لطفا منتظر باشید

روز هشتم سه شنبه (12-10-1396)

(خوانسار حسینیه آیت الله ابن‌الرضا)
ربیع الثانی1439 ه.ق - دی1396 ه.ش
8.33 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

دریایی از علم و بلاغت در کلام صدیقۀ کبری(س)

کتاب‌های باارزشی که روایات نورانی، ملکوتی و اثرگذار اهل‌بیت(علیهم‌السلام) را نقل کرده‌اند و مؤلفان این کتاب‌ها، مخصوصاً گذشتگان که حق عظیمی به این فرهنگ دارند، دعاها و روایات مهم و دو سخنرانی بسیار باعظمتی را از صدیقهٔ کبری(س) نقل می‌کنند. اگر کسی این دو سخنرانی را بخواند و نداند سخنران آن کیست، فکر می‌کند سخنرانش انسانی است که تمام حکمت الهی، فلسفهٔ اسلامی، فقه، اصول، قواعد ادبی، فصاحت و بلاغت، چونان خورشید از افق وجود او طلوع داشته است. درحالی‌که وقتی بفهمد سخنرانی برای خانمی است که حداقل هجده‌سال و حداکثر حدود 25 سال در این دنیا زندگی کرده است؛ یک سخنرانی‌شان را در منزل و برای زنان مدینه که در کتابی دویست صفحه بود و یک سخنرانی هم در مسجد داشته‌اند. من با کمک دوستانم در قم روی هر دو سخنرانی کار کرده‌ایم که شرح این دو سخنرانی حدود نهصد صفحه شد، در طول شش‌ماه دو‌بار چاپ شد و هر بار چندهزار نسخه شد. آدم با خواندن این شرح نهصدصفحه‌ای حس می‌کند در کنار دریایی از علم است که نه عمق آن پیداست و نه ساحل دارد. درست هم هست و افراط و غلوّ در سخن نیست. 

 

تأویل ائمه از «مَرَجَ اَلْبَحْرَینِ»

ما می‌دانیم که آیات قرآن تأویل دارد و نیز می‌دانیم که «وَ مٰا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اَللّٰه وَ اَلرّٰاسِخُونَ فِی اَلْعِلْمِ»(سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 7) قرآن مجید، ظاهر و باطنی دارد و می‌دانیم که پیغمبر(ص) می‌فرمایند: هر آیهٔ قرآن به هفتاد معنا جهت‌گیری دارد و هر معنایی هم باز به هفتاد معنای دیگر. این قرآن در یک آیه که دارای تأویل است، می‌فرماید: «مَرَجَ اَلْبَحْرَینِ یلْتَقِیٰانِ × بَینَهُما بَرْزَخٌ لاٰ یبْغِیٰانِ»(سورهٔ الرحمن، آیات 19-20) و ائمهٔ ما در تأویل این دو آیه می‌فرمایند: یکی از این دو دریا، امیرالمؤمنین(ع) و یکی هم صدیقهٔ کبری(س) است. خدا از این دو نفر به دریا تعبیر می‌کند و برزخی هم بین این دو دریا وجود دارد که آن برزخ بنا به تأویل ائمه، وجود مقدس رسول خدا(ص) است. از شگفتی‌ها این است که اغلب مردم خیال می‌کنند عجایب آفرینش پروردگار در کرهٔ زمین است. مردم فکر می‌کنند که جنگل‌ها، باغ‌ها، گلستان‌ها، دره‌ها، صحراها، معادن، پرندگان، خزندگان و چرندگان، هرکدامشان یک کتاب است که نتیجه‌اش توحید است. وقتی «برگ درختان سبز در نظر هوشیار، هر ورقش دفتری است معرفت کردگار»، شما حساب کار تک‌تک موجودات را از همین مسئله داشته باش که نه آنچه در زمین (خاک) از جماد، نبات و حیوان است، می‌توان شماره کرد و نه می‌توان به حقیقتش راه پیدا کرد. 

 

امکان‌نداشتن دسترسی به حقیقت موجودات و اشیا

این که می‌شنوید به حقیقت هیچ موجود جمادی، نباتی و حیوانی نمی‌‌توان راه پیدا کرد، قول سه‌نفر است؛ شاید هم این نظر را بیشتر از سه‌نفر داشته باشند و صدها نفر باشند، ولی من از این سه‌نفر دیده‌ام: یکی ابن‌عباس شاگرد امیرالمؤمنین(ع) است که از خودش هم هیچ‌چیزی نداشت. روزی یک‌نفر به او گفت: ابن‌عباس! دانش و علمت به حدّ علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) رسیده که استادت است؟ یادم نیست که این را کجا دیده‌ام، ولی یقینی دیده‌ام! ابن‌عباس گفت: علم امیرالمؤمنین(ع) دریاست و علم من یک قطره است که من این قطره را هم از آن دریا برداشته‌ام. چه می‌گویی؟ علم من و علی(ع) به هم رسیده باشد؟ کدام علم! ولی مسائل زیادی از امیرالمؤمنین(ع) دارد که فکر می‌کنم یکی هم همین باشد؛ حالا به‌نام خودش ثبت شده است که می‌گوید: امکان دسترسی به حقایق اشیا وجود ندارد و این حرف درستی است. نفر دوم، شیخ‌الرئیس ابن‌سینا و نفر سوم هم کارل فرانسوی یا انیشتین است که اصالتاً آلمانی بوده، در جنگ دوم جهانی به آمریکا فرار می‌کند و به اصطلاح، پدر علم اتمی می‌شود. علمای این علم می‌گویند: آنچه ما انسان‌ها از یک موجود می‌دانیم (این خیلی مطلب مهمی است)، طول، عرض، عمق، رنگ و اثر است و هیچ‌چیز دیگری نمی‌دانیم. تمام کتاب‌های علمی، بیان‌کنندهٔ علوم طبیعی، طول اشیا (حالا شئ یا جماد یا نبات یا حیوان است)، عرض اشیا، حجم اشیا، اثر اشیا و رنگ اشیاست. اما حقیقت چیست؟ می‌گویند: سرِ رشته بر کس پدیدار نیست.

 

-ارزش و جایگاه حقیقت اشیا

شما همین امشب در منزلتان به یک لیوان آب نگاه بکنید؛ فقط از مجموع میلیاردها عنصر در این جهان، آب عنصری ترکیبی است. پروردگار عالم دو چیز را دو به یک مخلوط کرده که آب شده است. این دو عنصری که مخلوط کرده، یکی می‌سوزد و یکی هم می‌سوزاند. شما در آهنگری‌ها دیده‌اید؛ اینها شلنگی دارند که سرِ شلنگ یک شیر است و این شیر را کم‌و‌زیاد می‌کنند، شعلهٔ آبی از هیدروژنی بیرون می‌زند که درون مخزن است. این آتشِ به رنگ آبی آهن 24 را می‌بُرّد. پروردگار این یک بدنهٔ آب، یعنی هیدروژن و یک بدنهٔ آب، یعنی اکسیژن را دو به یک قاتی کرده و آب خنک شده است. 

 

دانشمندان تا اینجا آمده‌اند که آب از دو عنصر اکسیژن و هیدروژن مرکب است. اکسیژن و هیدروژن چیست؟ هر کدامش ترکیبی از اتم با یک یا دو الکترون است. اتم چیست؟ اتم کوچک‌ترین جزء مرکب است که یک‌دانه‌اش با چشم غیرمسلّح دیده نمی‌شود و خود این یک‌دانه، دو هستهٔ مرکزیِ نوترون و پروتون دارد. تا اینجا حرکت کرده و آب را کاملاً تحلیل علمی کردیم؛ حالا حقیقت آب چیست؟ هیچ‌کس نمی‌داند و هیچ‌کس هم تا حالا ننوشته و کشف نکرده است؛ اما ما می‌دانیم حقیقت به‌‌قدری باارزش است و جایگاه عظیمی دارد که یکی از دعاهای پیغمبر اسلام(ص) این بوده است: «الَّلهُمَّ ارِنِی الْاشیاءَ کَما هِیَ» خدایا! اشیا را به حقیقتی که دارند، به من بنمایان. 

 

-اوصاف ظاهری اشیا

طول و عرض و حجم را که همه می‌دانند. انیشتین آب را خیلی راحت توضیح می‌دهد: اکسیژن و هیدروژن است و هرکدام اتم، هستهٔ مرکزی مثبت و منفی، وزن، حجم و اثر دارند و اگر دو به یک قاتی بشوند، آب می‌شود که این هم اثرشان است؛ اما حقیقت آب چیست، هیچ‌کس نمی‌داند! حقیقت یک سنگ‌ریزه چیست، هیچ‌کس نمی‌داند! بعد هم اگر به‌سراغ قرآن برویم، دیوانه‌کننده است! قرآن مجید می‌گوید: «إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»(سورهٔ إسراء، آیهٔ 44) هیچ‌چیزی در این عالم از دورترین جهان‌ها تا یک‌ سنگ‌ریزهٔ خیلی کوچک وجود ندارد، مگر اینکه همواره خدا را با حمد و ثنا از هر عیب و نقصی منزه معرفی می‌کند. خود این چیست؟ در واقع، قرآن می‌گوید: تمام موجودات عالم شعور و نطق دارند و با شعور و نطقشان تسبیح و حمد دارند. این چیست؟ الآن حقیقت این سنگ‌ریزه چیست؟ تسبیحش که گویایی‌اش است و ‌یک‌مقدار از وجودش هم وزن، یک‌مقدار هم ثقل، یک‌مقدار هم طول، یک‌مقدار هم عرض، یک‌مقدار هم حجم، یک‌مقدار هم رنگ و یک‌مقدار هم اثر اوست که در کارخانه بکوبند و با چیزهای دیگر قاتی کنند، سیمان می‌شود. اینها همه وصف ظاهر کار است، در باطن چه خبر است و حقیقت چیست؟ آن چیست که پیغمبر(ص) به‌دنبال آن می‌گردد؟ این خیلی حرف است!

 

-اختلاف فلاسفه در پی‌جوییِ حقیقت

می‌گویند فلسفه به‌معنای پی‌جویی از حقیقت است! سه‌هزار سال قبل از میلاد مسیح(ع) که تا حالا پنج‌هزار سال‌وخرده‌ای می‌شود، دو گروه فیلسوف و حکیم در این کرهٔ زمین به‌وجود آمده‌اند. خیلی‌ از آنها هم معروف هستند و در کتاب «سیر حکمت در اروپا»ی فروغی، کتاب‌های یونانی و در «لذات فلسفهٔ» ویل‌دورانت هم نوشته شده است. اینها پنج‌هزار سال است که به‌دنبال حقیقت می‌گردند و می‌گویند دانش ما پی‌جویی از حقیقت است و فیلسوف به کسی می‌گوییم که به‌دنبال حقیقت می‌گردد؛ اما نزدیک شش‌هزار سال است که در خط اول فلسفه، هنوز کتابی باز نکرده‌ای، کلاسی نرفته‌ای، معلمی ندیده‌ای و نوشته‌های قطوری ندیده‌ای، فلاسفه اوّل جاده در این شش‌هزار سال دو تیره شده‌اند و با هم دعوا دارند که آیا اصالت در این عالم خلقت با وجود است یا با ماهیت است؟ هنوز این اختلاف بعد از شش‌هزار سال حل نشده است! 

 

شما چه موقع می‌خواهید به حقیقت برسید، شما که در همان قدم اول دعوا دارید؟ شما شش‌هزار سال است که همان قدم اول می‌گویید: شما اشتباه می‌گویید و آنها می‌گویند شما اشتباه می‌گویید و این دعوا هنوز حل نشده است. به قول سعدی، ما نمی‌دانیم که بالاخره «ضَرَبَ زِیْد عَمراً» این زید و عَمر چه موقع آشتی می‌کنند تا خیال ما را راحت کنند. سعدی می‌گوید: ما در هر مدرسه‌ای می‌رویم، هنوز «ضَرَبَ زِیْد عَمراً» هست؛ دوتایی آشتی کنید، کَلَک را بکَنید و ما را راحت کنید. شش‌هزار سال است که «زید» در فلسفهٔ مَشاء و «عَمر» در فلسفهٔ اشراق در اینکه حقیقت آیا وجود است یا ماهیت، بر سر همدیگر می‌زنند و آشتی هم نکرده‌اند. اگر حقیقت را یافته بودند که به گوش پیغمبر(ص) هم می‌رسید؛ پس چرا پیغمبر(ص) به پروردگار التماس می‌کند که «الَّلهُمَّ ارِنِی الْاشیاءَ کَما هِیَ»؟ این خیلی حرف است! 

 

وزن سنگین امیرالمؤمنین(ع) و صدیقۀ کبری(س) در آفرینش

برادران و خواهران! عجیب و غریب این است: فلاسفه شش‌هزار سال است بر سر حقیقت، آن‌هم ظاهر حقیقت و نه باطنش دعوا دارند که اصل با ماهیت است یا اصل با وجود! اما ابن‌عباس می‌گوید هنوز حقیقت فهمیده نشده است، ابن‌سینا می‌گوید نمی‌دانیم چیست و انیشتین می‌گوید آنچه از کل عالم در دسترس ماست، طول وحجم و عرض و رنگ و اثر را می‌شناسیم و حقیقت را نمی‌شناسیم. شما به همین کتابی مراجعه کنید و توضیح سخنرانی مسجد و منزل حضرت صدیقهٔ کبری(س) را ببینید که من با دوستانم در نهصد صفحه توضیح داده‌ام؛ اصلِ کاری‌ آن دویست صفحه و برای یک فقیه، فیلسوف و حکیم بوده است. به خدا قسم، انسان ماتش می‌برد که این آدم در هجده‌سال با این ظرف وجودش، مظروف علمی‌اش چه بوده که خدا در تأویل «مَرَج ‌الْبَحْرین» می‌گوید: زهرا و علی دریا هستند. چه دریایی؟! شما یک سنگ‌ریزه را نفهمیده‌ای که چیست، زهرا و امیرالمؤمنین را فهمیده‌ای؟!

 

ما فقط اگر خدا قبول بکند، باید بگوییم: مولای عالم هستی! شما و پیغمبرت، صدیقهٔ کبری(س) و امیرالمؤمنین(ع) را به ما معرفی کرده‌اید و ما به‌اندازهٔ گنجایش و عقل کم خود‌مان به آنها می‌گوییم: ای دختر پیغمبر و ای امیرالمؤمنین، تنها حقی که می‌توانیم از شما ادا بکنیم، این است که حرف شما را گوش بدهیم. آیا می‌توانیم بیشتر از این جلو برویم؟ راه بر روی یک سنگ‌ریزه بسته است. چطور راه به روی شناخت صدیقهٔ کبری(س) و امیرالمؤمنین(ع) باز است؟ خدا باید پرده را کنار بزند و خیمهٔ جهان را بلند بکند تا آخرت از زیر خیمه پیدا بشود و تمام مراحل عالم نیز تحقق عینی و ظهور حقیقتی پیدا بکند. ما هم گوشهٔ محشر، بفهمی‌نفهمی درک بکنیم این خانم هجده‌ساله چه‌ کسی بوده که وزن او از همهٔ آفرینش سنگین‌تر است و این امیرالمؤمنین(ع) چه کسی بوده که هم‌وزن ندارد؟

 

اتصال به دریای حقیقت در پرتو معرفت 

یک جمله بگویم، باورتان می‌شود؟! با مقدمه‌ای که گفتم (نمی‌توان حقیقت یک سنگ‌ریزه را فهمید)، حتماً باورتان می‌شود. روایت از حضرت باقر(ع) است، ما تحمل این حرف‌ها را داریم، اما خدا می‌گوید: واقعاً اگر این حرف‌ها را به کوه می‌زدم، کوه متلاشی می‌شد و اصلاً هیچ‌چیزی تحملش را ندارد. اصلاً برای من قابل‌درک نیست؛ حالا هم که می‌گویم، نمی‌فهمم چه می‌گویم! نزدیک‌ترین مدرک این روایت، همین کتاب «فاطمهٔ زهرا از گهواره تا گور» نوشتهٔ مرحوم قزوینی است. چند‌سال پیش، بعد از هجده‌سال که این سید پاک از دنیا رفته بود و پنجاه‌شصت کیلو هم بیشتر وزنش نبود، در توسعهٔ حرم حضرت معصومه(س) مجبور شدند قبر را بشکافند و جسد را به جای دیگر انتقال بدهند. بدن او کاملاً سالم بود و طبق وصیت خودش، همین کتاب فاطمهٔ زهرا(س) هم روی سینه‌اش بود. او را به کربلا بردند و دفن کردند. سالمِ سالم، یعنی هیچ دست نخورده بود! تو به دریا وصل بشو، خدا بلد است که برای تو چه‌کار بکند! اگر بخواهی علف بیابان بشوی، با یک باد سرد خشک می‌شوی و با یک باد قوی‌تر هم از ریشه می‌کَند و تو را به جایی پرت می‌کند که معلوم نیست؛ اما اگر می‌خواهی ریشه‌کن نشوی و بمانی، به اهل‌بیت(علیهم‌السلام) به حقیقت، با معرفت و اقتدای به اهل‌بیت طاهرین وصل بشو.

 

ما پیرمردهای زیادی را از علمای بزرگ در تهران دیده بودیم یا خانواده‌ و دوستان تقریباً با چهار نسل برای ما نقل کرده‌اند؛ مثلاً آن عالم بزرگِ نودساله می‌گفت پدرم، پدرم می‌گفت پدرم، پدرم می‌گفت پدرم. در ابن‌بابویه سیل آمد. رودخانهٔ بزرگی در آنجا نزدیک قبر شیخ صدوق هست. سیل بسیار سنگینی نزدیک کوه سیاه ری آمد و همه را شست، بعد وارد حرم شیخ صدوق شد و حجره‌ها را خراب کرد. همین‌جوری تا خود حرم آمد، حرم را هم تخریب کرد و قبر را هم تقریباً یک‌خرده فرو برد و آنجا پر از لجن شد. علمای تهران جمع شدند و تمام حرم را با کارگرهای خیلی خوب از لجن پاک کردند و برای ساختن قبر آماده کردند. قبر فرو رفته بود و مجبور شدند خاک‌های روی قبر را جمع کنند و لحدِ فرورفته را بردارند. بعد ببینند که حدود هزار سال یا 1100 سال از فوت شیخ صدوق گذشته، آن‌هم در زمین‌های کشاورزی که جنازهٔ را ده‌سال نگه نمی‌دارد، یک‌ موی سر و ریش او هم کَنده نشده بود و سالم بود. 

 

دورنمایی از عظمت امیرالمؤمنین(ع) و صدیقۀ کبری(س)

ما حقیقت را نمی‌دانیم که زهرا و علی چه کسی هستند؟ ما نمی‌دانیم، اما حرف‌هایشان را می‌فهمیم؛ یعنی طول وعرض روحشان را می‌توانیم یک‌خرده با حرف‌هایشان بفهمیم و اگر اقتدا بکنیم، خدا از ما راضی است. امام باقر(ع) می‌فرمایند: اگر 124هزار پیغمبر زنده می‌شدند و همه به درِ خانهٔ پیغمبر(ص) در مدینه می‌آمدند و صف می‌کشیدند. پیغمبر هم در را باز می‌کردند و تمام انبیا را زیارت می‌کردند، انبیا هم به او می‌گفتند که کل ما برای یک درخواست آمده‌ایم. پیغمبر(ص) می‌فرمودند: بگویید! می‌گفتند: ما آمده‌ایم تا با زهرا ازدواج کنیم و دخترت را به یکی از ما نکاح کن. پیغمبر اکرم(ص) می‌فرمودند: من زهرا را به هیچ‌یک از شما شوهر نمی‌دهم، چون شما کُفو فاطمه نیستید. خدا یک‌ هم‌وزن برای او ساخت، آن‌هم امیرالمؤمنین(ع) است. این دورنمای بسیار دوری از عظمت این مرد و زن بود. 

 

روضه‌خوانی علما و مراجع بزرگ برای صدیقۀ کبری(س)

یک‌وقتی پای منبرِ صاحب همین کتاب دویست‌صفحه‌ای در خانه‌اش بودم که من به نهصد صفحه تبدیل کرده‌ام. روز شهادت حضرت زهرا(س) بود. خانه‌اش هم نزدیک هفتصدمتر بود. فصل تابستان بود و مراسم هم در حیاط بود. خودش به منبر رفت. این شخص، حکیم، فیلسوف، فقیه، اصولی، وارد به علوم روز بود و مهندسین، دانشجویان و اساتید دانشگاه‌های متدین در آن زمان به خانه‌اش می‌آمدند. من آنها را می‌دیدم. بخشی از درسش را هم در خوانسار، همین مدرسهٔ بالا و مدرسهٔ قدیم زمان صفویه خوانده بود. مرد بزرگی بود و بالای صد جلد کتاب کم‌نمونه دارد. مهم‌ترین کتابش به‌نظر من که با خیلی از کتاب‌ها در رابطه با حادثهٔ کربلا و کتاب‌های عربی، فارسی، نوشته‌های مصر، عراق و تونس سروکار داشته‌ام؛ اینهایی که دربارهٔ کربلا نوشته‌اند، من خیلی‌ از آنها را دیده‌ام و الآن هم در لندن ده‌پانزده سال است که کتابی دربارهٔ ابی‌عبدالله(ع) می‌نویسند، حدود پانصد جلد که شصت‌هفتاد جلد آن چاپ شده است؛ ولی از حادثهٔ کربلا تا الآن، کتابی عالمانه‌تر، محکم‌تر، بهتر و پرمطلب‌تر از کتاب ایشان نوشته نشده است. هفت جلد بود که یک جلد هم من به آن اضافه کردم. تمام مدارک حرف‌هایش را پیدا کردیم و در پاورقی دادیم؛ چون خودش مدرک نداده بود و در هشت جلد، دوبار هر یک‌بار دوهزار دوره این کتاب را چاپ کردم و تمام هم شد. آیت‌الله‌العظمی صافی بعد از چاپ این کتاب، هم برای کتاب پیام دادند و هم نامه‌ای به خود من نوشتند و از اینکه این کتاب زنده شد و دوباره به جامعه برگشت، خیلی تشکر کرده بودند. 

 

من آن‌روز پای منبرش بودم. ما کمتر دیده‌ایم که مراجع تقلید به منبر بروند. در قدیم بوده است؛ شیخ صدوق یا شیخ طوسی به منبر می‌رفته‌اند و منبرهایشان را هم نوشته‌اند که به‌نام «امالی» چاپ شده است. ایشان وقتی آن‌روز به منبر رفت (بعداً هم مرا به مسجد و خانه‌اش دعوت می‌کرد و منبر می‌رفتم)، با آن علم و عظمت علمی‌اش روی منبر که می‌رفت، یک منبری می‌شد. این‌قدر نسبت به اهل‌بیت(علیهم‌السلام) تواضع داشت! وقتی آن‌روز که روز شهادت صدیقهٔ کبری(س) بود، روضه را شروع کرد. 

 

روضه چیز کمی نیست؛ آیت‌الله‌العظمی بروجردی سی‌سال در ماه رمضان‌ و دههٔ عاشورا در بروجرد به منبر می‌رفت و بعد به قم آمد. یکی از علما به او گفت: شما در این سی‌سال که دههٔ عاشورا و ماه رمضان در بروجرد به منبر می‌رفتی، روضه هم می‌خواندی؟ فرمود: چه روضه‌ای می‌خواندم! 

 

مرحوم آیت‌الله‌العظمی شیخ‌جواد تبریزی سرِ درس بود و شبستان مسجد اعظم پر بود. طلبهٔ باسوادی از پای منبر به درس این مرجع تقلید اشکال کرد، ایشان جواب داد؛ دوباره اشکال کرد و ایشان جواب داد؛ اشکال سوم را جواب نداد و رد شد، طلبه گفت: اینجا مگر مجلس روضه‌خوانی است که بگویی و بروی؟ جواب بده! عمامه‌اش را روی منبر از سر برداشت، مثل مادر داغ‌دیده گریه کرد و گفت: آقاشیخ! من از تبریز که به نجف رفتم، به این امید به نجف رفتم که روضه‌خوان ابی‌عبدالله(ع) بشوم؛ بدبخت شدم که مرجع تقلید شده‌ام! درس را ادامه نداد و پایین آمد. 

 

ایشان شروع به خواندن روضه کرد که من این مقدارش را کامل به یاد دارم. این مرد الهی، مرحوم آیت‌الله حاج‌میرزا خلیل کمره‌ای روی منبر روضه می‌خواند، شلوغ هم بود، این جمله‌اش را یادم است که با این دست‌هایش ریش خود را می‌کَند و هفت‌هشت‌بار پشت‌سر هم گفت: دومی! تقصیر زهرا(س) چه بود که او را زدی و به درِ خانه‌اش هجوم بردی، در را آتش زدی؟ جدّی ریشش را می‌کَند و می‌گفت: به من بگو که جُرم زهرا(س) چه بود که درِ خانه‌اش را آتش زدی، لگد زدی، بچه‌اش را سقط کردی؟! نتوانست ادامه بدهد و پایین آمد.

 

کلام آخر؛ امیرالمؤمنین(ع) بعد از شهادت صدیقۀ کبری(س)

به مناسبت اینکه برادر بزرگوارم که از قم آمده‌اند، قبل از من مدح صدیقهٔ کبری(س) را خواندند، من دیدم ادب نیست که گوشه‌ای از شخصیت حضرت را برایتان نگویم. حرفم تمام می‌شود و مجلس هم تمام می‌شود؛ مصادف با سالگرد مرحوم آیت‌الله سید محمدعلی ابن‌الرضاست. من امروز هم در حوزهٔ علمیهٔ گلپایگان بودم و نرسیدم شرکت کنم. بالاخره ایشان، پدرش مرحوم حاج‌آقامهدی(اعلی‌الله‌مقامه‌شریف)، فرزندانشان و گذشتگانشان، گوشه‌ای از اولاد حضرت زهرا(س) هستند که قابل‌احترام، واجب‌الاحترام و واجب‌الاقتدا هستند تا به فرزندان گذشته‌شان، امام مجتبی(ع) و تا وجود مبارک ولی‌عصر(عج) برسد. هیچ زنی در این عالم از نظر اولاد، این‌قدر اولاد پربرکت، عالم، عارف، فقیه، مدرس، مرجع تقلید، شاعر، منبری و مداح نداشته است. اگر زن دیگری را خبر دارید که درخت وجود و شاخه‌هایش همهٔ عالم را به‌اندازهٔ ایشان پر کرده باشد، بگویید کیست! همهٔ این سرمایه‌های عظیم، محصول نه‌سال عمرش است. از سال دومی که با امیرالمؤمنین(ع) ازدواج کرد تا روز تقریباً سال شروع یازده‌ هجری و 75 روز یا 95 روز بعد از پیغمبر عظیم‌الشأن اسلام.

 

یک جمله هم بگویم، چون نمی‌توانم منبر را بدون نام امام حسین(ع) در هیچ‌جایی ختم بکنم، بعد وارد روضهٔ حضرت حسین بشوم. تقریباً از شهادت زهرا(س)، دختر پیغمبر(ص) سی‌سال گذشته بود. ابن‌عباس رنگ خیلی خوبی برای محاسنی که سفید شده بود، گیرش آمده بود. «خضاب» به اصطلاح عرب‌ها و به اصطلاح ما «رنگ مو»! رنگ خیلی خوبی بود. این را درست کرد، پیش امیرالمؤمنین(ع) آورد و گفت: علی‌جان! دیگر موهای صورتت سفید شده، این خیلی رنگ خوبی است. فرمودند: من بعد از مرگ زهرا(س) خضاب نکردم و نمی‌کنم. امام مجتبی(ع) می‌فرمایند: تا وقتی پدرم زنده بود، هیچ‌کدام از ما بچه‌ها اسم مادرمان را پیش او نمی‌بردیم؛ چون عین روز مرگ مادرمان به‌هم می‌ریخت.

برچسب ها :