لطفا منتظر باشید

شب دوم جمعه (19-8-1396)

(تهران حسینیه بنی الزهرا (مرحوم طریقت))
صفر1439 ه.ق - آبان1396 ه.ش
14.16 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

تهران/ حسینیهٔ بنی‌الزهرا/ دههٔ سوم صفر/ پاییز 1396هـ.ش./ سخنرانی دوم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

مطالبی که در رابطهٔ با آیهٔ پانزدهم و امشب در رابطهٔ با آیهٔ شانزدهم سورهٔ احقاف شنیدید و می‌شنوید، نسبت به وجود مقدس حضرت سیدالشهدا یک گذشته و یک آینده دارد. این دو آیه از آیات خاص قرآن مجید است و قبول آن که وحی الهی است، واقعاً قلب آماده می‌خواهد و دلی مثل زمینی لازم دارد که برای کشاورزی مستعد است؛ چون اگر انسان بخواهد حقایق این دو آیه را در حد ظرفیت خودش و امکان خودش عمل بکند، یقیناً همهٔ درهای سعادت دنیا و آخرت را به روی خودش باز کرده است. نمی‌خواهم با یک شب و دو شب از این دو آیه بگذرم؛ به‌خاطر اینکه این دو آیه برای هر مرد و زنی تا قیامت چراغ زندگی است، خورشید حیات است و حرف‌هایی که این دو آیه دارد، آیهٔ اولش را که هیچ آیه‌ای ندارد و آیهٔ دومش را کمتر آیه‌ای دارد. خب بافت آیهٔ پانزدهم براساس بافت وجود مبارک حضرت سیدالشهداست و بافت آیهٔ دوم، یک بخش آن که بخش دوم آیه است، مطابق بافت ذریهٔ صالح ابی‌عبدالله‌الحسین است.

پروردگار در ابتدای آیهٔ پانزدهم می‌فرماید: «و وصینا الانسان بوالدیه احسانا»، ما به انسان سفارش کردیم که دربارهٔ پدر و مادرت احسان داشته باش. اینجا نکات خیلی ظریفی در ظرف آیه پنهان است. کلمهٔ احسان بدون «الف» و «لام» است؛ یعنی شامل یک احسان خاص نمی‌شود و اگر «الف» و «لام» داشت، «الاحسانا» محدود بود و شامل یک نوع از احسان می‌شد؛ اما این احسان، هم کیفیت نگاه به پدر و مادر را شامل می‌شود، چون چشم چندجور نگاه دارد و همهٔ مردم هم می‌توانند معنی نگاه‌ها را بفهمند و لازم نیست کسی کنارشان بنشیند و نوع نگاه را توضیح بدهد، بلکه خود مردم می‌فهمند. ما یک نوع نگاه داریم که نگاه تند است، یک نگاه داریم که نگاه خشم است، یک نگاه داریم که نگاه تعجب است، یک نگاه هم داریم که نگاه محبت است و هرکدام هم جای مصرف معیّن دارند. نگاه محبت جای مصرفش فقط موارد مثبت است و اگر این نگاه محبت وارد نگاه منفی بشود، نهایتاً از زنا سر درمی‌آورد. خیلی باید مواظب بود که من نگاه محبتی‌ام را کجا دارم هزینه می‌کنم و رضایت چه‌کسی را دارم به خودم جلب می‌کنم. این داستان، همان داستانی است که می‌گویند پل صراط از مو باریک‌تر و از شمشیر تیزتر است و به ملت هم می‌گویند از روی آن رد بشو. حتماً یک عده‌ای می‌توانند رد بشوند که امر می‌کنند رد بشو؛ یا نه از شمشیر تیزتر است و از مو باریک‌تر است، یعنی یک پل جوابگوی اهل خداست که بسیار پل دقیقی است؛ حالا تیزی شمشیر باریک‌تر از مو، یعنی خیلی دقیق، یعنی این‌جور نیست که همه بتوانند از این پل رد بشوند و خود پل در قیامت دارای شعور بالایی است. می‌خواهید آیه‌اش را بخوانم: «وَ إِنْ مِنْکمْ إِلاّٰ وٰارِدُهٰا کٰانَ عَلیٰ رَبِّک حَتْماً مَقْضِیا»﴿مریم، 71﴾، من عبور از این جاده را بر خودم واجب کردم که تمام بندگانم از این پل عبور بکنند، «وَ نَذَرُ اَلظّٰالِمِینَ فی‌ها جِثِیا»﴿مریم، 72﴾، خیلی از مردم وارد این جاده می‌شوند و جاده در جهنم می‌ریزد و وقتی در جهنم می‌افتند، به حالت «جثیا» درمی‌آیند. جثیا یعنی پشت پا تا زانو به‌طرف دو تا ران خم می‌شود، به‌هم می‌چسبد و تا خدا خداست، دیگر این پا به‌صورت اول برنمی‌گردد؛ یعنی دوزخیان باید در دوزخ زانو بزنند و نمی‌توانند راه بروند.

 «و ننجی الذین اتقوا»، اما اهل تقوا خیلی راحت عبور می‌کنند. هفت‌میلیارد جمعیت روی زمین است که اکثراً از مُردن وحشت دارند و می‌ترسند؛ اما روز عاشورا ابی‌عبدالله که خواستند مرگ را برای 72 نفر توضیح بدهند، فرمودند: یارانم! مرگ یک پل است و ما امروز به‌سرعت از روی این پل رد می‌شویم و به وصال محبوب می‌رسیم. این دیگر ترسی ندارد، بلکه شوق دارد، عشق دارد! لذا وقتی کنار دروازهٔ خروجی مکه به ابی‌عبدالله گفتند این سفر بوی خون می‌دهد و معلوم نیست زنده بمانی، فرمودند: بوی خون می‌دهد؟ گفتند: بله! فرمودند: اشتیاق من به مردن از اشتیاق یعقوب به دیدن یوسف بیشتر است. من که این حرف را نمی‌فهمم! چهل‌سال یک پدر فراق کشیده و حالا به بچه‌هایش می‌گوید: بچه‌ها «لاجد الریح یوسف»، بوی گمشده‌ام می‌آید، خانواده گفتند پیرمرد به‌شدت خِرِفت شده است، ولی خرفت نشده بود! پیرمرد پیغمبر خدا بود و پیغمبر که خرفت نمی‌شود؛ راست می‌گفت که من بوی یوسف را استشمام می‌کنم و درست بود، چشمش هم نابینا شده بود، وقتی پیراهن یوسف را از مصر تا کنعان که بیست شبانه‌روز راه بود، آوردند و روی سرش انداختند، چشمش بینا شد و معلوم شد یوسفش هم هست؛ نه گرگ پاره‌اش کرده و نه در آن چاهی که نمی‌دانست(خدا نگذاشت بداند) مُرده است. همه که این‌جور نمی‌بینند! یعقوب بعد از چهل‌سال می‌بیند گمشده‌اش زنده است و پیدا هم می‌شود، همه که از روی آن پل راحت رد نمی‌شوند، همه که مثل ابی‌عبدالله نمی‌گویند مرگ یک پل است و ما امروز رد می‌شویم.

 خب این نگاه با محبت را کجا باید خرج کرد؟ «النظر علی القرآن عبادة»، با یک چشم عاطفی و محبت به کتاب خدا نگاه کن و از نگاهت به قرآن نفرت به تو برنگردد، از نگاهت به قرآن کِسل نشوی؛ «النظر علی وجه الوالدین عبادة»، نگاه‌کردن به صورت پدر و مادر با نگاه محبت عبادت من است؛ «النظر علی الکعبة عبادة، النظر علی وجه علی عبادة». ما چندجور نگاه داریم. این نگاه را شما در آیات قرآن هم ببینید! درباره اولیائش می‌گوید: «قیامت الی ربک ناظره»، چشم‌های اینها آثار جمال ازل و ابد را می‌بیند و نه ذات را، ولی آن زیبایی ازل و ابد پروردگار را که برای اینها تجلی دارد، برای دیگران که کور هستند، «من کان فی هذه اعمی و هو فی الآخره اعمی»، آن که اینجا کور بود و این چیزها را ندید، آنجا هم نمی‌بیند. خب نگاه با محبت یک رشته احسان است، با میل و با محبت گوش‌دادن به حرف‌های مثبت پدر و مادر یک نوع احسان است؛ اینکه خانه‌ام از پدر و مادرم جداست، هر دوروزی، سه‌روزی، پنج‌روزی بی‌تکبر و بی‌غرور بروم، دست مادرم را بگیرم و ببوسم و به چشمانم بکشم، دست پدر را ببوسم و به چشمانم بکشم، بعد دو زانو برابرشان بنشینم و به آنها بگویم نوکرتان آمده،چه‌کار دارید که انجام بدهم؟ زبان در سورهٔ اسراء می‌گوید باید زبان محبت باشد: «و لا تقل لهما اُف»، حتی از گفتن کلمهٔ اُف‌ به‌شدت بپرهیزید که حالا فارسی‌اش این می‌شود: پدر یک چیزی دارد می‌گوید، مادر یک چیزی دارد می‌گوید و بچه می‌گوید آه! چه خبرتان است؟ این را خدا می‌گوید که من راضی نیستم. همین یک‌دانه «الف» و «ه» را من راضی نیستم که به پدر و مادرت می‌گویی، بسیار بد می‌کنی. یک احسان بسیار مهم به پدر و مادر این است که من با ادب هستم، با وقار هستم، با متانت هستم، با سیگاری‌‌نشدنم، با حشیشی‌نشدنم، با درست‌گفتاری، با درس‌خواندنم و با کسب مشروعم، ظرف دل دوتایی‌شان را از خوشحالی و رضایت پر کنم و این هم یک نوع احسان است.

یک روایتی را بخوانم، از دو نفر نقل شده است: هم از وجود مبارک رسول خدا و هم از حضرت مسیح، ولی بیشتر به‌نظر می‌آید که روایت در ارتباط با پیغمبر باشد. داشتند با چندنفر از کنار قبرستان عبور می‌کردند که فرمودند: قدم‌هایتان را سریع کنید! گفتند: چشم، مثلاً به حالت دو رد شدند و چندروز بعد برگشتند. مسیر همان‌جا بود، اول قبرستان فرمودند: قدم‌هایتان را کُند کنید و یواش بیایید. خب آدم با این دو نوع حرکت به سؤال می‌افتد: یا‌رسول‌الله! چندروز پیش گفتید با دو رد شوید و امروز گفتید آهسته، داستان چیست؟

 بالاخره چشم پیغمبر با من و شما که فرق دارد، با کل مراجع هم فرق دارد، با کل اولیای خدا هم فرق دارد و اگر بنا باشد پیغمبر پشت پرده را نبیند، خب مثل ما می‌شود. ما هم نمی‌بینیم و اگر او هم نبیند، خب ما با هم یکی هستیم. هیچ دری در این عالم نبوده و این را من به یقین دارم می‌گویم، همین‌جوری من برای کسی عظمت نقل نمی‌کنم و باید آیه یا روایت به من کمک کند. هرچه در به‌سوی عالم غیب بوده، نسبت به گذشته و آینده، پروردگار به روی چشم پیغمبر باز کرده بود و او یک انسان ملکی و ملکوتی بود؛ کاملاً ملکوت در معرض دیدش بود، ملک هم در معرض دیدش بود. شما هم که حوصلهٔ مطالعه ندارید و بعضی‌هایتان هم که عربی بلد نیستید، وگرنه می‌گفتم همین امشب به‌وسیله این وسایل الکترونیکی یا دو سه‌روز دیگر، تفسیر علی‌بن‌ابراهیم را از بازار بخرید؛ دو جلد است و 1200سال پیش نوشته شده است. پیغمبر طوافش تمام شد و حلقهٔ درِ کعبه را گرفت. درِ کعبه قبلاً تا روی زمین بود و کعبه هم کوتاه بود. حلقهٔ در را گرفت. آنچه که شما امروز در آمریکا، اروپا، کشورهای آسیایی و کشور ایران از فساد، بی‌حجابی، بدحجابی، اختلاط زن و مرد و عروسی‌های آن‌چنانی، عمارت زنان، حکومت زنان، رئیس‌جمهورشدن زنان و وزیرشدن زنان می‌بینید، همه را 1500سال پیش خبر داده است. خبر داد که سفرهٔ مردم در آن روزگار از کانال ربا یعنی بانک‌ها رد می‌شود. این را خبر داد! ازدواج همجنس با همجنس، زن با زن، مرد با مرد را آن‌روز در کعبه خبر داد. الآن می‌بینید که دنیا پر است! شریک تجاری‌شدن زنان را با شوهرانشان، خانم دفتر را می‌گرداند و آقا کارخانه را می‌گرداند، خبر داده است! از کم‌شدن مسافت جاده‌ها کاملاً خبر داده که دیگر کسی از راه دور یکسال نمی‌کشد که به حج بیاید و دو-سه ساعت می‌کشد تا به حج بیاید. اینها را خبر داده است. خبر داده که مردم در خانه‌هایشان نشسته‌اند و «رُوَیْبَضه» برایشان صحبت می‌کند؛ یعنی یک پیچی را باز می‌کنند و 180 کشور را می‌گیرند، صداها را گوش می‌دهند؛ اگر از آینده خبر نداشت که مثل من و شما بود. خبرهایی که از گذشته داده، خیلی معرکه است و اگر این خبر را نداشت، خب مثل من و شما بود.

خدا تمام درها را به روی او باز گذاشته بود! این را دیگر همه نوشته‌اند که روز جمعهٔ آخرِ شعبان یک منبر برای مردم دربارهٔ ماه رمضان رفت، امیرالمؤمنین آن‌وقت 25-26ساله بودند، امیرالمؤمنین آخر منبر بلند شدند و یک سؤال کردند که یا‌رسول‌الله! بالاترین عمل در این ماه چیست؟ فرمودند: خودداری از معاصی و گناهان و فسق و فجور، این بالاترین عمل در ماه رمضان است؛ بعد فرمودند: علی‌جان! کسی که شقی‌ترین شقاوتمندان عالم است، در ماه رمضان و در مسجد، فرق تو را با شمشیر می‌شکافد و یک‌روز بعد هم تو از دنیا می‌روی؛ اینکه امیرالمؤمنین 63ساله بودند و شمشیر به ایشان خورد و آن وقتی که پیغمبر گفتند23ساله بودند؛ یعنی از چهل‌سال آینده، گوشهٔ مسجد کوفه، تاریکی مسجد و سحر، ضربت‌خوردنش را خبر داد. امیرالمؤمنین یک سؤال جالبی کردند و گفتند: آقا! من با آن ضربت کشته می‌شوم؟ فرمودند: حتماً! گفت: «افی سلامة من دینی»، دیندار به آن‌ور می‌روم یا بی‌دین؟ فرمودند: نه علی‌جان، «فی سلامة من الدین»، دینت را با خودت انتقال می‌دهی. خیلی‌ها که ده-بیست‌سال، چهل‌سال به مردنشان مانده، دین را زمین گذاشتند.

او چشمش به چشم ما فرق می‌کرد! گفتند: آقا دو سه روز پیش فرمودید که به‌سرعت رد شوید و امروز فرمودید کندتر رد شوید، چه علتی دارد؟ فرمودند: دو سه روز پیش برزخ یک مرده‌ای را دیدم(برزخ غیر از قبر است)، برزخ یک مرده را دیدم که از آتش پر بود و من طاقت دیدنش را نداشتم. آتش برزخ یا قیامت چه کیفیتی دارد که پیغمبر طاقت دیدنش را نداشته است؟ قرآن به مردم می‌گوید: «فما اصبرهم علی النار»، شماها با این‌همه گناهان و فسادها و بی‌دینی‌ها چطوری می‌خواهید بر جهنمِ قیامت صبر کنید؟ من طاقت نداشتم! امروز که برگشتم، دیدم آتش را از او برداشته‌اند و حالش خوب است، به جبرئیل گفتم: چه شد که آتش را برداشتند؟ گفت: یا‌رسول‌الله! یک بچه داشت که او را به مدرسه بردند، در روز اول و زنگ اول، حرف اول، معلم به او گفت: پسرم اولین درس امروز این است: «بسم الله الرحمن الرحیم»، خداوند فرمود: این بچه‌اش من را به رحمانیت و رحیمیت خواند و حیا می‌کنم که عذابش را ادامه بدهم! عذاب را بردارید. یک احسان با یک نوک زبان، یک احسان! «بسم الله الرحمن الرحیم»، یک احسانِ به یک پدر، عذاب را برداشت. حالا آیه می‌گوید: «و وصینا الانسان بوالدیه احسانا»، این احسانی که «الف» و «لام» ندارد، من به حضرت حسین وصیت کردم که به پدر و مادرت احسان کن! یک بچهٔ عرب یک «بسم الله الرحمن الرحیم» گفت، عذاب را برداشت؛ شما فکر کنید 57سال ابی‌عبدالله آنچه احسان بوده، برای پدرو مادر قرار داده، از طریق حسین به امیرالمؤمنین و حضرت زهرا چه‌چیزی رسیده است! می‌توانید ارزیابی کنید؟ آن‌وقت این مادر حق دارد با این‌همه احسانی که فرزندش کرده، در قیامت طبق روایت «تفسیر فرات» به پروردگار بگوید: محبوب من! قبل از اینکه من را به بهشت ببری، بگو یک چادر در این صحرای محشر بزنند و من در این چادر بنشینم و سیر برای حسینم گریه کنم. خب این احسان خیلی پیوند ایجاد می‌کند و عین این احسان به صدیقهٔ کبری، به امیرالمؤمنین شده است.

البته چه نگاهی هم این پدر و مادر به این فرزند داشتند، نمی‌دانم! من نسبت به حضرت واقعاً گیج و متحیر هستم؛ مثلاً زینب کبری نقل می‌کند(من این را خودم از کتاب درآوردم): روز شهادت پدرم علی، برادرم حضرت حسین 47ساله بود(زینب کبری می‌گوید)، از زمانی که من یادم است، چون یکسال با ابی‌عبدالله فاصلهٔ عمری داشت، از زمانی که من یادم است تا بیست‌ویکم ماه رمضان، هر وقتی در شب، روز، سحر، نصف شب، صبح زود، هر وقت پدرم می‌خواستند ایشان را صدا بزنند، اول تمام قد از جا بلند می‌شدند و یک چهرهٔ پر از وقار و ادب به خودشان می‌گرفتند، با اسم هم صدایش نمی‌زدند و می‌گفتند: یا ابی‌عبدالله!

برادران و خواهران! بیایید خانه‌هایمان را شعبهٔ این خانه کنیم؛ پدر و مادرها! به بچه‌هایتان کمال احترام را داشته باشید؛ فرزندان! به پدر و مادرهایتان نهایت احترام را داشته باشید؛ این یک خانوادهٔ الهی، این یک خانوادهٔ قرآنی، این یک خانوادهٔ ربوبی، این یک خانوادهٔ ملکوتی است. به بچه احترام بگذارید و به بچه‌هایتان شخصیت بدهید. کراراً در روایاتمان داریم که امیرالمؤمنین تا چشمشان به ابی‌عبدالله می‌افتاد، می‌گفتند: «بابی انت و امی»، حسین من، پدر و مادرم فدایت بشود! «و بالوالدین احسانا». با عمر 57ساله‌اش دریای بی‌ساحلی از احسان به‌وجود آورد که طبق آیات و روایات، پدر و مادر در کل این احسان شریک هستند. شما بچه‌تان را به نماز تشویق می‌کنید، هنوز تکلیف نشده و در روایاتمان دارد نمازی که بچه می‌خواند، خدا عین آن را در پروندهٔ پدر یا مادر -هر کدام مشوّق بوده‌اند- می‌نویسد؛ آدم در قیامت که می‌آید، می‌بیند شصت‌سال نماز خوانده و شصت‌سال دیگر هم نماز بغل نماز او هست. یک شصت‌سال دیگر! یک شصت‌سال دیگر! ماتش می‌برد و می‌گوید: خدایا! من در این شصت‌سال هر نمازی را یک‌بار خوانده‌ام، چرا چهار-پنج‌تا شصت‌سال در پرونده‌ام نماز است؟ خطاب می‌رسد: مگر تو بچه‌ات را وارد نماز نکرده‌ای؟ تمام نمازهایی که بچه‌ات خواند، در پروندهٔ خودش هست و چون تو راهنمای به نماز بوده‌ای، عین آنها را هم من در پروندهٔ تو نوشته‌ام.

خب یک کلمه هم به خانم‌های جوان بگویم؛ حالا هنوز بچه‌دار نشده‌اند یا حامله هستند یا دارند بچه شیر می‌دهند: اولاً این مادری که در این آیه هست، مادری است که از نظر ایمان عمل در اوج نهایت بوده است. آنهایی که یعنی خانم‌هایی که حامله می‌شوند، بچه شیر می‌دهند و بچه می‌زایند، «حملته امه کرها و وضعته کرها»، اگر خدا و قیامت را باور داشته باشند و اهل واجبات باشند(اینهایی که من از روایات درآورده‌ام و دارم برایتان می‌گویم، سهم مادران است و سهم پدر را هم می‌گویم)، رسول خدا می‌فرمایند: یک خانم باایمان که حامله می‌شود، از لحظهٔ حامله‌شدن، یعنی لحظهٔ حرکت نطفه از سُلب پدر به رحم مادر، تا وقتی بچه‌اش را دوسال از شیر می‌گیرد، چون در آیه دارد: «حمله و فصاله ثلاثون شهرا»، حداقل حمل شش‌ماه است و حداکثر شیردادن هم 24ماه است، پیغمبر می‌فرمایند: این سی‌ماه هم که خانم حامله است و هم بچه‌اش را شیر می‌دهد، این زن باایمان مانند کسی است که مَرکبی را آماده کرده و با خلوص در راه پروردگار عالم اسلحه برداشته و جنگ کرده است. ثواب این سی‌ماههٔ این زن برابر با سی‌ماه شبانه‌روز جهادکردن در راه خداست؛ حالا اگر خانمی به حسین حامله بشود، ثواب آن چقدر است؟ نمی‌دانم! اگر این خانم در هر شبانه‌روز چندبار حسین را شیر بدهد، چقدر ثواب دارد؟ این یک و دوم اینکه، وقتی بچه از بدنش جدا می‌شود و زاییده می‌شود که اینجا در حق حضرت صدیقه صدق ندارد و در حق زنان مؤمنه است، تمام گناهانش آمرزیده می‌شود؛ ولی بچه‌ای که از زهرا به‌دنیا آمده، برای زهرا چه سودی داشته است؟ درجات زهرا را پیش خدا بالا برده و گناه نبوده که خدا ببخشد، ولی درجه بوده که به زهرا بدهد.

«حملته امه کرها»، حامله است و دارد مشقّت می‌کشد! بار سنگین است و درست نمی‌تواند راه برود، نمی‌تواند غذا بخورد، شب این زن حامله بیشتر دچار مشقّت است، می‌گویند استراحت کن، تا صبح می‌خوابد، مانند کسی است که تمام شب را به عبادت بیدار بوده است؛ اما غذایی که می‌خورد، دیگر همه‌اش برای خودش نیست و بخشی از این غذا را جنین از او می‌کشد؛ یعنی آنچه که برای بدنش می‌ماند، اندازهٔ یک سحری معمولی و یک افطار معمولی است. این زن حامله که بخشی از غذایش را بچه می‌خورد، عین کسی است که تمام این نه‌ماهه روزه‌دار بوده است.

و اما این دیگر خیلی عجیب است! خیلی عجیب است که به‌نظر من عجیب‌تر است! بچه که به‌دنیا می‌آید، وقتی مادر روی دامن می‌گذارد، لحظهٔ اول است و یک مقدار نوازشش می‌کند، بعد بچه را برمی‌دارد و جلوی سینه‌اش می‌گذارد، دوسال طبق قرآن بچه شیر می‌خورد. خب برای شیرخوردن باید با دوتا لبش سینهٔ مادر را فشار بدهد، در این دوسال فکر نکنم تا حالا آنهایی که به این علوم وارد هستند، حساب کرده باشند که بچه در دوسال چندبار سینهٔ مادر را فشار می‌دهد! نمی‌دانیم، ولی پیغمبر می‌فرمایند: هر یک‌باری که سینهٔ مادر را فشار می‌دهد، هر یک‌بار ثواب آزادکردن یک بَرده از اولاد جدّم اسماعیل خدا در نامهٔ عمل آن خانم می‌نویسد. حسین‌جان! چقدر به زهرا احسان کرده‌ای؟! تو با دوسال شیرخوردنت چه‌چیزی به این مادر احسان کرده‌ای؟! در به‌دنیاآمدنت چه‌چیزی به این مادر احسان کرده‌ای؟! بعد هم با شهادتت چه احسان دائم جهانی برای این مادر ایجاد کرده‌ای؟!

 

برچسب ها :