لطفا منتظر باشید

جلسه هفتم چهار شنبه (26-7-1396)

(تهران حسینیه هدایت)
محرم1439 ه.ق - مهر1396 ه.ش
14.94 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

تهران/ حسینیهٔ هدایت/ دههٔ سوم محرّم/ پاییز1396هـ.ش./ سخنرانی هفتم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

سعادت و شقاوت بشر نتیجهٔ وضع قلب اوست. در پایان سورهٔ مبارکهٔ ابراهیم است، پروردگار می‌فرماید: نتیجهٔ سعادت که نتیجهٔ قلب است، بهشت است. جایی که براساس یک آیه در سورهٔ آل‌عمران و یک آیه در سورهٔ حدید، پهنای آن پهنای همهٔ آسمان‌ها و زمین است که برای ما این پهنا قابل‌تصور نیست؛ چون از زمان آدم تا الآن که قوی‌ترین ابزارهای علمی را ساخته‌اند، پهنا برای علم معلوم نشده و معلوم هم نمی‌شود. در سورهٔ آل‌عمران می‌فرماید: بهشت «عرضها السماوات و الأرض» و با یک تغییر اندکی، همین را در سورهٔ مبارکهٔ حدید می‌فرماید. خب پهنا که معلوم نیست، از طول بهشت هم که قرآن حرف نزده، ولی یک اوصافی برای این بهشت بیان می‌کند که آنها را می‌شود فهمید. کسی که وارد بهشت می‌شود، کسی است که در یک حدّ بسیار محدودِ زمانی -گاهی پنج یا شش دقیقه- مؤمن بوده، باتقوا بوده و گاهی هم دوسال، پنج‌سال، ده‌سال؛ حالا مثل ماها آن پانزده‌سال را کم بکنیم، 45سال، 55سال، به تناسب سنی که خدا عنایت فرموده، در حدّ خودش اهل خدا بوده، اهل ایمان بوده، اهل عمل بوده، اهل تقوا بوده است. هیچ‌وقت انسان‌ها در پاکی باطن و پاکی ظاهر مثل هم نبوده‌اند، چون گنجایش‌ها مثل هم نیست. اینها در آنجا به‌خاطر همین مایهٔ اندک عمرشان -حالا هر مقداری که مؤمن و باتقوا و اهل عمل بوده‌اند- ابدی هستند. یک وصف بهشت این است که «لا مقطوعه»، مثل عمر دنیایشان نیست که قطع بشود. همهٔ آنهایی که در دنیا هستند، عمرشان قطع می‌شود و به قول قرآن مجید، آن مدت معیّنی که در علم خداست که من چندسال باید بمانم، خب آن قطع می‌شود و تمام می‌شود؛ ولی این پنجاه-شصت‌سال، بیست‌سال، ده‌سال، یک‌سالی که من مهلت داشته‌ام و در حدّ خودم در ایمان، در عمل، در اخلاق به‌سر برده‌ام، پاداش همین در بهشت، «لا مقطوعه» است و قطع نمی‌شود.

کسی هم علتش را از امام صادق پرسید که ما ده‌سال، بیست‌سال، سی‌سال، پنجاه‌سال، خدا را عبادت کرده‌ایم، چطور آنجا به همین مقدار زمانی که در دنیا بندهٔ خدا بوده‌ایم، به ما مزد نمی‌دهند، همین‌طور ادامه دارد و مرگی وجود ندارد؟ و دربارهٔ جهنمی‌ها هم از حضرت پرسید: خب سی‌سال، چهل‌سال گناه کرده‌اند و مجرم حرفه‌ای بوده‌اند، اینها چرا مرگ در عذاب الهی به سراغشان نمی‌آید؟ چقدر باید جریمه ببینند؟ چقدر امام ششم، حکیمانه جواب داده‌اند! می‌فرمایند: مردم مؤمن، اصلاً به سن آنها کار ندارند و هیچ مؤمنی تصمیم ندارد که خدا را تا این مقدار از زمان عبادت می‌کنم، بنده‌ام و آدم خوبی هستم، اهل گناهان کبیره نیستم و اهل خوبی‌ها هم در حدّ خودم هستم، ولی به این مقدار؛ هیچ مؤمنی برای بندهٔ خدا‌بودن خودش زمان تعیین نکرده و سالک راه عبادت است تا هر وقتی که زنده است؛ یعنی عمق نیّتش این است که من تا زنده باشم، همین باشم. همین نیت باعث ابدی‌کردن آنها در بهشت است. حالا اگر یک آدمی بنا بود سرِ هفتادسالگی بمیرد و اراده‌ٔ خداوند تعلق گرفت که هفتادسال دیگر هم به او عمر داد، در آن هفتادسال دوم هم همان آدم هفتادسال اول است و کاری به زمان ندارد. هیچ مؤمنی در نیّتش نیست که من این مقدار از زمان را عبادت می‌کنم و بقیه‌اش دیگر رها بشود؛ دوزخیان هم همین‌طور هستند و حالا مَثَل خیلی روشنش، همین چهرهٔ پستِ پلیدِ خائنِ ظالمِ آلوده است که سال اولی که سی‌ساله بود، حادثهٔ کربلا را ایجاد کرد. وقتی هم اسرا را به شام آوردند، اهل‌بیت پیغمبر را دید که به دستورش به ذلت کشیدند، سرهای بریدهٔ تعدادی را دید، ظاهراً حدود هفده سر را به شام انتقال دادند و خبرنگاران لشکرش هم اوضاع را برای او گزارش کردند، پشیمان شد؟ اگر پشیمان شده بود که دیگر یزید نبود! سال بعد به‌علتی دستور حملهٔ به مدینه را داد، لشکرش به مدینه آمدند و تمام حرم پیغمبر اکرم را در آن مدتی که در مدینه بودند، اصطبل اسب کردند. تمام حرم! یورشْ یورش همه‌جانبه بود و چقدر مردها را کشتند! جوان‌ها را کشتند! زن‌ها را کشتند! تجاوز به ناموس مسلمان‌ها را حلال کرده بود، پشیمان شد؟ اگر پشیمان شده بود که در سال سوم حکومتش -که خدا دیگر به او مهلت نداد و در 33سالگی نابودش کرد- به لشکر شام دستور داد به مکه حمله کنید و مسجدالحرام و کعبه و همه را با خاک یکی کنید تا یک چنین چیزی نباشد، چرا مجرم برای ابد باید در جهنم بماند؟ به این ‌خاطر است، وگرنه اگر یک مجرمی پشیمان بشود و توبهٔ واقعی بکند که دیگر دوزخی نیست و او را می‌آمرزند. اما امام صادق می‌فرمایند: این دوزخیان در دنیا که بودند، زمان برای گناهان و جرم‌هایشان نگذاشته بودند که بگویند حالا ما بیست‌سال کافر می‌مانیم، بیست‌سال مشرک می‌مانیم، بیست‌سال عرق می‌خوریم، بیست‌سال ربا می‌خوریم، بیست‌سال زنا می‌کنیم و بعد قطعش می‌کنیم. قطع نمی‌کنند! آن که قطع نمی‌کند، نیّتش این ایست که تا هستم، همین هستم. این علت ابدی‌بودن بهشت و آن‌هم علت ابدی‌بودن جهنم.

حالا از جای خودمان حرف بزنیم! جهنم را که جهنمی‌ها می‌روند و می‌بینند چه اوضاعی است. از جایی که پروردگار عالم می‌فرماید: همهٔ مؤمنین به آن امید دارند، انتظارش را دارند، این یک وصفش است: «لا مقطوعه»، ما آن را قطع نمی‌کنیم و وقتی بندهٔ مؤمن من به بهشت رسید، زمان برای او مقرر نشده که حالا بعد از صدسال بگویند آقا پاداش بیست‌سال را که مکلف بوده‌ای، حالا ما پنج‌برابر -صدسال- به تو داده‌ایم و حالا دیگر آماده باش که ما تو را به دیار عدم بفرستیم که اصلاً دیگر نباشی و هیچ‌چیزی از تو نباشد. در آنجا زمان قرار داده نشده، اما در دنیا زمان قرار داده شده است که عِباد مؤمن خدا حالا یکی پروندهٔ عمر تکلیفش بیست‌سال است، یکی سی‌سال است.

 اگر روایات سنی هجده‌سالگی وجود مبارک حضرت علی‌اکبر قبول بشود، یعنی بررسی بشود و ببینیم روایاتش درست است، ایشان در دنیا چقدر سن تکلیف داشتند؟ سه‌سال! اما مزدی که در بهشت به ایشان داده می‌شود، چندسال است؟ قرآن می‌گوید: بحث سال را مطرح نکن، چون سالی وجود ندارد؛ البته آن رحمت و محبت خدا هم غیر از نیّت مؤمن که تا هر وقت بماند همین باشد، بدرقهٔ مسئله هم هست. بعضی‌ها هم دوران تکلیفشان از سه‌سال کمتر بوده و بعضی‌ها هم به قول قرآن مجید به سن کهنسالی رسیده‌اند و از صدسال هم رد شده است، ولی بنده مانده‌اند. این یک وصف بهشت است: «لا مقطوعه». این یک مسئله!

دوم، ما در اینجا -یعنی همین‌جایی که داریم زندگی می‌کنیم- به خیلی منع‌ها برمی‌خوریم، به خیلی منع‌ها! دکتر می‌گوید: آقا مشکلِ سختِ تنگیِ کانال کمر داری، ندو، زیاد راه نرو، زیاد سرپا نایست، دوزانو ننشین، روی تختی که تشکش نرم است نخواب؛ اینها منع است! خب دکتر می‌روم، می‌گوید: شما مشکل ازبین‌رفتن پرز معده داری، آجیل نخور، غذای سفت نخور! همهٔ ما شبانه‌روز با یک‌مُشت از منع‌ها روبه‌رو هستیم، برو آزمایش بده و بیاور. آزمایش را نگاه می‌کند و می‌گوید: شما یکسال غذای چرب نخور؛ حالا طبق اصطلاح خود اطبا تری‌گلیسیرید تو نهصد شده و این باید 150 باشد، چه‌کارکردی؟ اما آن بدنی که پروردگار عالم در قیامت به شما می‌دهد، نسبت به آنچه که در بهشت برای خوردن و آشامیدن آفریده، «لا ممنوعه». میلیاردها سال در آنجا هستی و هیچ‌وقت به تو نمی‌گویند که این یک میوه را نخور، این آشامیدنی را نخور! «لا مقطوعه و لا ممنوعه».

«وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَة × إِنّٰا أَنْشَأْنٰاهُنَّ إِنْشاءً × فَجَعَلْنٰاهُنَّ أَبْکٰاراً»﴿الواقعة، 34-36﴾، ما در بهشت هم نمی‌گذاریم که بندگانمان تنها بمانند و همسرانی را برایشان قرار داده‌ام که به آنها عطا می‌شود. سن بهشتی‌ها در بهشت به سن یک جوان بیست‌ساله است، 24ساله است، یک سن زیبا که می‌فرماید این همسرانی که قرار داده‌ام، همسن‌وسال خودتان هستند و و الی‌الابد هستند؛ نه پیر می‌شوند و نه از دختربودن درمی‌آیند: «جعلناهن ابکارا»، همیشه دختر هستند. «ابکار»، یعنی بِکر و دست‌نخورده؛ «لَمْ یطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لاٰ جَانٌّ»﴿الرحمن، 74﴾، این همسرانی که به شما می‌دهم، قبلاً در این بهشت دست یک جن و یک آدمیزاد به آنها نرسیده است و فقط برای خودتان هستند. این وصف بهشت فقط در جهت زمانش، در جهت همسرداری و در جهت آشامیدنی‌ها و خوراکی‌ها.

حرفم این است که این بهشت(کل بهشت)، خب خودش میوهٔ چیست؟ میوهٔ سعادت است، یعنی آدم سعادتمند؛ سعادتمند کسی است که هم ایمانی در حدّ قابل‌قبول، هم عمل صالح و هم اخلاق خوب دارد و این مجموعه که برای انسان جمع بشود، قرآن سعادتمند می‌گوید. اصلاً در قرآن از سعادت اسم آورده است. این بهشت با این وصف و با این خصوصیات، میوهٔ درخت سعادت انسان است: «وَ أَمَّا اَلَّذِینَ سُعِدُوا فَفِی اَلْجَنَّةِ»﴿هود، 108﴾، این آیهٔ سورهٔ ابراهیم است. بهشت میوهٔ سعادت خودتان است؛ حالا سعادت خودتان میوهٔ چه درختی است؟ طبق آیهٔ 177 سورهٔ بقره، سعادتتان هم میوهٔ اعتقاد پاک، عمل پاک و اخلاق پاک است. خب حالا این ایمان پاک، اخلاق پاک و عمل پاک، این میوهٔ چیست؟ این را دیگر صریحاً در آیات و روایات ببینید، میوهٔ قلبِ پاک، قلبِ سالم، قلب صاف است.

خب مسئله خیلی روشن شد که خط از کجا تا کجا کشیده شده است! قلب پاک، محصولش ایمان و عمل و اخلاق پاک؛ محصول این سه سرمایه هم سعادت، محصول سعادت هم بهشت؛ این جاده‌ای است که خدا برای ما باز کرده و خودش هم اسم جاده را صراط مستقیم گذاشته است. این جاده را از اول تکلیف کشیده، اول آن با همین‌ها شروع می‌شود و آخر آن هم بهشت است؛ یک جادهٔ درست، یک جاده‌ای که کمترین انحرافی در آن نیست، یک جاده‌ای که کوتاه‌ترین جاده در این عالم بین انسان و پروردگار است، خط مستقیم است و دیگر کج نیست، زیگزالی نیست. خب این نزدیک‌ترین راه بین انسان و پروردگار است.

آدم هم از بقیهٔ مردم تعجب می‌کند، آنهایی که حالا در کشور خودمان غیر از شماها هستند که چرا این جاده‌ای که کوتاه‌ترین جادهٔ بین انسان و خداست و جادهٔ دیگری هم وجود ندارد که آدم را به خدا برساند، چرا این جادهٔ کوتاه را که نتیجه‌اش بهشت است، زمین گذاشته‌اند و خودشان را در جاده‌های سنگلاخی، طولانی، زیگزالی، انحرافی، کج‌ومَعوج انداخته‌اند که آخرِ جاده‌اش هم هفت طبقه جهنم است. شما می‌گویید نمی‌دانند و اگر حالی‌شان کنیم، آنها هم در کاروان ما می‌آیند. چطور نمی‌دانند! حالا فرض کنید پنجاه‌سال پیش، صدای هدایت‌کنندگان فقط در مسجد و حسینیه شنیده می‌شد، حالا می‌گوییم آنها نیامدند و نشنیدند. خودِ نیامدنشان هم قرآن مجید می‌گوید: گناه بوده و به‌خاطر نیامدن و نشنیدن باید به در جهنم بروند. سورهٔ ملک هم می‌فرماید(امروز انگار داریم خیلی آیه می‌خوانیم) که کارگردانان دوزخ به جهنمی‌ها می‌گویند: «أَ لَمْ یأْتِکمْ نَذِیرٌ»﴿الملک، 8﴾، شما در دنیا که بودید، کسی نبود و نیامد به شما هشدار بدهد که کج‌رَوی نکنید، آخر آن جهنم است؟ «قٰالُوا بَلیٰ قَدْ جٰاءَنٰا نَذِیرٌ»﴿الملک، 9﴾، نذیر که آمد، پیغمبران آمدند، ائمه آمدند، عالمان واجد شرایط آمدند، عقل خودمان هم به ما هشدار می‌داد که این کارها نتیجه‌اش خوب نیست. خب پس چرا به جهنم آمدید؟ «لو کنا نسمع او نعقل»، نرفتیم که بشنویم! تازه یک عده‌ای که خانه می‌خواهند عوض بکنند و این املاکی‌ها خانه نشان آنها می‌دهند، می‌گویند: این خانه که یک خانه با مسجد فاصله دارد، اصلاً اینجا را ما به هیچ قیمتی نمی‌خواهیم؛ مفت هم بدهید، نمی‌خواهیم! یک جایی به ما خانه نشان بده که ما صدای مسجد و حسینیه را نشنویم؛ حالا می‌گوییم پنجاه‌سال پیش، آنها یک دورنمایی از این داشته‌اند که در این دنیا پیغمبر آمده، امام آمده، عالم آمده است، الآن چه؟ الآن که شیعه 24ساعته نه‌تنها در ایران، بلکه بیرون هم صدتا ماهواره دارد(بیشتر هم هست) قرآن را تبلیغ می‌کنند، دارد اهل‌بیت را تبلیغ می‌کند، دارد منبرهای خیلی خوب پخش می‌کند. این جعبهٔ جادویی هم که در خانهٔ گدا و فقیر و غنی و معتاد و سیگاری و تریاکی و آدم سالم هست. به گوش آنها می‌خورد، ولی از این جادهٔ انحرافی بیرون نمی‌آیند! نگویید نمی‌دانستم! به گوششان می‌خورد، قبلاً هم به گوش آنها خورده است؛ بالاخره بچه که بودند، با مادرشان روضه آمده‌اند و روضه‌خوان که از پیغمبران و امامان گفته است. نگفته؟ چرا به جهنم آمدید؟ نرفتیم بشنویم: «لو کنا نسمع او نعقل»، یا اگر به این حرف‌های خوبی که گاهی شنیدیم، فکر می‌کردیم، الآن جهنمی نبودیم.

خب مسئله روشن شد که بالاخره این میوه در میوه، میوه در میوه، ایمان، اخلاق و عمل صالح، میوهٔ قلب است و هر سه باعث سعادت است، سعادت باعثِ رفتن در بهشت است و بهشت هم «لا مقطوعه و لا ممنوعه»، این صراط مستقیم است. پس بر ما واجب است که به قلب برسیم، دلمان را حفظ بکنیم. کبوتری نشود که هر جا دلش بخواهد بنشیند و هر دانه‌ای را دلش بخواهد بخورد. ما باید از مقدمات تخریب قلب پرهیز کنیم! «فانها من تقوی القلوب»، یعنی پروردگار می‌فرماید: این دل‌ها هم برای خودش تقوا دارد، «من تقوی القلوب»؛ پس وظیفهٔ ماست که از مقدمات بپرهیزیم. حالا من و شما که نداریم، اینهایی که در خانه‌هایشان به تمام ماهواره‌های آلودهٔ دنیا وصل هستند، خب اینها همه تخریب قلب است. وقتی آدم یک دفعه گوش بدهد و بگوید: دروغ می‌گوید، دو دفعه گوش بدهد و بگوید: دارد ایجاد انحراف می‌کند؛ اما طول که بکشد، خودش و زن و بچه‌اش لجن‌آلود می‌شوند.

یک شهری پنج-شش‌سال پیش بود که من منبر می‌رفتم، به من گفتند که یقیناً اینجا خانه‌ها یک‌درمیان به تمام کانال‌های مخرب دنیا وصل هستند. ارزان شده است! یک چیزی می‌گیرند و به پنجره یا روی پشت‌بام می‌چسبانند، بعد می‌آیند می‌نشینند و پیچ آن را باز می‌کنند و به همهٔ دنیا و همهٔ مراکز فساد وصل هستند. بالاخره به قول پروردگار به پیغمبر می‌گوید: «وَ ذَکرْ فَإِنَّ اَلذِّکریٰ تَنْفَعُ اَلْمُؤْمِنِینَ»﴿الذاریات، 55﴾، تذکر بده به آنهایی که ایمانشان هنوز نابود نشده، تذکرات تو برایشان سودمند است و درست هم هست. یک شب دیدم آن کارگردان جلسه، ناظم جلسه که یک مرد خیلی موقری بود و آدم نرمی بود و خیلی خدایی بود، گفت: در پشت جلسه، اینجایی که شما منبر می‌روید(خوب هم مردم می‌آمدند)، دو دقیقه با من بیایید تا یک چیزی به شما نشان بدهم. پشت دیوار جلسه یک سالنی بود که آن جلسه نزدیک دوهزار متر بود. خیلی سالن خوبی برای منبر و برای نماز ساخته بودند. من را برد، دیدم به‌اندازهٔ یک تپه از این بشقاب‌های ماهواره -دیش ماهواره- هست، گفت: اینها را همین پامنبری‌ها آورده‌اند و گفته‌اند اگر زودتر به داد خودمان نمی‌رسیدیم، خودمان و زن و بچه‌مان به جهنم رفته بودیم. هرکسی هم دیش ماهواره برای ما آورد، ما هم از جیب خودمان و از جیب جلسه یک جایزهٔ خوبی به او دادیم. حالا مثلاً گفتیم بیا با زن و بچه‌ات پنج‌روز به مشهد در هتل برو، کربلا برو.

من باید مواظب مقدماتی باشم که تخریب دل می‌کند و یکی از آنهایی که قرآن می‌گوید دل را تخریب می‌کند، رفیق بد است، معاشر بی‌دین است که شکایت جهنمی‌شده را که هنوز به جهنم نبرده‌اند و در صحرای محشر است، در سورهٔ فرقان نقل می‌کند(حالا باید حتماً به جهنم برود، ولی حرفش این است که من خوب شده بودم و من ایمان را قبول کرده بودم، ولی «لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ اَلذِّکرِ»﴿الفرقان، 29﴾، رفیق بدِ من مرا گمراه کرد، مرا منحرف کرد، مرا بیچاره کرد، رفیق بد! همین مقدمات الکترونیکی که تا تلفن‌های جیب مردم هم کشیده شده، چه نیازی دارد آدم چهار ساعت بنشیند و هی با انگشتش دکمه این‌ور و آن‌ور بکند و بدترین چیزها، بدترین حرف‌ها و بدترین تهمت‌ها را بشنود و ببیند. آخر این چهار ساعتی که مردها، زن‌ها و بچه‌ها برای این دستگاه وقت می‌گذارند که بدترین عوامل تخریب قلب را ببینند، خب در قیامت محاکمه دارد. خدا می‌خواهد چهار ساعت عمر به ما بدهد، میلیاردها چرخ باید در عالم بگردد که این چهار ساعت را به ما بدهند؛ وگرنه تولید وقت در این عالم از کجاست؟ زمین باید دور خودش بگردد، بعد باید دور خورشید بگردد، ابرها باید باران ببارد و برای دادن چهار ساعت عمر به ما میلیاردها چرخ باید بگردد. خب قیامت مسئولیت دارد.

یک شب پرفسور متدینی را یکجا دیدم، واقعاً متدین و سطح علمی بالا! به او گفتم: آقای پرفسور، شماره همراهتان را به من می‌دهید؟ گفت: من دیوانه نیستم! گفتم: یعنی چه؟ گفت: من اصلاً از وقتی که این را فنلاند اختراع کرده، نه خریده‌ام و نه دارم؛ دیوانه نیستم که با این امواج، هم گوشم، هم کلّه‌ام و هم اعصابم را نابود کنم و هم اتفاقی دارم انگشت می‌زنم، مراکز فساد بیاید. به پیرمردی من نگاه نکن، ما هم لب پرتگاه خطر هستیم. گفت: مگر من دیوانه هستم؟ گفت: تو داری؟ گفتم: نه‌ والله، من هم ندارم. گفت: پس تو هم مثل من عاقل هستی؛ پس ما دو تا شدیم. ما فکر می‌کردیم که تنها هستیم؛ حالا آدم نداشته باشد، البته نمی‌گویم مردم نداشته باشند، اما این هم برعهدهٔ دولت و واجب است، می‌تواند جلوی این‌همه هجوم فساد در همراه‌ها را بگیرد. خب مردم نبینند! دل که خراب بشود، ایمانی دیگر نمی‌ماند، عملی نمی‌ماند، اخلاقی نمی‌ماند.

خب آن جملهٔ اول روایت پیغمبر را بخوانم که سه‌سال است می‌خواهیم با همدیگر تا آخر آن برسیم: «اذا احب الله عبدا الهمه ثمان خصال»، وقتی خدا یک بنده‌ای را دوست داشته باشد، درِ هشت حقیقت را به روی او باز می‌کند. خب چه‌کار باید بکنم که خدا من را دوست داشته باشد؟ باید به سراغ قلبم و اصلاح قلب بروم. یک روایت مهمی هم راجع‌به قلب که خیلی مهم است، سنی‌ها هم نقل کرده‌اند و ما هم داریم، خواستم برایتان بخوانم که دیگر فرصت تمام شد.

 

برچسب ها :