لطفا منتظر باشید

شب چهارم جمعه (8-10-1396)

(گلپایگان مسجد آقا مسیح)
ربیع الثانی1439 ه.ق - دی1396 ه.ش
8.25 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

گلپایگان/ مسجد آقامسیح/ دههٔ اول ربیع‌الثانی/ زمستان1396ه‍.ش.

سخنرانی چهارم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

کلام در کیفیت رفتار با دیگران بود؛ دیگران یعنی پدر و مادر، زن و فرزند، داماد و عروس، اقوام و خویشان و مردم. نمی‌دانم در کتاب خدا به این نکته توجه فرموده‌اید که پروردگار مهربان عالم، گاهی وقتی خودش را مطرح می‌کند، دیگران را هم مطرح می‌کند. وقتی عباداتِ واجب را مطرح می‌کند، بندگانش را هم در کنار عبادات واجب مطرح می‌کند. معلوم می‌شود که پروردگار به بندگانش نظر لطف و رحمت دارد. گاهی که خودش را مطرح و در کنارش دیگران را نیز مطرح می‌کند، مثل این آیه در سورهٔ مبارکهٔ اسراء: «وَ قَضیٰ رَبُّک أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاّٰ إِیٰاهُ»﴿الإسراء، 23﴾، حبیب من! حکم واجب پروردگارت این است که غیر از او را نپرستید و عبادت، پرستش‌ و اطاعت‌ خودتان را به‌طرف بت‌های جاندار و بی‌جان و بت درون نبرید که شرک است و شرک ظلم عظیمی است. عبادت و اطاعت خالص باید برای وجود مقدس او باشد، چون او خالق، رزاق و قدرت بی‌نهایت است، دنیا و آخرت دست اوست و بقیهٔ موجودات عالم مملوک و فقیر هستند. شما این دو مسئله -فقیر و مملوک- را در آیات قرآن مشاهده می‌کنید.

مملوک یعنی موجودی که در تصرف دیگری است و فقیر یعنی موجودی که نیازمند به اوست. چه معنی دارد که انسان در مقابل بت‌های بی‌جان به‌عنوان نمایندهٔ ارواح غیبی که دروغ هم هست، سر تعظیم فرود بیاورد و از فرهنگ بت اطاعت کند؟ چه معنی دارد که انسان در مقابل طاغوت‌ها و قدرت‌های بزرگ بترسد، تسلیم بشود و از آنها اطاعت کند، درحالی‌که فقیر و نیازمند هستند؟ پس حکم واجب پروردگارت این است که غیر از او را نپرستید و خودتان را خرج غیر او نکنید، چون ضرر می‌کنید.

و بلافاصله بعد از خودش دو تا از مخلوقاتش را مطرح می‌کند: «و بالوالدین احسانا»، یعنی غیر از اینکه خودت را هزینهٔ من می‌کنی، بخشی از احسانت را به‌طرف پدر و مادر جهت بده، به آنها رسیدگی کن و آنها را بخواه؛ یعنی دوستشان داشته باش و با محبت به هردوی آنها نگاه بکن. دوتایی‌شان هم که پیر شدند، احساس خستگی و رنج و دلتنگی نکن و آنها را در خانهٔ سالمندان نبر، دور بیندازی و برگردی. «و بالوالدین احسانا»، یعنی خودت را در بندگی هزینهٔ من کن و در احسان هزینهٔ پدر و مادر کن.

این یک رشته از آیات قرآن، اما رشتهٔ دوم:

 شما در اکثر آیات مربوط به نماز، نه کل آن، می‌بینید که نماز را به‌عنوان عبادت اختصاصی خودش و زکات را به‌عنوان حل مشکلات بندگانش مطرح کرده است؛ لذا در اغلب آیات قرآن می‌بینیم: «یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة» و یا «اقیموا الصلاة و آتوا الزکاة». اینجا یک نکته از حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا برایتان بگویم و به شما هم اطمینان بدهم که من در این پنجاه‌سال -نیم قرن کامل- حرفی را از کتاب‌های غیرمعتبر برای شما نقل نکرده‌ام. آیات که جایگاه خاص خودش را دارد، ولی روایاتی را که در این پنجاه‌سال گفته‌ام، روایاتی بوده است که در قیامت بتوانم جواب آن را بدهم. این یکی از آن روایات بسیار مهم است! امام هشتم می‌فرمایند: گاهی مسائل الهی در دو حقیقت تجلی دارد که خدا این دو حقیقت را در قیامت جدا نمی‌کند و این‌جور نیست که اگر یکی را انجام داده باشی، قبول کند و یکی دیگر را انجام نداده باشی، حرفی به تو نزند. آنهایی که دوتایی است، یکی را که عمل نکنی، دومی آن هم قبول نمی‌کند، ولو یک عمر عمل کرده باشی؛ بعد خود حضرت مثل می‌زنند به: «وَ قَضیٰ رَبُّک أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاّٰ إِیٰاهُ وَ بِالْوٰالِدَینِ إِحْسٰاناً»﴿الإسراء، 23﴾، اگر خودت را فقط در دورهٔ عمرت هزینهٔ عبادت من کردی و کاری به پدر و مادرت نداشتی، عبادتت را قبول نمی‌کنم؛ چون جاده را یک‌طرفه رفته‌ای؛ اگر عمری نماز بخوانی، ولی زکات گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره و گندم و جو و مویز را ندهی، من نمازهایت را قبول نمی‌کنم؛ اینها باید با هم باشد، یعنی ساختمانی که از عبادت می‌سازی، باید بتون خدمت مردم هم به پای این ساختمان عبادت بریزی، وگرنه اگر بتون خدمت به مردم را نریزی ساختمان، عبادت فرو می‌ریزد و هیچ‌چیزی دست تو نمی‌ماند؛ یعنی اگر ما بخواهیم به دین خدا عمل بکنیم، به همان کیفیتی باید عمل بکنیم که خودش گفته است. نوع آیات دستهٔ اول و دستهٔ دوم نشان می‌دهد که خدا کاملاً به بندگانش توجه دارد.

حال اگر کسی بگوید پدر و مادرم یک‌ذره دین ندارند و خدا و نبوت و وحی را قبول ندارند، روز و شب به شما آخوندها فحش می‌دهند و از مسائل دین بدشان می‌آید. آنها بت‌پرست، مشرک، کافر، زرتشتی، مسیحی یا یهودی هستند، به اینها هم باید احسان کرد؟ در سورهٔ اسراء که فقط «بالوالدین احسانا» می‌گوید، در سورهٔ لقمان می‌فرماید: «وَ إِنْ جٰاهَدٰاک عَلیٰ أَنْ تُشْرِک بِی مٰا لَیسَ لَک بِهِ عِلْمٌ»﴿لقمان، 15﴾، اگر هر دوی آنها بی‌دین، بت‌پرست، کافر یا مشرک بودند، به تو التماس کردند که تو هم بیا و هم‌دین ما بشو، «فَلاٰ تُطِعْهُمٰا»، دعوتشان را گوش نده؛ اما «وَ صٰاحِبْهُمٰا فِی اَلدُّنْیٰا مَعْرُوفاً»، تا وقتی زنده هستند، قربان‌صدقه‌شان برو و کار خوب در حقشان بکن، زندگی‌شان را بچرخان و با آنها خوب و بااحترام برخورد کن. دیگر من چه‌چیزی نسبت به نگاه خدا به بندگانش برای شما بگویم! من می‌توانم زکات گندم و جو، طلا و نقره و گوسفند و شتر و گاوم را به یهودی یا مسیحی فقیر بدهم؟ صریح در سورهٔ بقره آمده که بده! این نگاه خدا به بندگانش است! حالا یهودی است که یهودی است، فعلاً محتاج نان و پول و گندم است، به او بده و این در قرآن و دستور پروردگار در کتاب خداست، باید با آن چه‌کار بکنیم؟ این فرمان خالق و سازندهٔ ماست! یهودی یا مسیحی در مدینه وجود داشته یا نداشته است؟ ائمهٔ ما که در مدینه بودند، تعدادی از آنها که نبودند، تبعید یا زندان بودند، اما آنهایی که مدینه بودند، مگر من و شما از بچگی‌مان نشنیده‌ایم که نیمه‌شب کفش، کلاه، پیراهن، لباس، چادر، پول و خرما در گونی می‌ریختند، تک‌وتنها تا آنها را کسی نبیند، روی کولشان می‌گذاشتند و به خانه‌ها می‌بردند که شناسایی کرده بودند. فقیر یهودی، فقیر سنی، فقیر مسیحی، فقیر ضعیف‌الایمان، فقیر شیعه، در هر خانه‌ای جنس می‌گذاشتند و می‌رفتند. فقیران می‌مردند، برای بچه‌هایشان می‌بردند. فقرای مانده، یعنی یتیم‌ها که به سر و سامان می‌رسیدند، به جای دیگر می‌بردند. کِی می‌فهمیدند؟ یکی دو روز بعد از دفن زین‌العابدین یا امام مجتبی یا ابی‌عبدالله یا امیرالمؤمنین! این یکی از کارهایی است که من اگر بخواهم انجام بدهم، می‌خواهم فقط سینه‌ام را سپر بکنم که همه مرا بشناسند؛ هم در روزنامه‌ها اسمم را بنویسند و هم عکسم را بیندازند، اما ائمهٔ طاهرین می‌رفتند و نمی‌گذاشتند کسی بفهمد. چرا؟ چون اعتقاد ائمهٔ ما این بود که اگر بفهمند، پیش ما شرمنده و خجالت‌زده می‌شوند و ما اجازه نداریم کسی را خجالت‌زده کنیم. مالک اینها خداست و ما نیستیم.

امیرالمؤمنین در ایام حکومتش در کوفه از جایی رد می‌شدند، پیرمردی را دیدند که نشسته و دستش دراز است. از اسب پایین می‌آیند و سلام می‌کنند. پیرمرد! برای چه دستت دراز است؟ می‌گوید: آقا خرجی‌ام لنگ است، مسیحی هستم و گدایی می‌کنم.  حکومتْ حکومت امیرالمؤمنین است! چه‌کاره بودی؟ کارمند وزارت دارایی و زیر دست علی‌بن‌ابی‌رافع(آن‌وقت‌ها کارفرمای بیت‌المال می‌گفتند و حالا وزیر دارایی یا امور اقتصادی می‌گویند)، حضرت ایستادند و به قنبر فرمودند: علی‌بن‌ابی‌رافع حاکم بیت‌المال را بگو تا بیاید. علی ایستاد! من رئیس‌جمهور هستم، کار دارم و کارم زیاد است، بعداً ببینم چه می‌شود، نامه می‌نویسم و به دادگستری ببر تا امضا کنند و مهر بزنند، بعد آن اداره برو، بعد این اداره برو! تا علی بخواهد نامه بنویسد و نامه هم بچرخد که پیرمرد را برده‌اند و دفن کرده‌اند. الآن که درد دارم، به دادم برس! الآن نامه‌نگاری‌ها را قطع بکنید و به فریاد دردمند برسید. می‌خواهی دو ماه دیگر به داد من برسی، همانی می‌شود که در شاهنامهٔ فردوسی عَلَم کرده و نوش‌دارو بعد از مرگ سهراب می‌شود. برای چه دستمال برمی‌داری و اشکم را پاک می‌کنی؟

 سرشک از رخم پاک‌کردن چه حاصل

 علاجی بکن کز دلم خون نیاید!

من الآن شرمندهٔ زن و بچه هستم، من الآن دلم می‌خواهم شب جمعه یا شب شنبه‌ دو تا عروسم و با بچه‌هایشان دعوت کنم تا دور هم باشیم، بگوییم و بخندیم و خوش باشیم، ولی غذای یکی‌شان را ندارم که بدهم! من الآن دلم درد می‌کند، تو می‌گویی من نامه‌نگاری می‌کنم و سه‌ماه دیگر قرص را برای تو می‌آورم؟ سه‌ماه دیگر که قرص را باید بر سر قبرم بیاورند. چه می‌کنید؟ جواب خدا را می‌خواهید چه بدهید؟ وظیفهٔ واجب هرکدامتان است، اگر نمی‌توانید برای مردم کاری بکنید، از مردم عذرخواهی کنید و کنار بروید و یکی را به جای خودتان بگذارید که بتواند. مگر در حکومت امیرالمؤمنین نامه‌نگاری بوده؟ مگر نامه‌ها هشت‌جا باید می‌رفته؟ بعد از اینکه آخرین امضا می‌شده، ده‌ماه بعد نامه درمی‌آمده، علی درد مردم را درجا دوا می‌کرد! خب من زمینم یا مغازه‌ام را برده‌اند و چکم را خورده‌اند، الآن گرفتار هستم! الآن مطابق جنسی که فروخته‌ام و چک من برگشته است، به مردم بدهکار هستم! یازده‌ماه، دوازده‌ماه، دوسال از این دادگاه به آن دادگاه، از این اتاق به آن اتاق، خب کِی باید به درد من رسیدگی بشود و مشکل من حل بشود؟ وقتی خودم هم به خاک نشستم؟ ادارات امیرالمؤمنین هم همین‌گونه بود؟ تمام ادارات ما سبک اروپاست، از ادارات آمریکا خبری ندارم، ولی چون به بیست کشور اروپایی رفته‌ام، سؤال کرده‌ام و اوضاع آنجا را برای خودم نوشته‌ام، روشن است که ادارات ما به کاغذ متکی است و نه به انسان. به این متکی است که این کاغذ از این اداره به آن اداره، از آن اداره به این اداره مسافرت کند، نه انسان! درد برای کاغذ است که شش تا امضا روی آن بیاید، ولی دردمند باید بمیرد و نابود بشود.

علی ایستاد! علی کجا برود؟ علی اگر به کس دیگری حواله بکند و او هم نکند که علی را در قیامت بازداشت می‌کنند. این را علی می‌داند! وزیر دارایی آمد. علی‌بن‌ابی‌رافع! این کارمند تو بود؟ بله! پس چرا گدایی می‌کند؟ گفت: آقا دیگر پیر شده بود و نمی‌توانست کار کند. فرمودند: چه مجوز شرعی داشتی که بیرونش کردی؟ الآن باید این آدم آبرودار -اگرچه مسیحی- و زن و بچه‌دار بیاید و گدایی کند؟ گفت: آقا با او چه‌کار کنم؟ فرمودند: به‌اندازهٔ خرجی ماهانه‌اش تا وقتی زنده است، برای او حقوق قرار بده. این بازنشستگی که دنیا مرتب مدام پرچمش را بلند می‌کند، یادگار امیرالمؤمنین است. بعد فرمودند: پیرمرد! بلند شو و برو، ماه به ماه بیا و حقوق بازنشستگی بگیر، تا زنده هستی. این نگاه خدا در قرآن و انبیا و ائمه به مردم است. حالا نگاه انبیا و ائمه را باید چندسال برایتان توضیح بدهم. یک روایت هم از انبیا بگویم که خیلی جالب است. این روایت را وجود مقدس و مبارک و معدن علوم اسلامی، فیض کاشانی نقل می‌کند که من هر وقت به کاشان می‌روم، باید سر قبر او بروم؛ چون خبردار شده‌ام که بسیاری از اهل دل در وقت گرفتاری به کاشان می‌آیند و سر قبر او فاتحه‌ای می‌خوانند، از روحش طلب مدد می‌کنند و مشکلشان حل می‌شود. اینها تازه دربان‌های علم ائمهٔ ما هستند، اگر پیش خود ائمه برویم که دست ما را به عرش می‌رسانند.

اخلاق ابراهیم و همهٔ انبیا عشق به مهمان بود. صبح و شام با زن و بچه بودند، اما برای ناهار در باز بود و همه هم می‌دانستند. کسی گرسنه است، پولدار است، بی‌پول است، فقیر است، پیر است، جوان است، در را باز می‌دید و داخل می‌رفت، سر سفره می‌خورد و اگر چیزی هم می‌خواست، دو تا قابلمه پر می‌کرد و می‌رفت. یک‌روز هیچ‌کس نیامد! خلیل‌الله، خلیل‌الله یعنی چه؟ یعنی خلیل‌الله. هر پیغمبری که بعد از ابراهیم به رسالت مبعوث شده، حتی رسول خدا از نسل ابراهیم است. موسی، عیسی، پیغمبران بزرگ، یحیی، زکریا، یعقوب، یوسف، داود، سلیمان، خیلی پیغمبر از نسل او آمده‌اند. خلیل‌الله گفت: خدایا! چرا امروز هیچ‌کس نیامد؟ در کوچه بایستم و خودم دنبال مهمان بدوم، یعنی دنبال بنده‌ات! این نگاه خدا به بندگانش است.

برادرانم! به همه احترام کنید، خدا بندگانش را دوست دارد. خدا به اولادها می‌گوید که اگر پدر و مادرت کافر هستند، احسان به آنها واجب است؛ کافرند، پرونده‌ و حسابشان با من است، نه با تو! به همه احترام کن و همه را با چشم خوب ببین، به هیچ‌کس از بین خودمان کینه نداشته باشید، کفار که پرونده‌شان جداست و خدا لعنتشان کند، ولی به مسلمان‌ها و به مردم شهر و محل خودتان کینه نداشته باشید. این یکی از روایات کشنده است، از بس که بار آن سنگین است! پیغمبر می‌فرمایند: کسی که شب بخوابد و در دلش کینه‌ای از یک مسلمان باشد و صبح بمیرد، آمرزیده نخواهد بود. کینه یعنی چه؟ مگر ما گرگ هستیم؟

در کوچه آمد، هیچ‌کس نمی‌آید که برود. پدر انبیای الهی یک‌ساعتی، نیم‌ساعتی سرپا ایستاده بود که پیرمرد هفتاد-هشتاد‌ساله‌ای با باری از هیزم روی کولش را دید که دارد عرق می‌ریزد و نفس‌نفس‌زنان رد می‌شود. پیرمرد ناهار خورده‌ای؟ گفت: نه! گفت: بیا داخل. او را کمک داد و بار هیزم را روی زمین گذاشت. ابراهیم را می‌گویم، نه مدیرکل استاندار و وزیر را که بار کسی را برنمی‌دارد و زمین بگذارد! ابراهیم را می‌گویم! الآن فردا در این شهر راه بیفتم و یک باربر محترمی، من دست باربرها و حمال‌ها را خیلی ماچ کرده‌ام و خیلی نشست و برخاست داشته‌ام و خیلی چیزها گیرم آمده است. صبح زود در اصفهان به یک منبری رفته بودم، آفتاب تازه زده بود که از آن منبر بیرون آمدم. صاحب‌خانه به قول شما یک پاکت به ما داد، رفیق اصفهانی‌ام هم ما را سوار کرد که به خانهٔ خودش برساند. همان آفتاب تازه زده بود و یک آدم شصت‌ساله‌ای لباس رفتگری بر تن داشت و کنار خیابان را جارو می‌زد. گفتم: حاج‌آقا نگهدار! نگه داشت، گفتم: آقا تشریف بیاورید! رفتگر آمد، اوّل یک‌خرده جا خورد و خیال کرد که من قاضی یا رئیس دادگستری هستم، به او گفتم: پدر، سلام‌علیکم. گفت: سلام‌علیکم. گفتم: فدایت بشوم، چه‌کار می‌کنی؟ گفت: شهر را تمیز می‌کنم. زن و بچه داری؟ دارم! امام حسین را دوست داری؟ نوکرش هستم! پاکت را درآوردم و گفتم: امام حسین حواله کرده که این را به تو بدهم. این کارها کلید حل مشکلات خودمان است. چرا بعضی‌هایمان در زندگی مشکل داریم، حل نمی‌شود؟ چون مشکل دیگران را حل نمی‌کنیم و اگر به حل مشکلات دیگران عادت داشته باشیم، خیلی کم در زندگی‌مان مشکل پیش می‌آید. چه عیبی دارد حالا پول که داری، یک دستهٔ صدتومانی در جیبت باشد، به دو تا رفتگر شهرداری رسیدی، آنها را بغل کن و بگو این دوتا صدتومانی را خدا برای تو فرستاده است؟ به باربر رسیدی، چهارتا صدتومانی بده و بگو این را خدا برای تو رسانده است. یک دفعه دیدی که این چهارصد تومان پول دو تکه جهیزیه دخترش شد. به خانه می‌رود و اشک می‌ریزد و می‌گوید: خدایا، آدمی که این پول را به من داده، هر مشکلی دارد حل کن و خدا هم جواب می‌دهد. باید بلد باشیم که چگونه زندگی کنیم! ناهار نخورده‌ای؟ نه! به تو کمک بدهم، بار خود را زمین بگذار و داخل بیا. انبیا که خودشان بخور نبودند که چهارتا انگشتشان را زیر نصف کباب‌برگ بگذارند و نصف بشقاب برنج هم بالا بدهند! انبیا در غذاخوردن مردم قانعی بودند و می‌خوراندند، اما خودشان پرخور نبودند عجب سفره‌ای است و چه شانسی! دستش را به‌طرف غذایی دراز کرد که خیلی دوست داشت. یک لقمه برداشت و نزدیک دهان آورد. پدرجان! بسم‌الله یادت نرود. یاد خدا لقمه را در بدن نور می‌کند، البته اگر لقمهٔ حلال باشد؛ لقمه حرام دویست‌تا بسم‌الله هم به آن بخوانی، نور نمی‌شود.

لقمه را گذاشت. گفت: چرا گذاشتی؟ گفت: من هفتادسال است که مجوسی هستم و نمی‌دانم بسم‌الله چیست! بسم‌الله چه‌چیزی هست؟ گفت: یاد خدا که این سفره را انداخته است. گفت: من آن خدا را قبول ندارم، بلند شد و رفت، بار خود را هم برداشت و روی کولش انداخت. جبرئیل آمد و گفت: خدا می‌فرماید که هفتادسال نان این را دادم و یک‌دانه یاالله نگفته است، اما یک‌روز مهمان تو شد، او را تاراندی! در این هفتادسال یکبار سجده نکرده و یک یاالله نگفته است، صبحانه‌ و ناهار و شامش را داده‌ام، خانه به او داده‌ام، زن و بچه داده‌ام، حال یکبار مهمان تو شد! خدا می‌گوید به دنبال او برو و از دلش دربیاور، او را برگردان. این نگاه خدا به بندگانش است.

خانم‌ها! با شوهرهایتان تلخی نکنید، آنها بندگان خدا هستند؛ آقایان! با خانم‌هایتان تلخی نکنید، اینها بندگان خدا هستند. ما مالک آنها نیستیم و آنها هم مالک ما نیستند، اگر بنای زندگی با دیگران بر عشق باشد، هیچ مشکلی پیش نمی‌آید.

من این کار را کرده‌ام که به شما می‌گویم! گاهی دست یکی را بگیر، خیلی هستند و آدم آتش می‌گیرد. به کسی که در یک خانه کلفتی می‌کرد و نزدیک شصت‌سالش بود، یکبار هم منزل ما آمده بود تا کمک بدهد، گفتم: کربلا رفته‌ای؟ گریه کرد و گفت: با چه پولی؟ من در خانه‌ها رخت‌شور و کلفت هستم، جارو می‌کنم. گذرنامه داری؟ نه! گفتم: این پول را بگیر و گذرنامه‌ات را آماده کن تا تو را با یک کاروان به کربلا بفرستم بروی. حالا این زن تا آخر عمرش برای ابی‌عبدالله اشک بریزد و به بچه‌ات، نوه‌ات، زنت و خودت دعا بکند، می‌دانی در زندگی تو چه موجی ایجاد می‌شود؟ یکی از اصفهان به من تلفن زد و گفت که یکی دارد سیصدمیلیون تومانم را می‌خورد و اصلاً هم زورم نمی‌رسد، یک فکری به حال من بکن، من بدبخت می‌شوم. گفتم: شش-هفت‌میلیون تومان حاضر هستی که از زندگی‌ات برای اهل‌بیت و خرج کارهایی کنار بگذاری که اهل‌بیت می‌کردند؟ گفت: حاضر هستم. گفتم: کنار بگذار، «وَ فِی أَمْوٰالِهِمْ حَقٌّ لِلسّٰائِلِ وَ اَلْمَحْرُومِ»﴿الذاریات، 19﴾. حق یعنی یک مقدار معیّن و مشخص؛ این آیه غیر از زکات و خمس است و امام باقر می‌فرمایند: آیه را به خمس و زکات نچسبان و از مسائل الهی فرار نکن. همیشه یک حق مشخصی را برای سائل و محروم کنار بگذار! دو روز بعد تلفن کرد و گفت: یک شماره حساب می‌دهید؟ گفتم: بله! گفتم: چه شد؟ گفت: سیصدمیلیون تومان را داد و اصلاً خیلی برایم شگفت‌آور بود که به دادگاه و شکایت و به این اتاق و آن اتاق رفتن نکشید. گفتم: تعجب نکن، آنچه برای اهل‌بیت کنار گذاشتی که در راه اهل‌بیت مصرف بشود، گره را باز کرد. حالا چقدر می‌خواهی بریزی؟ گفت: پانزده‌میلیون. گفتم: من به تو گفتم که پنج ‌شش‌میلیون، گفت: دارم، به آنها بده و دلشان را شاد کن.

 دنبال پیرمرد رفت. ته خیابانی او را پیدا کرد و گفت: پدر برگرد! گفت: نمی‌خواهم. گفت: نمی‌خواهی نمی‌شود، تو را می‌برم. گفت: باشد! آمد و نشست. ابراهیم گفت: نمی‌خواهد بسم‌الله بگویی، هرچه می‌خواهی بخور و هرچه هم می‌خواهی ببر. گفت: چرا دفعهٔ قبل به من گفتی بسم‌الله بگو، بعد هم که لقمه را انداختم و کنار رفتم، عکس‌العملی نشان ندادی؛ اما حالا پابرهنه به‌دنبالم دویدی؟ گفت: پیرمرد! پروردگارم من را به‌دنبالت فرستاده است. این خداست که به‌دنبال بندگانش می‌فرستد؛ دنبال یهودی، مسیحی، شیعه، اصلاً بندگانش را دنبال می‌کند و گاهی هم با یک لحن عاطفی به بندگانش که از خودش فراری هستند، می‌گوید: «أَ لَمْ یأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکرِ اَللّٰهِ»﴿الحدید، 16﴾، بندهٔ من! آیا وقت آن هنوز نیامده که با من آشتی کنی؟ به کجا می‌روی؟ بخور و هرچه هم می‌خواهی ببر. گفت: هیچ‌چیزی نمی‌خواهم و نمی‌خورم. گفت: چرا؟ گفت: اوّل مرا با این پروردگار آشتی بده، بعد می‌خورم. خدا این‌جور نگاه به بندگانش دارد.

 

برچسب ها :