جلسه دوم پنج شنبه (20-7-1396)
(تهران آستان مقدس امامزاده ابوالحسن (ع))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم اللّه الرّحمن الرّحیم
الحَمدُ لِلّه ربِّ العالَمینَ الصّلاة والسّلام علی سیّد الأنبیاء والمُرسَلین حَبیبِ إلهِنا وَ طَبیبِ نُفُوسِنا أبیالقاسم محمّد صَلّی اللّهُ عَلَیهِ و عَلی أهلِ بَیتِهِ الطّیِّبِینَ الطّاهرینَ المَعصُومینَ المُکَرَّمِین.
قوم نوح(ع)، خوبان و بدان
همۀ شما مثل من، از ایام کودکی داستان عبرتانگیز و پندآموز قوم حضرت نوح(ع) را شنیدهاید. طوفانِ افکار پلید، رذائل اخلاقی، اعمال ناپسند و نفرتانگیز که میتوانست با توبۀ قوم نوح(ع) فرو بنشیند، ولی قوم او بهخاطر کبر باطنی در برابر حق، حاضر به توبه نشدند، با اینکه افکار پلید، اخلاق ناپسند و اعمال ظالمانهشان از نظر زندگی مادی، آنها را در فشار قرار داد.
پروردگارِ عالم طبیعتِ جهان را بهگونهای قرار داده است که دو عکسالعمل دارد؛ یک عکس العمل در برابر خوبیهای انسان است. ملتی که نسبت به همدیگر نیّت پاک و درست دارند، همه خیر همدیگر را میخواهند و کسی برای کسی راضی به شرّ نیست، اخلاقشان اخلاقی نرم، پاک و متواضعانه است، در عمل هم دو بخش عمل دارند: عبادت حق و خدمت به خلق. پروردگار عالم درباره این جامعه میفرماید: برکات آسمان و زمین را به روی آنها خواهیم گشود.
دلیل وجود برخی نعمتها برای زشتکاران
در اینجا ممکن است کسی بگوید مگر غربیها نیّت پاک دارند؟ اخلاق سالم و عبادت دارند؟ خدمت به خلق دارند؟ پس این سرسبزی محیطشان، اقتصادشان و بارانهای فراوانشان چیست؟ آیا برکات الهی است که بر آنان نازل میشود؟ پروردگار در قرآن میفرماید: یک امّت مجرم، یا به سختیِ معیشت دچار میشود، یا همۀ نعمتها را در گناه هزینه میکند و بارَش سنگینتر میشود.
فکر نکنید آنها در برکات خدا شناور هستند؛ آنها با نعمتهای خدا انواع معصیتها را مرتکب میشوند و نعمت را برای خودشان طبق دعای کمیل تبدیل به نقمت میکنند، همۀ نعمتها را به دَری برای ورود به عذاب دنیایی و آخرتی تبدیل میکنند. گاهی هم گوشمالی سختی به آنها داده میشود، مانند گردبادها، طوفانهای هوایی با سرعت دویست کیلومتر، سونامیهایی که یکبار بخش عظیمی از ژاپن را نابود کرد. سونامیای که در سواحل استانهای مهم آمریکا در همین دو ماه آمد، کُشت، ویران کرد و سوزاند.
فکر نکنید آنها در بهشت دنیا زندگی میکنند! وقتی من ثروتم را، پولم را، بدنم را، اعضا و جوارحم را و نعمتها را وارد گناه بکنم، لازم نیست خدا باران را بند بیاورد و خشکسالی بشود و گوشمالیهایی مثل زلزله به من بدهد؛ همینکه خودم دارم با نعمتها برای آخرتم و برای ذلّت دنیایم آتش فراهم میکنم، به عنوان جریمۀ من بس است.
دو نوع عذاب
بنابراین خداوند دو نوع عذاب دارد: یک عذاب، عذابِ کمکردن، کمبارانی، قحطی، گرانی، رکود اقتصادی، مخالفت و دشمنی با همدیگر است که جریمۀ جرمهای یک جامعه است؛ عذاب دیگر هم این است که خدا دست به نعمت، سرسبزی، باران و فراوانیِ میوه نمیزند، ولی در قرآن میگوید “سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیثُ لاٰ یعْلَمُونَ” [1] کور و کر و بدون شعور نعمتها را تبدیل به مرکب ورود به خِزیِ دنیا و عذاب آخرت میکنند.
توبه، راه نجات
ملّت نوح(ع) در مقابل پیامبری که دلسوز آنها بود، در مقابل وحی که راهنمای آنها بود، موضعگیریهای بسیار زشتی کردند و دچار عذاب اقتصادی، کمبارانی و قحطی شدند که علاجش بنابر آیات قرآن کریم و آیات تورات و انجیل، توبۀ واقعی است؛ به قول حضرت صادق(ع) خروج از چهارچوب گناه، شما را با انواع نعمتها و فراوانی روبرو میکند. بسیاری از ملتها هم حاضر نیستند توبه و ترک گناه را تجربه کنند، بلکه در مقابل پیشنهاد توبه میخندند و مسخره میکنند و در مقابل پیشنهاد خروج از گناهان تکبّر میورزند.
حالا پیغمبر اولوالعزم الهی که قولش صادق است، عملش صدق است و قلبش برای مردم میتپد، این پیشنهاد را به مردم داد: «استَغفِرُوا رَبّکُم»[2]، بیایید در پیشگاه پروردگارتان، ربّ و مالکتان، همهکاره و مدبّر امورتان توبه کنید؛ یعنی با گناهان قطع رابطه کنید. توبه در لغت به معنی گریهکردن نیست، به معنی دعای ندبه و کمیل و عرفهخواندن هم نیست، بلکه به معنای رجوع است. جملۀ «تاب» در کتب لغت عرب به معنای «رَجَع» است؛ یعنی بیایید به همۀ گناهان پشت کنید و از گناهان به سوی خوبیها رجوع نمایید. این پیشنهادِ پیغمبری اولوالعزم و صادقِ مصدَّقِ دلسوزِ نورانی بود. بعد گفت اگر توبه کنید (یعنی روابط خود را با گناهان قطع بکنید) “یُرْسِلِ اَلسَّمٰاءَ عَلَیکمْ مِدْرٰاراً “.[3] این نگرش پیغمبر اولوالعزم و آیندهنگری او به توبه است که اگر توبه کنید، در طول سال باران مدراری میبارد. باران مدراری چیست؟ چند جور باران داریم:
گاهی باران آنقدر کم میآید که زمینها سیراب نمیشوند. همۀ شهر و کویر و مناطق کشاورزی را ابرِ متراکم فرامیگیرد و همه خوشحال میشوند، اما ابر چند قطرهای اشک میریزد و تمام میشود. این باران نه به دردِ گُل میخورد، نه به دردِ درخت و گیاه و کشاورزی. بعد هم تراکم ابر از بین میرود و تمام میشود و مردم را دچار ناامیدی میکند. دو شبانهروز ابر است و همه امید دارند که باران ببارد و باغها و مناطق کشاورزی را سیراب کند، چشمهها و قناتها را پر کند. چاههایی در مملکت ما هست که در سه متری به آب میرسید. من آن منطقه را دیدهام که از مناطق بسیار مهم کشاورزی ایران است. امسال یک هفته در آنجا دعوت داشتم. چاههایی که در دوسه متری پر از آب میشد، امسال که پرسیدم در چند متری به آب میرسید، گفتند دویستوبیست متر. اگر بیشتر هم پایین برویم، شور و تلخ است، کشاورزی و باغ نابود میشود.
الآن منطقهای داریم که در کشاورزی، محصول ثروتساز سنگینی بود، اما حدود شصت درصد درختها براثر آب شور و تلخ خشک شدند. آنجا هم منبر رفته بودم که چاهِ بیست متری آب داشت، ولی امروزه نزدیک سیصدمتر پایین رفتند و به آب نرسیدند.
مردم اینها را باور نمیکنند. وقتی خود قرآن پیشنهاد توبه میکند که پیشنهاد خداست، یا پیغمبر اولوالعزمِ پروردگار چنین پیشنهادی میدهد، مردم قبول نمیکنند، باور نمیکنند. حاضر هم نیستند بیایند توبه را امتحان کنند تا ببینند مشکلات را حل میکند یا نه! یقیناً حاضر نیستند. الآن اگر به هرچه بدحجاب و بیحجاب که ضدّ چهارده آیۀ قرآن است پیشنهاد توبه بشود، به انسان میخندند! وقتی پیشنهاد برگشتن از این گناه بشود که باعث چقدر طلاق و پاشیدهشدن خانوادهها و مشکلات برای جوانان است، میخندند.
اگر به رباخورها هم بگوییم توبه کنید، نمیکنند. به این همه دُزدی که در مملکت است و امروز تلویزیون میگفت درصد بالایی از این دزدیها در تهران است، بگوییم توبه کنید، جواب میدهند: برو خدا جای دیگر حوالهات کند!
قبول نمیکنند، حاضر به آزمایش توبه هم نیستند. یعنی مردم حاضر نیستند پروردگارشان را امتحان کنند ببینند این حرفهایی که در قرآن زده راست است، یا دروغ است. حاضر به آزمایش هم نیستند، قبول نمیکنند و باور ندارند.
اگر این پیشنهاد از طرف ما اهل لباس دین باشد که دیگر فحش و بدگویی هم به دنبالش هست. آنها فکر میکنند تمام این مشکلات اقتصادی بر گردن ماست؛ یعنی ما اینقدر بیرحم بودیم که هفتاد میلیون نفر را دچار اینهمه سختیها و رنجها کردیم!
قبول نمیکنند گناهانشان باعث این همه مشکلات است و نمیپذیرند. همان بییقۀ ریشداری هم که گناه میکند، گیر گناهش میافتد. آخوندی هم که رعایت لباس را نمیکند و مرتکب گناه میشود، خودِ او هم گیر میافتد و بیآبرو میشود.
تمام اینها قبول نمیکنند و همین عدم قبول حقّ، بدترین کبر انسان است.
سه احتیاج مؤمن
امام جواد(ع)، فرزند باکرامت امام هشتم(ع) میفرماید: هر مؤمنی نیاز به سه خصلت دارند[4]:
یک ـ (چقدر زیباست این روایت:) «المُؤمِنُ یَحتاجُ إلَی تَوفیقٍ مِن اللّه». توفیق در اینجا به معنی هدایت و راهنمایی است، مؤمن نیاز دارد دائماً وصل به راهنمایی خدا باشد.
دو ـ «وَواعِظٍ مِن نَفسِهِ» اینکه بنشیند و خودش، خودش را نصیحت کند. خودش دردهایش را پنهان بکند و علت مشکلات را پیدا نماید. خودش علت گرفتاریها را پیدا کرده و با خودش حرف بزند و از خودش بپرسد که چهکار کردهای اینهمه گیر افتادهای؟! چهکار کردهای که زندان رفتی، آبرویت رفت و زن و بچهات رهایت کردند؟!
اینمقدار هم نمینشینند از خودشان بپرسند.
سه ـ «وَقَبُولٍ لِمَن یَنصَحُه» مؤمن نیازمند است که نصیحت و خیرخواهی دلسوزان را قبول کند، ولی الآن این حالت قبول در کشور ما و در بدنۀ عظیم جامعه مُرده و کشته شده، سربُریده شده است و قبول نمیکنند.
حالا نوح(ع) میگوید توبه کنید، اما قبول نمیکنند. در زمان ما هم وقتی به گنهکاران آدم میگویید توبه کنید، اینها هم قبول نمیکنند و دچار بلا هستند، ولی خودشان متوجّه نیستند. قرآن میگوید «لا یَشعُرُون»؛ حالیشان نیست که از کجا دارند میخورند و نمیفهمند.
بهطور کلّی سازمان و بافت گناه بلاآور است.
شهریار و مکافات عمل
قبلاً به قصد دیدن شهریار سفری به تبریز رفتم. شاعر بلندآوازۀ ایران که دیوانش دو جلد است و این شعر بسیار بابنیان و زیبا از اوست:
علی ای همای رحمت، تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایۀ هُما را
بهجز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا
بهجز از علی که آرد پسری ابوالعجایب
که عَلَم کند به عالم شهدای کربلا را
ایشان در آن زمان خیلی مریض بود و ملاقاتی نداشت و من ایشان را ندیدم، ولی نکاتی از زندگی ایشان را در تبریز و تهران از کسانی که با زندگی او آشنا بودند، شنیدم. نیز در ابتدای دیوانش شرح حال مفصلی از او چاپ شده است. از نکاتی جالبی که از زندگی ایشان شنیدم این است که ایشان میفرمودند: من جوان بودم، در تهران دانشجوی دانشگاه پزشکی بودم.
تهران در آن وقت کوچک بود. زمانی که من بچه بودم، تهران چهارصد هزار نفر جمعیت داشت که مردم میگفتند دیگر نمیشود در این شهر زندگی کرد. سر و تهِ تهران را از شمال و جنوب و غرب و شرق میشد در یک ساعت گشت و دور زد. تمام دهاتهای اطراف هم جدای از تهران بودند و مناطق بزرگ هم جدای از آن بودند. شهر ری منطقۀ قدیمی علمی مهمّی بود، ولی جدای از تهران بود و اصلاً وصل به تهران نبود. منطقۀ دزاشیب، قُلهک، دولاب و امامزاده حسن جدا بودند و اینها را من یادم هست. منیریه و امیریه هم مرکز تهران محسوب میشد.
آقای شهریار که از سادات است، در ادبیات بسیار قوی بود، اما در دانشکدۀ پزشکی تحصیل میکرد. میگفت: با چهارپنج نفر از دوستانم در خیابان امیریه اتاقی را از سرهنگ ارتشی اجاره کرده بودیم. بهصورت نوبتی در هر هفته یکی از این چهارپنج نفر میبایست برای بقیه ناهار تهیه میکرد.
آن هفتهای که نوبت من بود، هفتهشت نفر از دانشجویان به اتاق من آمده بودند و سفره هم پهن کرده بودم و غذا آماده بود که گماشتۀ سرهنگ آمد و درِ اتاق را زد.
در را باز کردم و گفتم: بفرمایید! گفت: اوّل برج است، کرایۀ اتاقت را بده!
درست هم میگفت. گفتم: برو فردا بیا. گفت: نمیروم، من باید کرایهات را بگیرم و به سرهنگ بدهم.
گفتم: باید ندارد، پول نمیدهم، برو شنبه بیا!
گفت: نمیروم. من هم یک چَک محکم درِ گوشش زدم و گفتم برو دور شو و فضولی نکن. او را از آنجا بیرون انداختم و او هم رفت.
بعد از ظهر فردا که روز جمعه و دوّم برج بود، خیلی حالم گرفته بود و پریشان بودم؛ از خانه بیرون آمدم و بهتنهایی در همین خیابان امیریه به طرف راه آهن، زیر آن درختهای چنار آرام آرام قدم میزدم تا عصر جمعه که خیلی برایم دلگیر بود، تمام بشود.
در حال خودم بودم که ناگهان از پشتِ سر چنان چَکی به صورتم خورد که نزدیک بود با کلّه در جوی آب بیفتم. برگشتم و نگاه کردم، دیدم خانمی است. رو به من گفت: آقا! معذرت میخواهم، اشتباه کردم. دوسه روزی است که با شوهرم اختلاف دارم و او به خانه نیامده است. منزل ما هم همین امیریه است. از پشت سر که شما را نگاه کردم، از جهت راه رفتن و موهای پس کلّه و گوش خیلی شبیه شوهرم بودی؛ با خودم گفتم یک چَکی به او بزنم بلکه آدم شود، ولی اشتباه کردم!
به او گفتم: اشتباه نکردی، من دیروز در گوش بیگناهی چَک زدم و خدا معطّل نکرد تا این چَک را در قیامت به من پس بدهد. خدا را شکر میکنم که تو را مأمور کرد که بیایی و آن چَک را به من بزنی تا این گناه از پروندۀ من پاک بشود.
تمام گناهان عکسالعمل دارد. توبه هم عکسالعمل دارد. نوح(ع) به ملّت خود گفت: توبه کنید، «یُرسِل السَّماءُ عَلَیکُم مِدرارًا».
انواع باران
گاهی بارانی میآید که حتی زمین را خیس نمیکند. گاهی هم بارانی میآید که زمین را خیس میکند، اما به اندازه نیست و بهدرد نمیخورد. یک بارانی هم میآید به مدّت حدود یکربع، بیست دقیقه، دوهزار خانه را میشوید و میبرد، چندصد نفر را نابود میکند و از بین میبرد، مزارع را طوری پُر از گِل و لجن میکند که دیگر قابل کشت نیست.
از این بارانهای ویرانگر در این چندساله در کشور ما خیلی آمده است.
یک بارانی هم هست که قرآن اسمش را «باران مِدراری» گذاشته است که خیلی تعبیر زیبایی است. بارانی بهفصل، به اندازه، بسیار مفید، سیرابکنندۀ مناطق کشاورزی، پرکنندۀ قنات و چشمه و بالاآورندۀ آب چاه. رودخانهها را هم پُر میکند، جویها را هم پر میکند و اضافهاش هم خیلی مؤدّبانه به دریای خزر یا خلیج فارس میرود.
این اسمش باران مدراری است.
نوح(ع) به مردم گفت توبه کنید. توبه، قطع رابطه با گناه و کلیدِ بازکردن درهای ابرها برای ریختن باران مدراری است، “یُرْسِلِ اَلسَّمٰاءَ عَلَیکمْ مِدْرٰاراً * وَ یُمْدِدْکمْ بِأَمْوٰالٍ وَ بَنِینَ [5]“ اگر توبه کنید خدا بهوسیلۀ فرزندان با ادب، دلسوز، حرفگوشبده و بیهیجان شما را یاری میکند و شما با داشتن این اولاد حظّ میکنید و با آن باران مدراری شما را ثروتمند میکند؛ چون باغها و زمینهای کشاورزیتان محصول فراوان میدهد، میفروشید و پولدار میشوید.
“وَ یجْعَلْ لَکمْ أَنْهٰاراً” [6]هرچه رودخانه در منطقه است (برای شما خواهد بود). قوم نوح(ع) در حدود ارمنستان و آذربایجان امروزی و دامنۀ کوه آرارات زندگی میکردند؛ جایی خرّم و سرسبز و پُرمحصول، ولی حالا که به حرف پیامبرشان گوش ندادند، گرفتار شدند. وقتی نوح پیشنهادِ باران مدراری، یاری با اولاد، ثروتمندشدن و پُرشدن رودخانهها را مطرح کرد، به همدیگر گفتند: بیچاره اختلال روانی پیدا کرده است! دیوانه است!
این طوفانهای گناه درونی وقتی بیرون آمد، به طوفانی عظیم از آب آسمانی تبدیل شد که به مدّت ششماه و بهصورت پیوسته بارید. از زمین هم آب میجوشید؛ یعنی قرآن کریم میفرماید آبی که منطقه یا تمام کرۀ زمین را پر کرد، از نوک کوهها هم ردّ شد و دیگر هیچچیزی نماند. این طوفان ضرب المثل تاریخ شده است. چه کسانی نجات پیدا کردند؟ آنهایی که متوسّل به کشتی شدند.
زیر کشتی طوفان بود، بالا طوفان بود، دست راست و چپ هم طوفان بود و از بالا و پسِ آن آب میزد، ولی این کشتی چوبی شش ماه با هشتادوسه مؤمن، و از هر حیوان و پرندهای یک جفت، دوام آورد. نه پرندهای غرق شد و نه آدمی. در میان آن همه طوفان، کشتی آرام بر روی آبها در حرکت بود. شب که میشد، مردم در آن طوفان عظیم راحت میخوابیدند. صبح هم بیدارمیشدند و خدا را عبادت میکردند، با هم صبحانه و ناهار و شام میخوردند و هیچ نگرانیای نداشتند و امنیتی کامل بر کشتی حاکم بود. جالب است که این طوفان، کشتی را بلند نمیکرد تا بر آب بکوبد، بلکه طوفان از کنار کشتی ردّ میشد.
کشتی نجات
حالا با اینهمه بلاها و گرفتاریها، رکود، کمبارانی، پایین رفتن چاهها تا عمق دویستمتری، خشکشدن چشمهها و قناتها، محصولاتی که میسوزد براثر بیآبی، پیغمبر اکرم(ص) میفرماید خداوند برای شما کشتیای گذاشته است که هیچ طوفانی نمیتواند به متوسّلین این کشتی ضرر بزند. کسانیکه متوسّل به این کشتی هستند، دنیا را به سلامت ردّ میکنند، به سلامت وارد آخرت میشوند و به سلامت هم وارد بهشت میشوند. «أدخُلُوها بِسَلامٍ آمِنینَ»[7].
پیغمبر(ص) آدرس کشتی را هم داده است، آنجا که گوید: شب معراج از محلی بالاتر رفتم که جبرئیل با آن قدرتش بازایستاد. گفتم: ای همسفر من! چرا نمیآیی؟! گفت: «لَو دَنَوتُ أنمُلَةً لَاحتَرَقتُ»[8]. اگر من به اندازه یک بال مگس اضافهتر بیایم، چون جای من نیست همۀ وجودم میسوزد. این انسان است که میتواند بالاتر از ما ملائکه برود؛ شما برو! دیگر فرشتگان بدرقهات میکنند.
به جایی رسیدم که مقامی در عالم، بالاتر از آنجا نبود. ما که نمیتوانیم آن مقام را بفهمیم، ولی حضرت میفرماید به آن نقطۀ اعلای عالم هستی رسیدم که به نظر، صفحۀ نوری میآمد. تماشا کردم و دیدم با خط خوانا روی این صفحۀ نور نوشته است: «إنّ الحُسَین مِصباحُ الهُدی وَ سَفِینَةُ النِّجاة»[9] حسین کشتی نجات است. چهکار بکنم با ابیعبداللّه(ع) نجات پیدا کنم؟
خود ابیعبداللّه(ع) میگوید: راه نجاتِ شما با کشتی وجود، اقتدای به من در همۀ برنامههای زندگیتان است. مرا نگاه کنید! من خودم را به هیچ حرام خدا آلوده نکردم و هیچ دستوری از خدا را هم برزمین نگذاشتم که عمل نکنم؛ پس به من اقتدا کنید!
شبِ ابیعبداللّه(ع) است. من شبهای جمعه، هر مناسبتی که داشته باشد، ولو شب شهادت حضرت مجتبی(ع)، شب وفات پیغمبر(ص) یا شب شهادت حضرت رضا(ع) باشد، اگر به شب جمعه بخورد، نمیتوانم و از دستم برنمیآید از کنار ابیعبداللّه جایی دیگر بروم.
واقعش این است که نمیکِشم روضۀ دیگری بخوانم. دیگر روضهخواندنم برای ابیعبداللّه(ع) خیلی سخت شده است؛ یعنی کمطاقت شدهام. آنچه میدانم و در کتاب خواندهام، یا خودم در چهار تا کتاب نوشتهام و چاپ شده است، همیشه صفحات کتابهای خودم دربارۀ مصائب ابیعبداللّه(ع) مقابل ذهنم قرار دارد که واقعاً قلب را آتش میزند و جان را میسوزاند.
ذکر مصیبت
برای شما دعای کمیل خواندند و مداحی مفصل و شعر هم شنیدید. من چند دقیقه که بتوانیم گریه کنیم، برای شما ذکر مصیبت کنم.
اولاً برادران و خواهران! برای اینکه قلب شما تکان بخورد و واقعاً درد بگیرد، مطلبی در روایات ما دربارۀ زینب کبری(س) هست که ایشان حدود پنجاه سال با ابیعبداللّه(ع) زندگی کرد، اما من حساب کردم از زمانی که ابیعبداللّه به میدان رفت و برنگشت، تقریباً چهاردهپانزده ساعت زینب کبری(ع) برادر را ندید، مگر بعد از این چهاردهپانزده ساعت که آمد، چهکار کرده بودند که مجبور به سه تا سؤال شد؟!
سؤال اول: أأنتَ أخِی؟! ای بدن قطعهقطعه، من دُرُست آمدهام و تو برادر من هستی؟
وَابنُ والِدی؟! تو پسر امیرالمؤمنین، پدر من هستی؟
وَابنُ أمِّی؟! تو پسرِ فاطمۀ زهرا، مادر من هستی؟
حضرت سکینه میفرماید: دیدم عمّه از بین آنهمه نیزه و شمشیر دست به زیر بدنی قطعهقطعهای برد و آن بدن را روی دامن گذاشت.
[1]ـ اعراف: 182.
[2]ـ نوح: 10.
[3]ـ نوح: 11.
[4]ـ تحف العقول: 729.
[5] ـ نوح: 11 و 12.
[6] ـ نوح: 12.
[7] ـ حجر: 46.
[8] ـ مرصادالعباد ص 120 و 121.
[9] ـ إعلام الوری، ص 400.