شب نهم یکشنبه (7-8-1396)
(ایلام مسجد جامع)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- بالاترین عذاب روز قیامت
- حمیم و زقوم؛ خارج از درک دنیایی
- سختی جهنم رفتن و آسانی بهشتی شدن
- حکایت حرکت مثبت مادر مسیحی
- توقفگاه منیّت و خودیت
- شخصیت بیمنیّت آیتاللهالعظمی بروجردی(ره)
- در حرکت بودن آیتاللهالعظمی بروجردی(ره)
- درخواست نصیحت از آیتالله گلپایگانی(ره)
- پوچ بودن تمام مکاتب در برابر حقانیت تشیع
- حرکت حضرت آسیه(س) و پاداش خدا به او
- ایستادگی در برابر ایستایی
- سفارش به پذیرایی از زوار کربلا
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرّمین.
بالاترین عذاب روز قیامت
کسی که تا پایان عمرش از حرکت به سوی رشد، هدایت و کمال متوقف است، در قیامت نیز از تمام فیوضات الهیه محروم خواهد بود. برای من فرصتی نیست که وضع قیامت آنان را بیان کنم، فقط به چند نکته دربارۀ آنها از سورۀ مبارکۀ آلعمران اشاره میکنم. در یک بخش پروردگار میفرماید: (وَ لَا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لَا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لَا يُزَكِّيهِمْ)[1] تا ابد با اینان همسخن نمیشوم.
این یک نوع محرومیت است که عالم کمنظیر شیعه، صدرالمتألهین شیرازی(ره) در کتاب پربار «اسرار الآیات» میفرماید: این از عذاب جهنم برایشان سنگینتر است؛ چون عذابی روحی است و با عذاب بدنی فرق میکند. در قیامت سوزندگی عذاب روحی با عذاب بدنی قابل مقایسه نیست. تکیۀ ایشان در این مطلب به یک آیه است: (إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ)،[2] رب در آیۀ شریفه به معنای مالک، مدبر و طراح زندگی عبد است. عبد تمام مشکلاتش باید با این مدبر، طراح و مالک حل بشود، ولی آیۀ شریفه میفرماید که برای همیشه در حجاب از فیوضات ربوبی پروردگار مهربان عالم هستند.
اینکه پروردگار عالم اراده کرده باشد با آنان حرف نزند، جوابشان را ندهد، سخن خدا را نشنوند و حلّال مشکلات و نجاتدهندۀ خود را کاملاً از دست داده باشند، این یک عذاب روحی سنگین است که در دنیا برای کسی قابل حس نیست.
حمیم و زقوم؛ خارج از درک دنیایی
خیلی از آیات قرآن یا باید به مرور زمان حل بشود یا در قیامت معلوم گردد. ما فقط از بعضی آیات، آوازی از دور میشنویم و فضای حس کردنش را نداریم. فرض کنید بخشی از آیات سورۀ مبارکۀ الرحمن، واقعه یا سورههای دیگر قرآن، مسائلی در آنها بیان شده است که فعلاً برای ما قابل حس نیستند. مثلاً آیه میفرماید: وقتی خوراک آنها در شکمشان وارد میشود، بعد تشنه میشوند. یا آن خوراکی تمام روده، معده و امعا و احشای آنان را میسوزاند و نابود میکند و از بدنشان میریزد، ولی فوراً ساخته میشود و دوباره در آتش آن خوراک میسوزد و میریزد و این کار تا ابد ادامه دارد. پروردگار میفرماید: روی این غذا (مثل دنیا که انسان تشنه میشود) آنها نیز آب میخواهند، «حمیم» به آنان داده میشود. حمیم صیغۀ مبالغه است؛ یعنی آبی که با حرارت آتش جهنم - که آتش چند میلیون درجهای خورشید در برابرش نسیم بهار است - جوش آمده و بخار هم نمیشود که تمام شود. از این آب به آنها مینوشانند.
مادۀ دیگری که باید بخورند: (لآكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ)[3] که وقتی پیغمبر(ص) اولین بار این آیه را خواندند، عربی وسط منبر بلند شد، با اینکه عرب بود، به پیغمبر(ص) عرض کرد: من معنای زقّوم را نمیفهمم. حضرت فرمودند: درختی است که اهل دوزخ باید بخورند. دست خودشان نیست که بگویند ما میل نداریم. پیغمبر اکرم(ص) دیدند اگر بخواهند خود آن زقوم را شرح بدهند؛ چون در دنیا نمونه ندارد که مثل بزنند تا این عرب بفهمد و اگر جنس و ماهیتش را بخواهند بگویند، باز هم نمیفهمد، بقیه هم نمیفهمند، روی منبر اثری از آثار این زقوم را بیان کرده، فرمودند: زقوم مادۀ روانی است که اگر خداوند یک قطرهاش را به اقیانوسهای کرۀ زمین بیندازد - که سه بخش کره زمین را آب اقیانوسهای عظیم تشکیل میدهد. من با هواپیما از روی اقیانوس رد شدهام. نُه ساعت طول کشید. از مبدأ تا مقصد روی آب بودم. وقتی پیاده شدیم، به اقیانوس اطلس رسیدیم که تا انتهای جنوب کرۀ زمین ادامه دارد. اقیانوس هند، اقیانوس اطلس، اقیانوس کبیر و اقیانوسهای دیگر. یک قطرهاش را مثل یک قطرهای که از قطرهچکان میچکانند، خدا در اقیانوسها بیندازد - تمام موجودات زندۀ اقیانوسها فوراً میمیرند. این زقوم را باید جهنمیها بخورند.
سختی جهنم رفتن و آسانی بهشتی شدن
جهنم رفتن اصلاً صرف ندارد، بلکه خرج هم دارد. این همه انسان باید بد عمل کند، عصبانی بشود، مال مردم را بخورد، بکشد، آبرو ببرد، دلها را بسوزاند، عرق بخورد، ورق بازی کند، زنا بکند، حق مردم را پایمال کند، احترام مردم را مورد هجوم قرار بدهد، تا به جهنم برود، ولی بهشت رفتن اصلاً خرج ندارد؛ چون در مقابل این همه گناه یک نه باید بگوید. باید بگوید نمیخواهم. اینکه هزینه ندارد. نمیخواهم عرق بخورم، نمیخواهم ربا بخورم، نمیخواهم زنا کنم، نمیخواهم مال مردم را ببرم، نمیخواهم در جنسی که به مردم میفروشم، تقلب کنم، نمیخواهم به زن و بچهام یا مردم مملکتم ظلم بکنم، نمیخواهم دری به روی مردم ببندم.
هفده رکعت هم نماز واجب یومیه و یک ماه روزۀ ماه رمضان است. اگر زکات یا خمسی تعلق بگیرد، بپردازم که خیلی وقتها تعلق نمیگیرد. بهشت رفتن سرازیری است. خیلی آسان میشود به بهشت رفت. با صد نه گفتن و چند کار بدنی و پولی، انسان به بهشت میرود، ولی برای جهنم رفتن باید خیلی خرج بکند. خرج جهنم سنگین است. کسانی که عیدها به شهرهای شمال یا شرقی میروند یا پانزده روز تعطیل برای انواع فسادها به اروپا میروند، باید خیلی پول و مایه بگذارند تا در جهنم راهشان بدهند. وقتی خرج نکند که در جهنم راهش نمیدهند. باید مثل معاویه، یزید، ابن ملجم، شمر، رباخور و زناکار خرج کند که به جهنم برود، ولی بهشت این خرجها را ندارد.
حکایت حرکت مثبت مادر مسیحی
گاهی برخی افراد بدون هیچ هزینهای و بدون یک رکعت نماز یا یک روزه، بدون یک ریال زکات و خمس به بهشت رفتند و اصلاً هیچ هزینهای ندادند. جوانی به نام ابراهیم در عرفات به چادر امام صادق(ع) آمد، گفت: یابن رسول الله! من تازه شیعه شدهام. قبلاً مسیحی بودم. حساب کردم، دیدم امسال حج بر من واجب است، آمدم؛ اما یک مسئله دارم، نه در رابطه با حج؛ چون تمام مسائل حج را یاد گرفتهام. راجع به مادرم است. فرمودند: بگو! گفت: مادرم مسیحی است و نود سال سن دارد. من همین یک پسر هستم و خواهر و برادری ندارم. نمیتوانم از خانۀ این مادر بروم. اگر بروم، از فراق من دق میکند. هیچ کس نیست کارهایش را بکند. خیلی دوست دارد سفره که پهن میشود، من با او همغذا باشم. قدیم بیشتر آبگوشت و آش بوده، قاشق هم مصرف نمیکردند. من باید در آن ظرفی که مادر مسیحیام دست میکند، دست ببرم. چه کنم؟ من از همان ظرفی که مادرم آب میخورد، باید جلویش آب بخورم. تکلیف من چیست؟
امام فرمودند: آیا مادرت گوشت خوک و شراب میخورد؟ عرض کرد: نه. فرمودند: با او همغذا شو و از همان ظرف آبش آب بخور و او را ترک نکن، بلکه به او بیشتر از گذشته محبت کن و نگذار ناراحت بشود. تکلیف تو با مادر مسیحیات از نظر قرآن و دین ما این است. از مکه برگشت. چند روزی گذشت، مادرش گفت: روش تو خیلی فرق کرده و با محبتتر و نرمتر شدهای. بهتر به من کمک میدهی. با من همغذا که میشوی، اشتها داری، چه شده است؟ معجزهای رخ داده؟ گفت: نه مادر! فرهنگ، حقانیت و درست بودن امام صادق(ع) است. برای من ثابت شده که آیین مسیحیت تحریف شده را رها کرده، پیرو امام صادق(ع) شوم. مادرش گفت: امام صادق(ع) جزء پیغمبران است؟ گفت: نه، او امام و جانشین پیغمبر اسلام(ص) است. ایشان به من سفارش کردند که با شما اینگونه رفتار کنم. گفت: نزد او برو، سلام مرا برسان، بگو مادرم میخواهد شیعه بشود. آمد به حضرت صادق(ع) گفت، حضرت فرمودند: با این روش دو دقیقهای، بیشتر هم نه.
توقفگاه منیّت و خودیت
راه بین ما و خدا یک قدم است؛ از خود برخاستن: «تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز»، اگر من از خودم کنار بروم، آن وقت ملکوت و جمال الهی در آینۀ وجودم منعکس میشود و فیوضات به طرفم سرازیر میگردد. این منیّت من است که نمیگذارد چیزی گیرم بیاید. اگر از این زندان خودیّت و منیّت درآیم و اخلاقم اینگونه نباشد: «اینکه من میگویم» آخر غیر از تو هم کسانی هستند که میگویند، یکی خدا و 124 هزار پیغمبر و دوازده امام(علیهم السلام) است، فقط تو نیستی که بخواهی به همسر، فرزند و زیردستت بگویی «همین که من میگویم».
کنار برو، بگذار خورشید جمال حضرت معشوق بتابد. روی آن سایه نینداز که نمیبینی و درکش هم نمیکنی. وقتی میگویی: مغازۀ من، مال من، قدرت من، همین که من میگویم و غیر از این نیست، صندلی من، مدیریت من، استانداری من، وکالت من، وزارت من، ریاست جمهوری من، بین خودت و خدا حجاب شدهای و چیزی نصیبت نمیشود. هرچه هم به تو داده، از دستت میرود. این واقعاً در تاریکی زیستن است.
شخصیت بیمنیّت آیتاللهالعظمی بروجردی(ره)
فکر میکنم در این صد سال اخیر، پانزده سالگرد مرحوم آیتاللهالعظمی بروجردی(ره) در مسجد اعظم منبر رفتهام. پانزده منبر مختلف در شخصیت علمی، زهدی، اعتقادی، ایمانی، اخلاقی و معنوی ایشان. بنا دارم این سخنرانیها را جمع کنم تا به یک کتاب تبدیل بکنند، تحت عنوان «نگاهی به شخصیت آیتاللهالعظمی بروجردی» زندگی ایشان را نگفتهام که چه زمانی متولد شده، پدر و مادرش که بودند، طایفهاش چه کسانی بودند، فقط در آن پانزده سخنرانی، هر سال بعد از ماه رمضان، شخصیتشناسی ایشان را داشتهام. به طور یقین، در این صد سال اخیر در مراجع شیعه، شخصیت علمی، معنوی و نفسدار مثل ایشان پیدا نشده است. شما نفس او را ببینید که شش سال امام، آیتاللهالعظمی گلپایگانی و مراجع بعد از خودش(رحمهم الله) محضرش شاگردی میکردند. شخصیت عجیبی بوده که من وارد مرگ، دفن و تلقینش نمیشوم، میترسم جوانها فکر کنند من افسانه میگویم. نه، افسانه نیست. من خودم وقت دفن ایشان بودم که چه اتفاقی افتاد. آن کسی که دفنش کرد، چند ماه بعد از مردنش، فرزندانم را خدمتش بردم، گفتم: حاج آقا! روز دفن آیتاللهالعظمی بروجردی(ره) من بالای قبر ایشان بودم. جریانی که در قبر اتفاق افتاد، من که آن وقت 13-14 ساله بودم، نفهمیدم. شما که در جریان بودید، برای فرزندانم تعریف کنید! نمیخواهم خودم بگویم، شاید باورشان نشود.
در حرکت بودن آیتاللهالعظمی بروجردی(ره)
این انسان باعظمت که وقتی به قم آمد، تعداد طلبهها در قم 700 نفر بود؛ اما وقتی ایشان از دنیا رفت، قم نزدیک به هشت هزار طلبۀ باسواد داشت که عدهای مرجع تقلید شدند. یکی از خصوصیات ایشان این بود که منیّت و خودیت نداشت. خودش را بین خود و خدا حجاب نکرده بود و سایه نینداخته بود. راه آمدن فیوضات به رویش باز و دائم در حال فیض گرفتن بود. جوانها! ایشان تا سورۀ توبه را حفظ بود، تمام الفیۀ ابن مالک (هزار بیت در قواعد عربی) را حفظ بود، چهارده هزار راوی روایات را دقیق میشناخت و درسش امتیاز خاص داشت. دو ساعت به نماز صبح بیدار میشد، نمازشب میخواند، آن هم چه نمازشبی! نماز ظهر و عصر را که انسان دیگر خیلی حال ندارد، خادم ایشان که من هر روز در قم او را میدیدم، میگفت: وقتی آقا دیگر نمیتوانستند به مسجد اعظم بروند و در اتاق نماز میخواندند، در را از پشت میبستند، قبل از ناهار نماز میخواندند، من از بقچۀ لباسها پیراهنی در دستم بود که نمازش تمام بشود؛ چون در نماز ظهر و عصر آنقدر گریه میکرد که جلوی پیراهنش خیس میشد. این انسان که من پشت سرش نماز خوانده بودم، با سن 88 سالگی، در رکوعش هفت بار «سبحان ربی العظیم و بحمده» و در سجود نیز هفت بار «سبحان ربی الاعلی و بحمده» میگفت. در محراب خدا را با چشم دل میدید و با او حرف میزد. در ایران جمعیت کثیری داریم که هیچکدام از نمازها را نمیخوانند. عدهای اصلاً نماز صبح نمیخوانند. عدهای به نماز میخندند و ما را مسخره میکنند. ایشان با این مقامش، هر سال از قم به آیتاللهالعظمی سید جمال الدین گلپایگانی(ره) نامه مینوشت که اگر برای شما شرح حال آن هم بگویم، آنچه که بیواسطه شنیدهام، فقط از آقازادههای ایشان، نه از علمای نجف یا این طرف و آن طرف، بلکه حالات ایشان را که فرزندانش برایم بیان کردهاند، بگویم، یک نفرتان، حتی شاید برادران اهل علم باور نکنند، ولی اینها بوده و اتفاق افتاده است.
درخواست نصیحت از آیتالله گلپایگانی(ره)
آیتاللهالعظمی بروجردی(ره) سالی یکبار به آیتاللهالعظمی سید جمال الدین گلپایگانی(ره) نامه مینوشت که متن نامه این است. البته من جواب یکی از نامهها را میدانم، بقیه را خبر ندارم، گرچه خانوادۀ ایشان به من خیلی محبت دارند، آنقدر که پارسال مهر و دو تسبیحی که ایشان با آن 60 سال نماز خوانده و ذکر گفته بودند، به من هدیه کردند که من آنها را گذاشتهام وقت دفن کردنم، روی سینهام بگذارند؛ چون برایم خیلی ارزش دارند. مهری که 60 سال ایشان روی آن در سجده گریه کرده، برای خانوادۀ ایشان خیلی قیمت داشت، ولی نمیدانم چه شد که به من هدیه کردند. من خیلی شرمنده شدم.
یک نامه هر سال مینوشت: بسم الله الرحمن الرحیم، حضرت آیتالله بروجردی! ایشان به کم کسی آیتالله میگفت. نهایتاً مینوشت «حجت الاسلام»، دیگر حضرت آیتالله و... نه. سید جمال الدین گلپایگانی! منِ حسین بروجردی را نصیحت کنید. منیّتها نمیگذارد ما جلو برویم. خودیتها نمیگذارد حرکت کنیم. بار منیّت خیلی سنگین است، کمر را خم میکند، زانو را نابود میکند، تنها یکجا میگذارد انسان حرکت کند، کجا میگذارد؟ اگر همۀ ملت ایران اهل حرکت به سوی کمالات بودند که ما یک نفر زندانی نیز نداشتیم. اگر همه اهل حرکت بودند که هر روز صبح قاضی، دادیار، دادستان، رئیس دادگستری ساعت هفت و نیم باید میآمدند دو لیوان چای دور هم میخوردند، بعد هم در دادگستری را میبستند و به خانههایشان میرفتند و یک نفر هم آنجا نمیرفت. چرا دادگستریها از نانوایی شلوغتر است؟ چرا تلویزیون اعلام کند طلاق نسبت به ازدواج به 32 درصد رسیده است؟ این یعنی فاجعۀ عظیم؛ چرا؟ چون منیّت، من و خودیّت وجود دارد. وقتی میگویم: من دیگر کسی را راه نمیدهم، وقتی «من» میگویم؛ یعنی شما ملت حق هیچ کاری ندارید، حتی اگر بخواهید برای زوار ابیعبدالله(ع) کاری بکنید، پدرتان را درمیآورم. این نتیجۀ منیّت است. میگوید اگر بخواهید موکب بزنید، دستور میدهم همه را جمع بکنند.
این من ملعون را تعریف میکنم که چه تاریکی عظیمی است! ابیعبدالله(ع) باید برود با 72 نفر تکهتکه شود، چهار نفر بامحبت میخواهند به زوارش شامی، ناهاری، قند و چای بدهند، راهنمایی بکنند، جای خوابی بدهند، میگوید باید زیر نظر من باشد. تو چه کسی هستی؟ کار را به رنگ و بوی متوکل نکشانیم. شما در مقابل آیتاللهالعظمی بروجردی(ره) یک گِرم هم نیستید. او مینوشت: آیتالله سید جمال گلپایگانی! منِ حسین بروجردی را نصیحت کنید. من از یک نامهاش خبر دارم که ایشان یکبار در جواب نامه نوشت: من جمال گلپایگانی و تو حسین بروجردی، دو روز دیگر زیر خاک هستیم. نمیارزد که در زندگی خلاف پروردگار عمل کنیم. باز هم آن نیمبیت حافظ را بخوانم: «تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز»، اگر در قیامت دچار صد نوع مشکل بشوم، خدا با من حرف نزند، به چه کسی باید بگویم با من حرف بزن؟! اگر خدا حرف نزند، انبیا و ائمه(علیهم السلام) نیز حرف نمیزنند.
پوچ بودن تمام مکاتب در برابر حقانیت تشیع
دو دقیقه مادرت را شیعه کن؛ دو دقیقه هم نه، یک دقیقه. آمد، مادر تشیع؛ یعنی این دین الهی، بیپیرایه و ملکوتی را قبول کرد. بقیۀ دینهای کل کره زمین در برابر شیعه، بیدینی است؛ بیدینی واقعی، ولو رنگ اسلام داشته باشد. از من بپرسید که پنجاه سال در ادیان کار کردهام و با بزرگترین رهبران دینی انواع دینها در اروپا، اوکراین، هلند، ترکیه، استانبول، سوئد، دانمارک، فنلاند و مراکز دیگر دیدار کرده و گاهی دو ساعت با آنها حرف زدهام. والله چیزی در چنتهشان نیست. از فرهنگ اهلبیت(علیهم السلام) تعجب میکردند. در اوکراین که یکی از کشورهای شوروی سابق بوده، همین یک ماه و نیم پیش با اسقف اعظم ارامنۀ جهان مصاحبه کردم که در روزنامههای تهران تمامش را نوشتند. در مقابل من مانده بود. 80 ساله بود. لنگ میزد. «تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی»، مردم دنیا، آنهایی که بیدار شدهاند، برای شیعه شدن دست و پا میزنند، ولی ما داریم از تشیع در میرویم! خیلی عجیب است، کار برعکس شده.
مادر شیعه و خوشحال شد، دو کلمه با پسرش حرف زد، سرش کج شد و افتاد. نفس او تمام شد و مرد. جوان خدمت امام صادق(ع) رسید، گفت: مادرم یک دقیقه شیعه شده بود، مرد، تکلیفش چیست؟ او یک رکعت نماز، یک روزه، یک کار خیر در چهارچوب تشیع ندارد. حضرت فرمودند: مادرت صددرصد به بهشت رفت. به قوم و خویشهای مسیحیات بگو به جنازهاش کاری نداشته باشند. من زنهای شیعه را میفرستم او را بیاورند، غسل بدهند و در بقیع دفن کنند. بهشت رفتن خیلی راحت است، ولی جهنم رفتن خرج دارد. بهشت رفتن سرازیری است، جهنم رفتن سربالایی. بیحرکت نمانیم که بسیار خطرناک است. حرکت کنیم که بسیار بابرکت است. حرکت به سوی خوبیها: «سابقوا الی الخیرات»[4] در کارهای خیر و امور مثبت بدوید، مسابقه بدهید، پیشتاز بشوید!
حرکت حضرت آسیه(س) و پاداش خدا به او
حرفم را تمام بکنم. شب آخر است. از همۀ شما تشکر میکنم که شبها بعد از کار و اداره و خستگی، به احترام ابیعبدالله(ع) آمدید و این مجلس را زنده نگهداشتید. واقعاً شما مردم قابل تقدیر هستید و آنهایی که زحمت برپایی این جلسه را کشیدند. داستان آن زن از چهار زنی که دیشب سه موردش را گفتم و یکی هم گفتم امشب میگویم، فقط آیهاش را میخوانم و بحثم را خاتمه میدهم. خانمی که در مهمترین دربار آن روزگار، در کنار خزانۀ فراعنۀ مصر، در شبنشینیهای لب رود نیل، کنار انواع جواهرات و زینتها زندگی میکرد و ملکۀ مملکت بود. مصر از نظر تمدن، چهار هزار سال از ما ایرانیها جلوتر است؛ تمدن مصر شش هزار ساله است، برای ما دو هزار و چند صد ساله. آنها جزء پایهگذاران تمدن مهم جهان بودند. در چنین کاخی، کنار شوهری مثل فرعون، زن جوان، نه پیرزن قد خمیده. پیرزن قد خمیده که ملکۀ فرعون شهوتران حیوانصفت نبوده. یک زن جوان، زیبا و زرنگ، ولی متوقف بود؛ یعنی تمام زندگی او همین زینتآلات بود و در دربار جز ملکه بودن و سر سفرۀ بهترین غذاها نشستن، کار دیگری نداشت، ولی صدای حضرت موسی(ع) را شنید که به جانب خدا دعوت کرده و ثابت هم میکند که تمام بتها باطل هستند و فقط وجود مقدس حق ثابت و حق است.
ایستادگی در برابر ایستایی
این زن حرکتش را شروع کرد؛ حرکت فکری، دینی، اخلاقی و عملی. شوهرش فهمید، گفت: همه چیزت را میگیرم. گفت: بگیر! این همه چیزی که زمانی همه چیز میدانستم، الآن جلوی چشمم هیچ و پوچ است. کسی که خدا را دارد، همه چیز دارد و کسی که خدا را ندارد، هیچ چیزی ندارد. گفت: ملکه بودنت را میگیرم، گفت: بگیر. گفت: طلا جواهراتت را میگیرم، گفت: بگیر. قدرتت را میگیرم، گفت: بگیر. تاج و تختت را میگیرم، گفت: بگیر. در آخر هم گفت: تو را شکنجه میکنم و جانت را میگیرم، گفت: آن را هم بگیر. در سورۀ والفجر آمده، شنیدهاید که دستور داد: (وَفِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتَادِ)[5] اوتاد جمع وتد است؛ یعنی میخهایی با نوک تیز. فرعون آنهایی را که به نظر خودش مجرم میدانست، میگفت بخوابانند و دو دستشان را باز کنند، میخ بلند به کف دستشان بکوبند. میخهای نیم متری تا عمق زمین فرو میرفت. دو میخ هم روی مچ پایشان میزد، بعد هم آنها را شکنجه میکردند.
دستور داد این زن را بخوابانند، به چهار میخ بکشند و یک سنگ صد یا صد و پنجاه کیلویی را بلند کنند، از بالا روی بدنش بیندازند که اسکلتش نیز با خاک مساوی بشود. میخها را کوبیدند. خدا چه میگوید؟ (وَ ضَرَبَ اَللّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ آمَنُوا اِمْرَأَتَ فِرْعَوْنَ)[6] ای مردم! من همسر فرعون را برای تمام مؤمنان؛ مرد و زن، تا قیامت سرمشق معرفی میکنم. مقام خیلی بلندی است. من یک چیزی میگویم و شما یک چیزی میشنوید. خدا میگوید یک زن را تا قیامت سرمشق هرچه مرد و زن مؤمن است، قرار دادم که اگر رشد، کمال، حرکت، رضایت من و بهشت مرا میخواهید، این زن سرمشق و معلم شماست. این خانم زیر آن شکنجهها با من حرف زد: (إِذْ قالَتْ رَبِّ اِبْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي اَلْجَنَّةِ) خدایا! خانهای در بهشت، در مقام عندیت با خودت به من بده! بهشت تنها را نمیخواهم، خانهای در بهشت میخواهم که کنار خودت باشد. نه اینکه فکر کنید او خیال میکرد خدا جسم است که بگوید خانۀ بیتو را نمیخواهم. بلکه منظورش این بود: خانهای در بهشت میخواهم که همیشه تماشاگر جلال و جمال ازلی و ابدی تو باشم. خانهای میخواهم که در آن همه چیز تو را لمس کنم: (وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ) مرا از دست این ستمکار و فرهنگ آلودهاش نجات بده. این ارزش حرکت است. حرفم تمام شد.
سفارش به پذیرایی از زوار کربلا
یک سفارش دیگر بکنم که بین منبر نیز داشتم: به زوار ابیعبدالله(ع) برسید که رسیدگی به زائران امام حسین(ع) رسیدگی به خود حضرت است. از ملامت ملامتکنندگان، سرزنش سرزنشکنندگان و جلوگیری کردن این و آن، اصلاً به خودتان هراس راه ندهید. شما مردم غیور، شجاع و با روحیهای هستید که هشت سال در جنگ مقاومت کردید. در مقابل چند نفر که نسبت به ابیعبدالله(ع) معرفت ندارند و انگ قانون به کارشان میزنند، بایستید و گوش به حرف آنان ندهید. با جان و دل به عاشقان ابیعبدالله(ع) برسید. هیچ طوری هم نمیشود. همۀ شهر وارد این کار بشوند، هیچ نیرویی نمیتواند جلوی آنها را بگیرد. اگر همه وارد بشوند. عدهای میخواهید به کربلا بروید، یک قافله هم از جای دیگر دارد به کربلا میآید. شما هرجا میروید، همه از شما پذیرایی میکنند و فدای شما میشوند. در خانۀ خود راه میدهند، به شما صبحانه و ناهار و شام میدهند، ولی قافلهای نیز برای اربعین میآید که زجر و آزار دنیا را به آنها دادند.
[1]. آلعمران: 77.
[2]. مطففین: 15.
[3]. واقعه: 52.
[4]. برگرفته از آیۀ 61 سوره مؤمنون است که میفرماید: (أُولَئِكَ يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَ هُمْ لَهَا سَابِقُونَ).
[5]. فجر: 10.
[6]. تحریم: 11.