لطفا منتظر باشید

شب نهم جمعه (26-8-1396)

(تهران حسینیه بنی الزهرا (مرحوم طریقت))
صفر1439 ه.ق - آبان1396 ه.ش
14.06 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

تهران/ حسینیهٔ بنی‌الزهرا/ دههٔ سوم صفر/ پاییز1396 هـ.ش./ سخنرانی نهم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

تواضع و فروتنی از نشانه‌های مهم انسان‌های بزرگ، باکرامت، مؤمن و قابل‌قبول خداست. این جمله‌ای را که عرض کردم، به بحث هر شب ارتباطی ندارد و علتش این است که حکیم بزرگوار، فیلسوف عالی‌قدر، ادیب و فقیه کم‌نظیر که ارزش و قدرش در این شهر کاملاً مجهول است، حضرت آیت‌الله طبرستانی -که دو فرزند روحانی من، بخشی از مایه‌های علمی‌شان را از ایشان گرفته‌اند- تواضع کرده و امشب در این جلسه شرکت کرده‌اند؛ البته می‌دانم از باب تشویق من و ترغیب من است، وگرنه ایشان هیچ نیازی به نوع ما و سخنرانی‌های ما ندارند. از ایشان قدردانی و تشکر می‌کنم و از پروردگار عالم خاضعانه می‌خواهم که این‌گونه روحانی‌هایی که گوهر قریب هستند، برای دینش و برای طالبان علم و دانش در سلامت حفظ بکند تا امثال ما و شاگردان این مردان بزرگ، این فرصت الهی را داشته باشند که از چشمهٔ جوشان علم این افرادی که وقتی از دنیا می‌روند، پیغمبر می‌فرمایند رخنه‌ای در اسلام ایجاد می‌شود که هیچ‌چیزی نمی‌تواند آن رخنه را پر بکند.

بحث در آیهٔ پانزدهم سورهٔ مبارکهٔ احقاف بود؛ آیه‌ای که در حدود نه‌مسئلهٔ بسیار مهم در آن گنجانده شده است. با اینکه این آیه یک‌ خط‌ونصف بیشتر نیست، ولی این رحمت و قدرت پروردگاراست که دریا دریا مطلب، دریا دریا حقایق، دریا دریا لطائف و معانی بلند را فقط برای درس‌دادن به بندگانش و اتمام حجت به عبادش در یک خط، در یک‌ خط‌ونصف، در یک جمله قرار می‌دهد.

شما اگر در قرآن کریم از اول سورهٔ حمد تا «من الجنة و الناس» دقت کنید، دو بار کلمهٔ طیبهٔ «لا اله الا الله» ذکر شده و در بقیهٔ آیات، «لا اله الا هو» یا «لا اله الا انا» است. «لا اله الا الله» دوبار در قرآن آمده که یک خط هم نمی‌شود، نصف خط هم نمی‌شود. همین «لا اله الا الله» یک‌طرفش منفی است: «لا اله»؛ یک‌طرفش مثبت است: «الا الله»؛ کل ترکیب از سه‌حرف تشکیل شده است: «لام، الف، ها» که هرکدام آن هم چهاربار تکرار شده و دوازده حرف شده که از نظر شماره و عدد با «محمدٌ رسول الله» و «علیٌ ولی الله» یکی است. آیهٔ شریفه بی‌نقطه است، خواندن آیهٔ شریفه به دو لب احتیاج ندارد، آیهٔ شریفه آیه‌ای است که اگر انسانی بخواهد اخلاص کامل به خرج بدهد، می‌تواند با همین «لا اله الا الله» به خرج بدهد؛ چون می‌تواند در فضای دهانش بخواند که کسی هم نفهمد. «لا اله الا الله» هیچ حرکتی نه در چانه ایجاد می‌شود و نه در لب‌ها ایجاد می‌شود و این جملهٔ عظیم شعار 124هزار پیغمبر بوده و آوردن نمونهٔ «لا اله الا الله» در دنیا تا الآن امکان نداشته است؛ یعنی 1500سال است که تمام دانشمندان را به زانو درآورده و نمی‌توانند نمونهٔ این جمله را بسازند. با اینکه مصالح این کلمه از حروف تهج، «الف، لام، ها» است، ولی نمی‌توانند نمونه‌اش را بیاورند؛ اگر میلیون‌ها بار هم این سه حرف «لام، الف، ها» را ترکیب بکنند، خود این می‌شود و نمی‌توانند برایش نمونه‌سازی بکنند. بعد ملاحظه می‌کنید توحید که اصل و پایه، دین است، توحید که اصل و پایه، هستی است، توحید که اصل و پایهٔ وجود است و نه ابتدا و نه انتها دارد، خدا این را در همین کلمهٔ طیبه جا داده است. این کار پروردگار است، یعنی یک کار پروردگار که می‌آید یک دریا مطلب، چند دریا مطلب را در یک جمله می‌ریزد و کاری می‌کند که از دست احدی تا روز قیامت برنمی‌آید و عجیب این است که پروردگار عالم جوری این را ترکیب کرده و جوری برای آن ثواب مقرر کرده که آدم را بهت‌زده می‌کند.

پیغمبر می‌فرمایند: «لا اله الا الله ثمن الجنه»، «الجنه» اسم جنس است. فکر نکنید خدا در قرآن یک‌جا می‌گوید «جنات» و یک‌جا می‌گوید «جنت»؛ آنجایی که اسمْ اسم جنس است، یعنی همهٔ بهشت‌ها؛ مثل اینکه ما در سورهٔ آل‌عمران می‌خوانیم: «وَ سٰارِعُوا إِلیٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکمْ وَ جَنَّةٍ عرض‌ها اَلسَّمٰاوٰاتُ وَ اَلْأَرْضُ»﴿آل‌عمران، 133﴾، «السماوات» جمع است. همین آیه را در سورهٔ حدید می‌خوانیم که می‌فرماید: «سٰابِقُوا إِلیٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکمْ وَ جَنَّةٍ عرض‌ها کعَرْضِ اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ»﴿الحدید، 21﴾، این «سماء» در اینجا فکر نکنید که با آیهٔ آل‌عمران تناقض دارد. «سماء» در سورهٔ حدید اسم جنس است، یعنی جنس آسمان‌ها، یعنی کل آسمان‌ها و اینجا که پیغمبر می‌فرمایند: «لا اله الا الله ثمن الجنه»، این کلمه قیمتی است که خدا خودش به شما داده است تا با این قیمت از خودش جنات را بخرید. خود خدا پول بهشت را به شما داده است، چون شما توان خریدن بهشت را از خدا به هیچ‌وجه ندارید. خود پروردگار از باب رحمت واسعه‌اش قیمت بهشت را به شما داده است، قیمتی که برایتان هیچ هزینه‌ای ندارد و گفته این «لا اله الا الله» را به من بدهید، من بهشت را به شما می‌دهم؛ یعنی این دوازده حرف را به من بدهید؟ یعنی «لام و الف و ها» را به من بدهید؟ منظور روایت این است؟ نه! منظور روایت پیغمبر این است که دل را از هرچه بت -یا برای خودتان ساخته‌اید یا برایتان ساخته‌اند- خالی کنید و قلب را به توحید بدهید؛ یعنی به یگانه‌بودن خدا و اینکه هیچ معبودی جز او وجود ندارد، یقین پیدا بکنید که هرچه در این عالم است، ابزار و وسائل است و نه معبود؛ پول معبود نیست، شکم معبود نیست، صندلی معبود نیست، قدرت‌ها معبود نیستند که شما عابد آنها بشوید. شما می‌توانید با نفی همهٔ معبودهای قلابی و ساختگی و گفتن «لا اله الا الله»، قلب را به پروردگار بدهید، با یقین به اینکه فقط وجود مقدس او معبود حق است و بقیهٔ بت‌های جاندار و بی‌جان باید با تبر ابراهیمی خودتان در این بت‌خانه شکسته بشود، خُرد بشود و دور بریزید و چنین کسی بشوید، یعنی موحد بشوید:

 چو در پای ریزی زَرَش

 وگر تیغ هندی نَهی بر سرش

 نباشد امید و هراسش ز کس

 «دل از همه‌چیز بردارید و از هیچ‌کس هم نترسید».

بر این است آیین توحید و بس

 این «لا اله الا الله» است، این توحید است؛ نه اینکه من یک تسبیح بردارم و روزی صدبار «»لا اله الا الله بگویم و بهشت را خریدم، ولی دلم بت‌خانه باشد و خودم هم معبود این بت‌ها باشم. پول هرجا دلش خواست که من را بکِشد، بکشد؛ شهوات امیال و غرائز هرجا دلشان می‌خواست، من را بکِشند؛ قدرت‌ها هرجا دلشان می‌خواست، من را بکِشند؛ اگر من در اختیار خواسته‌های نامشروع نفسم و بت‌های جاندار بیرون باشم، من اهل توحید نیستم و مشرک در لباس توحید هستم. من اصلاً نباید هیچ شرکی در وجودم موجود باشد؛ چون قرآن می‌گوید که شرک بالاترین ظلم است: «ان الشرک لظلم عظیم». حالا ما بچه که بودیم، در مدرسه و در همین محل به شوخی به همدیگر می‌گفتیم، معنی‌اش را که نمی‌فهمیدیم، اما الآن من معنی‌اش را می‌فهمم! خرما را می‌خواهی یا خدا را؟ یعنی همهٔ دنیا و خودت و زن و بچه و پول و مال و صندلی را می‌خواهی که اینها روی کولت باشد یا خدا را می‌خواهی که قامتت راست باشد و باری روی دوشت نباشد. به زن و بچه و برادر و خواهر و داماد و عروس و رفیق و شریک بگویی من دارم به‌طرف خدا حرکت می‌کنم، اگر می‌توانید، به‌دنبال من بیایید و اگر نمی‌توانید، با من باشید، ولی یقین کنید که من حرف‌های باطل، غلط و خواسته‌های شما را برآورده نمی‌کنم، اهل طلاق‌دادن هم نیستم، دعوا هم ندارم، تلخ هم نیستم. آنچه از من می‌خواهید، باید مطابق با خواستهٔ پروردگار باشد؛ اگر این نباشد، من هنوز مشرک هستم. ما نیاز داریم وجود مقدس احمد را وارد این بت‌خانه کنیم و تبر را پیغمبر در باطن ما به ولایت امیرالمؤمنین بدهد تا همهٔ بت‌ها را خُرد کند و دل ما را مثل کعبه پاکسازی کند.

خیلی عجیب است، اهل‌سنت هم نقل کرده‌اند که پیغمبر می‌فرمایند: اگر کسی بین رکن، یعنی گوشهٔ خانهٔ کعبه و مقام، یعنی مقام ابراهیم، عمر دهر، روزها را روزه بگیرد و عمر دهر، شب‌ها را عبادت بکند، ولی این روزه و نماز شب و قیام شبش از طریق ما نباشد، این آدم بعد از مردنش با رو به آتش جهنم خواهد افتاد. کار باید آن‌چیزی باشد که خدا می‌خواهد؛ یعنی معبود من یکی باشد و معلمی که من را به این معبود راهنمایی می‌کند، پیغمبر و اهل‌بیت باشد، وگرنه من بدون توجه خودم دچار شرک و دارای ظلم عظیم می‌شوم.

خب این کار پروردگار است که دنیایی بی‌نهایت از معنا را در یک جملهٔ حروفی قرار می‌دهد: «لا اله الا الله»، این خیلی مهم است! تمام حادثهٔ کربلا «لا اله الا الله» بوده است؛ چون پیشنهادات زیادی به اصحاب شده، به خود ابی‌عبدالله شده و همه‌شان جواب داده‌اند: «لا والله»، به‌والله قسم! یک پیشنهادتان را قبول نمی‌کنیم که این «لا اله» است؛ و اما جریان حادثه خداست: فقط و فقط «الا الله». شما می‌بینید که این جمله جملهٔ ساده‌ای نیست! برادران و خواهران، به خدا قسم! اگر کوه‌های عالم بتواند معنا و مفهوم این جملات را تحمل بکند و مصداقش هم که ابی‌عبدالله است، تحمل نمی‌کند که یک عبد موحدی جلوی چشمش 72نفر قطعه‌قطعه افتاده‌اند. ما طاقت مرگ یک بچهٔ شیرخواره‌مان را نداریم و از کوره در می‌رویم، به پروردگار می‌گوییم: تو که قدرت داشتی این بچه را نگه داری، چرا گرفتی؟ 72 بدن قطعه‌قطعه که خودش شب عاشورا فرموده بهتر از اینها را من نه در گذشتگان و نه در آیندگان خبر دارم؛ اینها بدنشان هم بدن آمیختهٔ به حیات بوده و غیر از آمیختهٔ به روح است؛ لذا در سلام‌های امام زمان می‌بینید که حضرت به بدن‌ها هم سلام کرده است. خونی که از بدن درمی‌آید، لخته می‌شود و دور می‌ریزند، خونی که از بدن اینها درآمده، امام زمان با یک دنیا ادب سلام داده است؛ خون که دیگر مرده است، اما امام زمان این خون‌های بیرون‌آمده از بدن را عین شعور دانسته و می‌فرمایند: «السلام علی الدماء السائلات»، سلام بر آن خون‌هایی که از گلویتان، از رگ‌هایتان و از بدنتان ریخت؛ یعنی خونتان هم شعور دارد، چون عین توحید است، عین «لا اله الا الله» است. این خیلی عجیب است که آن‌وقت روی اینها اصلاً قیمت‌گذاری نشده است. وقتی می‌خواستند از شام برگردند، یزید به زین‌العابدین گفت: چند نفرتان را کشته‌اند؟ گفتند: 72 نفر! گفت: خب دیهٔ کشتن هر یک‌نفر هزار دینار طلا است، من 72هزار دینار طلا می‌دهم، از من گذشت کنید! دیهٔ قتل! زینب کبری از جا بلند شد و گفت: یزید! ارزش خون فقط اکبر ما از تمام عالم هستی بیشتر است؛ می‌خواهی هزار دینار دیهٔ قتل بدهی؟ دیهٔ شهدای ما خود خداست. آن‌وقت آدم 72 بدن قطعه‌قطعه را ببیند، از آن‌طرف هم صدای نالهٔ زنان و دختران و خواهران را بشنود و در این طوفانِ 72 بدن و نالهٔ اهل‌بیت، در کمال آرامش، الله اکبر! ما یک دندانمان درد می‌گیرد، زندگی خودمان و زنمان و بچه‌هایمان را به‌هم می‌ریزیم! در کمال آرامش صورت خون‌آلودش را روی خاک بگذارد و در کمال راستی به پروردگار بگوید: «الهی رضا بقضائک»، هرچه برایم در این عالم نوشته‌ای، من راضی هستم، «صبرا علی بلائک»، من در برابر تمام امتحانات تو مقاومت دارم، «لا معبود لی سواک»، من معبودی غیر از تو در این عالم ندارم؛ یعنی پاک‌ترین دل را دارم و دلم «لا اله الا الله» است، زبانم «لا اله ا لا الله» است، گوشم و گوشتم و پوستم و خونم«لا اله ا لا الله» است؛ همانی که از مادر شنیده بودیم. امام حسین هفت‌ساله بود و امام حسن هشت‌ساله بود، جریان را دیده بودند که مادر به امیرالمؤمنین عرض کرد: دلم برای شنیدن اذان بلال تنگ شده است! چون بعد از مرگ پیغمبر دیگر اذان نگفت و گفت: این اذان را اگر برای شما بگویم، کفر است و اذان من تأیید یک‌مشت دزد و غاصب است. موحد است و ترسی ندارد! به اهل سقیفه گفت: شما روز روشن حق اهل‌بیت را دزدیده‌اید، روز روشن! من بیایم برای شما اذان بگویم؟ من با اذانم دولت شما را تأیید بکنم؟ اذان نمی‌گویم! می‌دانست که او را در مضیقه قرار می‌دهند و با دانستن گفت که اذان نمی‌گویم. احتمال می‌داد ترورش کنند و با این احتمال گفت: من اذان نمی‌گویم، من برای کفر اذان نمی‌گویم، برای دولت دزد اذان نمی‌گویم، برای دولتی که «استاثره اموال المسلمین»، مال مردم را اختلاس کرده‌اند و به نام خودشان زده‌اند اذان نمی‌گویم.

موحد از کسی باک ندارد! موحد گرسنه هم بماند، اصلاً زیر بار معبود باطل نمی‌رود. موحد خیلی خوش است و من موحدین واقعی را دیده‌ام و لمسشان کرده‌ام. چقدر خوش بودند! یک زمانی در ماه رمضان، حدود سال‌های 47-48 بود، دقیق یادم نیست! همین‌جا سی شب منبر می‌رفتم، کسانی را پای منبر می‌دیدم که هیچ‌کدامشان نمانده‌اند، اینها مزهٔ توحید را چشیده بودند، واقعاً چشیده بودند. من با آنها به مسافرت -مشهد قم، اصفهان- هم رفته بودم. خیلی موحدان عجیبی بودند! یکی‌شان یکبار به من گفت. با هم به اصفهان می‌رفتیم و در اتوبوس کنار همدیگر بودیم. از کاظمین گفت و دقیقاً راست می‌گفت. سواد زیادی هم نداشت و فقط قرآن بلد بود بخواند. دقیقاً نشانه‌هایی که می‌داد، من در کتاب دیده بودم، خودش را که ندیده بودم؛ یعنی من چشمم چشمی نبود که خودش را ببینم، ولی نشانه‌هایی که می‌داد، در کاظمین کنار حرم موسی‌بن‌جعفر خدمت امام عصر رسیده بود. گفتم: حاج‌مهدی چه‌چیزی به تو گفت؟ یک آدم دهاتی، اهل همین فشم تهران که خیلی از ما باسوادها، خیلی از ما پولدارها اصلاً گرد زیر پایشان هم نمی‌شویم! گفتم: حاج‌مهدی چه گفت؟ گفت: امام زمان به من فرمودند: به تهران می‌روی، در کل تهران فقط سلام من را به یک‌نفر برسان، اسمش هم برد و گفت. او با من بود، تا اواخر عمرش که دو‌تا دستش دچار رعشهٔ شدید شد و نمی‌توانست استکانی که نصف چای در آن بود، بلند کند و بخورد و چای از شدت لرز می‌ریخت. سفر مشهد پیش آمد، خب رفقایی که من داشتم، این سلک رفیق بودند:

 شب مردان خدا روز جهان‌افروز است

 روشنان را به حقیقت شب ظلمانی نیست

 من چه نماز شب‌هایی از اینها دیدم، چه گریه‌هایی دیدم! گاهی که یادشان می‌آیم، احساس یک غربت شدیدی می‌کنم و با تواضع به پروردگار می‌گویم: من را دیگر برای چه نگه داشته‌ای و من کس دیگری برایم نمانده است. در کمیل هم وقتی می‌گویم «الهی و ربی من لی غیرک»، این را لمس کرده‌ام و می‌گویم غیر از تو هیچ‌کس را ندارم و ندارم. بعد از نماز شب به او گفتم: حاج‌مهدی! فردا شب که به حرم می‌روی، تو که محرم اهل‌بیت هستی و ما می‌دانیم، از حضرت رضا بخواه یک نگاه به این دوتا دستت بکند تا رعشه از بین برود. خودم را باید نشان بدهم که من را ببینند! من که خودم را در پول و در مال و شهرت و صندلی و در منبر پنهان کرده‌ام، چطوری من را ببینند؟! این‌همه پرده روی خودم کشیده‌ام! باید خودم را به دکتر نشان بدهم که من مریض هستم، به من دوا بدهید؛ اگر نشان ندهم، چه دوایی به من بدهند؟

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

 آیا شود -بله یقیناً که شود- که گوشهٔ چشمی به ما کنند؟

 اصرار کرد نمی‌خواهد و آنها هم پافشاری کردند که حتماً باید در حرم این دعا را داشته باشی و درخواست را داشته باشی. گفت: شما می‌گویید، عیبی ندارد! خب رفقا در حرم هرکدامشان یک گوشه‌ای در حرم بالای سر می‌نشستند و جای من هم که پشت دیوار چسبیده به در ورودی بوده، حدود چهل‌سال است خجالت می‌کشم که در حرم بروم! نرفته‌ام و می‌گویم حالت گدایی این‌جوری بهتر است که بیرون خانه بنشینم، سرم را به دیوار بگذارم و بگویم: گدا آمده، معرفت هم ندارد، یک کاری بکن.

حاج‌مهدی به بالای سر رفت، گفت: یابن‌رسول‌الله! رفیق‌هایم به من اصرار کرده‌اند که به شما بگویم دست من را خوب کن. خدا هرچه برای من پسندیده، همان را می‌خواهم؛ اما دوستان مُصر شده‌اند. وقت نماز شب بود، ساعت مشهد آن‌وقت دو بیدار می‌شدند و گریه‌هایشان را می‌کردند، نمازهایشان را می‌خواندند، سه‌وربع اذان بود، گفت: رفقا! به شما گفتم اصرار نکنید، من الآن حضرت رضا را در خواب دیدم، فرمودند: حاج‌مهدی به‌خاطر این لرزش دستت(خدا هر بلایی که سر مؤمن بیاید، به بهترین وجه جبران می‌کند) و برای این کارت، غیر از عباداتت، عباداتت سر جای خودش، برای این بلایی که گرفتارش هستی، یک مقام عظیمی در قیامت برای تو قرار داده است و پروردگار به من هم اذن داده که با یک نگاه دستت را خوب کنم؛ اگر آن نگاه را به تو بیندازم، آن مقام می‌پرد! این را می‌خواهی که خوب کنم یا آن را می‌خواهی؟ گفتم: یابن‌رسول‌الله! رفیق‌هایم گفتند بیایم و به تو التماس بکنم، نه من حاضر به ازدست‌دادن مقام آخرتی نیستم. در این حال بود تا از دنیا رفت.

 موحد چو در پای ریزی زرش

 اگر تیغ هندی نهی بر سرش

 نباشد امید و هراسش ز کس

 بر این است آیین توحید و بس

 من این جملات گودال را برایتان معنی کنم، خیلی باحال است! یعنی باحال‌تر از این جملات گودال در عالم وجود ندارد! شما جمله را نبین، صاحب جمله را ببین؛ حروف را نبین، گوینده را ببین. گفت:

 الها ملکا داورا پادشها ذوالکرما یاورا

 در رهت ای شاهد زیبای من

 سوخت، بنگر سراپای من

 ای سَر من در هوس روی تو

 بر سر نِی رهسپر کوی تو

 بالله اگر تشنه‌ام، آبم تویی

بحر من و موج و حبابم تویی

«خیلی عجیب است! امام حسین و منّت آب؟ آن‌هم به دشمن بگوید یک شربت آب به من بدهید! حسین و منّت آب از دشمن؟».

  تشنه به معراج شهود آمدم

بر لب دریای وجود آمدم

 به‌به! اینها هر کدام دو-سه‌تا منبر باید معنی بشود!

«خودم هم در این سفر تنها نیستم»

 راه تو پویند یتیمان من

 کوی تو جوید سروسامان من

 آینه بشکست و رخ یار ماند

 ای عجب این دل شد و دلدار ماند

بدنم دارد قطعه‌قطعه می‌شود و این است داستان، این «لا اله الا الله»، این توحید است، این حقیقت است.

××××××××××××××××××

امشب شب امام زمان است و امروز بعضی‌هایتان در زیارتش خواندید: «انت مأمور بضیافة و الاجاره»، ما چه شانسی داریم! این دیگر چیست؟ «انت مأمور بضیافة و الاجاره»، تو از طرف خدا حکم واجب داری که ما را مهمان کنی و به ما پناه بدهی. خب در مهمانی امام زمان چه‌چیزی به انسان می‌دهند؟ معرفت، دل پاک، خلوص، توحید! «انت مأمور بضیافة و الاجاره»، حالا از زبان خود ایشان، یک گوشهٔ حادثه کربلا را بشنوید! او که کربلا حضورش است، چون بخش اعظم علم ائمهٔ ما حضوری است و نه حصولی. می‌بیند و می‌گوید، می‌بیند و گریه می‌کند و قسم می‌خورد. این خیلی عجیب است! می‌خواهد قیمت گریه را بر ابی‌عبدالله بگوید: «لاندبنک صباحا و مساعا»، قسم می‌خورد! به والله قسم! من برای گریهٔ بر تو نه محرّم را قرار داده‌ام و نه صفر را؛ من زمان قرار نداده‌ام! من هم صبح برای تو گریه می‌کنم و هم شب برای تو گریه می‌کنم. این‌قدر مصیبتت سنگین است که من برای گریه‌ات وقت معیّنی قرار نداده‌ام. گریه می‌کنم بر آن وقتی که 84 زن و بچه و خواهر و همسر در خیمه‌ها منتظر برگشتت بودند که یک‌مرتبه صدای شیههٔ اسبت را شنیدند، اما حس کردند صدای اسب عوض شده است! اسب طبیعی راه نمی‌آید و دارد پا به زمین می‌کوبد، این 84 زن و بچه بیرون ریختند، تا نگاهشان به ذوالجناح افتاد که یالش غرق خون است و زینش واژگون است، درحالی‌که با پای برهنه به‌طرف میدان می‌دویدند، امام زمان می‌فرمایند: زیر چادرهایشان موهایشان را می‌کشیدند و به‌صورت و سینه لطمه می‌زدند. وقتی به میان میدان رسیدند، دیدند که «و الشمر جالس...».

برچسب ها :