می‌شد نمونه‌اش را ساخت؛ دست‌باف بشر نیست که اگر بود، می‌شد نمونه‌اش را ساخت؛ پس معجزه است، پس وحی است، پس کلام‌الله است. حالا که کلام‌الله است، بدانید بیانِ دینِ پروردگار است؛ چون خود قرآن کهنه نمی‌شود، دین کهنه نمی‌شود؛ چون قرآن از بین نمی‌رود، دین از بین نمی‌رود و نمی‌شود هیچ ایرادی به قوانین الهی در قرآن گرفت و با این هویت قرآنی، ما مسئول هستیم که به کتاب خدا به‌عنوان دین خدا عمل بکنیم، به توضیحاتی که پیغمبر و ائمه در کنار آیات داده‌اند که آنها هم تفسیر دین الهی می‌شود، این حرف خداست: «إِنَّ اَلدِّینَ عِنْدَ اَللّٰهِ اَلْإِسْلاٰمُ»﴿آل‌عمران، 19﴾، هیچ مکتبی را قبول ندارم و تمام مکتب‌ها شما را گمراه می‌کند و از بین می‌برد، شخصیتتان را خرد می‌کند. هیچ مکتبی را قبول ندارم و دین نزد من فقط اسلام است. اول نیز این اسلام را به یک زن و شوهر ارائه کردم، در زمان پیغمبر هم آن را کامل کردم. اصلاً جای ایرادگرفتن بر دین خدا، به‌خصوص در بخش قرآن او وجود ندارد.

آیهٔ دوم:

 این آیه یک مقدار سنگین است، عیبی ندارد! بالاخره دههٔ عاشوراست و سنگین‌تر از این بلاها و مصائبی که برای ابی‌عبدالله واقع شد که نیست! این آیه سنگین روحی است: «وَ مَنْ یبْتَغِ غَیرَ اَلْإِسْلاٰمِ دِیناً فَلَنْ یقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی اَلْآخِرَةِ مِنَ اَلْخٰاسِرِینَ»﴿آل‌عمران، 85﴾، هرکسی به‌دنبال دینی غیر از دین من برود و بعد آن دین را به من ارائه کند و بگوید من به این دین عمل کردم، «فلن یقبل منه»، تا ابد از او قبول نمی‌کنم و در آخرت هم وقتی وارد می‌شود، خاسر است. خسران یعنی چه؟ خسران یعنی همهٔ سرمایه‌های وجودی را به باددادن، یعنی تباه‌کردن همهٔ سرمایه‌های وجودی.

یک جملهٔ دیگر هم اضافه کنم؛ از زمان شیخ مفید که نزدیک عصر غیبت صغری زندگی می‌کرده است، اگر بخواهید ببینید که تعداد علمای شیعه، فقهای شیعه، حکمای شیعه، عاقلان شیعه و عالمان شیعه را از زمان شیخ مفید تا امشب چندنفر هستند(آنهایی را که توانستند یادداشت کنند)، یک‌دانه کتاب به‌نام «اعیان‌الشیعه» در جَبَل عامل نوشته شده که عربی است(نمی‌دانم ترجمه شده یا نه! من به‌دنبال ترجمه‌اش نبوده‌ام، چون ما که بلد هستیم عربی بخوانیم، خیلی به ترجمه نیاز نداریم) و چهره‌های برجستهٔ علمیِ شیعه را تا الآن نوشته که شصت جلدِ پانصد صفحه‌ای چاپ شده است. شصت جلدِ پانصد صفحه، یعنی سی‌هزار صفحه! یعنی همهٔ اینها اشتباه کردند که دنبال این دین آمدند؟ حالا منِ جوان دارم درست می‌گویم که این دین به درد نمی‌خورد و این دین قدیمی است، الآن دیگر باید چیزهای دیگر را جایگزین کنیم؟! یعنی در این کتاب شصت جلدِ پانصد صفحه در این کتاب، کل این عاقلان و عالمان اشتباه کردند که دنبال این دین رفتند؟ من یکی درست می‌گویم؟ اینکه حقیقت ندارد عزیزم! اصلاً این حرفْ حرف نادرستی است که منِ یک‌نفر درست می‌گویم و آن سی هزار صفحه غلط می‌گوید! حالا آنها که علما و حکمای الهی شیعه هستند، اصلاً شما بیایید تألیفات شیعه را ببینید! من یک‌نفرشان، دونفرشان را بگویم.

 ما یک عالم داریم که سیزده‌سالگی به لفظ امروز دکتری گرفته است، ولی به لفظ قدیم، سرِ سیزده‌سالگی مجتهد جامع‌الشرایط شد؛ اما از او نمی‌شد تقلید کرد، چون مکلف نشده بود و دوسال دیگر به تکلیفش مانده بود. سیزده‌سالگی مجتهد جامع‌الشرایط بود، یک‌مقدار بازتر بگویم؛ در سیزده‌سالگی مثل آیت‌الله‌العظمی بروجردی، مثل آیت‌الله سیستانی، مثل بقیهٔ مراجع بزرگ شیعه، آیت‌الله‌العظمی گلپایگانی و امام شده بود. این یک انسانی است که اسلام خدا را قبول کرده، آدم عاقلی بوده، آدم فهمیده‌ای بوده است. این یک‌نفر به‌تنهایی در شهر حلّهٔ عراق که هفت‌ماه هوا از پنجاه درجه بالاتر است! من حله رفته‌ام. در آن زمان یعنی قرن هفتم که تمام خانه‌ها در حلّه خشتی و گلی بود و وسائل خنک‌کننده هم یک بادبزن حصیری بوده و هیچ‌چیز دیگری نبوده است؛ روان‌نویس نبوده، خودکار نبوده، خودنویس نبوده و باید با دودهٔ زغال و یک چیز دیگر مُرکّب درست می‌کردند، لیقه در آن می‌گذاشتند، قلم نی می‌تراشیدند و در این مرکب می‌گذاشتند و می‌نوشتند. این یک‌نفر که 82-83سال هم بیشتر عمر نکرد، 523 جلد کتاب علمی برای معرفی اسلام نوشته است. ما اگر این 523تا را امشب در اختیار داشتیم و می‌آوردیم، یک بدنهٔ این حسینیه را پر می‌کرد. یک‌نفر بی‌کمک این‌همه کتاب نوشته است!

او یک پسر به‌نام فخرالمحققین دارد که عین پدرش باسواد بود؛ البته نه در سیزده‌سالگی، بلکه 22-23 ساله بود که فخرِ محققین شیعه در آن زمان شد. تمام نمازهایش را می‌آمد و پشت سر پدرش می‌خواند. پدرش از شدت گرمای حلّه یک‌هفته بلند شد و در یک ییلاقی رفت که یک‌خرده خنک بود. بعد از یک هفته که برگشت، همهٔ مردم حله می‌آمدند و نماز را به او اقتدا می‌کردند، غیر از پسرش فخرالمحققین که دیگر به مسجد -نه ظهر و نه شب- نیامد. علامهٔ حلی یک روز او را صدا زد و گفت: پسرم تو خودت مجتهد هستی، عالم هستی و من هم دعوتت نمی‌کنم که بیا پشت سر من نماز بخوان، فقط می‌خواهم علتش را بدانم چرا یک‌هفته نیامدی؟ گفت: من تو را دیگر عادل نمی‌دانم! گفت: پسرم، من را عادل نمی‌دانی؟ گفت: آری، تو را عادل نمی‌دانم! چرا بابا؟ گفت: برای اینکه این عمری که خدا به تو داده، این قلمی که به تو داده، این علمی که به تو داده، تو باید تا شب مرگت به اسلام خدمت کنی؛ آدمی که یک‌هفتهٔ عمرش را در ییلاق برود و خوش بگذراند، این عادل نیست و نمی‌شود پشت سرش نماز خواند. گفت: پسرم، امشب نماز بیا! بلند شد و از روی طاقچه یک کتابی به‌نام «تبصره» آورد که این «تبصره» در جیب جا می‌گیرد و مرحوم آیت‌الله‌العظمی حاج‌سیداحمد خوانساری پنج‌هزار صفحه شرح علمی به این کتاب نوشته است. گفت: بابا، آن یک‌هفته هم عمرم را تلف نکرده‌ام، کتاب هم که نداشتم، کل فقه شیعه را از حفظ در این کتاب نوشته‌ام.

اینها اشتباه کردند که مسلمان شدند؟ اینها با این علم و عقل آمدند و گفتند دین کهنه شده، سراغ یک دین نو برویم؟ دین که کهنه نمی‌شود! اگر قرآن کهنه شود، دین هم کهنه می‌شود؛ قرآن که همهٔ آیاتش نو است!

من به تناسب درس‌هایی که تا دانشگاه خوانده‌اید، چند‌تا آیه بگویم. شما می‌دانید که در کشور ما، دانشگاه جندی‌شاپور اهواز در زمان ساسانیان -یعنی زمان انوشیروان، پدرش، خسروپرویز شیرویه و یزدگرد- یکی از بالاترین دانشگاه‌های این منطقهٔ عالَم از هند و یونان و عربستان و مصر بوده است. آنجا دربارهٔ عوالم بالا هیئت بطلمیوس درس می‌دادند؛ یعنی استادها در کلّهٔ دانشجوها فرو می‌کردند که زمین مرکز عالم است، زمین ساکن است و خورشید دورِ زمین می‌چرخد، ولی زمین ساکن است. تا کِی؟ تا روزگار گالیله در ایتالیا.

 گالیله آمد و دوربین نجومی اختراع کرد، ستارگان را با دوربین نجومی دید و دید همهٔ آنها حرکت وضعی و انتقالی دارند. خب دید زمین هم یکی از ستارگان است و حالا که همهٔ ستارگان حرکت وضعی و انتقالی دارند، پس زمین هم دارد و گفت: زمین حرکت می‌کند و مرکز هم نیست. کلیسا یعنی آخوندهای مسیحی، کشیش‌ها، پاپ دستور دادند و گالیله را گرفتند، در زندان انداختند و به اعدام محکوم شد که چرا گفته زمین حرکت می‌کند؟! این را که در کتاب‌های دانشگاه‌ها خوانده‌اید که محکوم به زندان و اعدام شده است، درست؟

یک رفیق داشت که با پاپ خیلی رفیق جون‌جونی بود، او این‌قدر رفت و آمد، واسطه شد تا گالیله را آزاد کردند. وقتی داشت از زندان بیرون می‌آمد(من عکسش را هم در موزهٔ لوور پاریس دیدم و هم واتیکان داشت)، به زمین پا زد و زیر لب گف:ت تو می‌گردی، من در آنجا به زور تازیانه و سیلی و کتک گفتم که زمین ساکن است، ولی تو حرکت داری! درست؟

این آیهٔ قرآن دو کلمه است؛ اگر بیشتر بود، فردا شب یکی‌ از شما دیگر پای منبر نیایید! دو کلمه: «أَ لَمْ نَجْعَلِ اَلْأَرْضَ کفٰاتاً»﴿المرسلات، 25﴾، مردم! آیا منِ خدا زمین را «کفات» قرار ندادم؟ فقط سؤال کرده و جواب نمی‌دهد، حالا شما بروید و کتاب «المنجد» را نگاه بکنید که از مهم‌ترین کتب لغت عرب است، «العین» را نگاه بکنید، «صحاح اللغه» را نگاه بکنید، «منتهی‌الإرب» را نگاه بکنید، «قاموس‌اللغه» را نگاه بکند، «مقاییس‌اللغه» را نگاه بکنید، این هفت-هشت‌تا بس است! اینها را مهم‌ترین عالمان عرب و ایران نوشته‌اند. «کفات» اسم مرغی است که قدرت پروازش شدید است و می‌تواند به‌اندازهٔ وزن خودش بار بلند بکند و در فضا بپرد. خدا می‌گوید: من زمین را پرندهٔ باربر قرار ندادم که دائم در فضا درحال پریدن است! کوه‌ها را بار کرده، دریاها را بار کرده، شما انسان‌ها رابار کرده، جنگل‌ها را بار کرده، حیوانات را بار کرده و با خودش بلند کرده، چهارمیلیارد و پانصدمیلیون‌سال است که هم دارد دور خودش می‌چرخد و هم دارد سالی یکبار دور خورشید می‌چرخد. این قرآن چطوری کهنه می‌شود؟

قرآن مجیدی که می‌گوید: «خلقنا من کل شیء زوجین»، موجود تک در این عالم وجود ندارد و کل موجودات یا نر و مادّه هستند، یا مثبت و منفی هستند، یا جاذبه و دافعه هستند و اصلاً موجود تک وجود ندارد. این قرآن چطوری کهنه می‌شود؟ می‌شود کهنه بشود؟ چطوری می‌شود که کهنه بشود؟

قرآن مجید در سورهٔ یس می‌گوید: هرچه در این عالم تکوین می‌بینید، «کلٌّ فِی فَلَک یسْبَحُونَ»، همه در دریای فضا شناگر هستند. «فی فلک یسبحون» نشان می‌دهد که مدار حرکات دایرهٔ کامل نیست و کمی بیضی‌شکل است. خب این چطوری کهنه بشود؟

پروردگار در قرآن نزدیک نودبار راجع‌به خلقت چشم، نزدیک شصت‌بار راجع‌به خلقت گوش، راجع‌به نطفهٔ خالی گفته است. «خلق الانسان من علق»، عَلَق یک کِرم زالوشکل است که در نطفهٔ مرد است. «انسان مِن علق» و من انسان‌ها را از این کرم زالوشکل که یک سرِ گردی دارد، یک دُم کشیده‌ای دارد، خلق کرده‌ام. این را هم اگر بخواهیم یک‌دانه‌اش را ببینیم، باید این جناب کِرم و عَلق را پشت میکروسکوپ بیاوریم و پنج‌هزاربار بزرگ‌تر بکنند تا ما به‌صورت یک کرم ریز ببینیم. خدا در نطفهٔ هر مردی 24میلیارد از این کرم ریز را ساخته که یک‌دانه‌اش در رحم مادر بچه می‌شود؛ اگر دوتای آنها با هم بتوانند با هم در زهدان بروند، بچه دوقلو می‌شود و اگر سه‌تا بروند، بچه سه‌قلو می‌شود. 1500سال پیش در عرب‌های مکه، مسئلهٔ علق -کرم دُم‌داری که سرِ مُدوّر دارد- را چه‌کسی می‌فهمید؟! این قرآن کهنه می‌شود؟ چطوری کهنه می‌شود؟

شما فقط سورهٔ حدید را بخوانید، نه سورهٔ حشر را بخوانید، نه سورهٔ انسان را بخوانید، کهنگی چطوری در قرآن راه دارد؟ اسلام دین حیات است، اسلام دین زنده است، اسلام دین تکامل‌دهنده است، اسلام دین کامل است، اسلام دین رشد است، پس چرا می‌آیند می‌گویند این دین به درد همان 1500سال پیش می‌خورد؟ چون دین را نفهمیده‌اند! چرا می‌گویند کهنه شده است؟ چون هیچ‌چیز آن را نمی‌دانند! شما برو بفهم، دیگر نمی‌گویی قدیمی است، دیگر نمی‌گویی کهنه شده است؛ مگر خدا کهنه می‌شود؟ اگر خدا کهنه شود، کلامش هم کهنه می‌شود! پس نبوت هم کهنه نمی‌شود، پس حسین هم کهنه نمی‌شود، پس امام جعفر صادق هم کهنه نمی‌شود، پس حجاب قرآن هم کهنه نمی‌شود، پس حرام‌های قرآن هم کهنه نمی‌شود، واجبات قرآن هم کهنه نمی‌شود، اخلاقیات قرآن هم کهنه نمی‌شود و دین همیشه زنده است. قرآن می‌گوید: اگر کسی با این دین در ارتباط نباشد، میّت است. آیه‌اش هم بخوانم، در سورهٔ انفال است:

«یٰا أَیهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِسْتَجِیبُوا لِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذٰا دَعٰاکمْ لِمٰا یحْییکمْ»﴿الأنفال، 24﴾.

شما منهای قرآن و پیغمبر من میّت هستید. میّت در قیامت به چه درد می‌خورد؟ خدا میّت را در بهشت ببرد، نعمت‌ها را که نمی‌بیند، صداهای زیبای بهشت را که نمی‌شنود، میّت دهان ندارد که میوه بخورد، دست ندارد که میوه بردارد، میّت حیات ندارد که با حورالعین ازدواج بکند. میّت که حیات ندارد، زنی که خدا میّت می‌داند، نمی‌تواند همسر بهشتی بگیرد. خب وقتی که میّت نتواند از هیچ‌چیز بهشت استفاده بکند، خدا می‌گوید: میّت‌ها را در جهنم بریزد! بی‌دینی این است، بی‌دینی یعنی مُرده، یعنی میّت‌بودن و میّت هم به درد بهشت نمی‌خورد. خب ما باید زنده باشیم که از بتوانیم نعمت‌های بهشت استفاده بکنیم.

دین نگذارد که خیانت کنی

 تَرک درستی و امانت کنی

 صِدق و سعادت ثمر دین بُوَد

 هر که خوش‌اخلاقْ خوش‌آیین بُوَد

 نمی‌دانید که دین چقدر آدم را زیبا کنترل می‌کند! چقدر زیبا! من برای دل‌خوشی شما پدر و مادرها بگویم، اگر جوان‌هایتان هم اینجا هستند، بشنوند و اگر نه، در خانه برای آنها بگویید. وقتی این آیه نازل شد: «أَ لَمْ یجِدْک یتِیماً فَآوی»﴿الضحی، 6﴾، پیغمبرِ من! من تو را یتیم یافتم و تو را زیر پَرِ تربیت خودم گرفتم؛ چون به‌دنیا نیامده بودی که پدرت مُرد. عبدالله پدر پیغمبر 23-24ساله بود که مُرد و اصلاً بچه‌اش را ندید؛ یعنی آمنه‌بنت‌وهب به پیغمبر حامله بود که شوهرش مُرد. مادرت هم که سه-چهار ساله بودی مُرد و اصلاً دامن مادر هم ندیدی. حالا حبیب من! دین چه‌کار کرده است؟! پدر و مادرها شما دلتان به دین خوش باشد و به بچه‌هایتان هم بگویید. حبیبِ من! من چون می‌خواستم مقام نبوت و معلمی و هدایت مردم را به تو بدهم، اگر پدر و مادرت را زنده می‌گذاشتم، بار نبوت و بار رعایت حق پدر و مادر کمرت را می‌شکست! گفتم آن دوتا را ببرم تا یک مقدار سبک‌بال باشی. این حق پدر و مادر است! این دین کهنه شده است؟

 

 

 

×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

حرفم تمام ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز، کان سوخته را جان شد و آواز نیامد، این مدعیان در طلبش بی‌خبرانند یاوه می‌گویند چون نمی‌فهمند نمی‌د انند آن را که خبر شد خبرش باز نیامد، جوان دارید همتان یا نه؟ اگر خودتان ندارید برادرتان دارد جوان جوان می‌دانید وقتی با ادب است با سواد است با اخلاق است در خانواده چه موقعیتی دارد، این را بدانید از زمان آدم در غیر انبیا و ائمه تا قیامت جوان هم وزن علی اکبر وجود ندارد این را من دلیل دارم الان نمی‌رسم دلیلش را بگویم، ابداً. آن وقت پدر چنین جوانی را داشته باشد بیاید ببیند جای درستی به بدن بچه‌اش نیست، یک چند تا از این ایرانی‌های باحال پرگریه، من کنار ضریح ابی عبدالله بودم به من گفتند خوب شد اینجا دیدیمت یک روضه علی اکبر بخوان گفتم نمی‌خوانم مگر بخیل هستی آقا؟ نه کجای عالم برای روضه خواندن بهتر از حرم ابی عبدالله گفتم می‌خوانم کامل هم می‌خوانم سخت هم می‌خوانم یک شرط دارد بابا را از حرم ببرید بیرون من جلوی بابا نمی‌توانم روضه عزیزش را بخوانم.

 

 


0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
مطالب مرتبط
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
سخنرانی هشتم تهرانپارس حسینیه حضرت ابوالفضل دهه اول محرم 1396 تهران/ حسینیهٔ حضرت ابوالفضل(ع)/ دههٔ اول محرّم/ پاییز1396هـ.ش./ سخنرانی هشتم

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^