لطفا منتظر باشید

روز سوم چهار شنبه (4-11-1396)

(تهران مسجد رسول اکرم (ص))
جمادی الاول1439 ه.ق - بهمن1396 ه.ش
10.25 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

کلام دربارهٔ نماز بود و از سال گذشته تا امروز، این سیزدهمین جلسه‌ای است که دربارهٔ این عبادت عظیم اسلامی بحث می‌شود. عبادتی که اگر دست کسی در قیامت از این عبادت خالی باشد، نجات نخواهد داشت. بزرگان دین ما دو معنا برای کلمهٔ صلاة ذکر کرده‌اند: 

 

صلاة در ‌معنای دعا

بعضی‌ صلاة را به‌معنای دعا گفته‌اند که درست هم است؛ چراکه دعای بسیار مهمی در متن نماز قرار داده شده که در رأس همهٔ دعاها، «إهْدِنَا الصّراطَ الْمُسْتَقیم» است. دعا امر بسیار مطلوبی است که انسان به‌خاطر فقر ذاتی‌اش نیازمند به دعاست و باید دست دل، جان و فکرش به‌عنوان گدایی به‌طرف پروردگار مهربان عالم دراز باشد و واقعاً از معدن بی‌نهایت ارزش‌ها درخواست کند، بخواهد، التماس کند و بطلبد. در روایاتمان هست، مخصوصاً در جلد دوم «اصول کافی»، باب دعا که خدا دعای بنده‌اش را دوست دارد. چرا دوست دارد؟ مگر چیست؟!

 

-علت نفرت خداوند از برخی بندگان 

خدا دعای بنده‌اش را به این خاطر دوست دارد که بنده‌اش طبل بی‌نیازی و استکبار نزده، خودش را بنده و محتاج دانسته است و براساس طبع خلقتش رفتار می‌کند؛ چون در اصل خلقت هم گدا و فقیر است. به قول اهل دل، نه فقیر است، بلکه فقر است. خدا این را دوست دارد که آدم برخلاف خلقت و هویتش نباشد و به همان کیفیتی باقی بماند که او را آفریده است. چرا در قرآن به ابلیس و فرعون و امثال این چهره‌ها (با اسم و بدون اسم) شدیداً حمله شده است؟ به‌خاطر دو خصلت آنها: 

 

1. خصلت تکبر برابر پروردگار

خدا در قرآن به ابلیس می‌گوید: «أَبَىٰ وَاسْتَكْبَرَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 34) خودش را مقابل من کسی حساب کرد؛ یکی من و یکی خدا گفت که نباید این‌گونه حساب می‌کرد و چون خودش را کسی حساب کرد، امر خدا را رد کرد. پروردگار امر فرموده بود: «فَإِذٰا سَوَّیتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سٰاجِدِینَ»(سورهٔ ص، آیهٔ 72)؛ «وَ إِذْ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِکةِ اُسْجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِیسَ أَبیٰ وَ اِسْتَکبَرَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 34)؛ اما ابلیس گفت: من این سجده و فروتنی آوردن در پیشگاه تو را نمی‌خواهم. خدا از دروغ‌گو نفرت دارد! تو مستقل نیستی و محکوم حکومت من هستی، چرا کوس استقلال می‌زنی؟ تو دروغ می‌گویی و کار خیلی زشتی کردی. مرا هم به‌خاطر این دروغت از خودت متنفر کردی؛ چون این حرفت با خلقت ذاتی‌ات نمی‌خواند. من تو را مملوک آفریده‌ام و تو می‌گویی من مالک خودم هستم؛ درحالی‌که فقط یک مالک در تمام عالم هستی وجود ندارد و بقیهٔ موجودات مملوک هستند. یک غنی بیشتر وجود ندارد و بقیه فقیرند. 

 

2. خصلت علوّ و برتری بر دیگران

خصلت دیگر که اینها برای آن مورد نفرت خدا قرار گرفتند، خصلت علوّ بود. در قرآن می‌خوانیم: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ»(سورهٔ قصص، آیهٔ 4) فرعون گفت که من از همه برتر هستم، درحالی‌که این‌جور نبود و خیلی از موجودات برتر از فرعون بودند؛ مثل ملائکه، انبیا، عالمان، عابدان و پاکان. تو دروغ می‌گویی که من از همه برتر هستم، خدا از دروغ‌گو نفرت دارد و دروغ‌گو را رد می‌کند؛ چون آنچه هست، آن را پوشانده و کافر شده است. خودش را از آنچه که هست، پنهان کرده است و چهرهٔ دیگری نشان می‌دهد.

 

-دعا، راهی برای درمان درد فقر بنده

اما آدمی که خودش را مملوک، فقیر و نیازمند می‌داند و می‌گوید باید درد فقرم را درمان بکنم، چه راهی برای درمان درد فقر وجود دارد؟ دعا راه درمان است؛ یعنی بلند شوم و دست گدایی دراز بکنم و بگویم: مولای من، مالک من، رب من، مدبر من، همه‌کارهٔ من، به گدایی آمده‌ام؛ چون گدا هستم. نماز را دعا می‌گویند: «اَلصَّلاةُ هِیَ الدُّعا». این آدم گدا که گدایی خودش را اعتراف و توجه دارد، در پنج وقتِ صبح، ظهر، عصر، مغرب و عشا به گدایی می‌رود و تا آخر عمرش هم این گدایی را قطع نمی‌کند؛ چون هیچ‌وقت احساس بی‌نیازی نمی‌کند و به‌خاطر این توجه به فقر و نداری‌اش، گدایی و توجه به غنی مطلق و اینکه باید فقرم را جبران و درمان بکنم، محبوب خداست. معنی روایت این است که خدا دعای شما را دوست دارد. چرا دوست دارد؟ به این علتی که بیان شد.

 

-طلب صراط مستقیم، بالاترین دعا

حالا بنده دعا می‌کند، چه دعایی؟ این بالاترین دعاست: «إهْدِنَا الصّراطَ الْمُسْتَقیم» یک راه واقعی در عالم وجود دارد که آن‌هم صراط مستقیم است. خدا در قرآن می‌گوید: «وَ أَنَّ هٰذٰا صِرٰاطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لاٰ تَتَّبِعُوا اَلسُّبُلَ»(سورهٔ انعام، آیهٔ 153) مسیر و حرکت‌ شما در راه صراط مستقیم من باشد، اصلاً در جادهٔ دیگر نرو که «فَتَفَرَّقَ بِکمْ» شما را متلاشی و نابود و قطعه‌قطعه‌ می‌کند و همه‌چیزتان را به باد می‌دهد. آخر جاده‌های غیر از جادهٔ من پوکی، پوچی و هیزم‌‌شدن برای جهنم است: «فَکٰانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً»(سورهٔ جن، آیهٔ 15).

 

-صراط مستقیم، راه چهار طایفه

این نظر بعضی از بزرگان بود که فرمودند صلاة به‌معنی دعاست و حرفشان هم درست است؛ چون دعا یک بدنهٔ نماز است. دعاکننده از پروردگار درخواست می‌کند و می‌گوید از من دستگیری کن و به من توفیق بده، از درون به من یاری بده که من در صراط مستقیم تو قرار بگیرم؛ بعد هم در این دعایی که خود خدا تعلیم داده، به دعاکننده توجه می‌دهد و می‌گوید: این راهی که دلت می‌خواهد به تو کمک بدهم تا در این راه قرار بگیری، راه چهار طایفه است. این جاده را چهار طایفهٔ عالم، فهمیده و عاقل انتخاب کرده‌اند. «أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» در «صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ»(سورهٔ حمد، آیهٔ 7) مبهم است. این «أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» چه کسانی هستند؟ در آیهٔ 69 سورهٔ نساء معرفی می‌کند: «وَمَن يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَٰئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ». «مَنْ» در اینجا «مَن» بیانیه است. این چهار طایفهٔ عاقل، فهیم، بیدار و بینا، مدت عمر و حرکتشان در صراط مستقیم بوده و صراط مستقیم هم راه من است.

 

بهترین و ماندگارترین صداهای دنیا

1. قرآن

این دعا با این خصوصیاتی که بیان شد، آدم را محبوب خدا می‌کند که در روایاتمان داریم: وقتی دعا می‌کنید، نه‌تنها خودتان، خدا حتی صدایتان را هم دوست دارد. این صدا بهترین صداست. قرآن ‌خواندن که ما در شبانه‌روز ده‌بار سورهٔ حمد را می‌خوانیم؛ در ده رکعت اوایل نماز، دو رکعت صبح و دو رکعت ظهر و عصر و مغرب و عشا، در هر نمازی دوبار قرآن می‌خوانیم (دو سوره می‌خوانیم)؛ سورهٔ حمد واجب است، اما سورهٔ بعدی آن واجب نیست و فقط باید یک سورهٔ معیّن خوانده شود. آدم می‌تواند هر سوره‌ای را از سوره‌های قرآن در جزء 29 و 30 انتخاب بکند. واجب نیست یک سوره باشد، ولی سورهٔ حمد باید دائم سر جای خودش باشد و خوانده شود؛ اینکه می‌ایستم و می‌گویم «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم × ألْحَمْدُلِلّهِ رَبّ الْعَالَمین»، این بهترین صدا در دنیاست، چون صدای خداست. 

سورهٔ حمد نازل‌شدهٔ پروردگار است و به من اجازه داده که صدای او را با این گلویم در وجودم بپیچانم و اظهار هم بکنم؛ حالا یا به‌صورت جهر، مثل نماز صبح، نماز مغرب، نماز عشا یا به‌صورت اخفا، مثل نماز ظهر و عصر است. واجب است که بخوانم و صدایی از خودم دربیاورم که این صدای خداست و من را لایق و شایسته دانسته، به من اجازه داده این صدایی که اوّل از خدا درآمده، من آن صدا را در پیشگاهش از گلوی خودم دربیاورم. معنی صدایتان را دوست دارم، این است؛ نه اینکه حالا من با رفیقم حرف بزنم و بگویم «چه موقع آمدی»، «چه موقع رفتی»، «دیشب چه موقع خوابیدی» یا «در خانه خیلی بامحبت به همسرم بگویم ناهار چه‌ داریم و چه پخته‌ای، خوب و خوشمزه است»، خدا این صدا را دوست داشته باشد و بگوید که من صدایت را دوست دارم. این صدای حیوانی من است، نه صدای الهی من. این صدا منظور نیست، چون این صدا صدای جنبهٔ حیوانیت، مادیت و شهوانی من است و صدای خدا نیست و اصلاً هیچ‌چیز آن به صدای خدا نمی‌ماند.

 

قرآن بخشی از صدای خداست، یک بخش آن، توراتی است که به موسی(ع) نازل شده، یک بخش هم انجیل است، یک بخش هم زبور است، یک بخش هم صُحُف ابراهیم(ع) است، یک بخش از صدای خدا هم صدای همهٔ انبیاست، یک بخش هم صدای ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) است؛ اینها صدای خداست. من خودم این روایت را دیده‌ام که پیغمبر(ص) می‌فرمایند: در شب معراج اوّلین‌باری بود که صدای علی را در آن عالم عظیم ملکوتی شنیدم و تعجب کردم، گفتم که علی الآن در مکه بود و با من هم هم‌سفر نبود، ما هم به ملکوت عالم آمده‌ایم، آیا علی جلوتر از ما آمده است؟ پروردگار به من فرمود: حبیب من، علی نیامده است، چون من و تو صدای علی را دوست داریم، من با صدای علی با تو حرف می‌زنم. این صداها صدای محبوب، احسن، معنی‌دار و مفهوم‌دار است. بعضی از این صداها ماندگارند و اصلاً از صفحهٔ جهان پاک نمی‌شود. این صدا صدای ماندگار است: «إلهِى رِضًى بِرضائِکَ صَبْراً عَلی قَضائِک تَسلِیمًا لأمْرِکَ لا مَعبودَ لِی سِواکَ یا غِیاثَ المُستَغیثینَ» هیچ‌کس این صدا را در اوّل کار نشنید؛ گودال، بدن پر از خون، پیشانی تیرخورده و صورت روی خاک بود و فقط خاک شنید: «إلهِى رِضًى بِرضائِکَ»، اما خدا این صدا را ماندگار کرد.

از صدای سخن عشق ندیدم خوش‌تر ××××××× یادگاری است که در گنبد دوار بماند

برای همین است که خیلی در روایات به ما سفارش شده زبان خود‌تان را کنترل کنید، آزاد حرف نزنید، هر حرفی را نزنید و هر مطلبی را نگویید، هر مسئله‌ای را نسبت به مردم نگویید. صدا باید کنترل باشد و در صدای خدا و انبیا و ائمهٔ طاهرین برود. 

 

2. نماز

زیباترین صدایی که در این عالم بعد از قرآن مجید مانده، صدای نماز است. مخصوصاً وقتی آدم حواسش جمع باشد و خودش را شناخته باشد، عبادت و خدا هم را شناخته باشد، بعد دست‌هایش را موازی گوش بلند کند که معنی‌اش این است: محبوب من! هرچه دارم (زن، بچه، پول، خودم)، پشت دو دستم گذاشتم و بلند کردم، پشت سر ریختم و حالا من هستم و تو، دیگر بین من و تو هیچ‌چیزی نیست و می‌خواهم با تو عشق‌بازی بکنم؛ دیگر بین من و تو، نه بانک هست و نه زنم، نه بچه‌هایم، نه پولم، نه مسجدم، نه منبرم و نه مرجعیتم است. همه را پشت سر ریخته‌ام و من مانده‌ام و تو؛ این معنی «الله‌اکبر» است.

این زیباترین و بهترین صداست که صدا می‌ماند. چه موقع به ما تحویل می‌دهند؟ این هم در روایات است: وقتی بند کفن ما را باز کنند و صورتمان را روی خاک بگذارند. بدن که می‌رود، ولی روح ما موجود است، یک‌مرتبه در عالم برزخ می‌بینیم که بالای سر، پایین پا، دست راست و چپ‌ ما، نورهای عجیب و غریبی می‌درخشد که از این نورها صدا درمی‌آید؛ یکی صدای نماز است که می‌گوید نترسی، من همان نمازهای پنجاه‌شصت‌ساله‌ات هستم که مرا به‌صورت نور درآورده‌اند. در روایاتمان هم داریم که «اَلصّلاةُ نُورٌ»؛ مرا به‌صورت نور درآورده‌اند و من تا قیامت با تو هستم، از محشر هم با تو تا بهشت می‌آیم. این صدای ماندگار و دائمی است.

 

-نماز، نزدیک‌کنندهٔ اهل پاکی به خداوند

این یک معنای صلاة بود؛ صلاة یعنی دعا به این شکلی که برایتان توضیح دادم. البته به این راحتی هم نبود که من گفتم! شکافتن این مسئله هفت‌هشت منبر می‌خواهد که نماز چطوری دعاست؟ چرا خدا گفته من دعایتان را دوست دارم؟ چرا گفته صدای دعایتان را دوست دارم؟ این یک دریا حرف دارد! می‌گویند نماز چهارهزار مسئله دارد، اما چهل‌هزار مسئله هم کم است، چهارصدهزار مسئله هم کم است! نماز یک دریاست و ساحل ندارد. نماز یک کشتی است که انسان را به خدا تحویل می‌دهد. «الصَّلَاةُ قُرْبَانُ كُلِّ تَقِيٍّ» نماز نزدیک‌کنندهٔ اهل پاکی به پروردگار است. یک کشتی است که مسافرش را صبح سوار می‌کند، در ظهر و مغرب و عشا حرکت می‌کند و در کنار قرب خدا می‌گوید که تو را به مقصد رساندم. دیگر جایی بالاتر از اینجا نیست که تو را ببرم؛ اینجا دیگر مقام جمع‌الجمع و کُل فِی‌الْکُل است. این نماز است.

 

صلاة در ‌معنای اتصال

معنای دیگری هم برای کلمهٔ صلاة کرده‌اند و می‌گویند احتمال قوی دارد که ریشهٔ صلاة از «وُصْله» باشد. وَصل و اتصال، یعنی منِ زمینی را که دستم به هیچ‌جا و هیچ‌کس بند نیست، آیا برای شما تا حالا مشکل پیش آمده یا نه؟ برای همهٔ ما پیش آمده و تجربه کرده‌ایم. گاهی که مشکل سختی برای آدم پیش می‌آید، پیش پدرش می‌رود، پدرش می‌گوید کاری از دستم برنمی‌آید؛ پیش برادرش می‌رود، برادرش می‌گوید کاری از دستم برنمی‌آید؛ پیش شریکش می‌رود، شریکش هم می‌گوید کاری از دستم برنمی‌آید؛ با خودش می‌گوید راستی من به وکیل شهرمان رأی داده‌ام، به مجلس و پیش وکیلمان بروم، او دیگر قدرتی است و می‌تواند کارم را انجام دهد. به دفتر وکیل شهرشان می‌رود، اما وقت ندارد و می‌گوید ده روز دیگر بیا! ده‌روز دیگر بروی که دیگر نوش‌دارو بعد از مرگ سهراب به چه درد می‌خورد؟! حالا گریه و التماس کن، در آخر، جناب وکیل بیاید و تو را ملاقات کند، می‌گوید: تو به من رأی دادی که در مجلس قانون بگذرانم، من مقام اجرایی نیستم و بی‌خود به اینجا آمده‌ای.

 

نماز سبب اتصال است، یعنی من که روی کرهٔ زمین زندگی می‌کنم، نه دستم به خودم بند است که خودم قدرت داشته باشم تا هر گرهی را باز کنم و نه دستم به دیگران بند است. گاهی هم مشکلاتی پیش می‌آید که کلیدش پول نیست. آدم متدینی بود که زن و بچه‌اش متجدد شده بودند، او خیلی ناراحت بود و مریض شده بود. یکی از دوستانم به من گفت: این بندهٔ خدا به منبرهای شما هم علاقه دارد، به دیدنش می‌آیی؟ گفتم: بله می‌آیم، اما من خانه‌اش را بلد نیستم. گفت: من تو را می‌برم. با همدیگر رفتیم. خانه‌اش در یکی از مراکز بالای شهر تهران بود که فکر کنم الآن زمین‌هایش متری ده دوازده‌میلیون تومان است. یک خانهٔ هزار متری، دو طبقه و حیاط آن‌چنانی داشت. در اتاقی رفتیم که بستر بیماری‌اش بود، این دوستم که مرا برده بود، به من گفت: خیلی به محبت نیاز دارد، چون زن و بچه‌اش اصلاً پیش او نمی‌آیند و فقط صبح درِ اتاق را باز می‌کنند، یک سینی صبحانه جلویش می‌گذارند، ظهر هم همین‌طور؛ گوش آنها هم به او بدهکار نیست و منتظر هستند که بمیرد و پول‌ها را ببرند.

 

نماز، متصل‌کنندهٔ انسان به منبع عطاها و احسان‌ها

من در زمینی زندگی می‌کنم که دستم به هیچ‌چیزی بند نیست و آن‌چه دست مرا به منبع همهٔ احسان‌ها، عطاها و کرامت‌ها وصل می‌کند، نماز است. دستم را وصل می‌کند و خیلی کارها هم برایم می‌کند. دو کار آن را از قرآن بگویم، البته یک کار دیگرش هم در قرآن است که منبر جداگانه‌ای می‌خواهد. یک کاری که برایم می‌کند: من مقام عصمت ندارم، صبح که بیدار می‌شوم تا ظهر، احتمالاً به یکی دو گناه برخورد می‌کنم. حالا ما اهل گناهان کبیره نیستیم؛ رباخور، فراری از خدا و زناکار نیستیم، قسم دروغ نمی‌خوریم و به مردم ظلم نمی‌کنیم؛ اما گناهان (به قول آنهایی که خیلی اهمیت نمی‌دهند) پیش پاافتاده‌ای که پیغمبر(ص) می‌فرمایند: ما گناه پیش پاافتاده نداریم و گناه گناه است. دوتا دروغ به زنت، بچه‌ات و رفیقت می‌گویی، این گناه است؛ دوتا نامحرم را از دور نگاه می‌کنی، گناه است؛ من دستم به هیچ‌جایی بند نیست و این چهار گناهی که کرده‌ام، در پرونده‌ام نوشته و ثبت شده است. قرآن مجید می‌گوید: «كِرَامًا كَاتِبِينَ × يَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ»(سورهٔ انفطار، آیات 11-12)، به پای تو می‌نویسند و آگاه هم هستند؛ حالا اگر این گناهان ریز و به قول آنها پیش پا‌افتاده بماند که در قیامت دادگاه دارم، چون‌وچرا و عتاب دارم. در دادگاه قیامت به من می‌گویند که نباید گناه می‌کردی، چرا گناه کردی؟! دستم هم به هیچ‌جا بند نیست، اما نماز سبب اتصال است. 

 

-شست‌وشوی انسان از گناهان با نماز ‌

قرآن می‌گوید: «إِنَ‌ الْحَسَنَاتِ‌ يُذْهِبْنَ‌ السَّيِّئَاتِ»(سورهٔ هود، آیهٔ 114)، وقتی تو به این خوبی وصل می‌شوی، وارد نماز ظهر که می‌شوی، گناه‌های خرده‌ و پیش پاافتاده را تا نماز صبح تو پاک می‌کند؛ از ظهر تا مغرب، باز اگر دچار این پیش پاافتاده‌ها شدی، همین که وارد نماز مغرب می‌شوی، خدا به ملائکه می‌گوید که دوبار در اوّل کار نمازش گفت من رحمان و رحیم هستم، یک‌بار در «بِسْمِ اللّه» و یک‌بار در «الرَّحْمَنِ الرَّحیم» گفت و من حیا می‌کنم که به بنده‌ام توجه نکنم. گناهان بین نماز ظهر و عصر تا مغرب و عشایش را پاک کردم؛ اگر بماند که ما نجات نداریم و این اتصال به خدا سبب شست‌وشوی ماست.

 

-نماز واقعی، مانع افتادن در گناهان کبیره

و اما یک آیهٔ دیگر که در سورهٔ عنکبوت است: «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهي‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ»(سورهٔ عنکبوت، آیهٔ 45)، نماز واقعی، یعنی خود نماز نمی‌گذارد که دامن من به گناهان کبیرهٔ آشکار و پنهان آلوده بشود؛ یعنی صلاة فاعلِ فعل «تنهی» است. این اتصال به خدا مانع از این می‌شود که من در چالهٔ گناهان کبیره بیفتم؛ چون وصل شده‌ام و او مرا نگه داشته که این هم یک معنای نماز است. 

اما آیه‌ای که بحث کاملی دارد و خیلی هم لازم است بدانیم، این آیه است: «أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي»(سورهٔ طه، آیهٔ 14)، ذکر در این آیه سه معنای بسیار مهم دارد.

 

هدف از درس و تحصیل، تحصیل برای خداوند

به این برادران عزیزم و جوان‌های پاک که طلاب علوم دینی همین مدرسهٔ نزدیک هستند و امروز مهمان شما هستند، عرض بکنم که اگر خوب و لِله درس بخوانید، یعنی هیچ نیت دیگری با درس‌خواندن شما قاتی نشود؛ اگر به این نیت درس می‌خوانید که قاضی یا حاکم بشوید و در اداره‌ای یا ایدئولوژی‌ای کار بکنید، این درس‌ها را برای نوکری شکم می‌برید و هیچ کار دیگری برایتان نمی‌کند. همان شکم‌ شما را سیر می‌کند که این نیت‌ها هم نیت‌های بدی است؛ اما اگر درس بخوانید و به پروردگار بگویید: من وقتی به قم رفتم و طلبه شدم، از خودم در روزهای اوّل طلبگی پرسیدم که برای چه درس می‌خوانی؟ به خودم جواب دادم: برای مرجع‌شدن که درس نمی‌خوانی، واقعاً هم چنین هدفی نداشتم؛ برای اینکه مدرّس مهم قم هم بشوی که نمی‌خوانی، برای اینکه چهرهٔ معروفی بشوی که نمی‌خوانی، برای اینکه گویندهٔ مهمی از آب دربیایی که نمی‌خوانی؛ اگر این نیت‌ها را داشتم، می‌دانم که به هیچ‌چیزی نمی‌رسیدم. گفتم: برای چه آمده‌ای که درس بخوانی؟ 

 

روایت «مَن كانَ لِلَّه كانَ اللهُ لَه » در «اصول کافی» است که درس را برای خدا می‌خوانیم و خدا هم برای ما می‌شود. دوتایی که در گِل هم رفتیم، به همه‌جا می‌رسیم. به نیت خدا درس بخوانید و وقتی به نیت خدا «لمعه» و «مکاسب» و «رسائل» و «کفایه» و در قم «خارج» خواندید، آن‌وقت بیش از من به این لطایف آیات و روایات می‌رسید؛ چون خیلی‌ از این لطایف در هیچ کتابی نیست و فقط یاری خداست که او با مغز و باطن آدم، چنان‌که در «نهج‌البلاغه» هست، حرف می‌زند. بعد حرف‌هایی که خدا در باطن با او می‌زند، آنها را به مردم می‌گوید، تعجب و تعریفی هم ندارد که حالا به مدرسه بروید و بگویید سرِ کلمهٔ نماز چه‌کار کرد! من کاری نکردم. من چه‌کار کردم! ما دستمان به هیچ‌جا بند نیست و کاره‌ای هم نیستیم، ولی شما درس بخوانید تا خدا حجاب‌ها را برطرف بکند و به مناطق نور راهتان بدهد. ده‌پانزده‌سال دیگر به چهره‌ای تبدیل بشوید که صدای خدا را در میان بندگانش پخش بکنید، مردم با خدا آشتی کنند و دنیا و آخرت شما آباد بشود.

 

تهران/ مسجد حضرت رسول/ دههٔ اوّل جمادی‌الاوّل/ زمستان1396ه‍.ش./ سخنرانی سوم 

برچسب ها :