شب دهم سه شنبه (10-11-1396)
(تهران حسینیه حضرت قاسم)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- تربیت انسان، ظریفترین کار پیامبر(ص)
- -انبیا، گشایندۀ برترین جادهها برای مردم
- ضرر تفرقه در نظام الهی باطن بر زندگی انسان
- -اختلاف بین نفس و عقل انسانهای آلوده
- -مؤمنین به دور از حیوانیت
- -تشبیه قرآن از عمل گنهکاران به حیوانات
- طرح زیبای خداوند به پیغمبر(ص) برای فقرزدایی
- -آخرین وصیت امیرالمؤمنین(ع)
- -ناهماهنگی در اجرای طرح اسلام
- -نگرانی پیامبر(ص) در کمک به مستحق
- بهترین خانواده در تاریخ بشر
- امام عصر(عج) و تحقق عدالت
- کرامتی از امیرالمؤمنین(ع) در شب معراج
- توجه به معیارهای مناسب در گزینش همسر
- بشارت ملکالموت به پیامبر(ص) در شب معراج
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
تربیت انسان، ظریفترین کار پیامبر(ص)
وجود مبارک رسول خدا(ص) طبق گفتهٔ امیرالمؤمنین(ع)، پرکارترین انسان بودند. کار او کار بسیار ظریف و باارزشی بود و عبارت بود از ایجاد هماهنگی بین تمام نواحی وجود انسان، یعنی عقل، نفس، روح، فطرت و قلب با آداب پروردگار. این روایتشان هم در همین زمینهٔ تربیتی است که فرمودند: هیچ پیغمبری از 124هزار پیغمبر، مثل من آزار نکشید. البته منظورشان هم آزار بدنی نبود؛ چون مردم مادیگر و دنیاپرست که پیغمبران را مزاحم بیبندوباری خودشان میدیدند، بعضی از انبیای گذشته را بنا به روایاتمان در چاه انداختند. درحالیکه انبیا نسبت به بیبندوباری مردم دلسوز بودند و میخواستند مردم را از این آلودگیها نجات بدهند. اینها آزادی نبود که ادعا میکردند میخواهیم آزاد باشیم؛ بلکه اینها زندانیبودنِ در هوای نفس، فرهنگهای شیطانی و قلدربازیهای قلدران بود.
-انبیا، گشایندۀ برترین جادهها برای مردم
انبیا برای مردم، رحمت بودند. دربارهٔ خود پیغمبر(ص) در قرآن میخوانیم: «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ»(سورهٔ انبیاء، آیهٔ 107)؛ چه مزاحمتی؟ دین به فرمودهٔ پروردگار، جادهای است که یک سرِ این جاده، ایمان، اخلاق پاک و عمل صالح است و پایان این جاده هم بهشت است. کسی که چنین راهی را برای مردم باز بکند، اسم او را مزاحم میگذارند؟ مثلاً این وزرای راه که در کشورهای دنیا برای مردم راه آهن میکشند، اتوبان باز میکنند و جاده اصلاح میکنند، آیا اینها را مزاحم میگویند؟
انبیای خدا برترین جادهها را برای مردم باز کردهاند. آنها کفر، شرک، نفاق، کبر، تعصبات جاهلی، آلودگیهای باطنی و آلودگیهای ظاهری را درمان کرده و راهشان را بهطرف بهشت باز میکردند؛ اما آنهایی که عاشق بیبندوباری بودند، میگفتند اینها مزاحم هستند.
رسول خدا(ص) آنچنان مثل خیلی از انبیای گذشته آزار بدنی نکشیدند؛ یکبار چندنفری در مکه با چوب به ایشان حمله کردند و یکبار هم در طائف سنگبارانش کردند. این آزار بدنیای بود که ایشان دیدند؛ اما پیغمبران دیگر را میگرفتند و در چاه میانداختند، یک سنگ دویستسیصدکیلویی را هُل میدادند و در چاه میانداختند که اثری از بدن آن پیغمبر نماند. بعضی از انبیا را با ارهٔ دو سر نصفشان کردند. بعضی از انبیا را زندهزنده در آتش انداختند؛ حالا خدا نخواست و نسوخت. همین ابراهیمی که در آتش نسوخت، به جای اینکه مردم بپذیرند قدرتی پشتپرده بوده و نگذاشته که این گوشت و پوست بسوزد، باز هم با او مخالفت کردند. اینقدر تنگنا برای او در بابل (محل تولدش همین بابل عراق بود که حالا یک استان است) درست کردند که قرآن میگوید: دیگر از هدایت مردم هم ناامید بود و واقعاً هم مردم هدایت را قبول نکردند. «إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَىٰ رَبِّي سَيَهْدِينِ»(سورهٔ صافات، آیهٔ 99) من به جای دیگری میروم. مدتی به شام و مدتی هم به فلسطین آمد که قبرش هم همانجاست. شهری که ایشان مدفون است، بهنام «اَلْخلیل»، به لقب خود حضرت ابراهیم(ع) است.
ضرر تفرقه در نظام الهی باطن بر زندگی انسان
حالا پیغمبر اکرم(ص) میخواهد تفرقهٔ در باطن مردم را علاج بکند؛ چون تفرقه زیان دارد و شما هم زیان تفرقه را میدانید. اگر در خانه بین زن و بچه و شوهر تفرقه باشد، اگر در مسجد یا محلهای تفرقه باشد، اگر در شهری یا امتی که یکوقت واحد بودهاند، صدجور اختلاف باشد، چقدر برای مردم ضرر دارد!
در بههمخوردن نظام الهیِ باطن، تمام درهای ضرر به روی انسان باز میشود؛ نفس که حقیقتش را هیچجا بیان نکردهاند. من خیلی کتاب دیدهام، اما فقط آثارش را میدانیم؛ پروردگار عالم حیات و مرگ را به نفس داده است. او لذتها و دردها را میچشد که ما حس میکنیم. مرکز پذیرش تربیت و بیتربیتی هم نفس است. قرآن میفرماید: «وَ نَفْسٍ وَ مٰا سَوّٰاهٰا × فَأَلْهَمَهٰا فُجُورَهٰا وَ تَقْوٰاهٰا»(سورهٔ شمس، آیات 7-8).
-اختلاف بین نفس و عقل انسانهای آلوده
اینهایی که تبهکار، آلوده و بدکار و مجرم هستند، بین نفس و عقلشان اختلاف است و اتحادی نیست. عقل بهطرف خدا جهتگیری دارد که جهتگیریاش درست است؛ نفس باید از این امیر نور و ملکوتی اطاعت بکند، ولی به این امیر ملکوتی پشت میکند و بنا به قول اهل دل میگوید: آنچه میل خودم میکشد! حالا عقل در درون خودش به او نهیب میزند و میگوید: قدمی که برمیداری، غلط است! البته حکومت عقل ضعیف است و نمیتواند نفس را مهار بکند. مهارشدن نفس تمرین میخواهد که آدم خوبیها را تمرین بکند و بدیها را ترک بکند تا نفس، چشم، دست و پا و شکم، سرباز عقل بشوند؛ ولی در وجود بیشتر مردمِ دنیا، اختلافات عجیبی بین عقل و نفس، بین هر دو و روح، بین هر سه و فطرت، بین هر چهار و قلب وجود دارد. در وجود مردمی که بهطور جدی اهل دین نیستند، هر ناحیهٔ وجودشان به یک طرف میکشد. این دیگر ساختمان درستی نمیماند و در اختلافی که با هم دارند، ساختمان انسانیت را تخریب میکنند. بعد هم این اختلافات به وجود اینها در باطن، شکلِ حیوان میدهد که نهایتاً وقتی خرابکاریها و اختلافات صاحبشان، یعنی انسان را چهرهٔ حیوانی بدهد، قرآن مجید هم میگوید: «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ»(سورهٔ اعراف، آیهٔ 179) او دیگر آدم نیست! او که رحْم ندارد و به پدر و مادر احترام نمیگذارد، به زن و بچهاش و خودش بها نمیدهد، به خودش ظلم میکند و خودش را تخریب میکند؛ هر لقمهای هم از هر کجا گیر میآورد میخورد و اگر کسی به او بگوید نخور، این مال یتیم است، میگوید: میخورم، یک آب هم روی آن؛ برو هر کاری میخواهی بکن! خدا میگوید که او دیگر انسان نیست.
-مؤمنین به دور از حیوانیت
اما آنکه مثل شما انسان است، وجود شما محصولاتی دارد؛ بامحبت، با مدارا و مهربان هستید. با زن و بچه و مردم صحیح رفتار میکنید و اینقدر هم آقایی دارید که اگر در حق بچه، خانم، پدر و مادر، رفیق یا هممحلهای خودتان اشتباهی کردید، عذرخواهی میکنید. این دستور الهی است که اگر کار بدی در حق کسی کردی، از او عذرخواهی کن؛ اما آنهایی که اوصاف شما را ندارند، آنها «کَالْأنْعام» هستند. چنانچه یکخرده از حیوانیت رد بشوند و حالت سختتری بگیرند، قرآن میگوید: «فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ»(سورهٔ اعراف، آیهٔ 176) حالا سگ هار است که اگر کاری با او داشته باشی، مدام زبان میزند. کاری هم اگر نداشته باشی، باز بهدنبال تو زبان میزند. بعضیها اینقدر معکوس حرکت میکنند که قرآن میگوید: «مَثَلُ اَلَّذِینَ حُمِّلُوا اَلتَّوْرٰاةَ ثُمَّ لَمْ یحْمِلُوهٰا کمَثَلِ اَلْحِمٰارِ»(سورهٔ جمعه، آیهٔ 5) این دیگر از دید منِ خدا آدم نیست، بلکه خر است؛ این شخص از دید منِ خدا آدم نیست، بلکه سگ است؛ این فرد از دید منِ خدا آدم نیست، بلکه چهارپاست؛ انعام، گاو، بز، گوسفند و شتر است.
-تشبیه قرآن از عمل گنهکاران به حیوانات
خدا همهٔ کارهایشان را هم به همین حیوانات جورواجور تشبیه میکند؛ مثلاً خوردن یا لذتبری: «وَالَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ یأْکلُونَ کمٰا تَأْکلُ اَلْأَنْعٰامُ»(سورهٔ محمد، آیهٔ 12). «تمتع» یعنی لذتبردن از هر چیزی؛ هم در لذتبری و هم در خوردن، عین چهارپایان میخورد؛ نه اینکه میخواهد بگوید زیاد میخورد، آیه این را نمیگوید. بهاندازهٔ شکمش میخورد، اما چرا خدا میگوید مثل چهارپا میخورد؟ برای اینکه چهارپا هیچ حلال و حرامی سرش نمیشود. اگر صاحبش یونجه بدهد، میخورد؛ اما اگر او را رها کند، در زمین مردم میرود و گندمها و یونجههای مردم را میخورد؛ اینکه الآن در خوردن میگوید مثل انعام است، یعنی هیچ حقی را رعایت نمیکند. عجب موجودی است، آنکه انسان است!
طرح زیبای خداوند به پیغمبر(ص) برای فقرزدایی
حالا از خود پیغمبر(ص) بگویم؛ ایکاش! همه این حرفها را میشنیدند و باور هم میکردند، نه فقط شنیدنِ تنها. ابوذر میگوید: غروب بود و چهرهٔ پیغمبر(ص) دَرهم بود. از حضرت نپرسیدم که چه شده است، گفتم ناراحتی و مشکلی برایشان پیش آمده و ایشان را آزرده کرده؛ اما وقتی صبح برای نماز آمدم، دیدم چهرهشان خیلی شاد است. کنارشان نشستم و گفتم: دیشب خیلی حالت نگرانی داشتید و امروز خیلی شاد هستید؛ داستان چیست؟
شما میدانید اسلام در مدینه عملی شد. یکی از برنامههای دین، زکات بود. پیغمبر اکرم(ص) طبق فرمان خدا دستور داشت که فقر را ریشهکن کند؛ بهگونهای هم قرار بدهند که این ریشهکنکردن جریان داشته باشد. البته جریانداشتن آن به همت و قبول مردم بستگی دارد و اگر مردم همت و قبول نکنند، فقر میماند. پیغمبر(ص) حکم زکات، خمس و انفاق را از طرف خدا ابلاغ کردند. اینها همه موارد مختلف است: بذل، بخشش، صدقه، کفاره، زکات فطر و عقیقه برای بچه که به گرسنهها و ایتام بدهند. قرآن طرحهای زیبایی داد تا فقیری در مملکت نباشد که آن طرحها هم تقریباً از نیمهتعطیل پایینتر است. در همین محل با این ساختمانهای سر به فلککشیده، زمینهای خیلی گران و سرقفلی مغازههای غیرقابلتحمل، فکر میکنید در دایرهٔ این منطقه، وقتی دفتردارشان سرِ سال به آنها میگوید خرج دررفته و پول کارمندها را دادیم، ششهفت دفعه اروپا رفتیم، چهارپنج دفعه سفرهای دیگر رفتیم، خوب خوردیم و برای دو بچهات عروسی گرفتهای، دویستمیلیون تومان اضافه مانده که در طول سال خرج نشده است. طبق قرآن مجید، چهلمیلیون تومانش خمس است؛ چندنفر این چهل میلیون را میدهند؟ اگر کمتر باشد، مثلاً بیستمیلیون، دهمیلیون یا پنجمیلیون، چندنفر میدهند؟
-آخرین وصیت امیرالمؤمنین(ع)
اما فقر مانده است! دختری سه سال است که عقد کرده و پدر نمیتواند جهیزیه به او بدهد. یتیم ناله میکند و به مادرش میگوید نزدیک عید است، بچهها کتوشلوار و کفش نو دارند؛ میگویند شب عید میخواهیم ماهی آزاد بخوریم. چرا یتیم این حرفها را میزند؟ امیرالمؤمنین(ع) یکربع بیستدقیقه به شهادتشان مانده، نصفهشب بیستویکم به بچههایشان وصیت واجب کردند که به یتیمان برسید، در هر کجا که زندگی میکنند؛ نگذارید دهان باز کنند و بگویند مستحق هستیم. اصلاً اجازه ندهید دهان باز کنند!
عدهای میگویند نفت، گاز، مس و مالیات در دست دولت است، پس فقر را ریشهکن کند؛ مگر خود ما ملت به حکم خدا که خمس، زکات، انفاق و صدقه است، گوش میدهیم که دولت گوش بدهد؟ دولت مگر کیست؟ دولت هم همین نفرات این هفتادمیلیون نفر هستند که به حرف خدا گوش نمیدهند؛ وگرنه اگر اسلام پیاده بشود، همان بهشتی که شما از آیات قرآن میشنوید، نمونهٔ دنیاییاش در همین کرهٔ زمین قابل پیادهشدن است. البته بعضی از نمونههای بهشتِ آخرت هم الآن در مملکت ما پیاده شده و آن فراوانبودن حورالعینهای هفده، هجده، بیست و 25ساله است که یکخردهٔ دیگر ترسشان بریزد، برای اینکه همه از این حورالعینها استفاده کنند، روسریها را هم برمیدارند. حالا در ماشینها برمیدارند! ما از کل بهشتِ قیامت، یک حورالعین را در این مملکت داریم.
آنوقت زهرا(س) باید دو روز مانده به شهادتش گریه کند، وقتی امایمن به او میگوید: خانم، چرا گریه میکنید؟ برای بچهها و علی گریه میکنید؟ میگوید: نه! در مدینه رسم است که جنازه را روی تخته میاندازند و من در فکر هستم به نوعی وصیت کنم؛ من نمیخواهم نامحرم حجم بدن مُردهٔ مرا ببیند. در قدیم، زنهای مُرده را روی تخته میانداختند و چهارپنجتا هم پارچه روی آن میکشیدند؛ ولی زهرا(س) گریان بود و در آخر هم به امیرالمؤمنین(ع) گفت: مرا تشییع جنازه نکنید و در روز هم دفن نکنید، برای آنکه آن نهایت عالیِ پاکدامنی و حیای زن رعایت بشود.
-ناهماهنگی در اجرای طرح اسلام
حالا اگر همین مسائل مالیِ اسلام در قوموخویشها عمل میشد، فقیری در قوموخویشها نمیماند؛ اگر عمل میشد، فقیر و ازکارافتادهای در محله و کل کشور نمیماند. اسلام عیب دارد که نمیتواند ما را مدیریت بکند یا ما عیب داریم که مدیریت او را قبول نمیکنیم؟ عیب برای اسلام نیست؛ چراکه اسلام تجلی علم، حکمت و محبت خداست. اسلام عیب ندارد و عیب برای من است که قبولش نکردهام. اسلام را تا حدی را قبول کردهام که پای پول در کار نباشد؛ مثلاً نمازِ اسلام را قبول کردم، چون نباید پول برای آن بدهم؛ روزه را قبول کردم، چون نباید پول برایش بدهم؛ عدهای حج را قبول کردهاند و عدهای هم میگویند پولمان را به این عربها بدهیم که بخورند! خودمان میخوریم.
بقیهٔ عبادات هم که پولی نیست، قبول کردهاند؛ اما بیشتر مردم در امر خمس، زکات، انفاق، صدقات و کار خیر، لَنگ و پنچر هستند و راه نمیروند. چرا اینجوری است؟ چون بین عقل و نفس، بین این دو و روح، بین این سه و قلب، بین این چهارتا و حرکات اعضا و جوارح آنها هماهنگی نیست. در مدینه به اسلام عمل میشود که یک مسئله، جمعشدن بیتالمال، زکات، خمس و غنائم جنگی است و این پولها هم براساس طرح دقیقی مصرف میشود.
-نگرانی پیامبر(ص) در کمک به مستحق
ابوذر به پیغمبر(ص) میگوید: دیشب چهرهتان دَرهم بود و امروز چهرهتان شاد است؛ موضوع چیست؟ پیغمبر(ص) فرمودند: ابوذر! غروب دیشب دو دِرهم (در زمان ما فکر کنم پنجتا نان تافتون ندهند) از بیتالمال پیش من بود. هرچه چشم انداختم که مستحقش را ببینم و به او بدهم، کسی را ندیدم. این بار سنگین از دیشب پیش من مانده بود و تا وقتی بلال اذان صبح را گفت، نخوابیدم و این دو دِرهم کنار من بود. به خدا میگفتم تا این پول را به مستحق ندهم، مرگ مرا نرسان. بیدار مانده بودم که اگر ملکالموت آمد و گفت وقتت تمام است، از او خواهش بکنم و بگویم برگردد تا من این پول را به صاحبش برسانم و بعد جان مرا بگیرد. حضرت در عمل، آدم بینظیری بودند؛ امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: هیچکس مثل پیغمبر(ص)، توانمند در عمل به خواستههای پروردگار نبود.
بهترین خانواده در تاریخ بشر
اصلاً امشب بحث من هم این نیست، بحثم این است که این شخص با اینهمه پرکاری، هشتاد جنگی که در طول یازدهسال به او تحمیل کردند، با گرفتن و ابلاغ وحی، تربیتکردن مردم، خواندن سه وعده نمازجماعت، روزی پنجدقیقه یا دهدقیقه صحبتکردن، عیادت مریض، تشییع جنازهٔ مؤمن، دستگیری از دیگران، نشستن و شنیدن حرف دیگران، خانوادهای ساختند که برای تمام پنج قاره سرمشق باشند تا اینها با حد گنجایش خودشان از این ساختمانسازی پیغمبر(ص) که بهترین خانواده را ساختند، الگو بگیرند.
یک دختر تربیت کردند (همین یک بچه را هم داشتند) که دختر را تا حد زهراشدن رساندند. درِ خانه را هم باز نگذاشته بودند که حالا وقت شوهرکردن این دختر است، هر کسی از در برسد و بگوید آقا دخترتان را شوهر میدهید؟ ما پسر داریم، داداش داریم یا خودمان هم جوان هستیم؛ اگر صلاح میدانید، دختر را به پسر، برادر یا به خود ما بدهید. پیغمبر(ص) در انتخاب داماد هم غوغا کردند. جوانان زیادی در مدینه بودند، اما این جوان در آنوقتی که میخواهد با این دختر ازدواج کند، 21-22 ساله است؛ کسی را انتخاب کرد که تمام حقایق وجودش هماهنگ باشد؛ این معنی عدالت است.
امام عصر(عج) و تحقق عدالت
برادران و خواهران! وقتی منتظر آمدن امام عصر(عج) باشید که تقریباً عدالت درونی و برونی در جامعه تحقق پیدا بکند. اگر این عدالت درونی و برونی تحقق پیدا نکند، باید بیاید و حکومتی تشکیل بدهد و با کارمندهای ظالم کار بکند. این دیگر «یَمْلَأُ اللهُ به الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا» نمیشود! ایشان وقتی میآیند که تقریباً در جامعهٔ بشری بین عقل، نفس، روح، فطرت، قلب و اعمال، هماهنگیِ غیرافراط و تفریط برقرار باشد. اگر میخواهد اروپا را اصلاح بکند، بتواند شهرها را به عادلان و عملکنندگان به عدالت بدهد و مردم هم آمادگی قبول عدالت را داشته باشند. خود همین قبولکردن عدالت هم برای عدهای به قول قرآن مجید، پُرفشار است؛ اما برای آنهایی که اهل خدا هستند، اینگونه نیست. در قرآن میخوانیم: «وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِينَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 45).
کرامتی از امیرالمؤمنین(ع) در شب معراج
رسول خدا(ص) یک دختر تربیت کرده که بنا به رأی خود پیغمبر(ص)، «سيّدةُ نِساءِ العالَمينَ مِن الأوّلِينَ و الآخِرِينَ» است. یک داماد هم انتخاب کرده است که من یکی از کرامتهای امیرالمؤمنین(ع) را برایتان بگویم. شما از علی(ع) خیلی بلد هستید، اما این هم چیز عجیبی است! پیغمبر(ص) میفرمایند: من به دو چیز در شب معراج برخورد کردم. معراج در قرآن است، حدیث نیست. متن کتاب الهی است: «سُبْحٰانَ اَلَّذِی أَسْریٰ بِعَبْدِهِ لَیلاً مِنَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ إِلَی اَلْمَسْجِدِ اَلْأَقْصَی اَلَّذِی بٰارَکنٰا حَوْلَهُ لِنُرِیهُ مِنْ آیٰاتِنٰا»(سورهٔ إسراء، آیهٔ 1) معراج دو مقام بود: یک معراج مادی بود که حضرت با همین بدن رفت و خدا خلقت را به او ارائه کرد؛ آسمانها، سیارات و پرده را برای او کنار زد و جهنمِ قیامت، بهشت قیامت و فرشتگان را نشانش داد. یک معراج هم رفتن بهسوی مقام قُرب الهی بود که بدنی و چشمی نبود، بلکه لمس قلبی بود.
پیامبر(ص) میفرمایند: مسئلهای که در شب معراج برای من اتفاق افتاد، اولین صدایی که در سکوت عالم ملکوت شنیدم، صدای علی(ع) بود. با خودم گفتم: خدایا! یعنی علی هم معراج آمده است؟! مرا به معراج آوردهاند که دستگاه آفرینش را به من ارائه بدهند؛ علی که با من همسفر نبود! خیلی جالب است؛ خطاب رسید: حبیب من! هیچکس در این کرهٔ زمین پیش تو محبوبتر از علی نیست. علی با تو حرف نمیزند و این من هستم که با تُن صدای علی با تو حرف میزنم.
توجه به معیارهای مناسب در گزینش همسر
علی(ع) چنین دامادی بود! حالا عدهای از مردم هم داماد میگیرند که دلّالِ این داماد هم، قیافهٔ داماد، پول پدرش و یک مدرک دانشگاهی است. خیلی هم خوشحال هستند! عقد میکنند و جلسه میگیرند، عروسی میگیرند. هفتهشت ماه یا دو سال بعد، دخترخانم خیلی آرام به خانهٔ بابا میآید، میبینند شب به خانه نرفت! وقتی از دامادش میپرسند، میگوید: من این را دیگر نمیخواهم! یا پسر قهر میکند و به خانهٔ مادرش میرود، مادر میگوید: زنت را تنها گذاشتی و آمدی؟ پسر میگوید: مادر، آری تنها گذاشتم و آمدم، اصلاً او را نمیخواهم!
اما حالا پیامبر(ص) دامادی انتخاب کردهاند که جریان ازدواج این داماد با این دختر تا الآن ادامه پیدا کرده است. از این ازدواج، مقام امامت و یازده امام تا الآن، چه انسانهای باعظمتی از نسل این زن و شوهر پیدا شدهاند و چه آثاری از خودشان باقی گذاشتهاند. من نمیتوانم بگویم، اما اگر دلتان میخواهد، کتابی هست که نمیدانم ترجمه شده یا نه، خبر ندارم! تمام فقها، علما، عرفا، خطبا، نویسندگان و اثرگذارانی که سید و از نسل این زن و شوهر بودند، تا پنجاهسال پیش در این کتاب نوشته است. مؤلف کتاب پنجاهسال پیش مرده است و بقیه که آمدهاند، اضافه نشدهاند. اسم کتاب هم «اعیانالشیعه» در شصت جلد است. وزنش هم بهنظرم سبک است. آنجا باید نتیجهٔ انتخاب این داماد را ببینید.
برادران و مادران! مقداری در انتخاب عجله نکنید؛ شما جوانها در انتخاب همسر عجله نکنید؛ شما دخترخانمها در انتخاب شوهر عجله نکنید و با انسان ازدواج کنید. انسان را بشناسید؛ نه با یک آدم بیوفا که دوماه دیگر عقدنامه را به دادگستری ببرد و بگوید من هشتصد سکه میخواهم، الآن هم میخواهم. یک اخطاریه برای آقای داماد ببرند که تا دادگستری تشریف بیاورید. حتماً میخواهند چلوکباب به او بدهند! وقتی میآید، جلوی میز قاضی گردن کج میکند، قاضی میگوید: از شما شکایت شده است که هشتصدتا سکهٔ بهار آزادی بدهکار هستی؛ بده و برو! میگوید: ندارم، میگویند: به زندان برو. تا چه موقع؟ تا وقتی مهریهٔ دخترخانم را بدهی؛ بالاخره بالا برو، پایین بیا، میگویند ماهی یک سکه بده. حالا یکی میتواند ماهی یک سکه بدهد، یکی میتواند ماهی نیم سکه بدهد؛ این زندگی نشد!
وقتی یک دختر و پسر را عقد میکنند، باید دختر یا پسری انتخاب بشود که عقد نبرّد. الآن عروس و دامادها ارّه هستند، نه انسان! عروس و داماد انسان، امیرالمؤمنین(ع) و زهرا(س)، امام حسین(ع) و حضرت رباب(س)، نرجسخاتون(س) و امام حسن عسکری(ع) است؛ عروس و داماد، مادرها و باباهای ما بودند که اصلاً در خیالشان هم طلاق نیامد.
بشارت ملکالموت به پیامبر(ص) در شب معراج
پیغمبر(ص) میگویند که در شب معراج خطاب رسید: علی نیست که حرف میزند؛ تو از بس علی را دوست داری، میخواستم اینجا هم که مهمان من هستی، صدای او را بشنوی. من با تُن صدای علی با تو حرف میزنم.
چیز دیگری هم در شب معراج دربارهٔ این داماد دیدم؛ درحال سِیر در ملکوت که طبقات فرشتگان را میدیدم، به فرشتهای خاص و ویژه رسیدم؛ خیلی باعظمت و بااُبهت بود. به جبرئیل گفتم: او کیست؟ گفت: یارسولالله! او درِ خانهٔ همه را از زمان آدم(ع) تا حالا زده و قبرستانها با او ساخته شده است. ایشان ملکالموت است. به او گفتم: جبرئیل! راه برایم باز است که با او حرف بزنم؟ گفت: بله یارسولالله! شخصیت ایشان پیش شخصیت شما چیزی نیست، بله که باز است. پیغمبر(ص) میگویند: جلو رفتم و سلام کردم، خیلی باادب جواب داد. گفتم: ملکالموت! شما جان همهٔ انسانها را میگیری؟ گفت: من و یارانم، «الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ»(سورهٔ نحل، آیهٔ 32) ملائکه جمع است و اینجور نیست که ملکالموت جان همه را بگیرد. خدا یکمشت مأمور به او داده که آنها زیر نظر او جان میگیرند. آخر بعضیها میگویند الآن که یکجا بمباران میشود و یکدفعه بیستهزارتا کشته میشوند، ملکالموت وقت میکند جان هر بیستهزارتا را در جا بگیرد؟ قرآن میگوید: او یکنفر نیست، یارانش هم هستند که خدا تعدادشان را میداند. ملکالموت گفت: یارسولالله! کل جانها دست من و مأمورین من است؛ ولی به من گفتهاند که اجازهٔ گرفتن جان دونفر را نداری! خدا گفته خودم جان آن دو نفر را میگیرم: یکی شما هستی و یکی دامادت امیرالمؤمنین(ع) است. وقتی به زمین رفتی، سلام مرا به او برسان. این مقام داماد است.
خانواده الآن چند نفر هستند؟ یک پدربزرگ است: پیغمبر(ص)؛ مادربزرگ هم که در مکه از دنیا رفته و آنجا دفن است: خدیجه(س)؛ این خانه که خدا اسم آن را در سورهٔ احزاب «اهلبیت» گذاشته است، «اِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ»(سورهٔ احزاب، آیهٔ 33)، پدربزرگش پیغمبر(ص) است، فرزندِ خانه، زهرا(س) و دامادِ خانه هم امیرالمؤمنین(ع) است؛ فرزندِ علی(ع) و زهرا(س) و نوههای پیغمبر(ص) هم دو امام هستند که خیلی خوب زندگی کردند. این زن نه یکبار به این شوهر «تو» گفت، نه این شوهر به این زن یکبار «تو» گفت؛ نه یکبار این زن و شوهر به بچهها تلنگر زدند و نه یکبار بچهها سرپیچی کردند. یک خانهٔ امن و آرام، نور و عبادت، خدمت، اخلاق، مهر و محبت بود.