شب هشتم شنبه (6-8-1396)
(ایلام مسجد جامع)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرّمین.
داستان چهار زن در قرآن
پروردگار عالم برای درس دادن به بندگانش، در قرآن مجید داستان زندگی زنانی را نقل کرده است و حتماً بیان این داستانها خیلی مهم بوده که در قرآن مجید مطرح شده و اهمیتش نیز برای این بوده که این زنها در انسانیت و اخلاق کاملاً متوقف بودند و جالب اینکه به عذاب سخت سه زن و حرکت مثبت یک زن دیگر اشاره کرده است. البته انسان قابل تغییر است، ولی اینطور نیست که چون زن ذاتاً کانون مهر و محبت و مادری و لطافت است، پس اگر منبعی از پلیدیها، رذایل و بدخلقیها بود، به او ترحم بشود و محکوم به عذاب نشود. قبلاً هم از قول پیغمبر(ص) بگویم که این زنها شوهر داشتند، ولی اهل بدکاری و به عبارت خود پیغمبر(ص) رابطۀ نامشروع با نامحرم نبودند؛ چرا حضرت این دفاع را از آنها کرده است؟ چون پروردگار عالم دربارۀ دو نفرشان کلمۀ خیانت را به کار گرفته است:[1] «فخانتاهما» خائن به شوهرشان بودند. یکی هم در بدی، پستی، پلیدی، آلودگی و تکبر در مقابل حق، هموزن شوهرش بود و یکی هم از توقف درآمد و حرکت کرد.
تکبری که خدا در قرآن میفرماید زشت است و عاقبت بدی دارد، این تکبر معمولی با مردم نیست. مثلاً ممکن است من پولدار شده یا دو کلمه درس خوانده باشم یا یک موقعیت اجتماعی مثل وکالت، وزارت یا مقام دولتی نصیبم شده باشد که برای خودم نوعی برتری بر دیگران قائل باشم که متواضعانه جواب سلام مردم را نمیدهم و به مردم محل نمیگذارم که البته این خودش گناه و معصیت است، ولی اینطور نیست که اگر به خاطر تکبرم دو تا سلام را جواب ندهم یا احترامی نکنم، به جهنم بروم. جهنم جریمۀ این تکبر نیست.
تکبرِ مستحق آتش دوزخ
تکبری که قرآن مجید میگوید، کبر در برابر خواستههای پروردگار است. خواستههای پروردگار از ما،یا واجبات عبادتی است. مثل واجبات بدنیِ نماز و روزه، یا واجبات مالی، مثل زکات و خمس یا واجبات حقوقی مثل حق زن و شوهر یا پدر و فرزند که بخشی از آنها واجب است. پروردگار از اینکه این خواستهها را ارائه کرده، در حقیقت ارادهاش این بوده که ما با عمل کردن به این خواستهها، در قیامت به جهنم نرویم، وگرنه هیچ هدف دیگری نداشته و ندارد. با پروردگار هم نمیشود درگیر شد که بگویم: خدایا! من از خلقت خودم ناراضی هستم. مرا به پیش از خلقت خودم که خودت میگویی هیچ بودم، برگردان تا هیچ بشوم: (هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا)[2] این در قرآن مجید است؛ بر تو روزگاری نگذشته که قابل ذکر نبودی؟ چون هیچ بودی. بر همۀ ما گذشته که مثلاً صد سال پیش هیچکدام از ما نبودیم؛ ذکری، اسمی و وجودی نداشتیم. حال به پروردگار بگویم: اوقاتم تلخ است، با خلقت خودم مشکل دارم، ناراحتم، مرا به آن روزگار هیچ بودن برگردان! این دعایی است که پروردگار ارادۀ مستجاب کردنش را ندارد؛ چون در عین مالک و خالق بودن، حکیم، رحمان، رحیم و رب نیز هست.
من نمیتوانم با او درگیر شوم؛ چون در وجود مقدس او هیچ عیب و نقصی را نمیتوانم پیدا بکنم که بگویم آفرینش من جزء عیب و نقص کار تو بوده، پس بیا از این عیب و نقص چشم بپوش و مرا به روزگار هیچ بودن برگردان. میگوید: من این کار را نمیکنم؛ چون تو را عالمانه، حکیمانه و رحیمانه خلق کردهام. مشکلاتی که داری، هیچ ربطی به من ندارد. این هم از حرفهای جالب خدا در قرآن است.
قاعدۀ قرآنی رابطۀ بین انسان و خدا
میفرماید: هرچه خوبی داری، برای من است: (ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اَللّهِ)[3] به تو وجود، حیات، زن و بچه، خانه، مغازه، صندلی و... دادهام و روزیات را نیز میدهم. اینها در تاریخ بشر برای من ثابت شده. کدام؟ این قسمت دوم آیه: (وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ( هرچه مشکل هست، پدیدۀ خود توست؛ چرا زندگی را اینقدر پهن کردی که نتوانی آن را جمع کنی و بعد رشتۀ زندگیات پاره بشود؟ خودت کردی. من در قرآن گفته بودم که در خوردن و آشامیدن اسراف نکن؛ چرا پر خوردی و الآن کلسترول و تری گلیسیرید گرفتی، رگهای قلبت گرفتهاند؟ این کار من نیست، کار خودت است. چرا عصبانی شدی؟ من که در قرآن گفته بودم.
از اوصاف اهل تقوا، آرامش است. حال پدر و مادرت کار اشتباهی کردند (که تو را به دنیا آرودند) برای چه عصبانی شدی و بر سر مادرت داد کشیدی؟ من در علمم گذشته که داد کشیدن بر سر مادر، در زندگیات گره میاندازد و این کار خودت است. چرا سر پدرت فریاد کشیدی؟ مثلاً از دست کسی در خیابان سر رانندگی عصبانی شدی، از ماشین پایین پریدی و درگیر شدی، بعد در گوش او زدی، پردۀ گوشش پاره شد، شما را به دادگاه بردند، الآن میگویند مثلاً چند میلیون باید برای پاره شدن پردۀ گوش دیه بدهی؟! اینها به من ربطی ندارد، کار خودت است. پرخوری، عصبانیت و زدن کار خودت است، ربطی به من ندارد.
من به تو دست دادهام، ولی نه برای زدن در گوش مردم، بلکه دادهام درس را خوب بخوانی، خوب بنویسی، اگر شاعر شدی، شعرهایت را یادداشت کنی. دست دادهام که بر سر یتیم دست نوازش بکشی تا هر یک مویی که از زیر دستت رد شود، به تو یک ثواب بدهم. دست دادهام که زن و بچهات را با دست نوازش کنی دست محبت بر سر آنها بکشی. دست دادهام که چون آبروداری، به یک پولدار نامهای بنویسی تا مشکل کسی حل شود.
من به تو دست ندادهام که بر سر یا در گوش مردم بزنی. در اداره هم از کسی خوشت نیامد یا کارمند توست، علیه او نامه بنویسی، ده سال به حراست، اطلاعات یا در دادگاه ببرند و بیاورند، در حالی که مقصر هم نبوده؛ خوشت نمیآمده، نسبت به او حسود بودی. دست ندادهام چنین نامههایی را امضا کنی یا از هر کجا علیه مردم تلفن کردند، کتبی کنی و بعد بر سر مردم بزنی. این کارهایی که تو با دست خودت کردی، کار من است؟ مگر من دست تو را گرفتم که ببرم این کارها را بکنی؟ دست را به تو دادهام، برای خیرات، ولی تو در شرّ مصرف کردی؛ چاقو کشیدی، شکم پاره کردی، طرف مرد. حال تو را محکوم به اعدام کردهاند و باید قصاص شوی. این چه ربطی به من و قضا و قدَرم دارد؟
تبیین معنا و مفهوم قضا و قدر الهی
یکی از قضاهای من همین قرآن است و قدَر من نیز این است که وقتی درخت زردآلو به حدی میرسد، دیگر نمیگذارم بالاتر برود و به آن اندازهای معین میدهم، درخت سیب و گردو نیز همینطور. اگر به تو قدر و اندازۀ معینی ندهم و رهایت میکردم، در سن 70 سالگی هشتاد متر بودی، آن وقت کجا میخواستی بخوابی؟ روی کدام تشک؟ در چه ماشینی سوار میشدی؟ اگر بر باغ و درختهایت اندازه حاکم نکرده بودم، مثلاً از ریشه بالا آمد، ششصد متر میشد، چگونه میوهها را میچیدی؟ همچنین در ششصد متری یا هوا خیلی سرد بود و میوه درست نمیشد یا گرم بود، میوه نرسیده، میپخت و میگندید. چه ربطی به قضا و قدر من دارد؟ اصلاً معنای کلمۀ قضا و قدر مرا دنبال کردهای؟ بعضیها هرچه پیش میآید، میگویند: قضا و قدر الهی بوده! تو خودت را میشناسی که خوابآلود هستی، برای چه پشت ماشین نشستی، پلکهایت روی هم افتاد، هرچه ماشین روبهرویی چراغ داد، بوق زد، چپ و راست رفت، دید تو اصلاً توجهی نمیکنی، نتوانست کنترل کند، نتوانست ماشین را نگهدارد، در دره افتاد یا به کوه خورد یا به تو برخورد کرد، استخوانهای لگن، دست یا جمجمهات را شکست یا یک چشمت را کور کرد؛ این قضای من است؟ یعنی من رقم زدهام که این بندۀ خوب من از خانه بیرون بیاید، سوار ماشین شود، به صالحآباد برای زیارت امامزاده برود؛ اما یک ماشین به او بکوبد، تکه پارهاش بکند؟ این قضای من است؟ من اصلاً چنین قضایی در پروندۀ علمم ندارم.
آیهای بخوانم که لغت قضا در آن است و توضیح زیبایی از خود پروردگار دربارۀ قضا بدهم؛ همین که میگویند قضا و قدر (وَ قَضى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ)[4] من حکم کردم که غیر از مرا عبادت نکنید. این حکم من هم اجباری نیست؛ زیرا خیلی از شما بتپرست، پولپرست، شهوتپرست و... هستید. مثل خیلی از دولتهای عربی آمریکاپرست هستید، ولی حکم من این است که غیر از من، کسی را نپرستید، وگرنه ضرر میکنید. بعد از منِ خدا، حکمم روی دو نفر است: (وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً)، با پدر و مادر خود نیکرفتار باشید!
ضابطۀ استثنایی برخورد با پدر و مادر
برایم سؤال پیش میآید، عیبی ندارد. سؤال کنید، عالم جواب شما را میدهد؛ چون سؤال پیش میآید: خدایا! پدر من حزب تودهای است، مادرم لائیک؛ پدر و مادرم مشرک، بتپرست، یهودی یا مسیحی هستند، خدا را قبول ندارند، به آنها نیز باید احسان بکنم؟ یعنی به دشمنان و مخالفان تو؟ در سورۀ لقمان جواب میدهد که با اینکه آلوده به شرک، یهودی، زرتشتی، مسیحی، لائیک و تودهای هستند (وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفًا)،[5] رفت و آمد و معاشرتت را حق نداری قطع کنی. پدر و مادرت را حق نداری دور بیندازی. با آنها رفتار پسندیده داشته باش! بیدین است، ولی بندۀ من است. من میدانم و این بندۀ بیدینم. به تو ربطی ندارد. این قضای الهی است.
نتیجۀ شناخت صحیح پروردگار
توضیحی از خود خدا در این رابطه بدهم که ببینید چه خدایی داریم. من همیشه غصه میخورم که چرا بیشتر مردم خدا را نمیشناسند. ممکن است بگویید از کجا بشناسیم؟ شناسنامۀ خدا، دو هزار آیۀ قرآن است، دعای جوشن کبیر، دعای کمیل امیرالمؤمنین(ع)، دعای عرفۀ ابیعبدالله(ع) و ابوحمزۀ ثمالی امام سجاد(ع) است. اصلاً وقتی انسان خدا را در این منابع تماشا میکند، مست میشود و با این معرفت به جایی میرسد که سعدی میگوید: «موحد چو در پای ریزی زرش»، اگر یک تپه طلا جلوی پای آن کسی که خدا را شناخته، بریزی «وگر تیغ هندی نهی بر سرش»، اگر برّندهترین شمشیر را روی فرقش بگذاری «نباشد امید و هراسش ز کس»، نه به آن طلاها نگاه میکند و نه از آن شمشیر هندی میترسد «بر این است آیین توحید و بس»، اگر ما خدا را بشناسیم، همه چیز زندگی ما تغییر میکند و دیگر در مشکلات نمیگوییم قضا و قدر الهی است. نه، خدا این قضا و قدرها را ندارد (الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى * وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدَى)[6] من خدای اندازهگیری هستم.
یک بینی به تو روی صورتت دادهام، زیبا و قلمی. علم داشتم که آن را به تو دادهام و خرطوم فیل را روی صورت تو نصب نکردهام. این اندازه و قدر من است. اگر خرطوم فیل داده بودم، چه کار میکردی؟ اگر دو چشمت را پشت سرت میگذاشتم؟ این اندازهگیری سرت را دقت کن! ببین چشم کجاست؟ پلک چیست؟ ابرویت کجاست؟ سر و پیشانیات چه استخوانی دارد؟ این یک استخوان در بدن توست؛ چند نوع استخوان ساختهام؟ سرت را از محکمترین نوع استخوان ساختهام؛ چون از وقتی بچه بودی، وقتی میخواستی راه رفتن یاد بگیری، به زمین میخوردی. اگر استخوانهای سرت نرم بود که با دو بار زمین خوردن، میشکست و میمردی؛ اما من حکیمانه اندازهگیری کردهام. وزن خربزه و هندوانه چند کیلو است؟ آنها را درختی نکردم، بلکه اندازۀ بوته دادم که با این بار سنگین، روی زمین بخوابند. اگر با این بار سنگین درخت بودند که هندوانه و خربزه نمیرسید؛ درخت را میشکست و میافتاد و بعد از مدتی میپوسید. این اندازهگیری کار من است.
من زیبا هستم یا زشت؛ خود سازندهام میگوید: (الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ)[7] تمام موجودات را زیبا آفریدهام. سوسک به نظر تو بیریخت است. سیاهچهره به نظر تو زشت است، ولی وقتی من موجوداتم را نگاه میکنم، همه زیبا هستند، پس وقتی در آینه خودت را میبینی، نگو: الهی! چرا مرا اینقدر بیریخت آفریدهای؟ کجایت بیریخت است؟ از سازنده بپرس که تو را نقاشی کرده است. اگر خدا گفت بیریخت هستی، بگو بیریختم و ناراضی شو!
حق پدری فرعون بر حضرت موسی(ع)
توحید و معرفت حق داستانی دارد. پدرها و مادرها! این لطیفه را گوش کنید، از قرآن برای شما میگویم، به خدا انسان شگفتزده میشود. این آیه را بدون ترجمه از اوایل سورۀ قصص میخوانم: (إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي اَلْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ اَلْمُفْسِدِينَ)؛[8] یعنی قرآن میگوید موجود بسیار تبهکاری بود که راحت سر بچههای مردم را میبرید، خانمها را داغدار و مردها را قطعهقطعه میکرد و مردم را شکنجه میداد تا موسی بن عمران(ع) را در کوه طور مبعوث به رسالت کرد و به درخواست خود موسی، هارون(علیهما السلام) را شریک در کارش قرار داد و آنها فرمود: (اِذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى)[9] هر دو نزد فرعون بروید که او در همه چیز طغیان کرده است؛ اما (فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً). موسی! با فرعون روبهرو شدی، بلند، تلخ و تحکمی حرف نزن، اولاً آرام حرف بزن، ثانیاً حرفهایت را روی موج عاطفه بریز. طوری که یک پدر خوب با بچههایش حرف میزند: پسرم! بابا فدایت بشوم! قربانت بروم! عزیز دلم! روی موج عاطفه باشد.
خدا به ما بندگانش حق پرسش داده است. حضرت موسی(ع) گفت: الهی! خودت میگویی «طغی» در همۀ امور طغیان کرده است، پس برای چه باید نرم و با عاطفه، با محبت و صدای پایین با او حرف بزنم؟ خطاب رسید: چون او بود که تو را از آن جعبهای که مادرت در آن گذاشته و، به رود نیل انداخته بود، گرفت. هویت شما را نیز پیدا نکرد. من هم پدر و مادرت را پنهان گذاشتم، 20 سال همین فرعون قربان صدقهات رفت، صبحانه و ناهار و شامت و نیز لباست را داد، تو را در آغوش کشید و بر تو حق پدری دارد، پس حق نداری با او بلند حرف بزنی. این خدای ماست.
اگر خوب خدایی است، با او بسازیم. بر او عیب و نقص هم که نمیتوانیم ثابت کنیم. اگر بگوییم: خدایا! ما را به روزگاری برگردان که پوچ و هیچ بودیم، میگوید: من این کار را نمیکنم. اگر بگوییم: ما را رها کن، بگذار ربا بخوریم، زنا بکنیم، جیب ملت را بزنیم، مردم را در مشکلات قرار بدهیم، هر گناهی که دل ما میخواهد، بکنیم، ولی ما را جریمه نکن و جهنم نبر! میگوید: بر ارادۀ من این هم نگذشته است که هر کاری بکنی، کاری به کارت نداشته باشم. میماند مسئلۀ سوم که با او بسازیم و خواستههایش را عمل بکنیم تا رضایتش را جلب کنیم و از نظر اخلاق و انسانیت چاق و چله بشویم. از قبر که درآمدیم، به ما بگوید: حسابت یسیر است، نمیخواهم پروندهات را باز کنم. آدم خوبی بودی، این راه بهشت است، به بهشت برو. همین سومی میماند. این قضا و قدر الهی است.
خلاصۀ عاقبت چهار زن در قرآن
اکنون به سراغ آیات قرآن راجع به آن چهار زن برویم. پیغمبر(ص) میفرمایند: فکر نکنید معنی «فخانتاهما» که در سورۀ تحریم آمده، این است که این دو زن به شوهرشان خیانت ناموسی کردند. حضرت میفرمایند ابداً خائن ناموسی نبودند، بلکه خائن دینی، فرهنگی و اخلاقی بودند. شوهر یکی از آنان پیغمبر اولوالعزم بود؛ حضرت نوح(ص)، آن یکی هم پیغمبر مرسل و بسیار دلسوز بود؛ حضرت لوط(ع)، ولی این دو زن متوقف بودند. زن نوح با بدان غرق شد و زن لوط نیز با کافران، سحرگاه در سنگباران الهی کشته شد و هردو نزد دوزخیان رفتند. ما هم شوهرهای آنان را لحاظ نکردیم که چون همسر پیغمبر ما هستند، نوح(ع) 950 سال جان کند، کاری به کار همسرشان نداشته باشیم. من خدای رودربایستیکننده نیستم. ملاک من در قبول و رد بندگانم، حرکت و توقف است. هر کسی متوقف است، خودش خودش را جهنمی کرده و هر کسی متحرک است، خودش خودش را اهل نجات کرده است. این دو زن چه شوهرانی داشتند! شوهران در حرکت عالی ایمانی و اخلاقی، ولی زنان آنها متعفن و پوسیده شده در چهارچوب جهل، غفلت، نادانی و کبر در برابر خواستههای او.
یک خواستهاش این است که ما به بهشت برویم: (وَ لا يَرْضى لِعِبادِهِ اَلْكُفْرَ)[10] من جهنم رفتن یکی از شما را رضایت ندارم، پس کسانی که به هفت طبقۀ جهنم میروند، به رضایت چه کسی میروند؟ به رضایت خودشان.
نمونهای از انتخابکنندگان راه جهنم
مادر یک کاسب پولداری به من پیغام داد که پسرم با خانمش طبقۀ پایین خانۀ ما مینشیند، سه سال است که یکبار از پلهها بالا نیامده تا من فقط او را ببینم. نه پول میخواهم، نه نان. چیزی نمیخواهم. میخواهم بچهام را ببینم. گفتم: یک روز صبح به خانۀ شما میآیم. رفتم، پسرش از من خیلی استقبال کرد. با کمال تأسف پسرش رئیس یک هیئت مذهبی بود. این هم از عجایب است که کسی رئیس هیئت و جلسهگردان باشد، ولی با پروردگار عالم بجنگد و با «بالوالدین احسانا» در جنگ باشد. برای او یک ساعت آیات و روایات راجع به پدر و مادر را گفتم. خوب گوش داد و اصلاً حرف نزد. یک ساعت نصیحت که تمام شد، گفت: شما از این پلهها بالا برو، در طبقۀ دوم به مادرم بگو پول دو سال شیر چقدر میشود، نقد بدهم تا رهایم کند. گفتم: این مخالفت، شما را جهنمی میکند. گفت: من میخواهم به جهنم بروم، تو چرا دلت میسوزد؟ این همانی است که قرآن میگوید من راضی نیستم به جهنم بروید، خودتان میروید. من این را با گوش خودم شنیدم که گفت: من میخواهم به جهنم بروم، به تو چه ربطی دارد؟ گفتم: من جلوی تو را نمیگیرم، میخواهی به جهنم بروی، برو! به سلامت. راه جهنم باز است. هفت طبقه هم دارد. برای تو جا هست.
اما یک زن متوقفی را میگوید که شوهرش هم بدترین توقف را داشت و هردو خبیث و متعفن بودند: (تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ * ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ * وَ اِمْرَأَتُهُ حَمّالَةَ اَلْحَطَبِ * فِي جِيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ)[11] مفسرین میگویند که روز قیامت این زن در جهنم بارکش هیزمهای عذاب است.
اما خانم چهارم، زنی است که سالها در توقف درجا میزد، بعد با شنیدن صدای حق به حرکت آمد و در حرکتش چه کار کرد؟ امشب دیگر نمیرسم زندگی او را توضیح بدهم. اگر زنده باشم و خدا لطف بکند، فرداشب میگویم که خدا دربارۀ این زن چه گفته است. به خود خدا قسم! انسان مبهوت و شگفتزده میشود. تا آیه را نخوانم و کلمات آن را توضیح ندهم، عمق آیه را نمیتوانید ببینید.
روضۀ حضرت علیاصغر(ع)
از شما که زیاد به کربلا رفتهاید، سؤالی بکنم: در عراق دو رودخانۀ عظیم وجود دارد؛ دجله و فرات. شعبههایی از این دو در شهرها و مناطق کشاورزی است. آب خیلی زیادی دارد. آن وقتی که فرزندتان ششماهه نشده بود، دکتر به شما میگفت به او آب ندهید، ولی ششماه شد، از دواخانه شیشه بگیرید، درجه دارد، به او ده سیسی آب بدهید. بیشتر نیاز ندارد. من که بچه بودم، عمهها و خالههایم را میدیدم که وقتی فرزندشان ششماهه میشد، آن وقت شیشه نبود، یک قاشق چایخوری آب در نعلبکی میریختند، پنبۀ تمیزی میآوردند، در این آب نم میدادند و روی لب بچه میکشیدند، کمی نم آب در دهان بچه میرفت. سؤالم از شما این است: ابیعبدالله(ع) برای علیاصغرش از رودخانۀ فرات چقدر آب میخواست؟ این بچه در آغوش حضرت با چقدر آب سیراب میشد؟ با یک قاشق هم نمیتوانستند آب در حلقش بریزند؟ ابیعبدالله(ع) آب را میگرفت و به یک پارچۀ سفیدی میزد و روی لب بچه میچکاند، بیشتر هم نمیخواست.
[1]. (ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَقِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ(. تحریم: 10.
[2]. انسان: 1.
[3]. نساء: 79.
[4]. اسراء: 23.
[5]. لقمان: 15.
[6]. اعلی: 2-3.
[7]. سجده: 7.
[8]. قصص: 44.
[9]. طه: 43.
[10]. زمر: 7.
[11]. مسد: 1-5.