شب اول چهارشنبه (5-7-1396)
(تهران مسجد امیر)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدتهران/ مسجد حضرت امیر (ع)/ دههٔ اول محرّم/ پاییز1396هـ.ش./ سخنرانی اول
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
از مکه تا کربلا که حضرت را روز دوم محرّم در آنجا محاصره کردند و از روز دوم تا روز عاشورا، یکی از محورهای مهم سخنرانیهای امام -که از هفتم ذیالحجه شروع شده تا روز دهم محرّم- مسئلهٔ انتقال انسان به عالم بعد بود. حقیقتی که برای همهٔ موجودات زنده ثبت شده و هیچ موجود زندهای از افتادن در این مسیر، چارهای، راه فراری و راه گریزی ندارد. فقط دو مسئلهٔ مهم دراینزمینه در آیات و روایات مطرح است. یکی از آن آیات، این آیهٔ شریفه است که در سورهٔ مبارکهٔ ابراهیم است: «اما الذین سعدوا ففی الجنه»، آنهایی که اهل سعادت شدهاند و نه میشوند، چون وقتی انسان از این دنیا به عالم بعد انتقال پیدا کرد، اگر در این عالم از اهل سعادت نشده باشد، در آنجا راهی وجود ندارد که سعادتمند بشود؛ لذا برادران و خواهرانی که یک مقدار از ادبیات عرب اطلاع دارند، میبینند کلمهٔ «سعدوا» ماضی است؛ یعنی به گذشته ربط دارد و به آینده کاری ندارد و میگوید: کسانی که زمینهٔ سعادتمندشدن آنها در اینجا فراهم شد، وقتی به عالم بعد وارد میشوند، «ففی الجنه»، در بهشت هستند. بهشتی که پروردگار عالم در 114 کتاب آسمانی خبر داده است، همهٔ انبیای الهی هم خبر دادهاند، ائمهٔ طاهرین هم خبر دادهاند و از آن خبرهایی است که هیچ روزنهای برای ورود دروغ به آن وجود ندارد؛ چون این خبر را کسانی دادهاند که به دروغگفتن نیاز ندارند و خبری را هم که دادهاند، برای تشویق مردم است و به خودشان ربطی ندارد؛ خبر دادهاند برای اینکه مردم از چنین عاقبت بسیار نیکی خبردار بشوند و نردبان سعادت را برای رسیدن به این عاقبت نیک بسازند.
و مطلب دوم: «اما الذین شقوا ففی النار»، آنهایی که در این دنیا اهل شقاوت شدهاند، باز هم این جمله ماضی است. «شقوا» است، «یشقی» نیست و نمیگوید آنهایی که در آینده شقی میشوند، بلکه میگوید اینهایی که در اینجا شقی شدهاند و در مقام علاج شقاوتشان هم برنیامدهاند، «ففی النار»، در آتش هستند.
در مرحلهٔ انتقال به عالم بعد هم این دو مسئله مطرح است: امام اصل مسئلهٔ انتقال را در مدت یکماهِ کامل مطرح کردهاند و به همین دو حقیقت هم اشاره داشتهاند که یک عدهای در اینجا سعادتمند میشوند و یک عدهای هم اهل شقاوت میشوند. چه کسانی سعادتمند میشوند؟ سعادتمندشدن کار مشکلی نیست، خرجکردن یک نیرو و یک گذشت میخواهد. رسول خدا در یک روایت بسیار مهمی، عامل سعادتمندشدن را سهچیز میدانند؛ یعنی هرچه آدم فکر میکند، چهارمی ندارد و همین سهچیز به ترتیبی است که خودِ پیغمبر اکرم بیان کردهاند:
«الإجتناب عن المَحارم»، اینکه مردم از مُحرّمات خدا دور بمانند؛ نمیگوید پرهیز بکنند، بلکه اجتناب یعنی دوریگزیدن؛ یعنی مردم گول لذت مُحرّمات را نخورند که با سر بهطرف مُحرّمات بدوند! فریب نخورند که مُحرَمات سراشیبی بهطرف جهنم است. امیرالمؤمنین میفرمایند: اینهایی که به سراغ لذتهای گناه هستند، معمولاً هم مردم بهخاطر لذتها به سراغ گناه میروند و اگر برای آنها لذت نداشته باشد، نمیروند. خب پول برای مردم لذت دارد، شهوات جسمی برای مردم لذت دارد، خوراکیها برای مردم لذت دارد، مَسکن برای مردم لذت دارد. خب یک عدهای بهدنبال حلال میروند و لذت هم میبرند. آنهایی که حلالخور هستند، تلخی که نمیکِشند، آنها هم لذت میبرند. دونفر که روبهروی همدیگر نشستهاند، یکی دارد چلوکباب حلال میخورد و یکی دارد چلوکباب حرام میخورد، مزهٔ این دوتا که فرقی نمیکند، بلکه آثار این دوتا فرق میکند؛ آن که دارد حلال میخورد، دارد خدا را اطاعت میکند، پس دارد عبادت میکند و عبادت هم پاداش دارد. مگر خوردن هم پاداش دارد؟ یعنی یک مرد و زنی هفتادسال، هشتادسال، غذاهای پاکیزه، دلچسب، مطبوع، شیرین و خوشمزه بخورند، این عبادت است؟ اگر حلال باشد، عبادت است. از کجا میگوییم عبادت است؟ چون پروردگار در سورهٔ مؤمنون و در سورهٔ صبا و در سورهٔ بقره میفرماید: «کلُوا مِمّٰا فِی اَلْأَرْضِ حَلاٰلاً طَیباً»البقرة، 168﴾، در بعضی از آیات میفرماید: «کلُوا مِنْ طَیبٰاتِ مٰا رَزَقْنٰاکمْ»﴿البقرة، 172﴾، خب آن که صبح بلند میشود و به اداره میرود، مغازه میرود، کارخانه میرود، بنّایی میرود، عملگی و رانندگی میرود و کارش را به حرام مخلوط نمیکند، زحمت میکِشد و رنج میبرد تا مال حلال بهدست بیاورد، درحقیقت این دارد خدا را اطاعت میکند. آن که دارد کارگری میکند، آن که دارد بنّایی میکند، معلمی میکند، نویسندگی میکند، اداره میرود، کارخانه میرود و نیّتش هم مال حلال است، خدا را دارد عبادت میکند؛ چون فرمان پروردگار است که بهدنبال حلال باشید. خب عبادت پاداش دارد و شما هیچ عبادتی را نمیتوانید پیدا بکنید که پاداش نداشته باشد. شما دارید در کوچه تشریف میبرید، یک پارهآجر وسط راه افتاده است، خب خَم میشوید، برمیدارید و کنار میگذارید؛ یا در راه مسلمانها آشغال ریخته، این را میآیید با یک کاغذی، با یک پارچهای، با دمپایی، با کفش خودتان کنار میزنید، پیغمبر میفرمایند: این کار صدقه است و صدقه عبادت است، عبادت هم پاداش دارد.
در مقابلش، آن که دارد بهدنبال مال حرام به اداره میرود(نیّت او هم مهم هست) یا دارد به مغازه بهدنبال مال حرام میرود یا دارد کارخانه میرود یا دارد میرود کار دیگر انجام بدهد، لباس و خوراکی که با آن پول میخرد، مزهٔ لباس و خوراک با آن که از حلال خریده، فرقی نمیکند؛ فرق در حقیقت مسئله است! خورندهٔ حلال دارد عبادت میکند، اما خورندهٔ حرام به حکم خدا پشت کرده، شانه بالا انداخته و تکبر کرده است و جریمه دارد، جریمهاش هم آتش است. به این آسانی نیست که بعضی از مردم حساب میکنند! حرامْ کم یا زیادش حرام است. حالا ممکن است یکی بگوید: آقا! آدم با دوتا لیوان عرق مست میکند، اما حالا با یک قاشق چایخوری عرق بخورد و مست هم نکند، این هم حرام است؟ خدا به کم و زیادش کاری ندارد، حرامْ حرام است؛ میخواهد یک لیوان باشد، میخواهد یک تغار باشد، میخواهد یک قاشق چایخوری باشد، میخواهد یکنفر در روز روشن از حق این مردم مظلوم صدمیلیارد تومان بدزدد، میخواهد یکنفر از اداره یک خودکار بدزدد، هر دو حرام است و هر دو هم جریمه دارد.
من یک وقتی راجعبه جنگ خیبر مطالعه میکردم، خیبر برای مسلمانها -البته در جنگ- خیلی غنیمت بهجا گذاشت؛ یک بخش دیگر هم بود که منطقهٔ آباد کشاورزی بود، تعدادی یهودی بدون جنگ، خودشان با طیبِ دل و با رضایت آمدند و آن منطقه را به پیغمبر بخشیدند، اصلاً جزء غنائم جنگی نبود! فِئ بود و نه غنیمت. ما در آیات قرآن دوتا لغت میبینیم: یک، غنیمت، یعنی لشکر حق و باطل جنگیدهاند، باطل شکست خورده و هرچه اسب و اسلحه و دیگ و خیمه است، بهجا گذاشته و دَررفتهاند، این غنیمت است؛ اما فِئ یعنی پیشکشی به پیغمبر اکرم. خداوند «مما عفا الله علی الرسول» در قرآن دارد، یعنی آنچه که به پیغمبر پیشکشی شده است. تعدادی از یهودیهای منطقهٔ خیبر قبل از جنگ آمدند، یک منطقهٔ وسیعی بود که اسم آن منطقه فَدک بود، این را به پیغمبر بخشیدند و گفتند: آقا! مِلک خودتان است، حالا اگر اجازه بدهید، ما برای شما هر سال بکاریم و کشت خودمان را قسمت بکنیم که این رسم در ایران هم بوده است؛ چهل به شصت، پنجاه به پنجاه، سی به هفتاد. اینها هم آدمهای آرامی بودند، پیغمبر فرمودند: من حرفی ندارم! شما که کل اینجا را مِلک من کردید، حالا اگر میخواهید بکارید و سهمبندی بکنید، من قبول میکنم.
خب اهلسنّت نمیتوانند بگویند فدک از غنیمت جنگهای خیبر بوده و به حضرت زهرا نمیرسد، غنیمت برای همهٔ مسلمانهاست؛ این حرف را زدهاند، ولی ضد قرآن است، باطل است. فدک غنیمت نبوده که بعد از درگذشت پیغمبر، آمدند و از دست حضرت زهرا بیرون آوردند و گفتند: این حق همهٔ مسلمانهاست! نه، حق مسلمانها نبوده و حق یکنفر بوده است، آنهم پیغمبر اکرم که پدر علاقه داشتند این فدک را به تنها وارث خودشان، یعنی حضرت زهرا ببخشند. فدک که غنیمت نبود، گرفتید! شما مالی را که گرفتهاید، بر شما حرام بوده و بر مسلمانها هم حرام بوده است، چون مالک راضی نبود.
خب غنائم غیر از فِئ است، این را خوب است بدانید تا اگر وقتی با مخالفی بحثتان شد، کلمهٔ «عفا» دربارهٔ جنگ خیبر در قرآن است؛ اما کلمهٔ غنیمت در جنگ بدر در سورهٔ انفال است. حالا من آن سوره را که «مما عفا الله» میگوید، یادم نیست! وقتی که به این آیه رسیدم، چهل-پنجاه صفحه در تفسیرم بحث کردم که بین غنیمت و فِئ فرق اساسی است. فِئ مِلک شخصی بوده و غنیمت مِلک عمومی است. وقتی مسلمانها غنائم جنگ خیبر را گرفتند، پیغمبر اکرم فرمودند: همه را بیاورید و در یکجا قرار بدهید، هیچچیزی را نبرید. خب مسلمانها هم در آن زمان یکخرده مسلمان بودند و بعد از مرگ پیغمبر بیدین شدند، همهٔ غنائم را آوردند. پیغمبر فرمودند: چیزی از این غنائم پیش کسی نیست؟ یک آقایی آمد و گفت: یارسولالله! یکچیز ناچیزی پیش من است و هنوز هم مصرف نکردهام. فرمودند: چیست؟ گفت: یک جفت بند پوتین که به دشمن مربوط بوده است. من دیدم بند خوبی است، این را باز کردم و در جیبم گذاشتم. فرمودند: بیاور و روی کل غنیمتها بگذار؛ اگر این را میبردی و نمیگفتی و میمُردی، در قیامت یک جفت بندِ آتش به پای تو میبستند و تا ابد باز نمیکردند. حرامْ حرام است؛ میخواهد بند پوتین باشد، میخواهد هزارمیلیارد دزدیِ از بیتالمال باشد. پروردگار به کم و زیادش کار ندارد! زنا حرام است، خب یک گناه کلی است، لمس بدن نامحرم هم حرام است و یکخرده کمتر از زناست؛ نگاهکردن به نامحرم با نیت آلوده هم حرام است، خب یکخرده کمتر از زناست؛ اما گناهان کم و زیادش فرقی نمیکند که کمِ آن حلال باشد و به آدم مجوز بدهند، زیادش را بگویند حرام است.
کسانی که دلشان میخواهد اهل سعادت باشند و به قول ابیعبدالله از این پل -پل بین دنیا و آخرت- عبور بکنند، این تعبیر برای سیدالشهدا است که انسان در هنگام انتقال به عالم بعد، درحقیقت از روی پل رد میشود؛ حالا نه پل عنصری، بلکه تشبیه حضرت سیدالشهدا است که از این پل رد میشود. وقتی که وارد این پل شد، دیگر همهچیز در پشت سرش که دنیاست، قطع میشود. زن، بچه، داماد، عروس، نوه، مغازه، هتل، ویلا، ماشین، رختخواب و تختخواب، همه قطع میشود؛ یعنی اجازه نمیدهند که یکدانه پیراهنی که آدم ده دفعه پوشیده و شستهاند، این را به آدم بپوشانند و با آن پیراهن وارد قبر شود. نمیگذارند! حتی یک دمپایی هم به آدم نمیدهند، یک متکا هم به آدم نمیدهند. وقتی که در اول این پل وارد میشود، هرچه که پشت سر اوست، قطع و جدا میشود.
حالا که دارد از این پل عبور میکند، آنچه که پیش از خودش در دنیا از عوامل سعادت فرستاده -که یکیاش اجتناب از مُحرّمات است- با بهشت برزخی روبهرو میشود. خب یک عامل سعادت، «الإجتناب عن المحارم»، این همهٔ کار نیست و اگر بین ما و بهشت سهقدم است، این قدم اول آن است و اینها را باید دقت کرد.
دین میگوید نماز صبح دو رکعت است، یعنی گنج که همان بهشت است، سرِ دو رکعت است؛ من اگر نماز صبح را سه رکعت بخوانم، از گنج رد شدهام و اگر نماز صبح را یک رکعت بخوانم و سلام بدهم، به گنج نرسیدهام؛ اگر من طواف حج را هفت دور و نیم انجام بدهم، از گنج رد شدهام، گنج پشت سرم مانده و گیرم نمیآید و اگر شش دور طواف بکنم، به گنج نرسیدهام؛ اینها را باید دقت داشت! این عددها در آیات قرآن یا در روایات ما واقعاً موضوعیت دارد. تا پانزدهسال ما تمام نشده یا به آن دو علامت دیگر بلوغ نرسیدهایم، خب به گنج نرسیدهایم و وقتی بالغ میشویم، گنج روبهروی ماست. قدمهایی را باید برداریم که به آن گنج برسیم، یکیاش اجتناب از حرامهای الهی است. حرامهای الهی، یعنی مخالفت با خدا! وقتی یکنفر مینشیند و با لبخند و با لذت عرق میخورد، نه اینکه این عرق در این عالم هستی خیلی بار سنگینی باشد، یکذره آب تلخ که بار سنگین نیست! بار سنگین آن برای مخالفت با پروردگار است. آن که زنا میکند با آن که ازدواج میکند، لذتش از نظر ظاهری فرق نمیکند و آن بار سنگینی است که روی این گناه است که شش بلا دارد، سه بلای آن در دنیا بر سر زناکار میآید و سه بلا هم در آخرت. این بار سنگین برای مخالفت با پروردگار است، چون پروردگار عظمتِ بینهایت است و بار مخالفت با وجود مقدس او سنگین است؛ نه اینکه حالا من صبح بروم بنّایی کنم و دویستتومان در غروب به من بدهند، بیایم و دوتا نان سنگک بخرم، چهارتا میوه بخرم، یک غذای خوشمزه بخرم و به خانه بیاورم، بنشینم و بخورم. این پاداش دارد و پاداش هم برای این یک لقمه و دو لقمه نیست، بلکه پاداش برای این است که من حرف خدا را گوش دادهام و بهدنبال حلال رفتهام، نشستهام و دارم حلال میخورم؛ نه اینکه من را این پلو و خورش به بهشت میبرد یا من را این لیوان آب یا لیوان دوغ به بهشت میبرد، بلکه اطاعت از خدا که گفت بهدنبال حلال برو، من را به بهشت میبرد. ارزش برای آن اطاعت است و جریمه برای آن پشتکردن به خواستهٔ پروردگار مهربان عالم است.
این ارزشها هم در این آیات و روایات خیلی مسئله است. ببینید ما اگر امشب بلند شویم و به خانهمان برویم، اصلاً یکساعت هم بدون نیّت بنشینیم و گریه کنیم و طرفی هم نداشته باشیم، حالا زن و بچهمان هم به ما بگویند: چرا گریه میکنی؟ میگویم: دلم گرفته و غصه دارم، به قول عُرفا قبض شدهام و بسته هستم، میخواهم گریه کنم تا حالم سر جایش بیاید! این یکساعت گریه هیچ پاداشی پیش خدا ندارد؛ ولی طبق روایات بسیار مهمی که در کتاب باعظمت «کاملالزیارات» است، اگر من در جلسهٔ ابیعبدالله بیایم، آقایی که دارد مصیبت میخواند، اصلاً گریه نکنم و تَباکی کنم، یعنی دستم را روی پیشانیام بگذارم و خودم را به شکل گریهکنها درآورم، این پاداش دارد؛ مگر این تَباکی اینقدر ارزش دارد که پاداش دارد؟ نه! تباکیِ من به وجود مبارک ابیعبدالله وصل است و ارزش او به تباکیِ من ارزش داده است، نه اینکه خودِ تباکیِ من ارزش داشته باشد. خب حالا اگر اشکم دربیاید و روی مژهام بیاید، این دیگر گریه است و اگر روی صورتم سرازیر بشود، این دیگر گریهٔ فوقالعادهای است که باعث رحمت پروردگار و شفاعت اهلبیت است، چون به انسان بینظیری در این عالم خلقت وصل است؛ وگرنه حالا آب دریا، آب دریا چه ثوابی دارد؟ هیچ ثوابی ندارد! ولی این اشکِ بر ابیعبدالله ثواب دارد، چون به عظیمالعُظَما متصل است. خب این یک قدم که باید قدمها را ملاحظه کرد. قدم اول بهطرف تأمین سعادت در دنیا «الأجتناب عن المحارم بود.
قدم دوم، «العمل بالفرائض»، انجام واجبات است؛ واجبات بدنی مثل نماز، روزه و حج؛ واجبات مالی مثل زکات، خمس، نفقهٔ زن و بچه، اگر پدر و مادرم نیازمند هستند و کسی را ندارند که خرجیشان را بدهد، خرجیدادن به آنها، مهریهٔ زن؛ اینها واجبات مالیه و واجبات حقوقیه است.
قدم سوم، «و احتمال المکارم»، اینکه من ارزشهای اخلاقی را در خودم ظهور بدهم؛ تلخ نباشم، عصبانی نباشم، بیمهر نباشم، غلیظالقلب نباشم، قصیالقلب نباشم، به مردم و زن و بچهام تند نگاه نکنم، حرف زشت نزنم، تهمت نزنم، غیبت نکنم و ارزشهای اخلاقی را در خودم ظهور بدهم.
بعد چه میشود؟ شما دیگر به قدم سوم که رسیدی، به بهشت رسیدهای؛ بعد آن دیگر جایی نیست! قدم اول، اجتناب از مُحرّمات؛ قدم دوم، عمل به واجبات و قدم سوم، ارزشهای اخلاقی؛ اینها سعادت را در دنیا کامل میکند: «اما الذین سعدوا ففی الجنه». عکس این سهتا هم هرکسی قدم بردارد: بهطرف حرامها قدم بردارد، بهطرف تَرک واجبات الهیه قدم بردارد، بهطرف زشتیهای اخلاقی قدم بردارد، شقاوت درست میشود: «و اما الذین شقوا ففی النار».
حالا در روز عاشورا دو طایفه روبهروی هم قرار گرفتهاند:
سعادتمندان واقعی، «فَأَصْحٰابُ اَلْمَیمَنَةِ مٰا أَصْحٰابُ اَلْمَیمَنَةِ»﴿الواقعة، 8﴾، یعنی خدا میخواهد عظمت را با ما «اصحاب المیمنه» بگوید: سعادتمندان و چه بزرگ هستند سعادتمندان!
طایفهٔ دوم، «وَ أَصْحٰابُ اَلْمَشْئَمَةِ مٰا أَصْحٰابُ اَلْمَشْئَمَةِ»﴿الواقعة، 9﴾، تیرهبختان و چه بد هستند تیرهبختان! و این دوتا رشته از کربلا تا الآن ادامه پیدا کرده است، یعنی هنوز مردم در دنیا دو قسمت هستند: «وَ أَصْحٰابُ اَلْیمِینِ مٰا أَصْحٰابُ اَلْیمِینِ»﴿الواقعة، 27﴾، «وَ أَصْحٰابُ اَلشِّمٰالِ مٰا أَصْحٰابُ اَلشِّمٰالِ»﴿الواقعة، 41﴾، ما باید خودمان را بپاییم و زن و بچهمان را هم طبق حکم قرآن بپاییم که جزء اصحاب مشئمه -یعنی یزیدیان تاریخ- نشوند. قرآن میفرماید: «قوا انفسکم و اهلیکم نارا»، مردان! خودتان و زن و بچهتان را از درگیرشدن با آتش قیامت حفظ کنید.
×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
حرف امشب تمام! فردا هفتم محرم است. فردا این نامه برای عمرسعد آمد که آب را به روی حسینبنعلی و خاندانش ببند! این یکی از حرامهای مهم است، حرام مهم که حق طبیعی انسانی را مانعشدن و آب حق همهٔ موجودات زنده است. حق همهٔ موجودات زنده است! آب را بستند، یعنی حق طبیعی عزیزترین مردان و زنان عالم را به روی آنها بستند. محتشم چقدر زیبا و دلسوز میگوید: «دیو و دد در بیابانهای کربلا راحت آب میخوردند، اما اهلبیت پیغمبر در اوج تشنگی بودند، در اوج عطش بودند».
ما این عطش را در روایاتمان هم داریم که پروردگار به آدم و به موسیبنعمران خبر داد و من هر دو روایت را دیدهام. خدا به جبرئیل میگوید: به آدم بگو مسئلهٔ تشنگی برای فرزندت حسین به جایی میرسد که «صغیره یمیته العطش»، بچههایش از تشنگی میمیرند؛ یعنی نمیتوانند دوام بیاورند و همهٔ بچهها با نیزه و تیر کشته نشدهاند و بعضی از بچهها از تشنگی جلوی زنان و دختران مردهاند. «یمیته العطش و کبیره جلده مُنکمش»، بزرگترها پوستشان پژمرده میشود، جمع میشود. من خیلی دل ندارم که لغت «مُنکمش» را برای شما ترجمه کنم، ولی شب هفتم محرم است و میخواهید گریه کنید، لغت را ترجمه کنم. ماهی را از دریا میگیرند، همهمان دیدهایم که چقدر پوستش صاف است، یک دور که در ماهیتابه در روغن بجوشد و پشت و رو بشود، پوست ماهی جمع میشود. آدم! پوست بزرگهایش از تشنگی جمع میشود.
خب جلوی آب را گرفتهاند و حالا روز عاشورا شده است. مادر بهخاطر اینکه آب نخورده، غذای درستی هم در کربلا نبوده است، اینها را به مهمانی دعوت کرده بودند و اینها بار و بُنِه سنگینی برنداشته بودند! اینها گفتند ما به کوفه میرویم و همه از ما پذیرایی میکنند، دیگر بار سنگین برنداریم. غذای درستی نبود، آب هم که نبود، این بچه هم در گهواره دستوپا میزد، دیگر صدا نداشت که ناله کند، آوردند و به ابیعبدالله دادند؛ به میدان برد، ولی با سر بریده برگرداند!