لطفا منتظر باشید

شب چهارم چهارشنبه (4-11-1396)

(تهران حسینیه حضرت قاسم)
جمادی الاول1439 ه.ق - بهمن1396 ه.ش
11.82 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

کتاب‌های اخلاقی، برگرفته از قرآن و روایات

علمای شیعه کتاب‌های مختلفی را در علوم گوناگون نوشته‌اند. یک رشته از تألیفات آنها که از بهترین تألیفات دورهٔ تاریخ انسان است، کتاب‌های اخلاقی‌شان است. البته این کتاب‌ها از قرآن و روایات اهل‌بیت(علیهم‌السلام) ریشه گرفته است. تعدادی از این کتاب‌ها از قرن چهارم تا همین زمان در ذهن من هست. یکی از قدیمی‌ترین کتاب‌های اخلاقی، «طهارة‌الاعراق» است؛ یکی دیگر از کتاب‌های اخلاقی، «اوصاف‌الاشراف» خواجه نصیرالدین طوسی است که مطالب آن از اسمش پیداست؛ یکی از کتاب‌های مهم اخلاقی که می‌‌توان گفت از همهٔ کتاب‌ها مفصّل‌تر است، «محجة‌البیضاء» نوشتهٔ فیض کاشانی است. این کتاب حدود چهارهزار صفحه است و ترجمه هم شده که من خبر نداشتم. در منزل یکی از دوستانم در شهر اصفهان دیدم. بعد از مرحوم فیض، تقریباً اواخر زندیه، مرحوم ملامهدی نراقی کتاب «جامع‌السعادات» را نوشت که فرزندش ملااحمد، این کتاب را تحت عنوان «معراج‌السعادة» ترجمه کرد. بعد از اینها هم کتاب‌های زیادی نوشته شده است. من خودم کتابی در محور همین مسائل اخلاقی دارم که پانزده جلد است و هر جلد آن نزدیک چهارصد صفحه است. وقتی آدم این کتاب‌ها را می‌بیند، معجزهٔ اسلام را می‌بیند؛ پیغمبر(ص) و ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) 1500 سال پیش نشان داده‌اند که مهم‌ترین روان‌کاو و روان‌شناس بوده‌اند. البته لابه‌لای کتاب‌هایی که در علوم دیگر نوشته شده، باز بحث اخلاق، نه به‌ مفصّلی کتاب‌هایی که مستقلاً در این بحث نوشته شده است، دیده می‌شود.

 

ریشۀ حسنات اخلاقی در وجود پروردگار

من خلاصه‌ای از کل این کتاب‌ها را برایتان عرض بکنم؛ از کتاب «طهارة‌الاعراق» که قدیمی‌ترین کتاب اخلاقی است تا کتاب‌هایی که در این روزگار نوشته شده است. این بزرگواران براساس قرآن و مکتب اهل‌بیت نوشته‌اند که اخلاق در دو ناحیه است؛ یک ناحیه‌اش، حسنات اخلاقی، یعنی صفاتی که اصلش در پروردگار و بی‌نهایت است. این صفات پروردگار در قرآن مجید نزدیک دوهزار آیه است که کم نیستند و بخشی از اخلاق پروردگار را بیان می‌کنند. خدا اهل گذشت است که این یک مسئلهٔ اخلاقی است. زودگذشت یا دیرگذشت است؟ اگر دیرگذشت بود، باید می‌گفتیم پروردگار کمبود مهر و محبت دارد. دیرگذشت نیست و زودگذشت است. خدا قدرت دارد که دیرگذشت باشد، ولی ما نمی‌توانیم یک مورد در قرآن یا روایات پیدا بکنیم که پروردگار عالم از قدرتش سوء‌استفاده کرده باشد، بگوید من قوی هستم و فعلاً نمی‌خواهم گذشت بکنم، شما هم نمی‌توانید کاری بکنید.

 

خدا این‌جور نیست! اگر جای گذشت باشد، امیرالمؤمنین(ع) در دعای کمیل به ما فرموده‌اند که خدا «سَرِیعُ‌ الرّضا» است. «سَریع» از نظر ما طلبه‌ها، یا صفت مشبهه یا صیغهٔ مبالغه است. «سریع» بر وزن فعیل، بر وزن رحیم؛ یعنی گذشت پروردگار عالم بسیار سریع است و این سرعتش فوق‌العاده است! سرعت کمی نیست که بگوید من یک ساعت دیگر از گناه بنده‌ام گذشت می‌کنم؛ به‌محض اینکه زمینهٔ گذشت از طرف عبد فراهم شود، چون زمینهٔ گذشت باید از طرف او فراهم بشود، گذشت می‌کنم. «یَا سَرِیعُ الرّضا» یک صفت اخلاقی است و کنار این صفت اخلاقی، بی‌گذشت بودن است. زودگذشتن از حسنات اخلاقی و گذشت‌نکردن از زشتی‌های اخلاقی است.

 

تکبر و لجاجت، دو مانع ورود به حسنات اخلاقی

در کنار همین مسئلهٔ گذشت، پیغمبر(ص) روایتی دارند که روایت خیلی پرقیمتی است. ما اگر بخواهیم به روایات و آیات قرآن عمل بکنیم، باید دو چیز در ما نباشد: یکی تکبر و دیگری هم لجاجت؛ چون اگر تکبر داشته باشم، به‌سراغ اخلاق خدا نمی‌روم. کبر بافت ابلیس است و اگر تکبر داشته باشم، به‌سراغ ابلیس می‌روم که رنگ تکبر را از او گرفته‌ام. من وقتی متکبر باشم، گذشت نمی‌کنم؛ چون خودبرتربین هستم و وارد حسنات اخلاقی نمی‌شوم. اگر لجباز هم باشم، گذشت نمی‌کنم تا رابطه‌ام قطع بشود؛ حالا با همسرم با طلاق یا با رفیقم قطع بشود، بروم و دیگر پشت سرم را نگاه نکنم. من نباید مانعی در باطنم باشد تا بتوانم حسنات اخلاقی را عمل بکنم، در عمل‌کردن هم سرعت داشته باشم.

 

دوری عالم بی‌عمل از اخلاقیات

تابستان بود و هوا هم گرم. یکی از کارمندهای صاحب‌بن‌عبّاد، این مرد دانشمند که در احوالاتش نوشته‌اند: مسافرت هم که می‌خواست برود، چهارهزار کتاب را به دنبالش می‌بردند؛ چون خیلی عاشق علم، مطالعه و نوشتن بود. مدتی هم نخست‌وزیر دولت آل‌بویه بود و مملکت را خیلی هم خوب اداره کرد؛ با اینکه مملکتی که اداره می‌کرد، چند برابر ایران فعلی بود. مقرّ وزارتش هم اصفهان بود، ولی این آدم از آنهایی بود که هرچه در رشتهٔ اخلاق خوانده بود، خودش عمل‌کننده بود.

 

-نظر رسول خدا(ص) در خصوص عالم بی‌عمل

یک‌وقت آدم کتاب خیلی خوبی می‌نویسد که گُل هم می‌کند و همه هم می‌خرند، اما وقتی به‌سراغ خود آدم می‌آیند، می‌بینند از نظر رفتار، کردار و اعمال، از نوشتهٔ خودش خیلی بیگانه و دور است. اسم این آدم در اسلام چیست؟ عالِم بی‌عمل که پیغمبر(ص) دربارهٔ او می‌گویند: عالِم بی‌عمل چراغی است که روشنایی ندارد. چراغی که روشنایی ندارد و یک لامپ سوخته است، به چه درد می‌خورد و چند می‌ارزد؟ چراغی که فتیله و نفت ندارد، به چه درد می‌خورد؟ این چراغ اصلاً به درد چه‌کاری می‌خورد؟ همچنین پیغمبر(ص) می‌گویند: آن‌که می‌داند و به دانایی خودش عمل نمی‌کند، «کَالشَّجِر بلا ثَمٍر» مثل درختی است که میوه نمی‌دهد.

 

-دروغ در شمار زشتی‌های اخلاقی

او می‌داند دروغ زشت است؛ حالا به‌سراغ شرع نمی‌روم که بگویم حرام است. امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: حتی به‌سراغ دروغ شوخی هم نروید. دروغ جزء همان زشتی‌های اخلاقی است، ولی صدق و راست‌گوییِ به‌جا از حسنات اخلاقی است.

 

البته اینکه اسلام می‌گوید راست بگو، جای راست‌گفتن را هم معلوم کرده است. گاهی من حرف راستی را در حق کسی می‌زنم که آبرویش به باد می‌رود؛ گفتن این سخن راست حرام است. حرف راستی می‌زنم که مال کسی لطمه می‌خورد؛ این هم حرام است. گاهی هم دروغی می‌گویم که آبرویی به باد می‌رود، به شوخی هم دروغ گفته‌ام؛ این حرام است که امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: از دروغ جدی و شوخی بپرهیز.

 

من می‌دانم دروغ زشت است، ولی دروغ می‌گویم؛ من می‌دانم ظلم زشت است، ولی ظلم می‌کنم؛ من می‌دانم سر رفیقم را کلاه می‌گذارم، میلیون‌ها تومانش را می‌برم و نمی‌خواهم بدهم. می‌دانم هم زشت است، ولی انجام می‌دهم؛ پیغمبر(ص) می‌گویند: این شخص عالم بی‌عمل است.

 

-تفاوت گنهکار جاهل و عالم بی‌عمل

شما فکر نکنید اگر پیغمبر(ص) می‌گویند عالم بی‌عمل، یعنی آن‌که لباس روحانیت بر تن دارد؛ بلکه عالم یعنی آن‌که به یک یا چند حقیقت داناست. می‌داند زنا زشت است، ولی به‌طرفش می‌رود؛ این عالم است. البته ما گنهکار جاهل هم داریم که قرآن مجید دراین‌باره می‌فرماید: «أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکمْ سُوءاً بِجَهٰالَةٍ»(سورهٔ انعام، آیهٔ 54) یک‌وقت خبر نداشتی که این عمل گناه است و انجام داده‌ای. این توبه دارد و پروردگار هم قبول می‌کند؛ ولی پیغمبر(ص) کنندهٔ کار را عالم بی‌عمل نمی‌گویند و خود قرآن هم می‌گوید: «سُوءاً بِجَهٰالَةٍ» این کار را به نادانی کرده است.

 

بعد پیغمبر(ص) می‌فرمایند: عالم بی‌عمل خیلی زودتر از جاهل بدکار به جهنم می‌رود؛ چون عالمی که به جهنم می‌رود، به او می‌گویند می‌دانستی زشت است و مرتکب شدی. کتاب خوبی هم نوشته بودی، زشتی‌ها را نوشته بودی؛ اما خودت به زشتی‌ها آلوده بودی، زودتر به جهنم برو! درحالی‌که به جاهل می‌گویند چرا نرفتی یاد بگیری؟ عیب جاهل در «چرا نرفتی یاد بگیری» است؛ اما عیب عالم این است که می‌دانسته و مرتکب کار زشت شده است.

 

سفارش قرآن به حفظ آبرو و اقرارنکردن به گناه

در واقع، خدا در قیامت همه را به یک چشم نگاه نمی‌کند؛ در دنیا هم، انبیا همه را به یک چشم نگاه نمی‌کردند و بین مردم فرق می‌گذاشتند. ما خیلی از این فرق‌ها را در فقه می‌بینیم. کسی زنا کرده و او را می‌گیرند، حالا اشتباه هم می‌کند و اقرار می‌کند؛ چون به ما دستور داده‌اند که نمی‌خواهد به گناهتان اقرار و اعتراف کرده و گناهتان را برای کسی تعریف بکنید. به آبرویتان لطمه نزنید! به ما حق نداده‌اند گناهانی را که مرتکب شده‌ایم، برای دیگران بگوییم. نیازی هم ندارد در دادگاه به گناهم اعتراف بکنم. اما اگر نمی‌دانستم که نباید اعتراف بکنم و به آبروی خودم لطمه بزنم؛ یعنی این را نمی‌دانستم که دین گفته حفظ آبرویت واجب است، ولو در دادگاه و پیش قاضی؛ نمی‌دانستم که دین برای حفظ آبروی من گفته از گناهت خبر نده و حالا گناهم را خبر داده‌ام. قاضی هم فرض کنید قرآن مجید را باز می‌کند، سورهٔ نور را می‌آورد و به منِ مجرم می‌گوید: پروردگار صریحاً در قرآن برای تو جریمه گذاشته و جریمه‌ات هم بنا به گفتهٔ خود خدا، «مِائَةَ جَلْدَةٍ» صد شلاق است؛ آن‌هم نه در اتاق خلوت، بلکه باید به مسجدی بیاورند، جلوی مؤمنین بخوابانند و صد تازیانه به تو بزنند. این حکم الهی است! گنهکار می‌گوید: والله بالله! من از این حکم خبر نداشتم و راست هم می‌گوید که نمی‌دانسته است. هم جاهل بوده که نباید گناهش را بگوید و هم نمی‌دانسته که این گناه صد شلاق جلوی چشم مردم دارد؛ دین می‌گوید وقتی گنهکار بگوید نمی‌دانستم، حرام است به او شلاق بزنید، حتی یک‌دانه!

 

آبروی مردم باید در همه جا حفظ بشود؛ پس اوّل واجب است که خود آدم آبروی خودش را با حرف‌زدن‌هایش در خانواده، قوم‌وخویش‌هایش و دادگاه حفظ بکند. حالا یک‌وقت قاضی مدرک دارد؛ چک یا سفتهٔ برگشتی، سند دستکاری‌شده، امضایی که برای خود صاحب امضا نیست و جعل شده، دست اوست. خط‌شناس آورده‌ است و به او می‌گوید که این امضا را با امضای این آقا تطبیق کن؛ به من بگو بین خود و خدا که این امضا جعل شده یا نشده است؟ آن متخصص خط‌شناس هم می‌گوید امضا جعل شده است. مدارک می‌گوید که من چه‌کاره هستم، خودم اعتراف نکرده‌ام. وقتی مدارک بگوید من چه‌کاره هستم، دیگر جریمه‌ام مسلّم است.

 

حال اگر مدرکی نباشد و من هم خودم حرفی نزنم، هیچ چیزی ندارم، الّا من و خدا می‌مانیم که می‌گویم خدایا اشتباه کردم. خدا هم مرا می‌بخشد، اگر گناهان امثال گناهان نامشروع باشد؛ اما اگر من صدمیلیون از یک نفر برده‌ام و مدرکی هم به‌جا نگذاشته‌ام. به صاحب پول می‌گویم که من از تو پول نگرفته‌ام و در دادگاه هم ثابت نمی‌شود. قاضی می‌گوید برو مدرک (چک، نوشته یا امضا) بیاور تا من محکومش‌کنم و پولت را بگیرم؛ اما حالا که هیچ مدرکی در کار نیست، اینجا اگر واقعاً بیرون بیایم و توبه کنم، خدا توبه‌ام را می‌بخشد؟ صدمیلیون از مال مردم را خورده‌ام، امام هشتم می‌گویند: این‌جور توبه‌کردن مسخره‌کردن خداست؛ تازه این گناه دوم است. یکی مال مردم را خورده‌ای و یکی هم پروردگار را مسخره کرده‌ای. واقعاً حالا پشیمان هستی و می‌خواهی توبه بکنی؟ توبهٔ پول و زمین مردم، توبهٔ ارث برادر و خواهر، نه گریه و استغفرالله است، نه مکه‌رفتن، نه کربلا‌رفتن، نه مشهدرفتن، نه کمیل‌خواندن و نه احیاگرفتن است؛ بلکه توبهٔ پول مردم، بازگرداندن پول مردم است. پول را بده، خدا از حق خودش می‌گذرد.

 

حکایتی شنیدنی از اخلاق حسنۀ صاحب‌بن‌عبّاد

صاحب‌بن‌عباد عالمی بود که به علمش عمل می‌کرد و آدم خیلی آگاهی هم نسبت به مسائل اخلاقیِ اسلامی بود؛ هم زشتی‌ها و هم حسنات را می‌شناخت. وی پُست نخست‌وزیری داشت. در تابستان گرمی، یکی از کارمندها قدح شربتی برای او آورد. خیلی تشنه‌اش بود! چند حسود دمِ این کارمند را دیده بودند که وقتی شربت را درست می‌کنی، زهری در این قدح بریز که مزهٔ تلخ نداشته باشد. زهری را هم تهیه کن که صاحب‌بن‌عبّاد تا دو سه شربتش را بخورد، بیفتد و بمیرد. هیچ‌کس هم نمی‌داند که این شربت قاتل است، الّا یک‌نفر. آن یک‌نفر ناراحت شد که گزارش ندهد و گفت: مرد به این بزرگی مُفت کشته بشود، برای چه؟ نزد صاحب آمد و آرام گفت: نخست‌وزیر، این شربت زهر دارد و زهرش هم قوی است. اگر بخورید، معطل‌ نمی‌کند و شما را می‌کشد. حالا چه ‌کسی شربت را به دستش داده است؟ یک کارمند این شربت را آورده بود. به‌نظر شما، الآن اینجا اخلاق اسلامی چه‌چیزی اقتضا می‌کند؟

 

اگر امروز و در این دنیا و مملکت‌های این دنیا باشد که سریع سرِ طرف را به باد می‌دهند و اعدام و دار است؛ حتی هفت‌هشت نفر دیگر هم که معلوم بشود آنها هم در این کار دست داشته‌اند، اعدام می‌شوند. حالا اسلام به صاحب‌بن‌عباد چه می‌گوید؟ اسلام به صاحب می‌گوید: این کارگر گول چهار نفر خورده است و زن و بچه دارد. بر فرض که این کارمند را شکنجه کنی و آن چهار نفر را هم گیر بیاوری؛ آنها هم زن و بچه دارند و برای دختران و پسرانشان آرزو دارند. تو می‌توانی مسئله را با فکر جمع کنی. دین این را می‌گوید! دین خیلی خوب است. هر جا دین کار نمی‌کند، شقاوت، تیره‌بختی، ظلم و پستی کار می‌کند؛ اما هر جا دین کار می‌کند، یعنی خدا، اخلاق، کرامت و شرف انسانی کار می‌کند. صاحب یکی از کارمندها را صدا زد و گفت: این شربت را در خاک حیاط خالی کن، قدح را بشور و بیاور. شربت را بردند و روی خاک خالی کردند، قدح را شستند و آوردند. صاحب به کسی که شربت را به دستش داده بود، گفت: من نمی‌توانم قسم بخورم که در این شربت زهر بوده است؛ شاید بوده و شاید نبوده، اما الآن دیگر شربتی در کار نیست. شربت که در خاک ریخت و از بین رفت. اگر نبوده که گناهی بر تو نیست و اگر بوده که شما را از شغلت بیکار نمی‌کنم؛ چون زن و بچه داری و حدّ نهایی این است که دیگر این شغل برای تو نباشد. به دفتردارش دستور داد که شغل دیگری به این بزرگوار بدهید، حقوقش هم در حدی بدهید که بتواند زن و بچه‌اش را اداره کند.

 

گذشت و قابل‌التوبه، از اخلاق خداوند

اگر صاحب او را می‌کُشت، یک زن بیوه شده بود و دوسه بچه هم یتیم شده بودند. بقیهٔ عوامل را می‌گرفتند، یا صاحب عصبانی می‌شد و می‌گفت اینها را هم بکُشید یا به گوشهٔ زندان می‌انداختند و چهار خانواده به باد می‌رفتند. کاری که صاحب‌بن‌عبّاد کرد، می‌دانید اگر زهر در آن قدح بوده که بوده، با عوض کردن شغل طرف، او را پیش خودش خیلی خجالت‌زده و شرمنده کرده است. آدم خجالت‌زدهٔ شرمنده به‌دنبال این مسئله می‌گردد که از خجالت و شرمندگی و آزار روحی دربیاید. او هم مسلمان بوده و می‌دانسته که پروردگار توبه را قبول می‌کند؛ چون اخلاق خداست و «قابل‌التوبه» است. این جمله در اول سورهٔ مبارکهٔ ملائکه (سوره فاطر) است. او می‌دانسته خدا توبه را قبول می‌کند، همچنین می‌دانسته زودگذشت است و لجبازی ندارد. خداوند سوء‌استفاده‌چی از قدرتش نیست که به بنده‌اش بگوید قدرت دارم و نمی‌خواهم تو را ببخشم، برو هر غلطی که می‌خواهی بکن! اصلاً خدا چنین حرفی از ازل نداشته و تا ابد هم ندارد. شرمندگی و خجالت این کارمند هم با توبه‌کردن در پیشگاه خدا که من می‌خواستم بنده‌ات را نابود کنم و خیلی کار زشتی بوده است، حالا الحمدلله نابود نشد، مرا ببخش.

 

«یَا سَرِیعُ الرِّضا» یعنی خدا در همان وقت آدم را می‌بخشد. شما اگر الآن توبه کنید، خداوند بخشیدن شما را به یک‌ساعت، دوساعت، ده‌ساعت، یک‌ماه یا ده ماه دیگر نمی‌اندازد. پیامبر(ص) می‌فرمایند: «اَلتَّائِبُ مِنَ الذَّنبِ كَمَن لا ذَنبَ لَه» الآن که تو توبه می‌کنی، هنوز توبه‌ات تمام نشده، خدا تو را بخشیده است؛ چون او سرعت کارش از تو بیشتر است. امیرالمؤمنین(ع) هم می‌فرمایند: «النَّدَمُ تَوبَةٌ» همین که از عمل زشتت پشیمان می‌شوی، همین توبه باعث گذشت پروردگار است؛ آن‌هم گذشت سریع.

 

کمبود اخلاقی، حجاب بین بنده و رحمت پروردگار

کل کتاب‌هایی که در اوّل منبر اسم بردم، از هشت‌هزار صفحه، تا شش‌هزار صفحه و تا هزار صفحه، تقریباً کمترین صفحه برای «طهارة‌الاعراق» و «اوصاف‌الاشراف» است؛ این کتاب‌ها اخلاق را براساس آیات و روایات به دو بخش کرده‌اند: مثبت و منفی، الهی و شیطانی، حسنات و سیئات. امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: اگر کسی کمبود اخلاقی داشته باشد، این کمبود اخلاقی حجاب بین او و رحمت پروردگار است. این زشتی‌های اخلاقی آدم را از پروردگار دور می‌کند. رسول خدا(ص) می‌فرمایند: «البخيلُ بَعيدٌ مِن اللّه، بَعيدٌ مِن النّاسِ» که ضد آن، «اَلسَّخِيُّ قَرِيبٌ مِنَ اَللَّهِ، قَرِيبٌ مِنَ اَلنَّاسِ» بخیل از خدا بیگانه است و از خلق هم بیگانه است؛ اما آدم باسخاوت و دست‌به‌جیب، هم با خدا و هم با خلق خداست. آدم دست‌به‌جیب کار خدا را می‌کند و نان‌رسان است، خدا او را دوست دارد، مردم هم دوستش دارند. اهل محل می‌گویند عجب آدم خوبی است؛ دعایش کنیم، احترام کنیم.

 

روایتی در «اصول کافی» است که نزدیک هفتاد بخش است. موسی‌بن‌جعفر(ع) در این روایت برای یکی از شاگردانشان حسنات و سیئات را به‌عنوان حَسنات عقلی و سیئات جهلی بیان می‌کنند. اگر آدم آن روایت را بخواند، تقریباً به خوبی‌ها و بدی‌های اخلاق، عالِم و آگاه می‌شود. حالا اگر حوصلهٔ کتاب خواندن ندارید، حوصلهٔ شرکت در این جلسات را که دارید، بالاخره کم‌وبیش از مسائل الهی آگاه می‌شوید. این آگاهی به سود ماست؛ اگر عمل هم بکنیم، بیشتر به سود ماست.

 

سخاوت و کرامت، از حسنات اخلاقی

مرحوم آیت‌الله‌العظمی بروجردی در منزلشان روضه بود. منزلشان حیاطی اندازهٔ اینجا دارد و دور آن زیرزمین تابستانی است؛ چون قم خیلی گرم بوده، همهٔ خانه‌های قدیمی زیرزمین دارند و روی این زیرزمین با پنج‌شش پله بالاتر، همه اتاق است. روضه هنوز شروع نشده و منبری هنوز منبر نرفته بود، آقای بروجردی از اتاق دست چپ خانه (وقتی وارد حیاط می‌شویم) که همیشه آنجا می‌نشستند، بیرون می‌آیند. ایوان حدود چهار ستون دارد که ستون جلوی آن مقداری محوطه دارد. پتویی می‌انداختند و دو متکای معمولی می‌گذاشتند، ایشان چهار زانو می‌نشست و به آن دو متکایی که به ستون گذاشته بودند، تکیه می‌داد. هنوز روضه شروع نشده بود که یک‌نفر بسته‌ای اسکناس به او می‌دهد. آن‌وقت اسکناس پنج تومانی بوده، پنج‌تا تک تومان و پنج تومان هم خیلی پول بوده است. من یادم است که وقتی پدرِ مادرم کارگری را به خانه می‌آورد، از هفت صبح تا پنج بعدازظهر کار می‌کرد، یک تومان به او می‌داد و او هم با آن یک تومان، نان، قند، چای و پنج‌تا تخم‌مرغ می‌خرید؛ اما حالا جوان‌ها نمی‌دانند یک تومانی چیست! یک تومان ده‌تا یک قِرانی بود. در حقیقت، الآن وضع پولی ما جوری شده که اگر پنجاه تومان به گدا بدهی، به تو فحش می‌دهد و می‌گوید من با این پول چه‌کار کنم؟ این پنجاه تومانی را پنجاه قسمت بکنید، یک قسمتش یک تومان می‌شد؛ حالا این یک تومان را هم ده قسمت بکنید، ده قِران می‌شد. یک قِرانش را به بقالی می‌بردی، چهارتا تخم‌مرغ به تو می‌داد. تخم‌مرغ خیلی بی‌آبرو بود که چهارتا را یک قِران می‌دادند؛ الآن این‌قدر آبرومند شده که یک‌دانه‌اش را پانصد یا هزار تومان می‌دهند. ده‌هزارتا یک قِرانی باید بدهی و یک تخم‌مرغ بخری؛ اما آن‌وقت یک‌دانه یک قِرانی می‌دادی و سه‌تا تخم مرغ می‌خریدی. پدرم برنج‌فروش و روغن‌فروش بود، پدرم بهترین و بالاترین برنج را که برنج دودی می‌گفتند، در آن‌وقت از آستانه می‌آورد، کیلویی نه قِران (نه ریال) می‌داد که الآن کیلویی چهارده‌هزار تومان است. بهترین روغن را از کرمانشاه می‌آورد، کرایه هم می‌داد و درِ مغازه کیلویی سه تومان، سه‌تا تک تومان می‌فروخت؛ نَه سه‌هزار تومان! با سه‌هزار تومان ده کیلو روغن می‌خریدند، درست است؟ خیلی وضع زندگی مردم عوض شده است و گرانی فشار عجیبی به همه می‌آورد. آنهایی که آدم‌های پاک و سالمی هستند و اهل گناه مالی نیستند، به‌سختی زندگی می‌کنند! اگر هم پیش این و آن یا پیش این عالم و آن عالم، آن وکیل و آن وزیر ناله می‌کنند، ناله‌شان را باید گوش داد؛ چون ناله‌شان نالهٔ درست، راست و با حقیقتی است که باید گوش داد.

 

در هر صورت، یک بخش اخلاق، حسنات و یک بخش هم زشتی‌هاست. یک حسنهٔ اخلاقی، سخی‌بودن است. یک نفر خدمت آقای بروجردی آمد. هنوز منبر شروع نشده بود. ایشان آمده بود تا روضه گوش بدهد و حیاط هم پر بود. این شخص یک بسته اسکناس پنج تومانی جلوی آقای بروجردی گذاشت و گفت: این سهم امام من است، بعد دست ایشان را بوسید و خداحافظی کرد؛ مثل اینکه مسافر بود و می‌خواست برود، در روضه نماند. این دسته اسکناس کِش هم نداشت و بسته نبود. شاید مثلاً 150 دانه پنج تومانی بود، یک‌مرتبه باد گرفت و از لای چادر باد آمد، تمام این اسکناس‌ها را در حیاط پخش کرد. آقای بروجردی سکوت کردند و وقتی باد نشست، به خادم‌ خودشان گفتند: به احدی نگویید که پول را برگرداند، هر کسی جلوی او پول افتاده، برای خودش باشد. این کرامت و سخاوت است.

 

اما آدم بخیلی (نمی‌دانم این داستان راست است یا نه، من هم در کتاب‌های قدیم خوانده‌ام) بود که خیلی هم پولدار بود. دو پسر کوچک و سه دختر قد‌ونیم‌قد داشت. نیم‌سیر پنیر خریده بود، پنج تا بچه را صبح‌ها سر سفره می‌نشاند، پنیر را در شیشه انداخته بود و درِ شیشه را هم بسته بود، می‌گفت: نان بردارید، پشت شیشه بمالید و بخورید؛ بیرون هم بگویید ما نان و پنیر خوردیم. آدم این بدی‌ها را می‌فهمد که دیگر بدی است، نمی‌فهمد؟ اگر دین هم به ما نمی‌گفت بُخل بد است، خودمان نمی‌فهمیدیم بد است؟ اگر دین به ما نمی‌گفت دست‌به‌جیب بودن خوب است، خودمان نمی‌فهمیدیم خوب است؟ عقل خودمان بیشتر زشتی‌ها و خوبی‌ها را درک می‌کند.

 

نصایح ابلیس به نوح(ع)

این هم یک مقدمه در توضیح نصیحت ابلیس به نوح(ع) که گفت من آمده‌ام تو را نصیحتت کنم، نوح(ع) گفت: تو پلیدِ نجس، می‌خواهی مرا نصیحت کنی؟ امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: خدا به نوح خطاب کرد که او را رد نکن، می‌خواهد حرف خوب بزند، بگذار بزند. برای چه دست رد به سینه‌اش می‌زنی؟ نوح(ع) ابلیس را صدا زد و گفت: بیا، حرفت را بزن و برو. گفت: من در سه‌جا به انسان بسیار نزدیک هستم و دامم هم باز است و هر انسانی (مرد یا زن) را در دام می‌اندازم. کسی هم که در دام شیطان گرفتار بشود، به این راحتی آزاد نمی‌شود.

الف) هنگامی که زن یا مرد از کوره درمی‌رود و عصبانی می‌شود. من در اینجا به او خیلی نزدیک هستم و مدام با خیالات و وسوسه‌ها بادش می‌کنم.

ب) وقتی که قاضی می‌خواهد در یک پرونده قضاوت بکند. من آنجا بغل او هستم که بگویند این‌قدر بگیر و حکم را به نفع ما بده، این کار من است. قاضیِ بدبخت نوکر من در قضاوت می‌شود و من کنارش هستم.

ج) وقتی که یک دختر و پسر جوان، یک مرد و زن جوان در یک‌جا با هم خلوت کرده‌اند. آنجا هم من می‌ایستم تا این دوتا را به زنا وادار بکنم و بعد رهایشان بکنم.

د) هم از تکبر تا آخر عمرت چشم بپوش! من ابلیس نبودم و تکبر مرا ابلیس کرد.

ه‍) از حرص چشم بپوش که پدرت آدم را حرص از بهشت بیرون کرد.

و) از حسد چشم بپوش که قابیل هابیل را به‌خاطر حسادت کشت.

اینها رذایل اخلاقی است و اگر دین هم به ما نمی‌گفت، ما می‌فهمیدیم زشت است و ضرر دارد.

برچسب ها :