لطفا منتظر باشید

جلسه چهارم شنبه (22-7-1396)

(تهران آستان مقدس امامزاده ابوالحسن (ع))
محرم1439 ه.ق - مهر1396 ه.ش
13.18 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحَمدُ لِلّه ربِّ العالَمینَ الصّلاة والسّلام علی سیّد الأنبیاء والمُرسَلین حَبیبِ إلهِنا وَ طَبیبِ نُفُوسِنا أبی‌القاسم محمّد صَلّی اللّهُ عَلَیهِ و عَلی أهلِ بَیتِهِ الطّیِّبِینَ الطّاهرینَ المَعصُومینَ المُکَرَّمِین.

 

لزوم شناخت حقّ

جملۀ اول آیۀ صدوبیست‌ویکم سورۀ مبارکۀ بقره در حدّ لازم توضیح داده شد. لطائف مهمی هم در ضمن توضیح جملۀ اول شنیدید. جملۀ اول آیه این است: «الّذِینَ آتَینَاهُمُ الکِتَابَ». «آتَیناهُم» به معنای عطاکردن است. کسی‌که کتاب را، یعنی قرآن مجید را عطا کرده، وجود مقدس حضرت حق است. شناخت حضرت حق بر کسی که طالب خیر دنیا و آخرت باشد، واجب است. اگر خدا برای انسان تا آخر عمر مجهول باشد و او را نشناسد، تهی‌دست می‌ماند و به قول قرآن مجید، هم‌پایِ چهارپایان است.

معرفت به پروردگار، اشرف و اعظم علوم است؛ چرا که موضوع معرفت، خداوند مهربان است. جالب این است که برای اهلش، یعنی کسانی‌که علاقه دارند، دوست دارند خدا را بشناسند تا در کنار او خیر دنیا و آخرتشان را تأمین کنند، شبانه‌روز ده‌بار واجب کرده است تا حدّی که او را بشناسند، صفات او را اوّل به زبان جاری بکنند و بعد با دل، دنبال باطن این صفات بروند.

نمازهای یومیه هفده رکعت است. در دَه رکعتش باید به‌صورت واجب، سورۀ حمد خوانده شود. ترک حمد، نماز را باطل می‌کند و دیگر آن نماز، نماز نیست.

 

صفات جمال در بسمله

شروع سورۀ مبارکۀ حمد با سه وصف از اوصاف جمال پروردگار است: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم». این «بسم اللّه» ده‌بار در هر شبانه‌روز تا آخر عمر تکرار می‌شود. فهمِ «اللّه» و «رَحمان» و «رَحِیم» انسان را ظرف معرفت خدا می‌کند و این معرفت به تدریج گسترده‌تر هم می‌شود.

 

اثر معرفت الهی در زندگی بزرگان

شاید بیشتر شما اولین‌بار است که اسم مرحوم آیت‌اللّه العظمی آقا سیدعلی نجف‌آبادی را می‌شنوید! ایشان یقیناً در صدسال پیش بنابر نگاه اهل فن، اعلمِ علمای شیعه بود، ولی نمی‌دانم چرا حاضر نشد رساله بدهد! چون علمیّت درس ایشان بسیار بالا بود، مجلس درس او مرکز اجتماع قوی‌ترین طلبه‌ها محسوب می‌شد. با داشتن مقام بالای علمیّت و مرجعیّت (که بنده احوالاتش را می‎دانم و حداقل در یازده رشته از علوم، اعلم علمای زمان خودش بود، عمامۀ کوچکی داشت و قبایی می‌پوشید که تا زیر زانویش بود و نه بلندتر، و عبایی معمولی بر دوش می‌انداخت، با آن همه مطالعات علمی و درس و طلبه‌پروری) حُسن کم‌نظیری در کار این انسان بود که خانم جوانی هم پیش او درس می‌خواند.

ایشان آن خانم جوان را از نظر علمی به‌جایی رساند که او هم فقیهی جامع‌الشرایط شد، اما چون در احکام فقهی شرط است که مرجع تقلید باید مرد باشد، به مرجعیّت نرسید که مردم از ایشان تقلید کنند، با اینکه دارای مقام اجتهاد بالایی بود.

این خانم، چهل جلد کتاب علمی هم نوشته است، تفسیر قرآن نوشته است، کتاب‌هایی نیز در موضوعات اخلاق، معاد و مسائل مربوط به زندگی دارد. قبرش در اصفهان زیارتگاه است و حرم و بارگاهی دارد. ایشان در دورۀ عمرش بیش از ده‌هزار زن و دختر را در اصفهان به زنانی با ایمان و با اخلاق فوق‌العاده تبدیل کرد؛ یعنی قدرت تربیت‌کنندگی این خانم قوی بود.

آخرین شاگرد ایشان هم پارسال از دنیا رفت که او هم خانم عجیبی بود و کتاب تألیفی داشت. وقتی شنید من در اصفهان هستم، پیغام داد که خیلی آرزو دارم شما را ببینم. من به آن واسطه گفتم ببینید ایشان کِی وقت می‌دهند تا من خدمت ایشان برسم. وقتی را تعیین کردند و نزدیک یک ساعتی من پیش این خانم بودم. با اینکه صدودو سال داشت، من روی ایشان را ندیدم. با اینکه قرآن می‌گوید پیرزن دیگر از نامحرم‌بودن درآمده و اگر کسی صورتش را و مویش را ببیند، عیبی ندارد، ولی تربیت ایشان که آخرین شاگرد خانم امین است، چنان قوی بود که برخوردش با من کاملاً مانند برخورد با نامحرم بود؛ یعنی در حجاب کامل، روی تخت منزلش.

یکی‌دو ماه که از آن ملاقات گذشت، قلب ایشان ایستاد و بعد از صدوچند سال، دیگر قلب قدرتِ زدن نداشت، ولی آن روز که من پیش او بودم، بحث‌های ظریف و جالب علمی مطرح کرد؛ یعنی یک ملّای واقعی بود.

این‌گونه خانم‌ها برای بقیۀ خانم‌ها پیام دارند که شما هم در تربیت، در علم، در اخلاق، در حجاب، در پاکی دامن می‌توانید به مقامات بالایی برسید، ولی خودتان نمی‌خواهید. عده‌ای از شما دنبال آرایش و نمایش خود و بی‌حجابی و رعایت نکردن محرم و نامحرم هستید. محور زندگی‌تان خوش‌پوشی و خوش‌خوردن و خوش‌لذّت بردن است، و در قیامت نجات نخواهید داشت؛ چون خودتان را از چهارچوب انسانیت درآورده‌اید و در طایفۀ چهارپایان قرار گرفته‌اید: «أولئِکَ کَالأنعام».

این حرف خداست.

 

التزام به تبلیغ و تبیین دین

این مرد الهی و این مرد بزرگ که من همۀ زندگی و حالاتش را خوانده‌ام و شخصیتش را خوب می‌شناسم، با آن‌همه درگیری علمی و شاگردپروری و درس‌دادن جداگانه به آن خانم، تا زنده بود، از اول فروردین تا پایان سال سیصدوشصت روز، سیصدوشصت بعد از ظهر و سیصدوشصت شب منبر می‌رفت. اطراف اصفهان هم که دعوتش می‌کردند، چون ماشین نبود و بایست پیاده برود، زودتر راه می‌افتاد.

حتی اگر یقین داشت این مجلسی که ده‌شب دعوتش کرده‌اند، بیست‌نفر هم مشتری ندارد، منبر می‌رفت، یا اگر مجلسی می‌رفت که پنج نفر، چهار نفر بیشتر مشتری نبود، باز هم منبر می‌رفت. یعنی می‌گفت رابطه‌داشتن با ابی‌عبداللّه(ع) و تبلیغ دینِ ابی‌عبداللّه(ع) بر من واجب است و من نمی‌توانم این واجب را یک روز تعطیل کنم. منبرهای بسیار مؤثری هم داشت.

روزی در نجف‌آباد اصفهان شخصی از ایشان دعوت کرد منبر برود. روز تعطیل بود و ایشان هم درس نداشت؛ دو ساعت مانده به منبر پیاده راه افتاد. در پیاده‌رو که می‌رفت، درِ خانه‌ای باز بود و صاحبخانه دمِ درِ خانه ایستاده، اما ایشان را نمی‌شناخت و نمی‌دانست که این کوهِ نور و علم و عقل است.

چشم بیشتر ما در عظمت دیدن به لباس و ظاهر است. اگر کسی با دو تا ماشین ضدّگلوله، چندپاسدار و چهل‌قبضه اسلحه از جلوی ما رد بشود، آن کسی‌که در ماشین است، خیلی برای ما بزرگ است، اما اگر کسی بالاتر از او، آگاه‌تر، عالم‌تر و بیناتر از او پیاده از جلوی ما رد شود و تنها هم باشد، لباسش هم معمولی باشد، شاید برای ما سخت باشد که حتّی جواب سلامش را بدهیم و با خود بگوییم این دیگر کیست؟!

صاحب‌خانه وقتی آن قیافه و لباس و عمامه را و قناعت در لباس و زهد و تقوا را دید، جلو آمد و گفت: آقا! من پدرم تازه از دنیا رفته است. می‌آیی در این خانه و در این اتاق بنشینی و یک سورۀ قرآن برای پدرم بخوانی؟ دو ریال هم به تو می‌دهم.

الآن جوان‌ها نمی‌دانند دو ریال چیست. الآن اگر در ایران دو ریالی پخش کنند، با آن هیچ نمی‌دهند، اما در زمان ما با این مبلغ، یک عدد نان سنگک می‌دادند که الآن همان به هزار تومان رسیده است. ما یک قِران می‌دادیم و چهارعدد تخم مرغ می‌گرفتیم که الآن هرعدد تخم مرغ، سی‌چهل تومان شده است، اما مردم با همان پول کمِ گذشته بسیار پاک و کم‌گناه زندکی کردند و مردمی قانع بودند.

زندان‌های آن وقت، زندانیِ پولی نداشت. مردم هم آن‌قدر طمعکار نبودند که خودشان را چنان بدهکار کنند که یک‌مرتبه چشم باز کنند و ببینند دو میلیارد بدهکارند و هیچ ندارند بدهند و حالا باید به زندان بروند که حالا زن باید بیچاره بشود، بچه بی‌بابا بشود، چون این آقا نمی‌خواسته است اخلاق اسلامی داشته باشد و قانع باشد.

سیّد هم قبول کرد و رفت در اتاق نشست. برای پول قرآن نخواند؛ بلکه خوشحال بود که وقت و زمانی را برای آن شخص اختصاص داد که یک سورۀ قرآن بخواند. قرآن نازل‌شده و کلام خداست. کسی‌که سیدعلی نجف‌آبادی را نمی‌شناسد و به او می‌گوید بیا قرآن بخوان، او با همۀ وجود، با آن علمش می‌رود و قرآن می‌خواند، معراج می‌رود، با خدا هم‌صحبت می‌شود. قرآن‌خواندن یعنی هم‌صحبت شدن با پروردگار. من و شما در بیست‌وچهار ساعت غیر از حمدی که می‌خوانیم، چقدر با خدا هم‌صحبت هستیم؟

این مرد الهی یک فتوایی دارد که من اولین‌بار بود که چنین فتوایی را دیدم و دیگران را خبر ندارم که چنین فتوایی داشته باشند. ایشان به عالمان اصفهان، به منبری‌ها و طلبه‌های اصفهان می‌گفت: یاددادن معنای حمد و سورۀ نماز به مردم واجب است تا مردم نماز مجهولی نخوانند که وقتی می‌گویند «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» نفهمند «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» چیست، نفهمند «الحمدللّه ربّ العالمین» چیست!

واجب است بر شما که معانی نماز را می‌دانید، معانی آن را به مردم نمازگزار انتقال بدهید تا خداشناس بشوند. وقتی خداشناس شدند و فهمیدند که چه منبعی است و ارتباط با او برای دنیا و آخرتشان چه‌سودی دارد، دنبال انبیای خدا هم می‌روند، دنبال حلال و حرام خدا هم می‌روند، دنبال قرآن خدا هم می‌روند.

اول باید او را شناخت که چه‌کسی این قرآن را نازل کرده است.

 

معنی «اللّه»

«بسم الله الرحمن الرحیم»؛ اگر از هرکدامتان بپرسم «اللّه» یعنی چه، همه می‌گویید خدا.

می‌گویم: از کجا می‌گویید به معنی خداست؟ می‌گویید از قدیم در ترجمه‌ها دیده‌ایم و هر قرآن باترجمه را که باز کنیم، زیر «اللّه» نوشته است: خدا.


خدایی که بخشنده است. هم «اللّه» به معنی خدا نیست، هم کلمۀ «رحمان» به معنی بخشنده نیست و هردو معنا غلط و اشتباه است؛ لذا من در ترجمۀ قرآنم که تا کنون نزدیک به هشت‌میلیون نسخه چاپ شده است و نزدیک به صد ناشر در حال چاپ از آن ترجمه هستند، «بسم اللّه» را چنین معنی نکردم که: به نام خداوند بخشندۀ مهربان.

«اللّه» به معنی خدا نیست. «اللّه» زیباترین، ظریف‌ترین و بهترین معنا را در اسمای الهی دارد. معنی «اللّه» این است که برای شما می‌گویم و شما هم باید خیلی دقت کنید و این معنا را با دل خود بگیرید، نه با گوش.

خیلی چیزها را با گوش می‌گیریم و مهمّ هم نیست. قدیمی‌ها می‌گفتند در کلّۀ ما دو گوش است. اگر بخواهیم به گوش قناعت بکنیم، از یک گوش می‌شنویم و از گوش دیگر هم فراری می‌دهیم. راست هم می‌گفتند. از اول تا حالا، پدردرپدر به ما گفته‌اند دروغ حرام است، حتی به زن و بچه‌تان هم دروغ نگویید.

امیرالمؤمنین(ع) می‌گوید: دروغ، چه شوخی باشد یا جدّی، حرام است.

ما که این را شنیده‌ایم، پس چرا دروغ می‌گوییم؟! چون شنیدۀ ما از یک گوش آمده و از یک گوش دیگر بیرون ریخته و نمانده است. اگر دروغ و غیبت و تهمت حرام است، اگر فحش‌هایی که در جامعه پخش است و شما نام آن را فحش خواهر و مادر می‌گذارید که حرام است و حدّ نیز دارد، پس چرا مردم غیبت می‌کنند، تهمت می‌زنند، فحش می‌دهند؟ آیا نمی‌دانند حرام است؟

نه، می‌دانند، ولی چون تنها با گوش شنیده‌اند، کلّه‌شان را که تکان دادند، این حرام خدا از آن گوششان بیرون ریخته و نمانده است. اگر احکام الهی در من بماند، عامل به احکام الهی می‌شوم.

الله یعنی چه؟ این را باید با دل بگیرید، نه با گوش، چنانکه می‎گویند: دل بده به حرفم، دل بده به مطلبم! قرآن مجید هم می‌گوید نیروی درک انسان، قلب است: «لَهُم قُلُوبٌ لا یَفقَهُونَ بِها»[1]، این‌ها نیروی درک و فهم دارند، اما نمی‌آیند بفهمند. نه اینکه آدم‌های نفهمی هستند و قرآن کریم این را نمی‌گوید؛ بلکه باید با دل فهمید تا بماند.

«اللّه» یعنی ذات مُستَجمِع (مستجمع یعنی جامع) جمیع صفات کمال که هر صفتش هم حدود و چهارچوب ندارد و بی‌نهایت است؛ یعنی وقتی می‌گوییم پروردگار ما مهربان است، یعنی مهربانی‌اش بی‌نهایت است، تمام نمی‌شود و محدود نیست. جوری نیست که مهربانی‌اش را هزینه کند و بعد به بقیه بگوید چیزی دیگر نمانده است و بروید.

خدا رحیم است؛ یعنی صفت رحیمیّت او گسترده است و حدّی ندارد. این دریایی است که ساحل ندارد. غفوری و کریمی و رحمانیّتش هم ساحل ندارد. وَدود بودنش هم ساحل ندارد. «قابِل التَّوب» بودن خدا، «غافر الذنب» بودن، مَلِک‌بودن، قدّوس‌بودن و عزیزبودن خدا ساحل ندارد.

ما محدود هستیم، چون مخلوق هستیم. اگر او محدود بود، آن هم مخلوق بود و تا حالا چندمیلیارد سال از مرگش می‌گذشت و دیگر عالمی وجود نداشت. فرق بین ما و او این است که هیچ چیزِ ما شبیه به او نیست؛ او وجود مقدسی مافوق تمام موجودات عالم است و زمان و مکان ندارد؛ بلکه زمان و مکان هم مخلوق او هستند. زمان و مکان او را در آغوش نگرفته است؛ بلکه او بی‌نهایت است.

این معنی «اللّه» است.

 

مقام کتاب خدا

آیا روشن شد که قرآن را چه‌کسی نازل کرده است؟ اگر بخواهید بفهمید قرآن چیست، باید بدانید که قرآن تجلّی جمیع صفاتِ کمالِ بی‌نهایت پروردگار است. همین قرآن است که در خیلی‌جاها وقف مُرده‌هاست و محدود به مجالس ختم، یا بعضی از گداها در کوچه می‌نشینند و باز می‌کنند و می‌خوانند که دو ریال گیرشان بیاید. این‌جور پَست‌کردن کتاب خدا از اعظم گناهان است.

پیغمبر(ص) جمله‌ای در ضمن روایتی مفصّل دربارۀ قرآن فرموده است که برای من کاملاً ملموس شده است و کاملاً این جمله حالی‌ام شده است؛ برای اینکه خودم به توفیق صاحب قرآن، مشغول تفسیر قرآن هستم و الآن به سورۀ واقعه رسیده‌ام و حجم نوشته‌های من از «بسم اللّه» در سورۀ حمد تا اینجا بیش از دوازده‌هزار صفحه کاغذ آ4 شده است.

حالا امشب شما برو دو صفحه بنویس و ببین حال و حوصله‌اش را داری! اما قرآن چنان نیرو و انرژی و نوری به انسان می‌دهد که طلبه‌ای بتواند دوازده‌هزار صفحه دربارۀ دقایق، حقایق و لطائف آن مطلب بنویسد و بعد از این دوازده‌هزار صفحه بفهمد که از قرآن نتوانسته است هیچ‌چیزی کشف کند.

پیغمبر(ص) می‌فرماید: «لا تُحصَی عَجائِبُه»، شگفتی‌های این قرآن قابل شمردن نیست، ننشینید بشمارید که یک ـ دو ـ سه ... سه میلیارد ـ شش میلیارد ـ ده میلیارد ...؛ عجایب و شگفتی‌هایی که در دلِ آیات این کتاب است، ابداً تا قیامت قابل شمردن نیست.

فخر رازی که از علمای سنّی و اهل همین منطقۀ ری بوده است (رازی یعنی اهل ری)، در قرن هفتم در همین شهر ری تفسیری عالمانه نوشته که چهل جلد است. خودش بچۀ شاه‌عبدالعظیم است و خیلی آدم باسوادی بود.

«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» اولین آیۀ قرآن و «الحمد للّه ربّ العالمین» آیۀ دوم قرآن است. من چندین‌بار این تفسیر را زیر و رو کرده‌ام و حدود چهل سال در این زمینه کار کرده‌ام. او دربارۀ «الحمد للّه ربّ العالمین» یک راهنمایی می‌کند و می‌گوید: اگر از این ناحیه و با این وضع به «الحمد للّه ربّ العالمین» نگاه بکنید، این آیه‌ای که به یک‌خط هم نمی‌رسد و نصف خط است، با یک میلیون معنا در ارتباط است.

آیا قرآن تنها برای بهشت زهراست؟ فعلاً که برای آنجاست.

آیا فقط برای مجالس ختم است؟ فعلاً که برای مجالس ختم است.

پس این‌همه قاریان که تنها الفاظ قرآن را قرائت می‌کنند، در کدام جلسۀ قرآنیِ کشور حقایق قرآن را انتقال می‌دهند؟ فقط بزرگواری می‌آید و با ادب و صدایی خوش می‌خواند و مستمعین هم دویست بار «اللّه اللّه» و «بارک اللّه» می‌گویند و جلسه تمام می‌شود.

حالا از قرآن چه گیرتان آمد؟ هیچ!

شما در جلسات قرائت قرآن پنج آیه بخوانید و از عالمی هم بخواهید که حقایق یک آیه را به مردم انتقال بدهد.

این مرد الهی می‌گفت: تعلیمِ معانی نماز واجب است. یک آیۀ نماز «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» است و یک کلمه‌اش هم «اللّه» است به معنی مُستجمِع جمیع صفات کمال.

 

معنی «رحمان» و «رحیم»

«الرّحمن»، رحمان به معنی بخشنده نیست، یعنی وجود مقدّسی که مهر و محبّت او به بندگانش و همۀ موجودات دائمی و همیشگی است.

«الرّحیم» یعنی وجود مقدس او در پاداش دادن به انسان‌های مؤمن و دارندۀ عمل صالح، تمامی ندارد؛ بلکه همواره پیوسته و همیشگی است.

چنین وجود مقدسی قرآن را نازل کرده است. امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه است می‌فرماید: قرآن، تجلّی خدا بر بندگانش است. این هم قابل بحث است که دوسه شب لازم است تا تجلّی را برای شما از دیدگاه عرفان و فلسفه بر مبنای دیدگاه سورۀ مبارکه اعراف توضیح بدهم که این تجلّی خیلی مسئله است.

قرآن تجلی پروردگار بر بندگانش است؛ یعنی اگر قرآن را ببینی، خدا را دیده‌ای، قرآن را بفهمی، خدا را فهمیده‌ای.

این معنیِ جملۀ اول آیۀ صدوبیست‌ویک: «الّذِینَ آتَیناهُمُ الکِتابَ».

بعداً به سراغ جملات دیگر آیه می‌رویم: «یَتلُونَه حَقَّ تِلاوَتِه أولئِکَ یُؤمِنُونَ بِه وَمن یَکفُر بِهِ فَأولئِکَ هُمُ الخاسِرُون».

فکر کنم این سه جملۀ آیه دوسه تا ماه رمضان لازم دارد تا بحث شود و حقایقش دربیاید.

خدایا به ما لطف کن و قرآنت را به ما بفهمان!

خدایا به ما احسان کن و عمل به قرآن مجید را نصیب ما و زن و بچه‌ها و نسل ما تا قیامت بگردان!

 

ذکر مصیبت

نگذاشتند این بچه بزرگ بشود تا ابی‌عبداللّه(ع) به دنیا نشان بدهد که اهل قرآن بودن یعنی چه!

نگذاشتند از شش ماه ردّ بشود، او را شهید کردند و به قتل رساندند. اگر مهلت می‌دادند علی‌اصغر هم در کنار تربیت قرآنی، هم‌وزن شخصیتی مانند علی‌اکبر می‌شد، اما نگذاشتند. خانم‌ها گفتند: حسین جان! بچه بی‌قرار است و دست و پا می‌زند!

دهۀ اول عاشورا، با مهر ما مطابق بوده است؛ یعنی وقتی که در ایران مهرماه بوده است، واقعۀ عاشورا که در ماه عربی است اتفاق افتاد.

مهرماه هم هنوز گرم است. امروز اعلام کردند که بعضی از شهرهای ایران سی‌وهشت درجه بوده است. حالا شما این روزها را در کربلا درنظر بگیری، درجۀ گرما به چهل‌وپنج درجه می‌رسد.

بچه‌ای که مادرش شیر ندارد، و بچۀ شش‌ماهه غذا هم که نمی‌تواند بخورد؛ یا باید شیر به او بدهند، یا حدّاقل آب بدهند که از پژمردگی درآید، اما هیچکدام نبود. شیر نبود، چون مادر هم تشنه بود و هم گرسنه، آب هم که نبود. در آن گرمای کربلا، قنداق هم نبود که برخی می‌گویند و حرف درستی نیست؛ بلکه با یک پیراهن نازک عربی در گهواره قرار داشت.

زینب کبری(س) به ابی‌عبداللّه گفت: این بچه مدام دست و پا می‌زند و مثل مرغ سرکنده شده است.

امام(ع) نگفت به مادرش رباب بگو تا بچه را بیاورد و به من بدهد، اما انگار زبان حال ابی‌عبداللّه(ع) به بچه این بود:

در حرم زاری مکن از بهر آب***چون خجالت می‌کشم من از رباب

به خواهرش گفت تا بچه را بیاورد. بچه را بغل گرفت.

همۀ شما گل رُز را می‌شناسید. اول صبح وقتی گل را با ساقه قیچی می‌کنید، تا دَه صبح گل روی ساقه راست می‌ماند و صاف است، اما از ده به بعد که هوا گرم‌تر می‌شود، یواش‌یواش گل بر روی شاخه برمی‌گردد و به راست و چپ متمایل می‌شود و ساقه دیگر نمی‌تواند گل را نگه دارد.

اینجا هم گردن نمی‌توانست سر را نگه ‌دارد. وقتی روی دست بلندش کرد، سر به عقب افتاد و تمام گلو روبروی لشکر قرار گرفت.

فقط یک کلمه از قول ابی‌عبداللّه(ع) بگویم. می‌دانید چه گفت؟ صدا زد: خدایا! هر مادری که می‌خواهد بچه‌اش را از شیر بگیرد، آن‌قدر بهانه برایش می‌آورد، سر سینه‌اش را رنگ می‌کند، تلخ می‌کند و کاری می‌کند که در مدّت دوسه روز، بچه از شیرخوردن منصرف شود، اما بچۀ من دیگر بهانه نمی‌خواست، در یک لحظه تیر سه‌شعبه او را از شیر مادر گرفت.


پسرم!

مخفی از چشم زنان دل‌پَریش

می‌کَنَم قبر تو را با دست خویش

می‌گذارم صورتت را روی خاک

تا ز خاک آید ندای عشق پاک

 


[1]ـ اعراف: 179.

برچسب ها :