جلسه هشتم پنج شنبه(27-7-1396)
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدتهران/ حسینیهٔ هدایت/ دههٔ سوم محرّم/ پاییز1396هـ.ش./ سخنرانی هشتم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
در روایت مورد بحث، در جملهٔ اولش خواندیم و میخوانیم: «اذا احب الله عبداً»، هنگامی که خداوند به عبدش محبت بورزد، «الهمه ثمان خصال»، درِ هشت حقیقت را به روی او باز میکند. راهی برای انکار محبت خدا به عبد نیست؛ چراکه خداوندِ مهربان بیش از دهبار در قرآن مجید، محبتش را به نوعی از بندگان اعلام کرده است. اصل محبت یک واقعیتی است و قرآن مجید هم صریحاً مطرح میکند که ما فقط از کیفیتش خبر نداریم.
از طرفی قرآن مجید، محبت عبد را هم به حق مطرح میکند که این محبتْ از جانب خدا به عبدش یکطرفه نیست، بلکه در وجود عبد هم خورشید محبت نسبت به حق طلوع میکند و هر دو طرف محبت را اگر شمارهاش را درست بگویم، در آیهٔ 54 سورهٔ مائده ذکر میکند: «یحبهم»، خدا آنان را دوست دارد، آنهم دوستیِ ادامهدار، «یحبهم»، و نه دوستی زمانی و وقتی. علت تداوم محبت حق به عبد تداوم محبت عبد به حق است. در علم خودش میبیند به آنهایی که محبت میورزد، محبت آنها هم محبت مقطعی نیست و یک محبت تا آخر عمر است؛ میداند آنهایی که به حق محبت دارند، به سِیر محبتشان، بلاها و مصائب و مشکلات و تنگناها لطمه نمیزند، این را میدانند. حالا خود من ممکن است خبر نداشته باشم که محبتم یک محبت تداومی است و او حال من را میداند، وضع من را میداند؛ لذا براساس علمش به من، وضع خودش را نسبت به من مطرح میکند و این را هم باید عنایت بکنید که ما بهصورت علمی و نه جسمی، ازلاً در علم خدا حضور داشتهایم؛ یعنی ما یک صورت روحی داریم، یک صورت جسمی داریم، یک صورت دنیایی داریم، یک صورت آخرتی داریم. فعلاً با آن صورت روحی و جسمی و دنیاییمان سروکار داریم و یک صورتی هم در گذشتهٔ زمان داریم که این صورت گذشتهٔ ما یک صورت ابدی است، ازلی است و اسمش صورت علمی است. اینطور نیست که پروردگار وقتی ما را در رحم مادر بهوجود آورد، به ما آگاه شده باشد. آگاهی خدا زمانی نیست و کاری هم به این ندارد که من بهوجود بیایم یا بهوجود نیایم یا آیندهٔ من چه بشود. کل وضع من، عبد، بهصورت علمی ازلی در پیشگاه پروردگار عالم بوده است؛ یعنی صدمیلیارد سال فرض کن، اگر کسی احوال ما را از خدا میپرسید، عین پروندهٔ کل اوضاع و احوال ما را نشان او میداد که این که احوالش را میپرسی، این است، پدرش کیست، مادرش کیست، کِی بهدنیا میآید، در چه زمانی و چندسال میماند، کِی میمیرد و با چه بلاهایی و مصائبی روبهرو میشود، اهل بهشت است، اهل جهنم است. این را شما خودتان هم در سورهٔ مبارکهٔ یس، همین را که شنیدید، میتوانید در یک آیهای که یکسوم خط است و نصف خط هم نیست، تمام خط هم نیست، بلکه نصفِ یک خط است، بیان کرده است؛ یعنی کتاب ازلی. ازلی یعنی به فرمودهٔ امیرالمؤمنین و زینالعابدین، زمانی که اول ندارد، اسم این ازلی است و اول ندارد. ابدی یعنی زمانی که پایان ندارد؛ ولی این کتاب، علم ازلی و ابدی را که حتی شمارهٔ کل موجودات عالم از زمان بهوجودآمدن تا قیامت و بعد از قیامت در این کتاب است: «کل شیء احصیناه عددا»، شماره پیش من است، حالا این شماره چندتاست؟
در کتابهای به تعبیر خودشان فیزیولوژی، یعنی انسانشناسی و البته ظاهر انسان، فیزیولوژی یعنی کل جسم و اعضا و جوارح که الآن حسابگری کار آسانی شده است؛ اما قبلاً نه، شمارش تا صدسال پیش ناممکن بود و حالا ممکن شده است. اینها میگویند و نشان هم میدهند و میگویند بیا، ما اینجوری میشماریم؛ مثلاً کل حجم و سطح بدن را حساب میکنیم و میگوییم در یکمیلیمتر مربع، این تعداد سلول دارد کار میکند. سلول یعنی کوچکترین جزء زندهای که میلیاردهایش این هیکل ما را تشکیل داده است. ظاهرمان را یعنی ظاهر جسم و باطن جسم و نه روح را میگویند برای تو محاسبه میکنیم که این آجرهایی که خدا روی هم گذاشته و آنها سلول میگویند، حالا من کلمهاش را خیلی ساده میکنم و آجر میگویم. خدا آمده و در رحم مادر آجرچینی کرده و ما را ساخته است؛ بعد هم گفته اینجا جای تو نیست، بیرون برو! اینجا هم که آمدیم، همان اول گفته که اینجا هم جای تو نیست و از اینجا هم بیرونت میکنم. امیرالمؤمنین در یکی از فرمایشاتشان میفرمایند: یک فرشتهای را مأمور کرده که هر روز تا روز قیامت، از عالم بالا به زمینیان میگوید(مأمور کرده است): «لدو للموت»، برای بیرونرفتن از این دنیا بچه بهدنیا بیاورید و بچهتان ماندگار نیست. یک کاروانی است که شروع حرکتش از رحم مادر است و پایان حرکتش هم دالان مرگ است و هیچکس هم از این کاروان بیرون نیست.
حالا ما -هر بدنی- چندتا آجرِ رویِ هم چیدهشده هستیم؟ دقیقاً هم نشان میدهند و میگویند ببین، اینجوری میشماریم. به یکنفر میگویند: میخواهی بدانی چندتا آجر بهکار برده تا بدن تو ساخته شده است؟ برای شمردن شرطش این است که نه با کسی حرف بزنی، نه بخوابی، نه کار دیگری انجام بدهی، بیدارِ بیدار بمانی و فقط آجرهای بدنت را بشماری. حالا هر عددی که درمیآید، کِی این شمردن تمام میشود؟ میگویند سههزار سال طول میکشد، این عدد سلولهای یک بدن است! حالا از زمان آدم تا حالا چندتا سلول ساخته؟ چند قطرهٔ باران فرستاده؟ چند قطرهٔ برف فرستاده؟ در عالم چندتا برگ به درخت روییده؟ روی گلها چندتا گلبرگ روییده؟ پرچمهای وسط این گلها چند تاست؟ هوا مُرکب از اکسیژن و اَزُت است و حدود صدکیلومتر دور کرهٔ زمین پیچیده است. اکسیژن ترکیبی از اتمهای غیرقابل دیدن است، ازتها هم همینطور، عدد آنها چند است؟ اصلاً عدد آجرهایی که کل عالم را از آن ساخته، چند است؟ در قرآن میگوید: «کل شیء احصیناه عددا»، شمارهاش پیش من است، از کِی؟ از ازل، یعنی وقتی هیچچیزی نبود و به خلقت دست نزده بودم، شمارهٔ کل موجودات پیش م بود و یکیاش هم شما. شما هم صورت علمی در پیش من داشتهاید و حالا آمدهاید که صورت عینی پیدا کردهاید، یعنی موجود هستید. خب آن آیهٔ سورهٔ یس بود: «وَ إِنْ کلٌّ لَمّٰا جَمِیعٌ لَدَینٰا مُحْضَرُونَ»﴿یس، 32﴾، چیزی در این عالم نیست، مگر اینکه پیش من حاضر است؛ یعنی از دید من غایبی در عالم وجود ندارد و همهٔ موجودات در پیشگاه من حاضر هستند.
خب اینکه میگوید «یحبونهم»، خداوند نوعی از بندگانش را به آنها محبت دارد. تا کِی؟ «یحبون» فعل مضارع است و بر آینده دلالت دارد. تا چه آیندهای؟ دیگر زمان ندارد! در علمش بودم و در علمش حضور داشتم، با من بود و کاملاً آگاه بود که من خودم(این را خیلی عنایت بکنید) زمینههایی را فراهم میکنم تا خدا من را دوست داشته باشد. خب آنهایی را که دوست ندارد، چه؟ آنها هم خودشان از فضای محبت خدا فرار کردهاند. کجا رفتهاند؟ هرکسی از فضای محبت خدا فرار بکند، طبق آیات قرآن، همه نوع شیطانی -جنّی و اِنسی- آغوشش باز است که تا فرار کند، او را بغل بگیرد و به استخدام خودش درآورد. فعل شیطان هم معلوم است، آنهایی را که استخدام میکند، کار به آنها میدهد و نمیگذارد بیکار بمانند. رباخواری به آنها میدهد، زناکاری به آنها میدهد، عرقخوری میدهد، دروغ میدهد، تهمت میدهد، حسد میدهد، کبر میدهد، حرص میدهد، بخل میدهد. از او که فرار بکنند، در آغوش شیاطین میافتند و آنها هم کار دستشان میدهند، نمیگذارند بیکار بگردند. حالا ما چرا آن کارها را نمیکنیم؟ چون والله! آنها هنوز ما را در آغوش نگرفتهاند و ما کارگر آنها نیستیم و نشدهایم. او در علمش میداند که عبدش کارگر بیگانه و کارگر غیر نمیشود؛ علاوهبراین میداند که عبدش یک سلسله حرکات باطنی و ظاهری از او ظهور میکند که لیاقت دارد دوستش داشته باشد؛ لذا با فعل مضارع فرموده است: «یحبونهم»، برای همیشه دوستشان دارم و زمان ندارد.
خب این «زمان ندارد» را من به یک شکل دیگر از قرآن و سورهٔ احزاب برای شما بگویم. فعل مضارع که ما در فارسی آینده میگوییم. خواهم رفت یعنی آینده، انجام میدهم یعنی آینده و این عرب اسم آن را مضارع یعنی آینده میگذارد که در مقابلش ماضی است: انجام دادم، دیدم، خواندم یعنی تمام شد. این آیه را با فعل مضارع ببینید. پیغمبر چندسال در دنیا بوده است؟ 63سال که بیشتر نبودهاند و از دنیا رفتند. «ان الله»، «ان» یعنی یقیناً، یعنی قطعاً؛ «ان الله و ملائکته»، کل فرشتگان، این هم از آیاتی است که درک آن خیلی مشکل است، خیلی مشکل است! «إِنَّ اَللّٰهَ وَ مَلاٰئِکتَهُ یصَلُّونَ عَلَی اَلنَّبِی»﴿الأحزاب، 56﴾، من و تمام فرشتگانم دائم درحال درودفرستادن به این پیغمبر هستیم. حالا ما درود خدا را که نمیدانیم چیست! درود ملائکه را هم نمیدانیم چیست! نمیدانیم چیست!
ولی میبینیم کاری را دارد برای پیغمبرش میکند که زمان را در این کار شکسته و زمانی وجود ندارد؛ قیامت هم که بهترین و کاملترین و عالیترین درجات را به پیغمبر میدهد، درودش را قطع نمیکند و مدام به پیغمبر اضافه میکند. نمیدانیم چه و چگونه، ولی پیغمبر هم که در بهشت مستقر میشود، این درود خدا و ملائکه تداوم دارد. این انسان چه استعدادی دارد! چه مقامی دارد! ما واقعاً چهکسی هستیم؟! چه درهایی به روی ما باز است؟ چه درهایی؟ چه فیوضاتی از عالم الهی متوجه ما هست؟ چه فیوضاتی؟
پروردگار عالم در بعضی از آیات که انگار در این آیهها دریادریا(حالا من از تنگی قافیه میگویم) دریادریا غصه موج میزند که آمده و فرموده است: «اولئک هم الغافلون»، اینها دارند بیخبرِ بیخبر زندگی میکنند و نمیدانند چهکسی هستند! نمیدانند من چهکسی هستم! نمیدانند من چه روابطی با اینها دارم! نمیدانند چه فیوضاتی را برای آنها گذاشتهام! نمیدانند که من این یکنفر یکنفر را در عالم معنویت و رحمت به ابدیت گرهشان میزنم! نمیدانند! یکچیزی هم به آنها بهنام قلب دادهام که تنها وسیلهٔ ارتباط آنها با من است؛ یعنی روی زمین دارند زندگی میکنند، اما میتوانند به غیبالغیوب عالم متصل بشوند. دلی به آنها دادهام که کلید بازکردن تمام درهای فیوضات ربانیه و الهیه است. حالا الهیت پروندهای در معنا دارد و ربوبیت پروندهای در معنا دارد و هیچ موجود دیگر، این اتصال را به حضرت حق ندارد، چون این قلب را ندارد. امیرالمؤمنین میفرمایند: تمام قلبهایی که در بدن موجودات جسمی است، «قلب حیوان» است؛ ولی برای شماها «قلب انسان» است که اگرمواظبش نباشید و با آن کار نکنید، آن هم «قلب حیوان» میشود. «الصورة صورة انسان و القلب قلب حیوان»، این در خطبهٔ هشتادوششم است که بار معنوی این خطبه از بار معنوی خطبهٔ متقین بیشتر است.
خب در علم هم شناختهشده هستند که محبت به آنها میورزم و محبتم هم دائمی است. حالا مهم این است! این محبت وقتی در آخرت برای هر یکنفر ظهور آشکار بکند، برای آن که خدا دوستش دارد، ظهور آشکار یعنی تحقق قیامتی پیدا بکند، میدانید چه غوغایی میشود؟ یک مرحلهاش را از سورهٔ رعد برایتان بگویم: این همهٔ ظهور نیست و یک ظهور است، یک آشکارشدن واقعیتِ این محبت است. کوه هم نمیتواند این آیات را تحمل کند و خودش هم در سورهٔ بسیار مهم حشر میگوید: «لو انزلنا»، اگر این قرآن را نازل میکردم(حالا که نکرده)، «علی جبل»، بر کوه، «جبل» الف و لام ندارد، یعنی اگر این قرآن را بر یک کوه بسیار عظیم نازل میکردم، «لرأیته خاشعاً»، با چشمت میدیدی که این کوه عظیم حالت فروتنیِ شدید به خودش میگرفت، «متصدعاً» و از همدیگر متلاشی میشد و نمیماند. این یکی از آیاتی است که کوه اصلاً تحمل معنای آن را ندارد. آن را که دوستش دارد!
حالا جالب است که قبل از این آیه، در سورهٔ رعد بیان میکند که اینها چهکار کردند که محبوب من شدهاند؟ آن را خودتان بعد از منبر در سورهٔ رعد ببینید، خیلی جالب است. وقتی که از قبر درمیآیند، این یک جلوهٔ تام محبتالله به عبد است. شما یکی را دعوت میکنید و میگویید خب میآید و زنگ میزند، در را باز میکنیم و میآید، بعد هم سفره را پهن میکنیم؛ اما یکی را دعوت میکنید، گاهی میآیید در را باز میکنید و در کوچه را نگاه میکنید، میگویید حتماً در راه است و میرسد؛ یکی را دعوت میکنید به آقازادهٔ محترمتان میگویید سر کوچه برو و بایست، فلانی است! بردار و بیاور. این سه نوع برخورد با مهمان به کیفیت محبت انسان به طرف مربوط است و جالب است که در قرآن میگوید: از طرف من، «داعیالله»، از طرف من تمام مردههای قبرستانهای عالم برای ورود به محشر دعوت میشوند. خب او ندا میدهد و دعوت میکند، اما حالا در اینهایی که جواب این ندا را میدهند، یک تعدادی محبوب من هستند و از قبر که درمیآیند، در همان لحظهٔ اول، «والملائکة یدخلون علیهم»، جمع کثیری از فرشتگانم را برای زیارتشان به استقبال میفرستم. «دخل» با حرف «علی» که ترکیب میشود، یعنی زیارت؛ به گروهی از ملائکه میگویم: از قبر بیرون آمد، به استقبالش بروید، به زیارتش بروید، اصلاً به زیارت بروید و ببینید. حالا اینکه مال من و شماست که در این حوادث و بلاها و مصائب، خودمان را نگه داشتهایم و مؤمن ماندهایم، از حوزهٔ ربوبیت او بیرون نرفتهایم و این برای ماهاست؛ اما حالا این زیارت را بالاتر ببرید، مثلاً وقتی ابیعبدالله وارد محشر میشود، برای او چه میکند؟ آن را دیگر ما نمیدانیم! اصلاً عقل ما قد نمیدهد که چه میکند! این برای ماهاست.
«وَ اَلْمَلاٰئِکةُ یدْخُلُونَ عَلَیهِمْ مِنْ کلِّ بٰابٍ»﴿الرعد، 23﴾، زیارتِ از همهطرف، «من کل باب»، خب این از همهطرف کجاست؟ روبهرو، بالاسر، دست راست، دست چپ، پشت سر. ملائکهٔ من! به زیارت بروید، دیدنی است. حالا ما در دنیا در چشم مردم بیگانه خیلی معمولی بهنظر میرسیدیم، خب هست دیگر! همین است! اما وقتی پرده را بردارد و این محبتش ظهور آشکار پیدا کند. ظهور دنیایی هست و این است که ما در دین ماندهایم؛ این است که عبادت میکنیم؛ این است که در جلسات علم با شوق شرکت میکنیم؛ این است که برای دین زن و بچهمان دغدغه داریم؛ برای کسبمان که حلال باشد، دغدغه داریم؛ اینها همه ظهور محبتِ دنیاییِ وجود مقدس اوست.
از قبر که بیرون آمد، زیارت دارد و برای زیارتش بروید و بندهٔ من را ببینید. «یدخلون علیهم من کل باب»، وقتی ملائکه وارد زیارت میشوند، اول حرفشان به مَزور -یعنی به آن که دارند زیارتش میکنند- این است(این متن قرآن است): «سلام علیکم»، این سلامْ سلام فرشتگان به این شخص و به این محبوب خدا سلام لفظی نیست و آن معنی واقعی سلام است. «سلام علیکم» یعنی ای کسی که همین الآن از قبر درآمدی و ما مأمور به زیارت تو شدیم، از حالا تا ابد امنیت بر تو باد؛ اگر الآن وارد محشر شدی و تمام هفت طبقهٔ جهنم را دیدی، اصلاً تکان نخور؛ چون امنیت داری. حالا هفت طبقه دارد شعله میکشد، بکِشد! به تو چه؟ مگرر برای تو شعله میکشد؟ «سلام علیکم»، امنیت همهجانبه بر شما باد! «بما صبرتم»، علت اینکه به شما میگوییم امنیت همهجانبه بر شما باد، چون شما در دنیا خودتان، کسبتان، عملتان و اخلاقتان را برای خدا نگه داشتید. اینجا صبر بهمعنی حبسالنفس است، یعنی خودتان را نگه داشتید و از این حوزه خارج نشدید؛ چون اگر خارج میشدید، دو میلیون شیطان منتظرتان بود که در آغوشتان بگیرد و کار دستتان بدهد. «سَلاٰمٌ عَلَیکمْ بِمٰا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی اَلدّٰارِ»﴿الرعد، 24﴾، عاقبت این سرای آخرت برای شما چه عاقبت خوبی است! و معلوم است چه عاقبت خوبی است همان وقتی که عبد را به رضایتالله، به لقاءالله، به رضوانالله، به جنتالله وصل میکنند و این «نعم عقبی الدار» است. این کلمهٔ اول آیهٔ 54 سورهٔ مائده بود، «یحبونهم»، دوستشان دارم. تا کِی؟ تا همیشه! چرا تا همیشه؟ ممکن است در راه لَنگ بزنند! میگوید: نه، من آنها را در علمم میشناسم، اینها لنگبزن نیستند! اینها سالک صراط مستقیم هستند، اینها آدمهای صابری هستند، اینها آدمهایی هستند که نمیگذارند بلاها و مشکلات و رنجها و سختیها به آنها زخم بزند. بلا میآید، نه اینکه نیاید؛ اما خیلی راحت به من اعلام میکنند: «صبرا علی بلائک»، خیلی راحت! هیجانی نمیشوند، آنها را ترس برنمیدارد، اینور و آنور نمیزند، «صبرا علی بلائک»! میگویند بچهمان مُرد، نوهمان مُرد، پولمان کم شد، مشکل خوردیم، تمامش نیشگونهای بامحبتی است که خدا دارد از ما میگیرد، از بس دوستمان دارد! مثل پدری که میخواهد بچهاش را ببوسد و جای بوسیدن، او را میچِلانَد و میگوید: محبوب من، اینقدر من را دوست دارد که دارد من را میچلاند. ابیعبدالله در شب بیستوهفتم رجب و شب بعثت، به زیارت آمدند و خیلی گریه کردند، کنار قبر پیغمبر خوابشان برد و پیغمبر را خواب دیدند، فرمودند: حسینجان! فردا -به پسفردا نینداز- بهطرف کربلا برو، «شاءالله ان یراک قتیلا»، خدا بر اثر محبت شدیدش به تو، میخواهد تو را در آغوشش بچلاند؛ اما بند بعدش: «و یحبونه»، نه فقط که من اینها را ابدی دوست دارم، اینها هم ابدی من را دوست دارند.
دل گفت مرا علم لدنی هوس است
تعلیم کنم اگر تو را دسترس است
گفتم که الف، گفت دیگر هیچ مگو
در خانه اگر کس است، یک حرف بس است
امروز سخنرانی همین یک حرف بود، همین که شنیدید!
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم؟ حرف دیگر یاد نداد استادم
چون من میدانم شما از حرفزدن با خدا لذت میبرید و لذت هم دارد که آدم روبهروی محبوبش بنشیند و با او حرف بزند، دردِ دل بکند، مسائل مربوط به محبوب را بگوید، مربوط به خودش را بگوید؛ میدانم به این خاطر، گاهی شما من را وارد این نوع حرفزدن میکنید. حالا من از قول شما به محبوب میگویم! حالا چهکار کنیم؟ دیگر بوده و میداند، در علمش میدید که ما گاهی یک لغزشی پیدا میکنیم؛ اما ما را رها نکرده و نمیکند.