فارسی
جمعه 31 فروردين 1403 - الجمعة 9 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

جامعیّت قرآن کریم و باورهای لازم قلبی


معارف اسلامی - جلسه ششم دوشنبه (24-7-1396) - محرم 1439 - آستان مقدس امامزاده ابوالحسن (ع) - 12.13 MB -

قرآن برای تمام بشرباورهای لازم قلبی: خداباوریاسمای الهیهیزم جهنّم یا میّتیوسف(ع)، جوانی پاک و مطیع پروردگارباور قلبی به قیامت و دلیل آنایمان قلبی به ملائکهباور به انبیا و قرآن کریمذکر مصیبت

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحَمدُ لِلّه ربِّ العالَمینَ الصّلاة والسّلام علی سیّد الأنبیاء والمُرسَلین حَبیبِ إلهِنا وَ طَبیبِ نُفُوسِنا أبی‌القاسم محمّد صَلّی اللّهُ عَلَیهِ و عَلی أهلِ بَیتِهِ الطّیِّبِینَ الطّاهرینَ المَعصُومینَ المُکَرَّمِین.

 

قرآن برای تمام بشر

کلام در آیۀ شریفۀ صدوبیست‌ویکم سورۀ بقره بود. این آیۀ شریفه دربردارندۀ مسائل بسیار مهم و قابل توجهی است که در حدود شش شب، واقعیاتی را از این آیه شریفه شنیدید. در جملۀ اول آیه آمده است: «الّذینَ آتَیناهُمُ الکِتابَ»، کسانی که خداوند قرآن را به آنها عطا کرده است.

کسانی‌که خداوند کریم قرآن را به آنها عطا کرده، کیان‌اند؟ جامعۀ انسانی. پس در این آیۀ شریفه خطاب و گفتۀ پروردگار شامل حال همۀ کسانی است که از زمان نزول قرآن تا الآن زندگی می‌کرده‌اند و از الآن تا قیامت.

هیچ سرمایه‌ای در بازار هستی به عظمت و سوددهی قرآن نیست. قبل از قرآن مجید، صدوسیزده کتاب دیگر نیز نازل شده است، ولی هیچ‌کدام از نظر محتوا و حقایق، با قرآن قابل مقایسه نیستند. بعد از قرآن هم هنوز هیچ‌کتابی به وزن قرآن مجید نیامده است، بعداً هم نخواهد آمد. امتیاز قرآن بر سایر کُتُب این است که کتاب خدا بر فراز زمان در حرکت است؛ لذا کهنه و از میدان حیات بشر خارج نمی‌شود و در این عالم، دانشی فراتر از او نمی‌آید. قرآن، سرمایۀ عظیمِ منفعت‌دهندۀ خاصی است که سودش بی‌نهایت است.

چگونه برای کسی‌که با این سرمایه کار کند، سودش بی‌نهایت است؟ راهکارش این است که با قلب و نفس انسانی و با اعضا و جوارحش کار بکند.

 

باورهای لازم قلبی: خداباوری

پروردگار عالم در آیۀ صدوهفتادوهفت از سورۀ بقره، پنج برنامه را ویژۀ قلب قرار داده است که انسان باید این پنج برنامه را به قلبش انتقال بدهد. یکی از این پنج برنامه، باورکردن پروردگار عالم است. باورکردن پروردگار کار مشکلی نیست و در پنج دقیقه می‌شود خدا را باور کرد، به این‌صورت که دربارۀ خودم فکر می‌کنم که آیا خودم باعث به‌وجود آمدن خودم شده‌ام؟ می‌بینم که این حرف غلطی است، چون من قبلاً نبودم تا باعث به‌وجود آمدن خودم بشوم. مرد بزرگواری با خانم با کرامتی ازدواج کرد و بر اثر ازدواج آن دو نفر من به دنیا آمدم. آن دو هم مرا نساخته‌اند؛ چون من چند ساعت در صُلب پدر بودم، نُه ماه هم در رحم مادر، در حالی که  مادر مرا نمی‌دید و قلم شکل‌بندیِ قیافۀ من به‌دست مادر نبود. او نمی‌توانست در رحمش برای من جسمی بسازد و از داخل این جسم دست و پا ایجاد بکند، شکم بسازد، روده و معده و کلیه و جگر سفید و سیاه ایجاد بکند، سپس سَرَم را متناسب با بدن بسازد، نه اینکه به پهنای شانه‌ام بالا کشیده شود و سَر بشود، بلکه سرم در بین دو شانه ایجاد شده است و هیچ‌کدام از اینها کار مادرم نبود. مادرم هیچ‌چیز مرا ندید و هیچ قلمی در دستش نبود که مرا نقاشی کند.

همین حرف دربارۀ پدر و مادرم نیز هست و آنها خودشان خودشان را نساختند و نبودند تا خود را بسازند. همین‌طور برویم به عقب تا به مرد و زنی برسیم که اسم آن مرد را خدا در قرآن «آدم» گذاشته است و اسم آن زن را هم گذاشته است زوجۀ جفت آدم و در قرآن برایش اسم شناسنامه‌ای نیاورده است.

در دانش بشری ثابت شده است که آن دو نفر هم یک روزی نبودند. زمانی که آدم نبود، عدم بود و اصلاً هیچ وجودی نداشت. آیا خودش خودش را ساخت؟ نه! آیا آن خانم، خودش خودش را ساخت؟ نه!

حالا به کرۀ زمین آمده‌اند. آیا زمین موجودِ عاقل، باشعور و عالمِ بااراده‌ای است که خودش خودش را ساخته باشد؟ زمین هم که یک زمانی نبوده است!

من دائماً با مجلات علمی مربوط به پرندگان، موجودات دریایی و جنگلی و عالم خلقت سروکار دارم، نه اینکه یک روز بخوانم و بروم دنبال کارم؛ پنجاه سال است با این منابع سروکار دارم. آخرین حرف دانشمندان امروز با تحقیقات علمی دقیق این است که عُمر زمین چهارمیلیارد و پانصدمیلیون سال است، یعنی زمین هم چهارمیلیارد و پانصد میلیون سال قبل در این فضا نبوده است. به‌دلیل اینکه زمین نبوده است، خورشید و ماه هم نبوده‌اند، مریخ و زُحل و اورانوس هم نبوده‌اند، همین‌طور ستارۀ مشتری، شَعرای یَمانی و کهکشان راه شیری.

تا الآن سیصدمیلیون کهکشان کشف شده است که کهکشان ما در مقابل بعضی‌ از آنها، مانند ارزن در مقابل هندوانه است و همۀ اینها هم نبوده‌اند.

پس چه‌کسی باعث به‌وجود آمدن این عالم خلقت و هستی شده است؟ خود اینها که خودشان را نساخته‌اند!

مسئلۀ عقلی، علمی و فلسفیِ این موضوع منتهی می‌شود به اینکه عالم، سازنده‌ای دارد. تا اینجا خدا ثابت شد.

 

اسمای الهی

حالا نام این سازنده چیست؟ این را دیگر علم ما نمی‌تواند به‌دست بیاورد که اسمش چیست. ما فقط تا اینجا می‌رسیم که جهان سازنده‌ای دارد.

او کسی است که صدوبیست و چهار هزار نفر صادق، عاقل، باایمان، با آگاهی گسترده، پاک، باتقوا و بی‌توقع برای هدایت ما فرستاد و به آنها هم اعلام کرد به امت‌ها بگویید ما در مقابل زحماتمان هیچ مزدی از شما نمی‌خواهیم. یک رشته هدایتگری‌های انبیا این بود که نام سازنده را به ما یاد بدهند. آن‌ها شروع کردند به یاددادن تا رسید به زمان پیغمبر(ص).

مجموعۀ هدایتگری‌های انبیا زیر نظر پروردگار دربارۀ نام خدا به هزار نام رسید و کلّ این هزار نام در مکتب اهل‌بیت(علیهم‌السّلام) در چهارچوب دعایی به نام «جوشن کبیر» ذکر شده است.

هزار نام دیگر هست که خدا فقط به انبیا تعلیم داده و ظاهراً اجازه نداده است به ما بگویند.

هزار نام دیگر هم دارد که فقط پیش خودش است که در دانش عرفانی به «الأسماء المستأثره» معروف است؛ یعنی اسامی پنهان، اسم‌هایی که سرّی و راز است، پیش خود حضرت حقّ است. لازم ندیده است این دو هزار نام را به ما بدهد و ما هم حتماً نیاز به یادگرفتن آن اسامی نداشتیم.

 

هیزم جهنّم یا میّت

دیدید که در شش‌هفت دقیقه خدا را پیدا کردیم و وجودش برای ما ثابت شد. حالا اگر بخواهم منکر خدا بشوم، کافر و نجس می‌شوم، اسیر هوا و جهل می‌شوم و نهایتاً قرآن می‌گوید در قیامت، هیزم جهنّم خواهی شد؛ چون هرکسی از من جدا باشد، در قیامت هیزم آتش جهنّم است و در دنیا میّت.

ما همین دو عنوان را داریم. در سورۀ فاطر خدا به پیغمبر(ص) می‌فرماید: “وَ مٰا أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی اَلْقُبُورِ” [1] کسانی که در قبرِ بدن دفن هستند، گوش شنیدن صدای تو را ندارند، این‌ها مردگانی هستند که راه می‌روند، زن می‌گیرند، مغازه دارند و غذا می‌خورند.

در سورۀ انفال هم می‌فرماید: “یٰا أَیهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذٰا دَعٰاکمْ لِمٰا یحْییکمْ”[2] شما بدون من و پیغمبرم میّت هستید و چیز دیگری نیستید. اگر وکیل هستی، یا وزیر و رئیس و شاه هستی، یا استاد دانشگاه و آخوندی، هرکسی هستی باش، ولی بدان که اگر زندگی‌ات را بدون من و پیغمبرم شکل بدهی، در دنیا میّت هستی و در قیامت هم هیزم جهنّمی.

اما کسی‌که وصل به پروردگار مهربان عالم است و خدا را باور دارد، مثل امشب که ما به باور رسیدیم، او موجود زنده است و از ارزش والایی برخوردار است. حضرت رضا می‌گوید: من از پدرم موسی بن جعفر نقل می‌کنم که ایشان از حضرت صادق، از امام باقر، از زین العابدین، از ابی‌عبداللّه الحسین، او از امیرالمؤمنین(علیهم‌السّلام) و ایشان از پیغمبر نقل می‌کند که پیغمبر(ص) فرمود: وجودِ خداباورِ واقعی «أفضل مِن مَلَکٍ مُقَرّب» از ملائکۀ مقرب باارزش‌تر است؛ یعنی از جبرئیل، میکائیل، اسرافیل و عزرائیل هم بالاتر است. زیرا آنها کشش‌ مادّی ندارند که روزی آنان را به سمت زنا ببرد، یا گاهی به سمت عرق‌خوری، گاهی به‌سوی لات‌بازی و گاه به طرف چاقوکشی ببرد؛ بلکه هیچ کشش مادّی از این‌دست ندارند.

در مقابل، انسانی که در زمین است، به تمام گناهان راه دارد، ولی وقتی به من وصل است، راه‌های خودش را به سوی گناه بسته نگه‌می‌دارد و به هرگناهی که به سویش می‌آید، «نه» می‌گوید.

 

یوسف(ع)، جوانی پاک و مطیع پروردگار

عدّه‌ای از شما جوان هستید و کپسول شهوت و می‌دانید من چه می‌گویم. خیلی از جوانان با دیدن یک دختر، دل و دین می‌بازند، با یک تلفن یا با یک عکس دل و دین ازدست می‌دهند، اما آن جوانی که چهارده‌پانزده سال دارد و کپسول شهوت است، هفت سال در کاخ عزیز مصر روی قیمتی‌ترین فرش‌ها، کنار زیباترین پرده‌ها، بهترین اتاق‌ها و کنار بهترین سفره‌ها، با خانم جوانِ شوهردارِ زیبا، عشوه‌گر، طنّاز، خودنما و آتش شهوت روبرو می‌شود که هفت‌سال مدام به او التماس می‌کند، گریه می‌کند، ناله می‌زند، شب به دنبال یوسف می‌آید، روز می‌آید، اما در این مدّت هفت سال، کبریت شهوت این زن به کپسول شهوت یوسف نمی‌خورد، آن‌ وقتی هم که می‌آید، روشن نمی‌شود؛ چون قرآن مجید می‌گوید هر وقت این زن آمد سراغ این بندۀ خالص ما، یوسف یک جواب به او داد و گفت: معاذ الله! کسی‌که مرا خلق کرده است و من او را باور دارم، زنا و ارتباط نامشروع را حرام دانسته است و تا زنده هستم، از من توقّع جواب مثبت نداشته باش!

این حرکات یوسف، زن را درمانده و خسته نمود و به قول امروزی‌ها اعصابش را خورد کرد. نهایتاً قرآن می‌گوید به شدّت عصبانی شد و گفت: حتماً تو را به زندان می‌اندازم.

گفت مهم نیست، آن زندانی که خطرناک است، زندانِ شهوات حیوانی است، اما زندانی که در و دیوار دارد که خطرناک نیست، بینداز!

اگر من هم خدا را باور داشته باشم، همین‌کار را می‌کنم، ولی اگر خدا را خیلی باور نداشته باشم، هفت‌سال که سهل است، هفت‌ثانیه هم دوام نمی‌آورم و تسلیم می‌شوم.

زندان‌های فراعنۀ مصر از بدترین زندان‌های تاریخ بشر بوده است. من هم قبل از انقلاب زندانی کشید‌ه‌ام. خیلی که به ما محبت کرده بودند، اتاقی انفرادی به من داده بودند که به‌صورتی عرضی نمی‌شد بخوابم و تنگ بود و تنها در طول اتاق می‌شد خوابید به‌شکلی که پایم به دیوار گیر نکند. گلیم پاره‌پوره‌ای جارونشده به من دادند و هرصبح با یک کتری سیاه و خراب، چای کمرنگ با دو تکه نان از لای در، داخل اتاق می‌گذاشتند و می‌رفتند.

این زندان‌های ما در برابر زندان فرعون، شرایط خوبی داشت و خانۀ خیلی خوبی بود.

حالا یکباره یوسف از آن کاخ باعظمت و تجمّل و رفاه به جایی آمده است که هیچ زیبایی و ساختمان درستی ندارد، بوی طبیعی ندارد، با غذایی مختصر و آب جیره‌بندی، همراه با شکنجه‌های فراوان، اما طبق آیۀ قرآن، در این شرایط خطاب به پروردگار عرض می‌کند: “قٰالَ رَبِّ اَلسِّجْنُ أَحَبُّ إِلَی مِمّٰا یدْعُونَنِی إِلَیهِ”[3]، ای پروردگار و مالک و مدبّر من! این زندان برای من از آن کاخی که در آن مرا به معصیت تو دعوت می‌کردند، محبوب‌تر است.

اینجا خیلی خوش هستم، ولی در آن کاخ، ناخوش و ناراحت بودم.

این یک معامله با قرآن که معامله‌ای قلبی است. قرآن مجید می‌گوید در قلب تو بایستی پنج چراغ روشن بشود: یکی چراغ توحید، چراغ ایمان به خدا و باورکردن حق است.

 

باور قلبی به قیامت و دلیل آن

چراغ دوم، چراغ قیامت است. باید بعد از صدوبیست‌وچهار هزار پیغمبر و شش هزار و ششصد آیه قرآن، باور داشته باشی که بعد از این جهان، جهان دیگری برپا می‌شود؛ چون در این دنیا، مجرمان کیفر نشدند و پاکان پاداش ندیدند.

چنگیز به مملکت تو حمله کرد و سه تا فتوا داد: گفت هرچه موجود زنده از مرد و زن، حیوان و گاو و گوسفند بر سرِ راه دیدید، بکشید. همه‌چیز را از مغولستان با خودش آورده بود. گفت هرچه قابل سوختن است، بسوزانید.

در زمان حملۀ مغول در قرن هفتم فقط یک میلیون کتاب خطّی‌مان را در نیشابور آتش زدند و ایستادند تا خاکستر شد و الآن یکی از آن کتاب‌ها نیست. اگر آن کتاب‌ها همراه ما بود، ما الآن صدسال از ژاپن جلوتر بودیم.

همچنین چنگیز دستور داد هر آبادی که می‌بینید خراب بکنید. آدم‌هارا کشتند، مردهارا کشتند، زن‌ها و بچه‌ها را کشتند، زن‌های حامله را کشتند و کتابخانه‌ها را سوزاندند، اثاث‌های خانه‌ها را سوزاندند و خانه‌ها را خراب کردند.

چنگیز هم تا وقتی مرد، خیلی سالم و سرحال بود و حتّی یک تلنگر هم به‌عنوان کیفر جنایتش به او زده نشد. اگر کسی چنگیز را ترور می‌کرد، کشتن چنگیز در برابر قتل یک ایرانی است و جزای بقیۀ کسانی که کشته بود، چه‌ می‌شد؟

تیمور گورکانی سه بار به ایران حمله‌ور شد و عین چنگیز عمل کرد؛ یک حملۀ هفت ساله، بدون معطّلی و تعطیلی، یک حملۀ پنج‌ساله و یک حملۀ سه‌ساله.

ماجرای جنایات هیتلر را پیرمردهای بالای هشتادسال به‌خاطر دارند. هیتلر در طیّ یازده سال حکومت از آلمان تا مسکو و تا مناطق آفریقایی و اروپایی حدود هجده میلیون انسان را کشت، پنج هزار دانشگاه را با خاک یکسان کرد و خیلی جاها را سوزاند.

طبق نوشتۀ رئیس دفتر استالین در شوروی که بیست سال در کنار او بود و خاطرات و وقایع را پنهانی یادداشت می‌کرد، استالین، هرکس را که فکر می‌کرد با او مخالف است، دستور می‌داد بکُشند یا در زندان به‌دار بِکِشند. او هم در در مدّت ده‌دوازده سال حکومتش بر شوروی، بیست میلیون نفر را کشت، آن هم نه در میدان جنگ. آیا کیفرش را دید؟ نه!

آیا انبیا که خالصانه‌ترین عبادت‌ها را داشتند، پاداششان را دیدند؟ امام صادق(ع) می‌گوید برخی از انبیا را با ارۀ دوسر نصف کردند، برخی را در چاه انداختند و سنگ‌های سنگین برسرشان ریختند تا لِهِ لِه بشوند و خیلی‌ها را در بیرون شهر کشتند.

امیرالمؤمنین(ع) چه پاداشی در عباداتش دید؟ آیا این هفتاد و دو نفر که روز عاشورا کشته شدند، به پاداش خود در این دنیا رسیدند؟

پس باید براساس عدالت، جهان دیگری به نام آخرت برپا بشود که حسینی‌های تاریخ پاداش ببینند و چنگیزی‌های تاریخ هم جریمه بشوند.

این دومین چراغی است که باید در قلب روشن بشود.

 

ایمان قلبی به ملائکه

سومین چراغ، ایمان به فرشتگان است. پروردگار عالم در این جهان هستی فرشتگانی دارد که برایشان تقسیم کار کرده است؛ یک نوع فرشته که در قرآن به نام «کراماً کاتبین» آمده است، این‌ها از وقتی که بچه‌ها وارد پانزده‌سالگی و دخترها وارد ده‌سالگی می‌شوند و تا صدسال، هفتادسال، هشتاد سال زندگی می‌کنند، ریز و درشت اعمالشان را در پرونده‌ای ثبت می‌کنند. ما نه کیفیت آن پرونده را می‌دانیم که چیست و نه نوع قلمِ دست آنها را؛ هرچه هست از جنس دنیا نیست.

ایمان به فرشتگان این است که بدانم در شب و روز نگاه‌هایم را می‌نویسند، نیّت‌های بدم را می‌نویسند و کارهای زشتم را می‌نویسند و فردای قیامت پرونده را به دست خودم می‌دهند و می‌گویند “اِقْرَأْ کتٰابَک کفیٰ بِنَفْسِک اَلْیوْمَ عَلَیک حَسِیباً” [4]بخوان و خودت نمره بده! منِ خدا نمره نمی‌دهم، پیغمبرم هم نمره نمی‌دهد؛ پرونده‌ات را ببین و خودت بگو که با تو چه‌کار کنم.

آن وقت، اگر خیلی آدمِ باادبی باشد، سرش را پایین می‌اندازد و به جهنّم می‌رود. کسانی هم که اهل بهشت هستند، منتظر دستور پروردگارند.

حالا ببینید با این چراغ‌ها دل چه پرنور می‌شود! از نور خورشید هم بیشتر که در سورۀ حدید می‌گوید آن نور در قیامت ظهور می‌کند، بیرون می‌زند و جادۀ بهشت را نشان می‌دهد که آدمی زیر انرژی این نور حرکت می‌کند.

 

باور به انبیا و قرآن کریم

چراغ چهارم، باورداشتن انبیای الهی است که بهترین معلّمان هستند و من باید روش زندگی‌ام را از آنان بگیرم.

چراغ پنجم که چراغ عظیمی است و خیلی قابل بحث است، قرآن است. قرآن سرمایه‌ای است که به ما می‌گوید که بخشی از کارکردت با این سرمایه را باید با قلبت انجام بدهی. بخشی از برنامۀ سرمایه‌گیری از قرآن هم برای چشم و گوش و زبان و دست و شکم و شهوت و قدم است و خدا برای همۀ این اعضا، در قرآن مجید دستورالعمل دارد که اگر به آنها عمل بکنی، با این سرمایۀ الهی سود ابدی نصیب خودت می‌کنی.

بخش دیگر هم اخلاقیات است که اخلاق را هم باید از این سرمایه بگیری. این سرمایه به تو می‌گوید حسد تو را جهنّمی می‌کند که این مطلب در قرآن علنی است، بُخل تو را جهنّمی می‌کند و کبر در برابر حق تو را به جهنّم می‌برد. پس قرآن بالاترین سرمایه است. اگر من با قلب و نفس و اعضا و جوارحم با این قرآن کار بکنم، به «تِجارَةً لَن تَبُور» می‌رسم، تجارتی که هرگز کسادی ندارد و همیشه منفعت است.

این جملۀ اول از آیۀ یکصدوبیست‌ویک از سورۀ بقره که می‌فرماید: «الّذینَ آتَیناهُمُ الکِتابَ».

چند جملۀ بعدش را هم در فردا شب تا هرجایی که بتوانم، توضیح می‌دهم.

قرآن دریای عجیبی است. اگر یک آیه از آن را بخواهیم برای مردم خوب و درست و عمقی توضیح دهیم، بیش از یک‌سال طول می‌کشد.

 

ذکر مصیبت

از جوانان اسم بردم، اولین جوانی که در کربلا شهید شد، وجود مبارک علی‌اکبر(ع) بود. شنیده‌اید که دوبار جنگ کرد و برگشت. بار آخری که برگشت، شهید شد و شنیده‌اید که چگونه شهید شد. من حالا از اینجا به بعدش را بگویم که وقتی داشت می‌افتاد، فقط توانست با مقدار صدایی که در گلویش مانده بود بگوید: «أبَتاه! عَلَیکَ مِنِّی السَّلام»، بابا! من هم رفتم.

چه بابایی گفت! با دل ابی‌عبداللّه چه کرد!

برادران! هنوز علی‌اکبر به میدان نرفته بود و داشت خداحافظی می‌کرد. وقتی که تمام شد و راه افتاد، حضرت سکینه در روایتی می‌گوید من یک‌لحظه به پدرم نگاه کردم، دیدم چشم‌های پدرم مانند آدمی که در حال جان‌کندن است، در حدقه می‌چرخد.

[کلمات کلیدی: انبیا، باور به حق، قیامت، قرآن، اسماء مستأثره، سود و منفعت، سرمایه، قلب]

 


[1]ـ فاطر: 22.
[2]ـ انفال: 24.
[3]ـ یوسف: 33.
[4]ـ اسراء: 14.

0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
مطالب مرتبط
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
قلب قیامت منفعت انبیا سرمایه

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^