لطفا منتظر باشید

شب پنجم جمعه (12-8-1396)

(تهران تکیه و حسینیه نیاوران)
صفر1439 ه.ق - آبان1396 ه.ش
16.41 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

تهران/ حسینیهٔ نیاوران/ دههٔ دوم صفر/ پاییز1396هـ.ش./ سخنرانی پنجم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

کلام در زمینه‌هایی بود که پروردگار، انبیا و ائمهٔ طاهرین برای باورکردن قیامت به همهٔ ملت‌ها ارائه کرده‌اند. بحث باور قیامت و مرگ -که به فرمودهٔ حضرت سیدالشهدا پل ورود به قیامت است- و مقدمات قیامت، حال احتضار، برزخ و آنچه که در قیامت اتفاق می‌افتد و نهایتاً به بهشت و دوزخ پایان می‌پذیرد، از مباحث بسیار گستردهٔ دین خداست. از زمان آدم شروع شده، به 114 کتاب آسمانی راه پیدا کرده و بیش از چند جلدِ پربار روایت از رسول خدا و ائمهٔ طاهرین دربارهٔ آن روز نقل شده است.

من در چند جلسهٔ گذشته فقط زمینهٔ کمک‌دهنده به باورکردن قیامت را برای شما عرض کردم و فکر می‌کنم دیگر امشب به ادامهٔ آن بحث نیازی نباشد. ابتدای سخن امشب را به این اختصاص می‌دهم که شما اگر حوصله کنید، با ارائهٔ نمونه به کتاب خدا -قرآن کریم- مراجعه کنید، درحال قرائت قرآن و با اینکه آیات عربی است، اما این را می‌توانید به‌دست بیاورید که پروردگار عالم به‌خاطر عظمت قیامت، ملاحظه بفرمایید که قیامت را در قرآن در کنار چه مسائلی مطرح کرده است. این دقت، شما را بیشتر به جایگاه قیامت و عظمت قیامت آشنا می‌کند. نمونه‌ای را که برایتان عرض می‌کنم، می‌توانید با کمک همین نمونه، نمونه‌های دیگر را در قرآن مجید ببینید.

وجود مبارک موسی‌بن‌عمران به‌دنبال یک هدف دیگر وارد منطقهٔ طور یا وادی ایمن یا وادی مقدس می‌شود، تعبیراتی که قرآن مجید از آن ناحیه دارد، ولی می‌بیند آن هدفی که به‌دنبالش آمده، آن نیست و هدفش هم این بود که در سرمای بیابان شب رسید، زن و بچه‌اش را گذاشت، از دور آتشی را دید و به اهل‌بیت خودشان فرمودند من می‌روم تا یک شعله از این آتش برای شما می‌آورم و اینجا گیاهان خشک بیابان را آتش می‌زنیم که گرمتان بشود؛ ولی وقتی آمد، دید آتشی در کار نیست، ولی یک نور خیره‌کنندهٔ عجیبی در آنجا جلوه‌گر است. اولین انسانی است که بدون واسطه و فرشته، صدای پروردگار مهربان عالم را شنید. این داستان در اوائل سورهٔ مبارکهٔ طه، جزء شانزدهم قرآن است، صدا این بود: «انا اخترتک یا موسی»، ای موسی! من تو را انتخاب کردم، انتخاب برای چه؟ قرآن مجید در آیات دیگر، انتخاب را با این آیه به دو موضوع اختصاص داده است: تو را از میان این انسان‌های کرهٔ زمین به‌عنوان بندهٔ خاص خودم برای خودم انتخابت کردم و شما فکر بکنید آدم به انتخاب خدا درآید، جادهٔ سلوک را تا کجا پیموده و راه بین خود و پروردگار عالم را تا کجا طی کرده است!

نکتهٔ دوم این انتخاب، این است که علتش مایه‌های بسیار سنگین ارزشی در وجود موسی بوده است. مفت که آدم را انتخاب نمی‌کنند! اگر انسان مایه‌های ارزشیِ فکری و اخلاقی و عملی را نداشته باشد، به فرمودهٔ قرآن با چهارپایان چه تفاوتی دارد و چرا در حوزهٔ انتخاب قرار بگیرد؟ اگر کسی که فاقد ارزش‌های انسانی و الهی است، بنا باشد در جاذبهٔ انتخاب قرار بگیرد، خب باید همهٔ شترها و گاوها را هم خدا به همین مقام برساند و آنها را هم انتخاب کند؛ چون فرقی نیست بین این انسانی که قیافه‌اش انسان است، ولی وجودش فعلاً حیوان است. یک موجود زنده‌ای است که می‌خورد، می‌خوابد، راه می‌رود، ازدواج می‌کند و بعد هم می‌میرد و پروردگار عالم اگر بخواهد انتخاب بکند، مساوی باید انتخاب بکند؛ اما این انتخاب علت الهی دارد و علت انسانی دارد؛ علت الهی این است: این وجود که در وادی مقدس وارد شده، براساس تعلیمات پیامبرانِ گذشتهٔ از خودش، مخصوصاً پدرزنش شعیب، به حضرت حق وصل شده است و علتش این است که زمینِ وجودش را بستر رشد تمام ارزش‌های اخلاقی و عملی کرده است؛ یعنی پروردگار دارد او را در کوه طور می‌بیند که این یک باغ شبیه بهشت است، ولی به‌صورت انسان. وجود ما زمین است و ما از خاک آفریده شده‌ایم، ما زمین هستیم و قابلیت کشت در ما بسیار قابلیت بالایی است. آیات قرآن و روایات، دانه‌هایی است که وقتی در وجود ما -اگر خودمان اجازه بدهیم- کشت بشود، خب «از عبادت نی توان الله شد، می‌توان موسی کلیم‌الله شد» و او شد. ما از خاک آفریده شده‌ایم و هر استعدادی که خاک دارد، ما هم داریم. خاک استعداد دارد هزارجور درخت میوه را برویاند، صدها هزار نوع گل را برویاند، ما هم همان خاک هستیم، ما هم استعداد داریم که درخت محبت، درخت تواضع، درخت فروتنی، درخت جود، درخت سخا، درخت بینایی، درخت مهر را در وجود خودمان برویانیم. ما هم می‌توانیم نمک‌زار نباشیم، ما می‌توانیم شوره‌زار نباشیم، اما نود درصد مردم دنیا خودشان را به شوره‌زار و نمک‌زار تبدیل کرده‌اند.

 در او تخم عمل ضایع مگردان

 زمینِ ‌شوره سُنبل برنیارد

وقتی زمین شوره است، نه منِ آخوندِ این روزگار، بلکه خود پیغمبر هم که تمام دانه‌های ارزشی پیش اوست و در زمین وجود مردم می‌تواند بکارد، نمی‌تواند بکارد. ابوجهل و ابولهب حدود 52سال همسایهٔ پیغمبر بودند، قوم‌وخویش او بودند، عمویش بودند، رفت‌وآمد داشتند، از زمان تولد پیغمبر تا شبی را که پیغمبر هجرت کرده، یادشان بوده است، ولی دوتایی زمین شوره‌زار بودند و یک آیهٔ قرآن در آنها کاشته نشد، یک سخن حکیمانهٔ پیغمبر در آنها کاشته نشد؛ چون ضایع می‌شد و رشد نمی‌کرد.

اما موسی استعداد زمینیِ خود را حفظ کرده بود، زمین شوره‌زار نبود، زمینْ بهترین زمین بود، مستعدترین زمین بود؛ لذا هدایت‌های انبیای قبل از خودش و ده‌سالی که پیش شعیب پیغمبر در مدین بود، وجود مقدس او را با اختیار خودش و انتخاب خودش به یک بهشت انسانی تبدیل کرده بود. خب این ارزش دارد که خدا انتخابش بکند؛ لذا در اوائل سورهٔ طه می‌گوید: «و انا اخترتک»، من تو را انتخاب کردم، من تو را برگزیدم، «فاستمع لما یوحی»، حالا که در حوزهٔ انتخاب من قرار گرفتی، می‌خواهم مقام نبوت اولواالعزمی را از افق سرزمین وجود تو طلوع بدهم که تو سومین پیغمبر جهانی اولواالعزم من بشوی. برای این انتخابت کرده‌ام. حالا موسی با تمام وجود گوش شو! «فاستمع»، این امر است؛ امری است که فقط به موسی نشده و امر الهی تا روز قیامت جریان دارد. این امر شامل حال ما مردان و زنان و پیران و جوانان و هرکسی می‌شود که در هر موقعیتی هست؛ یعنی بیایید و به حرف من گوش بدهید، این گوش‌دادن کلید نجات است، کلید رشد است، کلید مصونیت از دوزخ است، کلید بازکردن هشت در بهشت است. ، شما در آخر سورهٔ بقره ببینید که پروردگار عالم مؤمنین را چطوری تعریف می‌کند: «و قالوا سمعنا»، اعتقاد مردم در طول تاریخ این بوده که گوش ما وقف توست و این گوش را او ساخته و این را نباید وقف ماهواره‌ها کرد. برای ما نیست که هر کجا بخواهیم وقفش بکنیم، وقفش بکنیم؛ هر کجا دلمان بخواهد ببریم؛ هر صدای نامشروعی را از هر نامحرمی بشنویم و وارد قلب بکنیم و عاشق بشویم و زناکار بشویم و نابود بشویم. ما مالک این گوش نیستیم: «أَمَّنْ یمْلِک اَلسَّمْعَ وَ اَلْأَبْصٰارَ»﴿یونس، 31﴾،  در قرآن سؤال می‌کند که مالک این گوش کیست؟ خودت هستی؟ معنی‌اش این است که خودت گوشَت را ساخته‌ای؟ اما تو کجا گوشت را ساخته‌ای؟ تو که یک نطفه در رحم مادر بوده‌ای، چه قدرتی داشته‌ای، چه عقلی داشته‌ای، چه نیرویی داشته‌ای که این دوتا گوش را برای خودت بسازی که گوش میانی هم داشته باشی، گوش درونی هم داشته باشی، رشته‌های عصبی از گوشَت به مغزت وصل باشد، به تمام وجودت و به قلبت و بعد هم ببری تا هر صدایی که دلت می‌خواهد، وارد این سرزمین بکنی و خودکشی بکنی؟! این امر جریان دارد.

«فَاسْتَمِعْ لِمٰا یوحیٰ»﴿طه، 13﴾، شما همه به وحی من گوش بدهید؛ حالا آن‌وقت موسی زنده بود و وارد طور شد، به او گفت، بعدی‌ها هم در معرض همین امر هستند. خب این امر را خدا در قرآن نازل کرده است، یعنی امت پیغمبر هم مسئول شنیدن این حرف‌ها هستند. گوش برای کس دیگری است و برای ما نیست؛ ولی فعلاً که نود درصد مردم دنیا خودشان خودشان را مالک خودشان می‌دانند و مملوک نمی‌دانند. تمام مشکلات مردم جهان در شرق و غرب برای این است که خود را مالک می‌دانند و نه مملوک. جناب کشاورز هزارتُن گندم برداشت کردی، زکاتش را بده؛ نمی‌دهم، یعنی مالک من هستم، یعنی این گندم‌ها به کس دیگری ربطی ندارد. خب این گندم‌ها دانه‌اش را چه‌کسی ساخت؟ زمینش را چه‌کسی به تو داد؟ بارانش را چه‌کسی فرستاد؟ اینها را اصلاً توجه نمی‌کند و می‌گوید مال خودم است و نمی‌خواهم بدهم! خمس درآمد سالت را بده که در سورهٔ انفال قرآن است، نمی‌خواهم بدهم! نماز بخوان، نمی‌خواهم بخوانم! یعنی خودم همه‌کاره هستم و خدا نسبت به من هیچ‌کاره است؛ معنی‌اش این است که هیچ‌چیز من را خدا نداده و تمامش برای خودم است، مالک هستم. این خیلی زشت است که آدم در حضور مالک علی‌الاطلاق هستی که ملکیتش «لله ملک السماوات و الارض» است، دروغ به این سنگینی را بگوید که من خودم مالک هستم؛ درحالی‌که مملوک هستی، چه مالکیتی داری؟ مالک هستی، جلوی مُردن خودت را بگیر؛ اگر مالک هستی! مالک هستی، اگر اژدهای سرطان در زمین وجودت آمد، دم آن را بگیر و بیرون بینداز، اگر مالک هستی! مالک هستی، با این خوشگلی و با این قیافهٔ زیبایت نگذار پیر بشوی و در همین ردهٔ خوشگلی خودت را نگهدار و بگذار 25ساله بمانی؛ پس چرا 26سالت شد؟ 28 شد، سی شد، پنجاه شد، هشتاد شد، نزدیک نود شد و یواشکی زن و بچه‌ات با هم صحبت می‌کنند که بمیرد، او را کجا ببریم؟ هنوز نمرده‌ای، کجا ختم بگیریم؟ از همه مهم‌تر خدا کند وصیت نداشته باشد و ما بتوانیم این چهارصد-پانصدمیلیارد را یک لقمه کنیم و ببلعیم. کجا ما مالک هستیم؟! ای‌کاش می‌فهمیدم هیچ‌کاره هستم و ای‌کاش می‌فهمیدم همه‌کاره‌ام آن‌کسی است که من را خلق کرده است. این را نمی‌فهمم که بد شده‌ام، بی‌عبادت شده‌ام، بداخلاق شده‌ام، ننگ شده‌ام، عار شده‌ام، آلوده شده‌ام و وقتی می‌میرم، همه شاد می‌شوند و می‌گویند خدا را شکر! شر را کَند و رفت. این را نمی‌فهمم؛ اگر من بدانم مملوک هستم، یعنی هیچ‌چیزی دست من نبوده و نیست و نخواهد بود، همه‌چیز من دست مالک است، نمی‌گفتم نه! الآن که می‌گویم زکات نمی‌دهم، یعنی مالک هستم؛ خمس نمی‌دهم، مالک هستم؛ نماز نمی‌خوانم، مالک خودم هستم و دلم نمی‌خواهد. این است نقطهٔ شقاوت و بدبختی بشر.

شش-هفت‌سال در انگلستان به منبر می‌رفتم، نمی‌دانم سال چندم بود، یک جوان بسیار بزرگواری که هر روز پای منبر می‌آمد، گفت: یک مادر و دختری هستند ذاتاً انگلیسی هستند، جدّ و آبادی هم انگلیسی هستند، این مادر و دختر، یک مادر و دختری هستند که دین خدا را خیلی خوب فهمیده‌اند و دارند اینجا هر چقدر قدرت دارند، زن و مرد را با دین آشتی می‌دهند. شما می‌خواهی من یک زمینه فراهم بکنم تا اینها را ببینید؟ گفتم: فراهم کن! یک‌روز بعدازظهر به‌دنبالم آمد و گفت: آن مادر حدود پنجاه‌ساله بود، خیلی استقبال کرد. من شما را به او شناساندم، خیلی خوب استقبال کرد و رفتیم. مادر و دختر بود. خدایا! نزدیک اربعین است و من هم روی منبر پیغمبرت هستم، اگرچه هیچ لیاقتی برای نشستن روی این منبر ندارم و خودت هم می‌دانی که مرتب از اینکه آخوند هستم، از تو به‌خاطر لیاقت‌نداشتنم عذرخواهی می‌کنم. اینجا جای همهٔ انبیا و ائمه بوده و حالا ما چشم آنها را دور دیده‌ایم و جا را غصب کرده‌ایم. بعد از انبیا و ائمه، اینجا جای نشستن مجتهدِ جامع‌الشرائطِ ورع باتقوای الهی و انبیامسلک است. بنده که روی این منبر آمدم، کاسب هستم و زن و بچه دارم و درآمدم از این راه است. خب باید عذرخواهی کنم و می‌کنم؛ روی این منبر، این حرف را راست می‌گویم! در محضر خدا راست می‌گویم. این مادر و دختر حجابشان از باحجاب‌های متدین ایران ظریف‌تر و بهتر بود؛ یعنی از مادر و خواهر خودم و آن حجاب قرآنی بود. من از او یک سؤال کردم و گفتم: به من گفته‌اند شما ذاتاً انگلیسی هستید. گفت: بله(البته با مترجم). پدرتان، مادرتان، پدربزرگتان و مادربزرگتان، همه برای انگلستان بوده‌اند؟ گفت: بله! گفتم: سؤالم این است که چه شد مسلمان شدید و شیعه شدید؟ نه مسلمان غیرشیعه، چون اسم دینِ غیرشیعه اسلام است، ولی ساخت زمین است و به عالم الهی ربطی ندارد؛ نمازش زمینی است، روزه‌اش زمینی است، حکومتش زمینی است، خدایی را که قبول دارد، خدای ساخت بنی‌امیه و بنی‌عباس است و نه خدای قرآن! همه‌چیزشان زمینی است؛ چون بعد از مرگ پیغمبر دیدند نمی‌توانند 360 بتی که پیغمبر در مکه به‌وسیلهٔ امیرالمؤمنین با تبر پاره کرد و قطعه‌قطعه کرد و زمین ریخت، به مدینه بیاورند و یک بت‌خانه بسازند و مردم را دوباره به آن 360 بت برگردانند. امکان نبود و آمدند بت‌پرستی مدرن به‌نام دین ساختند. شما نمی‌دانید در دین آنها چه خبر است! نمی‌دانید!

من نمی‌خواهم بعضی مطالبشان را روی منبر بگویم؛ هم منبر آلوده می‌شود و هم فضای این حسینیه نجس می‌شود. نمی‌گویم، ولی یک‌میلیارد غیرشیعه از بت‌پرستان مدرن هستند.

 چه شد که شیعه شدید؟ گفت: کسی به من و این دخترم کمک نکرده است و خدا کمک کرد که ما آمدیم، این مکتب اهل‌بیت را مطالعه کردیم و به حق‌بودن آن یقین پیدا کردیم؛ چون دیدیم این مکتبْ علم است، حکمت است، رحمت است، مهر است، استدلال است، ولی اسلام‌های دیگر نه! نه علم است، نه استدلال است، نه حکمت است، نه برهان است و معلوم می‌شود ساختگی است؛ ولی این دین صد درصد الهی است. خب از کلیسا جدا شدیم و از کشیش جدا شدیم و از پاپ جدا شدیم و از مذهب انگلستان که پروتستان در برابر کاتولیک است، جدا شدیم و حالا دوتایی آمده‌ایم، خادم اسلام اهل‌بیت شده‌ایمو خب این سؤال را جواب داد، گفتمک اجازه می‌دهید من یک سؤال دیگر بکنم؟ دوتایی هم باسواد بودند و دکتری داشتند. اجازه می‌دهید من یک سؤال دیگر بکنم؟ گفت: بفرمایید! گفتم: به‌نظرتان چرا جامعهٔ غرب در انواع لجن‌های گناه و فساد و معصیت و تباهی غرق شده‌اند و بیرون نمی‌آیند؟ جوان‌های عزیز! برادران و خواهران! این دختر و مادر را خدا در قیامت به رخ ما نکشد و بگوید این‌قدر این قرآن من را این دوتا فهمیده بودند تو چه‌چیزی از قرآن من در دنیا فهمیدی؟ چقدر ارتباط فکری با قرآن و اهل‌بیت داشته‌ای؟ زن و مرد! از آنهایی نباشیم که در جلد دوم «اصول کافی»، این کتاب بعد از قرآن، امام صادق می‌گویند: اولین کسی که در قیامت بر پروردگار وارد می‌شود، پیغمبر است و پیغمبر می‌فرمایند: بعد از واردشدن بر پروردگار، با یک دستم قرآنم را می‌گیرم و با یک دستم هم اهل‌بیتم و به پروردگار می‌گویم: از امت من بپرس که بعد از مُردن من، با این دوتا چه‌کار کرده‌اند؟ جوری نشود که جواب نداشته باشیم بدهیم! ماهواره که تمام می‌شود، فیلم‌ها که تمام می‌شود، سریال‌ها که تمام می‌شود، لذت‌ها که تمام می‌شود، روابط با دخترها و پسرها که تمام می‌شود. بالاخره ما باید از دالان مرگ وارد قیامت بشویم، قیامت تمام نمی‌شود، خدا تمام نمی‌شود، نبوت تمام نمی‌شود، وحی تمام نمی‌شود! ما اگر جدای از این تمام‌نشدنی‌ها بمانیم و هزینهٔ تمام‌شدنی‌ها بشویم، در قیامت چطوری سرمان را بلند کنیم، آن‌هم برای هزینه‌های غلط، پلید و آلوده!

سؤال دومم را گفتم، جواب گفت: من جواب شما را از پیش خودم نمی‌دهم و یک آیه از سورهٔ حشر برایتان می‌خوانم. معلوم شد این خانم آگاهی خوبی به قرآن مجید دارد. گفتم: قرائت کنید. گفت: «وَ لاٰ تَکونُوا کالَّذِینَ نَسُوا اَللّٰهَ فَأَنْسٰاهُمْ أَنْفُسَهُمْ»﴿الحشر، 19﴾، مانند کسانی نباشید که خدا را از زندگی حذف کرده‌اند و خدا هم به جریمهٔ اینکه من را حذف کرده‌اند، آنها را از یاد خودشان برده‌ است که دائم بدانند مملوک هستند. به خودفراموشی دچارشان کردم و اصلاً یادشان نمی‌آید مملوک هستند، همه سینه سپر کرده‌اند که ما مالک هستیم؛ لذا دیگر با من کاری ندارند و می‌گویندک خودم مالک مالم هستم، مالک خودم هستم، مالک زن و بچه‌ام هستم و دلم می‌خواهد به زنم و دخترم بگویم نیمه‌عریان بیرون برو، برای من هستند. وقتی آدمی خدا را به کل از یاد ببرد، چگونه می‌خواهد مال و زندگی و اخلاق و زن و بچه‌اش را جهت مثبت بدهد؟ این امر«فاستمع»  در کوه طور واجب است. این امر واجب است.

به ما طلبه‌ها در قم یاد داده‌اند که اگر قرینهٔ امر در کنارش نباشد که دلیل بر استحباب باشد، واجب است. واجب است به من گوش بدهی، به چه‌چیز من؟ «لما یوحی»، به وحی من. خب حالا وحی او چیست؟ آن‌روز به موسی گفت و بعد هم دارد به بعدی‌های موسی تا قیامت می‌گوید: «اننی انا الله»، معبود واقعی در این عالمِ هستی فقط من هستم و غیر از من، هرچه معبود انتخاب کرده‌اید بت است و باطل است و ریشه‌تان را می‌سوزاند، شما را از انسانیت درمی‌آورد و مُهر شقاوت به پیشانی هستی‌تان می‌زند. معبود واقعی یک‌دانه است و حالا خودش هم می‌گوید: «اننی انا الله لا الا الا انا»، غیر از من در این عالم، معبودی که واجب‌الاطاعه باشد و پرستیدنش واجب باشد، وجود ندارد. خودتان را هزینهٔ معبودهای ساختگی و ساخته‌شده و قلابی نکنید. در برابر من معبود عَلَم نکنید. عربستان! من را محاسبه کن و ترامپی که الآن به‌عنوان معبود انتخاب کرده‌ای، محاسبه کن. من معبود و مالک همهٔ هستی هستم و منِ معبود هرچه بخواهم، در دنیا و آخرت در اختیار مؤمن می‌گذارم؛ اما معبودی که تو انتخاب کرده‌ای، با کمال پررویی آمد و اعلام کرد: عربستان گاو پر شیر است، می‌دوشیم و تمام که شد، دور می‌اندازیم. این معبود باطل است. معبودهای دیگر هم همین‌طور هستند؛ مگر بت‌پرستانی که مُردند، این بت‌هایی که داشتند، برایشان چه‌کار کرد؟ هیچ کاری نکرد، چون یک‌نفر همه‌کاره است: «إِنَّنِی أَنَا اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنَا فَاعْبُدْنِی»، خودتان را فقط هزینهٔ من کنید و عبادت یعنی هزینه‌کردن خود برای خدا. چشمت، گوشَت، دستت، زبانت، پایت، شکمت، شهوتت، همه را هزینهٔ من کن؛ یعنی یک حرام راه نده! حرام یعنی عبادت شیطان.

حالا موسی هم سراپا گوش است و دارد می‌شنود. شما اسم این جملهٔ «اننی انا الله لااله الا انا» را توحید بگذارید و اسم «فاعبدی» را اطاعت از منبع کل خیر بگذارید.

جملهٔ سوم: «وَ أَقِمِ اَلصَّلاٰةَ لِذِکرِی»﴿طه، 14﴾، اصلاً هنوز اول حرف‌زدن خدا با موسی است که بعد از توحید و واجب‌الاطاعه‌بودن خودش، نماز را عَلَم کرد. مگر چقدر نماز مهم است که هنوز موسی بین مردم نیامده، هنوز دین به موسی ارائه نشده، صحبت نماز را به میان آورده است! چقدر مهم است!

 این روایت هم برای جوان‌های پسر و دختر بگویم، دنبالهٔ آیه را بخوانم و حرفم تمام می‌شود. قرآن می‌گوید: انبیا زبان طیور و حیوانات را می‌فهمیدند. خب قرآن در سورهٔ نمل می‌گوید: سلیمان با مورچه صحبت کرد، مورچه با سلیمان صحبت کرد، سلیمان با هدهد صحبت کرد و هدهد با سلیمان؛ جدیداً هم برای دانشمندان ثابت شده که حیوانات نطق و شعور دارند و این را قرآن در 1500سال پیش فرموده که هم نطق دارند و هم شعور. پیغمبر با توجه به قرآن که می‌گوید انبیای من زبان حیوانات و پرندگان را می‌دانستند، با پنج-شش‌نفر دارد می‌رود، یک‌مرتبه یک سگ قوی هیکل با دیدن پیغمبر به شدت پارس کرد. اصحاب ترسیدند، پیغمبر فرمودند: نترسید! دارد با من حرف می‌زند، حرفش تمام شود، من برایتان می‌گویم که چه گفت. صحبت سگ تمام شد، دمی تکان داد و رفت، پیغمبر فرمودند: به من گفت یارسول‌الله! من که در چهارچوب سگ‌بودن آفریده شده‌ام، یعنی سهم من را از وجود سگ قرار داد، یارسول‌الله! هر روز خدا را شکر می‌کنم که من را سگ آفرید، ولی آدم بی‌نماز نیافرید.

 موسی! «وَ أَقِمِ اَلصَّلاٰةَ لِذِکرِی»﴿طه، 14﴾، توحید، وجوب پرستش، نماز، چهارمین مسئله: «إِنَّ اَلسّٰاعَةَ لَآتِیةٌ»، موسی! قیامت حتماً و یقیناً آمدنی است. کِی؟ «أَکٰادُ أُخْفِیهٰا»، من اراده‌ام تعلق گرفته که زمان وقوع قیامت را اعلام نکنم و حکمت است. «لِتُجْزیٰ کلُّ نَفْسٍ بِمٰا تَسْعیٰ»﴿طه، 15﴾، من قیامت را برپا می‌کنم تا تمام نیکوکاران که در دنیا مزد نیکی‌شان را نگرفته‌اند، چون دنیا جا نداشت و ظرفیت نداشت، تمام بدکاران کیفر جنایاتشان را در آنجا به آنها بدهم. هیتلر هفده‌میلیون‌نفر را کشت، اینجا که عذابی ندید! ترومن دستور داد که دوتا شهر ژاپن -ناکازاکی و هیروشیما- را بمباران کردند. پنج‌دقیقه در هیروشیما دویست‌هزارنفر خاکستر شدند؛ دوگل، رئیس‌جمهور فرانسه در الجزایر یک‌میلیون‌نفر را کشت و حدود چندهزارنفر را زنده‌زنده در گازوئیل سوزاند. اینها کیفرشان را ندیدند؛ اگر قیامت نباشد که خدا ظالم است، اما خدا عادل است و اینجا ظرفیت کیفر و پاداش نیست، کوچک است. اینها باید به جهنم بروند و خوبان باید به بهشت بروند، بعد یک سفارشی به موسی می‌کند؛ یعنی موسی که این حال را نداشت، ولی به من و شما می‌گوید: «فَلاٰ یصُدَّنَّک عَنْهٰا مَنْ لاٰ یؤْمِنُ بِهٰا»، موسی در قوم‌وخویش‌هایت، در دوستان، در آشنایان، کسی که به قیامت ایمان ندارد، خللی در اعتقادت وارد نکند و تو را از توجه به قیامت بازندارد. «وَ اِتَّبَعَ هَوٰاهُ فَتَرْدیٰ»﴿طه، 16﴾، تو هم بیایی و دنبال دری‌وری‌هایش را بگیری و حرف‌هایش را گوش بدهی و در گمراهی کامل قرار بگیری؛ یعنی بترس از آن که قیامت را قبول ندارد و با تو حرف بزند، می‌خواهد تو را بکشد، می‌خواهد نابودت کند، می‌خواهد همهٔ درهای بهشت را به روی تو ببندد. بترس از بی‌دین و از آن که ایمان به قیامت ندارد. بترس موسی! این‌قدر موجود خطرناکی است. ملاحظه فرمودید قیامت را درکنار چه مسائلی گذاشته است؟ نماز، پرستش حق، توحید، بقیه‌اش هم خودتان در قرآن ببینید. اسم قیامت، «یوم‌الحسره»، «یوم‌التغابن»، «یوم‌القیامه»، «یوم‌الحشر»، اینها را هم ببینید که خدا در کنار چه مسائلی گذاشته است حرفم.

خدایا! نمی‌دانم مطالب تو، آیات قرآنت و روایات اهل‌بیت در این پنج شب چه مقدار در مردم اثر داشت. خدایا! کار ما اثرگذاری نیست و کار ما فقط بیان است، فقط گفتن است و اثرگذاری دست توست، نه دست ما. خودت به پیغمبرت گفته‌ای تو نیستی که روی مردم اثر می‌گذاری و من هستم. بندگانم را که دوست داشته باشم، این مسائل و آثارش را به آنها منتقل می‌کنم.

 

برچسب ها :