فارسی
جمعه 31 فروردين 1403 - الجمعة 9 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

تهران/ حسینیهٔ هدایت/ دههٔ سوم محرّم/ پاییز 1396هـ.ش./ سخنرانی سوم


سعادت و شقاوت - جلسه سوم شنبه (22-7-1396) - محرم 1439 - حسینیه هدایت - 13.28 MB -

تهران/ حسینیهٔ هدایت/ دههٔ سوم محرّم/ پاییز 1396هـ.ش./ سخنرانی سوم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

در روایت مورد بحث جلسه که از رسول خدا نقل شده، در جملهٔ اول آن آمده است: «اذا احب الله عبدا الهمه ثمان خصال»، وقتی محبت خداوند متعال شامل حال کسی شود، درِ هشت حقیقت را به روی او باز می‌کند. آراسته‌شدن به این هشت حقیقت -که کار سختی نیست- همت می‌خواهد، اراده می‌خواهد و انسان را یقیناً به یک انسان مقبول پروردگار تبدیل خواهد کرد. یک بحث مهمی که دراین‌زمینه برای اهل آن مطرح است و دراین‌زمینه هم خیلی مسئله بیان شده، این است که راه محبوب‌شدن به پیشگاه خداوند چیست؟ در سه روایتی که در جلسهٔ قبل قرائت شد و هر سه هم از پیغمبر عظیم‌الشأن اسلام بود، آمده که محبت باید از طرف شما شروع بشود و اگر شما محب یک سلسله حقایق بشوید، محبت خدا از افق وجود شما طلوع می‌کند و شما هم محبوب خدا می‌شوید.

امروز در سه آیه فکر می‌کردم: یکی در سورهٔ بقره است، یکی در سورهٔ توبه است و یکی در سورهٔ احزاب است. کلمهٔ «رجال» در هر سه آیه آمده است، بعد فکر می‌کردم این مطالبی که در این سه آیهٔ شریفه هست، اینها به ما مردان اختصاص دارد و جنس زن از این مسئله محروم است؛ اما دیدم نه، اهل دل می‌گویند: کلمهٔ «رجال» جنبهٔ قابلیت و فاعلیت انسان است، یعنی این موجود -مرد و زن- از جانب خدا استعداد قوی به او عطا شده که با این استعداد می‌تواند به یک سلسله حقایق وصل بشود و طبعاً در اتصال به این حقایق، محبت به این حقایق پیدا می‌کند و هم قدرت بر تحققش را دارد، هم قدرت گیرندگی را دارد. خب این هر دو خصلت‌ در زنان هم هست و قرآن مجید نمونه هم می‌دهد. حالا دو نمونه در قرآن که خیلی روشن و واضح است: یکی‌ در سورهٔ مریم که دربارهٔ خود مریم است و یکی هم در سورهٔ تحریم که دربارهٔ زن فرعون است.

خب این دوتا انسان بودند؛ هم جنبهٔ فاعلیت آنها، یعنی کوشش و تلاششان قوی بوده و هم جنبهٔ قابلیت‌ آنها، یعنی گیرندگی‌ و پذیرفتنشان. دربارهٔ مریم می‌بینیم که تقریباً در اوائل نوجوانی، آن‌هم در یک منطقهٔ پر از فساد اقتصادی که ربا و فساد عملی و اخلاقی حاکم بوده است، این دختر تحت تربیت یک معلمی به نام زکریا بو.د این معلمیِ او نسبت به مریم در آیات شریفه مطرح است: «انبتها نباتا حسنا وکفلها زکریا»، واقعاً نور نبوت با انسان چه‌کار می‌کند؟ وقتی که انسان نبوت را بپذیرد، یعنی طب طبیبان الهی را قبول بکند و به‌کار بگیرد، فعال و قابل، قبول‌کردن و به‌کارانداختن؛ این دو دوتا پر برای حرکت به‌سوی خداوند است: «إِلَیهِ یصْعَدُ اَلْکلِمُ اَلطَّیبُ وَ اَلْعَمَلُ اَلصّٰالِحُ یرْفَعُهُ»﴿فاطر، 10﴾. برای همه هم میسّر است و همه جنبهٔ فاعلیت دارند، همه هم جنبهٔ قابلیت دارند و اینجا نمی‌شود مسئلهٔ شانس را مطرح کرد که شانس فلان عالم، فلان ولیّ خدا یا فلان مؤمن بوده است؛ نه، اگر مسئلهٔ شانس مطرح است، کل انسان‌ها شانس دارند. شانس یعنی آمادگی پذیرش دارند، آمادگی کار هم دارند. خب در آن محیط عجیب‌وغریب که واقعاً آدم باورش نمی‌آید که می‌شود در چنین خرابهٔ خارستانی از نظر معنوی(از نظر مادی که خرابه نبود و فلسطین خیلی هم آباد بود. بناهای زمان حضرت سلیمان هنوز برپا بود، کشاورزیِ بسیار قوی داشت، خرما و زیتونش مردم را ثروتمند کرده بود، اما با دید قرآن نگاه بکنید، خرابهٔ خارستان بود)، آیا امکان دارد که یک انسان، آن‌هم از جنس زن، فاعلیت و قابلیتش را چنان زیبا به‌کار بگیرد که گوش او برای شنیدن صدای فرشتگان الهی باز بشود؟ «یٰا مَرْیمُ إِنَّ اَللّٰهَ اِصْطَفٰاک وَ طَهَّرَک وَ اِصْطَفٰاک عَلیٰ نِسٰاءِ اَلْعٰالَمِینَ»﴿آل‌عمران، 42﴾.

بله این استعداد هست و چقدر حافظ در اینجا زیبا می‌گوید:

فیض روح‌القدس اَر باز مدد فرماید

 دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می‌کرد

 درست هم هست! اگر کسی خودش را در درجات انسانی به آن نواحی برساند، خب یک دَم پرقدرتی پیدا می‌کند؛ حالا این دَمِ پرقدرت یا قلب مُرده را زنده می‌کند یا نه، مُرده را می‌تواند زنده کند. یک جوانی با گریهٔ شدید خدمت حضرت ابی‌عبدالله‌الحسین آمد و گفت: ثروت خوبی از مادرم به‌جا مانده، مُرده و وصیت هم نکرده است. ما هم تکلیف خودمان را نمی‌دانم چه‌کار کنیم! حضرت بلند شدند و فرمودند: من به منزلتان می‌آیم و تکلیف را روشن می‌کنم. جنازهٔ مادرت کجاست؟ گفت: خانه است و هنوز نبرده‌ایم که دفن کنیم(این را خیلی‌ها نوشته‌اند). مُرده زنده‌کردن با یک دَم برای ابی‌عبدالله یک کار معمولی است، یعنی مهم نیست! «عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی»، تو مطیع من باش، من تو را در قدرت و توانمندی نمونهٔ خودم قرار می‌دهم.

یک متنی را در آن دهه دیدم که از پروردگار عالم خطاب به داود در چهار-پنج جمله است. خیلی زیباست و در کتاب‌های مهم هم نقل شده است. فکر کنم در «مشکاةالأنوار» هست، یک کتاب؛ «کلمة‌الله» که حدود هزار صفحه است، دو کتاب؛ و در بقیهٔ منابع هم هست. در یک جمله‌اش به داود می‌گوید: «داود من اطاعنی اطعته»، هرکسی حرف‌های من را گوش بدهد، من هم به حرف‌های او گوش می‌دهم و این خیلی مهم است.

خب امام -ابی‌عبدالله- که مجسمهٔ طاعت‌الله بود، «اشهد انک قد اقمت الصلاة و آتیت الزکاه و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و اطعت الله و رسوله» بود، مجسمهٔ طاعت بود. طبق این وعده، «من اطاعنی فقد اطعت»، کسی حرف‌های من را گوش بدهد، من هم به حرف‌های او گوش می‌دهم؛ البته باید خالصانه به حرف‌هایش گوش داد، مشتاقانه و عاشقانه گوش داد و گناه در گوش‌دادن حرف‌های خدا مثل مورچه ندود و طاعت آلوده نشود تا او هم به حرف من گوش بدهد. نباید آتو دست خدا داد! من مطیع باشم و گناه هم بکنم؛ خب گناه بکنم، می‌گوید اطاعت نکردی و من هم از تو پیروی نمی‌کنم.

جنازهٔ زن افتاده بود و یک پارچه هم روی آن بود و ابی‌عبدالله خیلی آرام به او گفتند: بلند شو! زن بلند شد و نشست. فرمودند: چرا وصیت نکردی؟ حالا مثلاً گفت: کار داشتم و نشد، می‌خواستم. فرمودند: حالا این پسر تو با مال تو چه‌کار کند؟ این را خودت بگو. گفت: یابن‌رسول‌الله! طبق دین، دو ثلث مال من برای این پسر است، این برای خودش؛ اما این پسر مواظب باشد که این دو ثلث مالی که مالک می‌شود، بیراه خرج نکند و ثلث من، همه را هزینهٔ وجود مقدس تو کند و راضی نیستم از ثلث خودم(این خیلی جالب است!)، راضی نیستم از ثلث من به کسی یک درهم بدهد که تو را دوست ندارد و همهٔ آن باید خرج خودش و کسانی بشود که عاشق تو هستند، بعد هم دوباره مرد. حضرت فرمودند: کاری نداری؟ مسئله روشن شد. خداحافظ!

و یکی از زنان هم همسر فرعون بود که حتماً شنیده‌اید قرآن در تعریف این زن معرکه کرده است. ما که حالا واقعاً نمی‌توانیم به بعضی از حقایق برسیم یا نرسیده‌ایم، نمی‌دانیم! یک خانمی که زن شاه بوده، در دربار بوده، ثروتش از پارو بالا می‌رفته، دستش در خزانهٔ مملکت آزاد بوده است، این نبوت وجود مبارک موسی‌بن‌عمران با او چه‌کار کرد؟ به چه کیفیتی این زن در آن دربار نبوت را قبول کرده است، این جنبهٔ قابلیت و بعد هم با همهٔ وجود به‌کار انداخته است، این جنبهٔ فاعلیت و از آن دیو نترسید؟ نه! آن که وصل می‌شود، دیگر نمی‌ترسد و به پروردگار آرام است. هر بلایی هم که سر او بیاورند، باز هم آرام است، چرا؟ چون زیر فشار بلاها این را یقین دارد که بدنم دارد هزینهٔ محبوبم می‌شود، خب بشود. یک‌وقت هزینه‌شدن به این است که بیایم نماز بخوانم، بیایم پای منبر بنشینم، بیایم گریه کنم؛ اما یک‌وقت هم هزینه‌شدن به این است که ظالمی دینداریِ من را نمی‌پسندد و زورش هم می‌رسد، من را اذیت می‌کند، شکنجه می‌کند، لطمه می‌زند، مالم را می‌برد، آنجا هم خب می‌گوید من دارم هزینهٔ محبوبم می‌شوم و او هم دارد می‌بیند، برای من مهم نیست. حالا این تعریفش یعنی این قسمت آیه هم خیلی جالب است؛ چون من همهٔ آیه را نمی‌خواهم بخوانم! خدا شکل شکنجه را هم در آیه بیان کرده که بد شکنجه‌ای بوده، سخت بوده است، ولی ابتدای آیه یک نکته دارد که شاید برای شما هم شگفت‌انگیز باشد: «ضرب الله مثلاً للذین آمنوا امرأة فرعون»، منِ خدا برای «للذین آمنوا»، برای هرچه مرد مؤمن و زن مؤمن است، همسر فرعون را سرمشق قرار دادم؛ می‌خواهی دیندار باشی، این نمونه‌اش؛ می‌خواهی در بلاها صبر بکنی، این نمونه‌اش؛ می‌خواهی زیر شکنجه‌ها راحت باشی و لذت ببری که دارم هزینهٔ محبوب می‌شوم، این نمونه‌اش؛ خب تقریباً روشن شد آنهایی که می‌گویند «رجال» در این نوع آیات، جنبهٔ فاعلیت انسان و قابلیت انسان است، درست می‌گویند. هر بچه‌ای که از مادر متولد می‌شود، خدا یک قابلیت مهم و یک فاعلیت مهمی را به او می‌پردازد. همین بچهٔ شیرخواره فردا می‌تواند حذیفة‌بن‌یمان بشود، می‌تواند ابوذر و میثم بشود، این فاعلیت را دارد، این قابلیت را دارد.

مشکل محکومین روز قیامت هم این است که به آنها می‌گویند از فاعلیت و قابلیتت بهره نگرفتی و ای دوتا را تعطیل کردی؟ تو با آن خرمافروش چه فرقی داشتی؟ تو هم در تهران می‌توانستی میثم بشوی، تو هم می‌توانستی حذیفه بشوی؛ حالا مگر آنها در یک محیط سرشار از ایمان و عمل صالح بار آمدند؟ میثم در اوج حکومت بنی‌امیه میثم شد و پیغمبر را که ندیده بود. اولین‌باری هم که به امیرالمؤمنین برخورد، بیست‌ساله بیشتر نبود و خیلی هم زود علی را از دست داد؛ چون آشنایی او با امیرالمؤمنین طولانی نبود و حضرت شهید شدند، ولی میثم شد. وقتی هم در همان ایام حکومت بنی‌امیه و سخت‌گیری‌ها گرفتار شد، ابن‌زیاد به او گفت: به‌خاطر علی می‌دهم دوتا دستت و دوتا پایت را با ساطور بزنند! گفت: خب بزن، چیز مهمی نیست، کار مهمی نیست که می‌خواهی انجام بدهی! این را چندبار مولای من به من خبر داده و آن داری هم که می‌خواهی من را بزنی، در نخیله کوفه یک درخت خرماست که بیست‌سال پیش علی دست من را گرفت و آورد، این درخت را نشان داد و گفت: تو را به عشق من در اینجا به دار می‌کشند و من بیست‌سال است پای آن درخت نماز خوانده‌ام و با خدا مناجات کرده‌ام؛ یعنی کام‌جویی و لذت‌بردن را ببینید که حالا دشمن می‌خواهد به این درخت، من را هزینهٔ خدا کند، خب بکند! البته این حالات هم گل باغ معرفت است.

 خب حالا سراغ این سه آیه برویم. خیلی سه آیهٔ جالبی است! اما در سورهٔ بقره که با آیهٔ سورهٔ توبه ارتباط دارد و از جهتی هم با آیهٔ سورهٔ احزاب ارتباط دارد. لحن‌های آیات فرق می‌کند، ولی ریشه و حقیقت یکی است.

«ان الله»، دارد محبت خودش را به چه کسانی می‌گوید؟ کسانی که اول وارد وادی محبت شده‌اند: «إِنَّ اَللّٰهَ یحِبُّ اَلتَّوّٰابِینَ وَ یحِبُّ اَلْمُتَطَهِّرِینَ»﴿البقرة، 222﴾، من عاشق آن بندگانی هستم که به‌شدت اهل رجوع به من هستند. حالا کلمهٔ توبه که در آیه است، ذهن شما را به سراغ گناهان کبیره نبرد که اینهایی که من عاشقشان هستم، قبلاً شناگر زنا و ربا و گناهان کبیره بوده‌اند. کلمهٔ «تاب» به‌معنی «رجع» است و اصل توبه به‌معنی رجوع است. یک‌وقت من با تمام وجودم و با معرفت و عشقم به حق رجوع می‌کنم، اما یک‌وقت با ترک گناه به حق رجوع می‌کنم؛ ولی اینجا صحبت از رجوع به حق است. «ان الله یحب التوابین»، در اینجا خدا جمع توابین را که مرد و زن هستند، مراد اوست. توابین جمع است. «و المتطهرین»، عاشق آنهایی هستم که بسیار به من رجوع دارند، یعنی پشت به من نمی‌کنند و دائم به‌طرف من در حرکت هستند؛ با ایمانشان، با عملشان، با اخلاقشان، با خوبی‌هایشان، با درستی‌هایشان، با صِدقشان، با صفایشان، همین‌هایی که حالا در همهٔ ما هست، ولی کامل نیست. بالاخره قدیم‌ها پیرمردهای تهران می‌گفتند و شنیده‌اید که گندم نخورده‌ام، ولی دست مردم دیده‌ام! حالا کل اینهایی که گفتم، در ما جلوهٔ تام ندارد و همان جلوهٔ ناقصش هم خیلی کار می‌کند. این رجوع به پروردگار یک‌وقت رجوع امیرالمؤمنین است، یک‌وقت رجوع اولیای الهی است، ولی یک‌وقت هم رجوع ماست و ما رجوع به پروردگار داریم، اما قدم ما خیلی سریع نیست. گاهی هم در مسیر فکر کنم یک لحظه استراحت به خودمان بدهیم؛ یعنی یک نیمچه گناهی مرتکب بشویم، اما دوباره راه می‌افتیم. خب همین مقدار رجوع هم آدم را محبوب خدا می‌کند. «و المتطهرین»، یک مردان و زنانی هستند که دنبال طهارت همه‌جانبه هستند. «متطهرین» از باب تفعیل است، یعنی هم به‌دنبال طهارت فکری هستند و هم طهارت نیتی و قلبی و روحی و اخلاقی و عملی؛ دیگر این دنبال‌کردن تا وقت مُردن ما طول می‌کشد. جاده از اول پانزده‌سالگی‌مان تا لحظهٔ مُردن‌ ماست. خب رجوع در این جاده پیوسته است و طهارت‌جویی هم پیوسته است، اینجا دیگر حد توقف ندارد و جاده را باید رفت تا به اول پل برسیم که ما را رد کنند.

وقتی آفتاب در روز عاشورا طلوع کرد و هنوز جنگ شروع نشده بود، حضرت به 72نفر فرمودند: مرگ پلی است که ما امروز نوبت عبور‌کردن ما از این پل است؛ یعنی هیبت مرگ را شکستند که حالا اصحاب من، فکر نکنید مرگ برای ما یک هیولایی است، یک دیو دوسری است، یک فضای وحشتناکی است؛ حالا برای دیگران که هست، اما برای ما 72نفر، الآن ما را به اول پل رسانده‌اند و می‌خواهیم رد شویم، آن‌ور پل هم ملائکهٔ الهی، ارواح انبیا، ارواح اولیا، پیغمبر، مادرم زهرا، امیرالمؤمنین، همه منتظر ورود شما هستند. یک پل است و خیلی هم این پل طولانی نیست، ما را با یک خنجر رد می‌کنند، ما را با یک تیر سه‌شعبه رد می‌کنند و طولانی نیست؛ اما این جادهٔ این طرف پل که یک سر آن -سر آخرش- به این پل وصل است، حالا اسم آن صراط مستقیم است، جادهٔ تکلیف است، جادهٔ وظایف است، جادهٔ مسئولیت‌هاست، آن که دارد در این جاده حرکت می‌کند، درحال رجوع به پروردگار است و دنبال پاکی‌هاست، چرا حالا دنبال رجوع است؟ چون رجوع را دوست دارد. چیزی را که آدم دوست ندارد، به‌طرف آن نمی‌رود. خیلی چیزها الآن در تهران برای خرید هست که ما دوست نداریم و نمی‌رویم بخریم. خیلی‌ها در تهران هستند که یهودی هستند، مسیحی هستند، زرتشتی هستند، بی‌دین هستند، بد هستند و ما دوستشان نداریم؛ خب کاری به کار آنها نداریم و طرفشان نمی‌رویم؛ اما من وقتی محبت خدا را حس بکنم که آیات روایات این محبت را به من می‌دهد و برای من تعریف می‌کنند خدا کیست، من به او عشق پیدا می‌کنم و به رجوع به او، حرکت به‌سوی او را شروع می‌کنم و می‌بینم که وجود مقدس خودش، کمال پاکی را دارد، من هم به‌دنبال پاکی هستم و رجوع و طهارت را دوست داشتم؛ چون دوست داشتم، حالا خدا هم من را دوست دارد.

«ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین»

خب به سراغ آیهٔ سورهٔ توبه برویم. این اولین آیه‌ای است که «رجال» در آن است، چون آیهٔ سورهٔ بقره، رجال در ذات آیه بود. «لاٰ تَقُمْ فِیهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَی اَلتَّقْوی مِنْ أَوَّلِ یوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِیهِ»، این «لمسجد اسس علی التقوی»، می‌دانید برای چه «اسس علی التقوی» گفته است؟ چون عملگی این مسجد را پیغمبر کرده است؛ یعنی در آن گرما می‌آمد و سنگ حمل می‌کرد، گِل درست می‌کرد، دیوار می‌چید، نیم‌متر در چهار طرف این زمین را که دیوار چیدند، پیغمبر هم بیشتر عملگی را انجام دادند، مسجد قبا شد و در این مسجد، روح پیغمبر، تقوای پیغمبر و ایمان پیغمبر جلوه دارد. «لاٰ تَقُمْ فِیهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَی اَلتَّقْویٰ مِنْ أَوَّلِ یوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِیهِ فِیهِ رِجٰالٌ یحِبُّونَ أَنْ یتَطَهَّرُوا وَ اَللّٰهُ یحِبُّ اَلْمُطَّهِّرِینَ»﴿التوبة، 108﴾، خب اول اینها «یحبون ان یتطهروا» و بعد خدا «یحب المطهرین» است؛ اول محبت از اینها شروع شده و بعد گُل محبت در ملکوت برای آنها شکفته شده است. این آیهٔ اول بود.

آیهٔ بعد در سورهٔ نور است: «رِجٰالٌ لاٰ تُلْهِیهِمْ تِجٰارَةٌ وَ لاٰ بَیعٌ عَنْ ذِکرِ اَللّٰهِ وَ إِقٰامِ اَلصَّلاٰةِ وَ إِیتٰاءِ اَلزَّکٰاةِ یخٰافُونَ یوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ اَلْقُلُوبُ وَ اَلْأَبْصٰارُ»﴿النور، 37﴾، من محبّ اینها هستم، چون اینها محب من هستند و این‌قدر محبتشان به من قوی است که «لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله»، محکوم دادوستدهای سنگین و سبک نیستند که با دیدن پول، من را رها بکنند و بروند! نه اینها رهاکننده نیستند و عاشق نماز هستند، عاشق زکات هستند و از روزی واهمه دارند که دل‌ها و چشم‌ها زیرورو می‌شود، اینها را من دوست دارم.

اما آیهٔ سورهٔ احزاب، این آیه را ابی‌عبدالله خیلی از مسیر مکه تا کربلا خواندند؛ ازجمله وقتی خبر شهادت قیس را به او دادند که یابن‌رسول‌الله! سر او را بالای دارالاماره زدند و جنازه‌اش را لگد زدند و پایین انداختند، این آیه را خواندند و اشک ریختند: «مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ رِجٰالٌ صَدَقُوا مٰا عٰاهَدُوا اَللّٰهَ عَلَیهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضیٰ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ ینْتَظِرُ»، قیس! تو زودتر از ما به پیشگاه خدا رفتی، ما هم به انتظار هستیم و تو مسابقه را بردی. «و منهم من ینتظر وَ مٰا بَدَّلُوا تَبْدِیلاً»﴿الأحزاب، 23﴾، ما به انتظار هستیم و راهمان را عوض نمی‌کنیم.

عشق از معشوقْ اول سر زند

 تا به عاشق جلوهٔ دیگر کند

 من اول باید یک چیزهایی را دوست داشته باشم تا پروردگار عالم من را دوست داشته باشد. این مواردی که از این چند آیه برای شما خواندم، از مسائلی است که انسان را وارد وادی محبت خدا می‌کند و اول از ما باید شروع شود. یک آیه‌ای در سورهٔ بقره است که همهٔ شما شنیده‌اید و بیشتر در ختم‌ها می‌خوانند. خیلی آیهٔ عجیبی است! «اذکرنی»، اول شما یاد من کنید، «اذکرکم»، تا من به سراغ شما بیایم. اول از شما باید شروع بشود! قدیم هم می‌گفتند: «از شما حرکت و از خدا برکت». ما باید قدم محبت به حقایق را برداریم تا به او نوبت بدهیم که او هم عاشق ما بشود.

 


0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
مطالب مرتبط
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
تهران حسینیه هدایت سخنرانی سوم دهه سوم محرم96 تهران/ حسینیهٔ هدایت/ دههٔ سوم محرّم/ پاییز 1396هـ.ش./ سخنرانی سوم

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^