لطفا منتظر باشید

شب دوم یکشنبه (1-11-1396)

(تهران مسجد شهید بهشتی)
جمادی الاول1439 ه.ق - بهمن1396 ه.ش
6.95 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

تهران/ مسجد شهید بهشتی/ دهه اول جمادی‌الاول/ زمستان1396ه‍.ش./ سخنرانی دوم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

خلقت انسان، تجلی دین خدا

خلقت انسان و همهٔ جوانب آفرینش او تجلی دین خدا بود. چند نکتهٔ مهم از آیهٔ سی‌ام به بعد سورهٔ مبارکهٔ بقره دراین‌زمینه برای شما عرض می‌کنم.

زمینْ موجودات زندهٔ زیادی داشت، ولی همه حیوان -دریایی، صحرایی و هوایی- بودند و موجودی به‌نام انسان در آن روزگار در زمین نبود. در اوّلین آیهٔ سورهٔ مبارکهٔ انسان(جزء بیست‌و‌دوم قرآن) آمده است: «هل اتی علی الانسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا»، یک روزگار طولانی گذشت که این روزگار طولانی در کتاب‌های علمی امروز میلیاردها سال است و انسان چیز قابل‌ذکری نبود؛ چون موجودیتی به این شکل و هویت نداشت، بحث و سخنش نبود و چون نبود، ارادهٔ عالمانه، حکیمانه، غیرقابل ‌ایراد و غیرقابل اشکال حضرت حق تعلق گرفت که موجود زندهٔ دیگری را خلق بکند؛ البته بعد از اینکه موجودات زندهٔ زیاد دریایی و صحرایی و هوایی آفریده شده بودند و خود پروردگار هم بخش عمده‌ای از زمین را باغ و باغستان و گلستان و مرغزار و چراگاه قرار داده بود؛ یعنی باغبانش خودش بود و انسانی نبود که بیل و کلنگی دست بگیرد، دانه‌ای بکارد و نهالی به‌وجود بیاورد، خیلی منظم کِشت بکند و باغ وگلستانی به‌وجود بیاید. خودش کار را انجام داده بود، اگرچه ما نمی‌دانیم که به چه نحوی بوده است! مستقیماً این کار را کرده بود یا فرشتگان مدبرات امر که به همین عنوان در قرآن ذکر شده‌اند، این کار را کرده بودند.

 

انسان، خلیفهٔ خدا در زمین

بالاخره زمین کاملاً آماده شده بود که موجودی به‌نام انسان روی آن قرار بگیرد و مدتی زندگی بکند، زادوولد بکند و به عالم بعد منتقل بشود. حالا در ابتدای آفرینشش که هنوز خدا به خلقتش دست نبرده، به ملائکه می‌فرماید: «انی جاعل فی الارض خلیفة»، این یک امر صد درصد خدایی، دینی و الهی است. ای فرشتگان! همانا این وحی است؛ من اراده کرده‌ام که خلیفه‌ای در زمین قرار بدهم. اراده دارم ارادهٔ الهیه است این کاری که می‌خواهم بکنم، یک کار الهی است و این موجودی را که می‌خواهم خلق بکنم، به‌عنوان نایب مناب می‌خواهم خلق بکنم.

نایب مناب یعنی چه؟ شما از جلوی آینه که رد می‌شوید، صورت مبارکتان، اندامتان، لباستان، شکلتان و رنگتان در آینه منعکس می‌شود؛ یعنی آن که در آینه است، تصویری به نیابت از شماست و خود شما نیستید. پروردگار عالم به ملائکه فرمود: موجودی را می‌خواهم خلق بکنم که اخلاق من در او منعکس بشود، نه خدایی من!

روایتی داریم که من خیلی به این روایت علاقه دارم، حقیقتش را بخواهم برایتان بگویم، در تمام عمرم موفق به عمل به این روایت نشدم و برایم هم غصه و اندوه دارد. روایت از رسول خداست و ناقل روایت هم بزرگمردِ حدیث‌شناس، وجود مبارک مرحوم ملامحمدباقر مجلسی است. پیغمبر اسلام به کل امت -از زمان خودشان تا قیامت- دستور لازم داده‌اند: «تخلقوا باخلاق الله»، به اخلاق الهی آراسته بشوید! خدا رحیم است، شما هم رحیم باش؛ خدا رئوف است، شما هم رئوف باش؛ خدا اهل گذشت است، شما هم اهل گذشت باش؛ خدا رزاق است، شما هم نان‌رسان باش؛ خدا در خلقت بخل ندارد، شما هم در زندگی‌ات بخیل نباش؛ این معنی نایب مناب بودن است، یعنی من می‌خواهم موجودی را خلق بکنم که لیاقت داشته باشد از اخلاق من در زمین نیابت بکند و این اخلاق مرا که نیابت می‌کند، در حق دیگران -زن و بچه‌اش، مردم، غریبه، بیگانه، آن که هم‌کیش او نیست و یهودی، مسیحی یا زرتشتی است، در حق انسان- هم خرج بکند.

 

سفارش امیرالمؤمنین(ع) به مالک

وقتی امیرالمؤمنین مالک‌اشتر را به مصر می‌فرستادند، عهدنامهٔ مفصّلی برای او نوشتند که یک جمله‌اش این است: مالک! مردم در استان مصر، یا هم‌کیش تو یعنی شیعه هستند و یا نه هم‌نوع تو و انسان هستند، ولی شیعه نیستند؛ به خاطر اینکه شیعه نیستند و مذهب دیگری دارند، آنچه می‌خواهی در حق مردم انجام بدهی، مردم را سوا نکن که بگویی اینها شیعه هستند، حسابی به اینها برسم و اینها شیعه نیستند، مهم نیست که آنچه باید به اینها برسد، نرسد یا کم برسد یا نصفه‌کاره برسد. این کار را نکن!

 

تخلق به اخلاق الهی

متخلق به اخلاق الهی بشوید و خرجش بکنید؛ اول در حق پدر و مادرهایتان، بعد زن و بچه‌هایتان، بعد هم‌دین‌هایتان، بعد هم‌نوع‌هایتان. اخلاق خیلی مهم است! روایتی را همین چندروز پیش دیدم که خیلی برایم عجیب بود! حضرت می‌فرمایند: روزی عیسی‌بن‌مریم یاران خصوصی‌اش را جمع کرد که قرآن مجید از آن یاران خصوصی به حواریون تعبیر می‌کند و حدود دوازده‌تا بودند، همه جمع شدند، به آنها گفت: من پیغمبر اولواالعزم هستم، یک درخواست از شما دارم و در برابر درخواست من موضع‌گیری نکنید. گفتند: درخواست خود را بگویید. فرمود: می‌خواهم پای هر دوازده‌نفر شما را ببوسم، چون هر کسی در جمعیتی فهیم‌تر، آگاه‌تر و عالم‌تر است، باید فروتن‌تر و متواضع‌تر از دیگران باشد. آنها هم چون مسیح درخواست کرده بود که مقاومت نکنید، حضرت را آزاد گذاشتند. ایشان با آن لب‌های الهی پای حواریون را بوسید و فرمود: یادتان باشد که این فروتنی نسبت به بندگان خدا را بعد از من ادامه بدهید.

این هم یک امر دینی است که خدا به ملائکه می‌گوید: می‌خواهم نایب مناب در زمین قرار بدهم، یعنی موجودی که استعداد و لیاقت انعکاس صفات مرا داشته باشد، نه ذات و نه خودش را؛ خودش «لیس کمثله شیء» و واحد است، خودش خودش است و هیچ‌کسی نمی‌تواند در ذات شبیه او باشد؛ اما می‌تواند صفات او را از افق وجودش طلوع بدهد، به همه محبت داشته و نان‌رسان باشد.

 

تابشی چون خورشید، خُلق الهی

باز روایتی را مرحوم مجلسی در جلد هفتادوهفتم «بحارالأنوار» در کنار حضرت عیسی نقل می‌کند که این هم خیلی روایت جالبی است؛ البته معنی این روایت خیلی گسترده است! به مسیح خطاب رسید: صبح که درِ خانه‌ات را باز می‌کنی و بیرون می‌روی، در بین بندگان من استثنا نکن و کار خورشید را بکن. خورشید که اوّل فجر از مشرق طلوع می‌کند، به کل خانه‌ها طلوع می‌کند. خورشید نمی‌گوید این خانه برای مؤمن است، حسابی به آن بتابم؛ این خانه برای کافر است، اصلاً نتابم؛ این خانه برای کسی است که بندگی می‌کند، زیاد بتابم؛ این خانه برای آدم بی‌دینی است، نتابم؛ این‌جور نباش و مردم را تکه‌تکه و قسمت‌قسمت نکن. بیرون که می‌آیی، مثل خورشید باش و به همه بتاب؛ یعنی دکتری باش که هر مریضی از دکتریِ تو بهره‌مند بشود.

 

پرهیز از بدبینی در کارها

مسیح این نصیحت خدا را گوش داد. در یک کتاب خیلی مهمی به‌نام اخلاق یا حکمت عملی که این کتاب را در زمان جوانی‌ام خریدم، یک دانشمند مشهدی نوشته و خیلی خوب نوشته است. در این کتاب دیدم که مسیح وارد خانهٔ یک زن بدکاره شد(مسیح ازدواج نکرده بود)، نیم‌ساعت یا بیست‌دقیقه در خانهٔ این زن بدکاره بود و بعد بیرون آمد. وقتی بیرون آمد، یک‌نفر که از آنجا رد می‌شد، مسیح را دید و خیلی تعجب کرد. اولاً مسیح زن ندارد، بعد هم پیغمبر اولواالعزم است، پس اینجا چه‌کار داشته است؟ آدم نباید به مردم بدبین باشد، چون این بدبینی خیلی اخلاق زشتی است. می‌گویند در کنار آن مسئله‌ای که می‌خواهد بدبینی برای تو ایجاد بکند، هفتاد مَحْمِل صحت درست کن. حالا من چندتا را بگویم: اول، این آقا باید می‌گفت که این زن احتمالاً پیر شده و دیگر نان ندارد، مسیح به او کمک می‌کرده است؛ دوم، احتمالاً این زن لیاقت توبه داشته و مسیح رفته که توبه‌اش بدهد. صد احتمال مثبت می‌شود داد، ولی مردم این احتمالات را نمی‌دهند و همیشه ذهن مردم به سراغ احتمالات منفی می‌رود که زشت هم هست.

مسیح این مرد را صدا زد و خیلی با محبت فرمود: دیدی که من از کجا بیرون آمدم؟ گفت: دیدم و تعجب هم کردم! فرمود: تعجب نکن! مریض دو گونه است: یک مریضی است که با پای خودش به دکتر می‌رود و دکتر نسخه می‌دهد، او عمل می‌کند و خوب می‌شود؛ اما یک بیمار هم هست که از پا درآمده و باید دکتر بالای سرش بیاورند. صاحب این خانه هم بیماری بوده که از کثرت زنا از پا درآمده بود و نمی‌توانست پیش یک عالم یا یک پیغمبر بیاید و توبه کند، اینجا نیاز بود که طبیب بالای سرش برود. من رفتم و با او صحبت کردم، توبه کرد و از گناهش دست برداشت، از امروز به بعد هم کسی را راه نمی‌دهد. این اخلاق خدا را بگیرید و بی‌استثنا خرج همه کنید.

 

ناامید نشدن از توبهٔ انسان گنهکار

امیرالمؤمنین در جمله‌ای می‌فرمایند: از گنهکار ناامید نباشید، حالا امید به این هم نداشته باشید که همین امروز توبه کند؛ امروز به دنبال او برو، فردا برو، پس‌فردا برو، یک‌ماه دیگر برو! من رفیقی داشتم که خیلی اهل خدا بود. بعد از مرگش تا حالا، شاید سه‌نفر بیشتر مثل او را ندیدم. این شخص بنا داشت یک آدم بی‌راه، متخلف و گمراهی را توبه بدهد؛ سواد نداشت، اما از بس پای منبرهای خوب رفته بود، نصف عالم بود و هم توحید را خوب می‌دانست، هم نبوت، هم مسائل اخلاقی، هم اشعار حکیمانهٔ زیادی حفظ بود و هم به قول سورهٔ مبارکهٔ مائده، «تفیض اعینهم من الدمع»، اشک فراوانی داشت؛ البته نه فقط برای ابی‌عبدالله، اسم خدا را که می‌برد و می‌خواست از خدا حرف بزند، به پهنای صورتش اشک می‌ریخت.

من زیاد پیش او می‌رفتم. کاسب هم بود و خیلی هم در کسبش پاک بود. هنرش این بود که تمام مشتری‌های بی‌دین را تور می‌زد و دیندار تحویل می‌داد. در‌این‌زمینه خیلی هنرمند بود و قدرت بیانی و روحی و گریه‌اش خیلی بود. به من گفت: یک گمراهی را با کمک خدا می‌خواستم با خدا آشتی بدهم. گفتم: با خدا آشتی دادی؟ گفت: آری. گفتم: چند جلسه با او صحبت کردی؟ گفت: شش‌ماه! صبح از خانه‌مان به مغازه‌اش ‌رفتم و یک‌ربع، ده‌دقیقه حرف ‌زدم، قربان‌صدقه‌اش رفتم و بازگشتم. فردا دوباره می‌رفتم؛ روزهایی هم که می‌رفتم، جواب سلامم را نمی‌داد، ولی در مغازه راهم می‌داد؛ می‌گفتم سلام‌علیکم، می‌گفت صندلی خالی است، بیا بنشین، چای هم حاضر است. به او می‌گفتم من چای نمی‌خواهم و به زیارت تو آمده‌ام. شش‌ماه طول کشید تا خوب شد و با خدا آشتی کرد.

 

عشق به مردم، خُلق پروردگار

این هم یک اخلاق پروردگار است که 124هزار پیغمبر را به‌دنبال گمراهان فرستاد، نه به‌دنبال من و شما؛ اگر الآن پیغمبری مبعوث می‌شد، همهٔ ما را دعوت به کمک می‌کرد و نمی‌گفت بیایید شما را هدایت‌ کنم! ما هدایت‌شده هستیم؛ نمی‌گفت بیایید نماز بخوانید! ما که نماز می‌خوانیم؛ نمی‌گفت بیایید کار خیر بکنید، ما که کار خیر می‌کنیم؛ بلکه می‌گفت بیایید مرا کمک بدهید. خدا 124هزار پیغمبر را به‌دنبال ما نفرستاده، به‌دنبال گمراهان فرستاده است. خداوند اسم بعضی از انبیا را در برخی آیات به‌عنوان «برادر شما» برده است. به مردم بت‌پرست، کافر و مشرک می‌گوید: «الی اخاهم صالحا» یا «الی اخاهم هودا» و یا «الی مدین اخاهم شعیبا»، برادرشان را فرستادم، یعنی کسی را فرستادم که عاشق مردم بود و با مردم احساس برادری می‌کرد. این اخلاق پروردگار است.

 

سجدهٔ ملائکه بر انسان، امری دینی

اینکه می‌گوید: ملائکه می‌خواهم روی زمین نایب مناب قرار بدهم، یک امر صد درصد دینی است. نایب مناب یعنی چه؟ یعنی اخلاق مرا در خودش تجلی بدهد. حالا آفرید، در همان ابتدای آفرینش به کل ملائکه فرمود: «فَإِذٰا سَوَّیتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سٰاجِدِینَ» ﴿الحجر، 29﴾، سجده امری دینی است. برخی می‌گویند سجده بر غیرخدا جایز نیست، بله جایز نیست؛ ولی وقتی خود پروردگار می‌گوید به این موجود به امر من سجده کنید، این اطاعت امر و فرمان خدا و عمل به خواستهٔ پروردگار است.

 

تعلیم اسمای حُسنا به انسان

خدا کار دیگری هم در حق آدم کرد: «وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْمٰاءَ کلَّهٰا» ﴿البقره، 31﴾، من خیلی به‌دنبال این آیه گشتم که ببینم بهترین توضیح برای این آیه از چه کسی بوده است. عالم بسیار فوق‌العاده‌ای بود که برای یکی از مناطق آذربایجان شرقی بود و من به مناسبتی در تهران با ایشان آشنا شدم. ایشان دو کتاب علمی نوشته بود که به من داد. در یکی از این دو کتاب با اجتهاد و علم خودش ثابت کرده که منظور از این اسمائی که کل آن را خدا به آدم تعلیم داد، اسمای حسنا بوده است: «و لله الاسماء الحسنی» که 99 اسم است. در روایتی که مرحوم صدوق در کتاب «توحید» خود نوشته، هر 99 اسم را از قول رسول خدا بیان کرده و در آن روایت تأکید هم شده که این اسمای حسنی را در خودتان طلوع بدهید تا مظهر «اسماء الله» بشوید. این هم یک امر دینی و الهی. آفرینش براساس ارادت الله؛ هدف، نایب مناب بودن از اخلاق خدا؛ علم هم اسماء الله.

 

ضرر سنگین بی‌دینی بر انسان

امشب یک لطفی بکنید! من آیه‌ای از سورهٔ نساء برای شما بخوانم که خدا ضرر سنگین بی‌دینی را در این آیه بیان کرده است و با همین آیه هم همهٔ شما متوجه ارزش دین و دینداری خواهید شد. آیه این است: «إِنَّ اَلَّذِینَ تَوَفّٰاهُمُ اَلْمَلاٰئِکةُ ظٰالِمِی أَنْفُسِهِمْ» ﴿النساء، 97﴾، گروهی از فرشتگان هستند که مأمور گرفتن جان مردم هستند و ملک‌الموت در رأس این فرشتگان است؛ اما خدا در بعضی از آیات می‌فرماید که خودم جان را می‌گیرم: «اَللّٰهُ یتَوَفَّی اَلْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهٰا» ﴿الزمر، 42﴾، من جان مردم را در وقت مردن می‌گیرم؛ اینجا می‌گویند یعنی ملائکه به اجازهٔ من جان می‌گیرد، ولی عده‌ای هم بودند که مستقیماً خود خدا جانشان را گرفت؛ نه ملک‌الموت و نه ملائکهٔ موت که در این آیه اسم برده است. پیغمبر می‌فرمایند: چشمم در شب معراج به فرشته‌ای افتاد که خیلی با هیبت بود. به همسفرم جبرئیل گفتم: این فرشته کیست؟ گفت: یارسول‌الله! ملک‌الموت است. گفتم: می‌توانم با او صحبت کنم؟ عرض کرد: بله می‌توانی. فرمودند جلو رفتم و سلام کردم، جواب مرا خیلی با محبت داد. به او گفتم: ملک‌الموت! جان کل انسان‌ها را می‌گیری، جان مرا هم خودت می‌گیری؟ گفت: من اجازه ندارم که جان تو و علی‌بن‌ابی‌طالب را بگیرم. خدا به من گفته جان این دو را خودم می‌گیرم. شاید «الله یتوفی الانفس حین موت‌ها» امیرالمؤمنین و پیغمبر باشند. بعداً روایتی را از امام صادق دیدم که می‌فرمایند: 72 شهید کربلا سی امتیاز دارند که یکی این است: کل 72 نفر، حتی بچهٔ شش‌ماهه را خدا مستقیم جانشان را گرفت.

عده‌ای را ملک‌الموت و عده‌ای هم این ملائکه: «ان الذین توفاهم الملائکه»، آنهایی که این ملائکه می‌خواهند جانشان را بگیرند، چه کسانی هستند؟ «ظالمی انفسهم»، آنهایی هستند که به خودشان ستم کردند. چه ستمی؟ کم خوردند؟ بد پوشیدند؟ کم خوابیدند؟ اینها هم ستم است، این ستم است؟ از دنبالهٔ آیه معلوم می‌شود که ستم اینها به خودشان ستم دینی بوده است، یعنی دین بوده و اینها نرفته‌اند که دیندار بشوند؛ دین بوده و اینها به سراغ دین نرفته‌اند؛ دین داشته‌اند و آن را با برخورد به یک سلسله حوادث تلخ و شیرین رها کرده‌اند و گفته‌اند نخواستیم. فرشتگان به اینها می‌گویند: «فیم کنتم»، شما نسبت به دین در چه وضعی بودید که ما الآن می‌خواهیم جانتان را بگیریم، یک‌ذره دین ندارید؛ اینها نیز جواب می‌دهند: «کنا مستضعفین فی الارض»، ما گرفتار دشمن بودیم و قدرت نداشتیم؛ گرفتار فرهنگ‌ها بودیم و توانمند نبودیم. ملائکه به آنها می‌گویند: «أَ لَمْ تَکنْ أَرْضُ اَللّٰهِ وٰاسِعَةً فَتُهٰاجِرُوا فی‌ها»، جای زندگی در کرهٔ زمین به این وسیعی فقط همین جا بود که شما می‌گویید ما گیر فرهنگ‌ها و دشمن‌ها و سایت‌ها و ماهواره‌ها بودیم و دیندار نشدیم؟! همین یک‌تکه جای زندگی بود؟! «فَأُولٰئِک مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ»، اینها هم جانشان را می‌گیرند، اما جای آنها جهنم است؛ «و بئس المصیر»، جهنم عاقبت بدی است، «وَ سٰاءَتْ مَصِیراً» ﴿النساء، 97﴾، عاقبت بی‌دین خیلی بد است.

این ارزش دین است که اولاً آدم را در دنیا متخلق به اخلاق خدا می‌کند و آدم خیلی ارزش پیدا می‌کند؛ ثانیاً دیندار در قیامت اهل بهشت است. این‌همه که قرآن می‌گوید «جنات تجری من تحتها الانهار خالدین فی‌ها ابداً»، اینها برای دینداران است که در دنیا دیندار بوده‌ و صبر کرده‌اند، دینشان را نگه داشته و خزانهٔ پر وجودشان را با گوهر دین وارد عالم بعد کرده‌اند.

 

برچسب ها :