لطفا منتظر باشید

شب ششم سه شنبه (10-11-1396)

(تهران مسجد جامع غدیر خم)
جمادی الاول1439 ه.ق - بهمن1396 ه.ش
9.63 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

تهران/ مسجد جامع غدیرخم/ دههٔ اوّل جمادی‌الاوّل/ زمستان1396ه‍.ش./ سخنرانی ششم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

پروردگار، ناظم قرآن

تنها سوره‌ای که کلمات بنیانی آن در 114 سورهٔ قرآن تکرار نشده، سورهٔ مبارکهٔ کوثر است. می‌دانید قرآن مجید 114 سوره دارد که معروف است به عدد کتاب‌های نازل‌شدهٔ پروردگار است. سی جزء، 120 حزب و شش‌هزار و ششصد و شصت‌وچند آیه دارد. براساس خود قرآن، یک حرف از این کتاب از زمان نزول تا الآن کم نشده و یک حرف هم به این کتاب اضافه نشده است. این 114 سوره را چه کسی به این سبک تدوین کرده که اول حمد، دوم بقره، سوم آل‌عمران، چهارم نساء، پنجم مائده، ششم انعام، هفتم اعراف و هشتم انفال تا «من الجنة و الناس» باشد و این نظام را به قرآن داده است؟ کیفیت قرائت این کتاب را چه کسی تعلیم داده که این آیه،‌ «مالک یوم الدین» است و «ملک یوم الدین» نیست. ما لازم نیست به سراغ هیچ روایت و تاریخی برویم، صریحاً خود قرآن مجید می‌گوید: پروردگار تدوین‌کننده است و کیفیت قرائت را هم خود او تعلیم داده است؛ آیه‌اش هم این است که نصف خط هم بیشتر نیست، ولی یک جهان حرف دارد. یک بخش از آیه، این است که قرآن از زمان نزول تا قیامت در مصونیت کامل است و تمام درهای تحریف به روی نظامش، الفاظش و تدوینش بسته است، اما دزدان می‌توانند معانی آیات را جابه‌جا بکنند؛ یعنی یک معنایی برای یک آیه بتراشند که این معنا موردنظر نازل‌کننده نبوده است. حالا فرصت بحث در این معنا نیست؛ اما اگر شما به کتب غیرشیعه در تفاسیر قرآن مراجعه بکنید، در معانی آیات دریاوار انحراف می‌بینید، اما قرآنی که در دست این یک‌میلیارد و چندصد میلیون امت است، همین قرآن بی‌کم و زیاد است.

آیه این است که با حرف تأکید «إن» آمده است: «ان علینا جمعه و قرآنه»، نظام‌دادن به این کتاب فقط برعهدهٔ خود من است؛ حتی به رسول خدا هم اجازهٔ نظام‌دادن نداد. کیفیت قرائتش هم برعهده خود من است که این آیات را چگونه قرائت کنید؛ مثلاً «مالک» را «ملک» نخوانید، اگرچه معنای «مالک» و «ملک» به هم نزدیک است، اما همان «الف» که در مالک است، حرف دیگری -فوق ملک- را می‌زند. با این آیهٔ شریفه ثابت است که قرآن همان است که از جانب پروردگار نازل شده، کم و اضافه هم ندارد؛ پس اینکه در افواه مردم بوده(البته الآن کمتر) ولی یک‌زمانی معروف و مشهور بود که این نظام‌دهی به قرآن کار عثمان بوده است! اولاً عثمان و قبلی‌هایش چقدر سواد داشتند؟ هیچ! عثمان و قبلی‌هایش در کل عمر قبل از حکومتشان کراراً در قرآن ماندند و آیات را بنا به نوشتهٔ آنهایی که اقتداکنندهٔ به آنها هستند، نمی‌فهمیدند.

 

اعراب‌گذاری قرآن، یادگاری از امیرمؤمنان(ع)

یک رساله هست که خیلی رسالهٔ پرقیمتی است. یک متن زیبای مستدلی در جلد ششم «الغدیر» است که اسم آن «نوادر الاثر فی علم عمر» است. بالای صد مورد که کل آن‌هم از اهل‌تسنن نقل شده است: عُمَر در فهم آیات و بیان احکام صد درصد دچار اشتباه بوده است، چون درس نخوانده و کلاس ندیده بود؛ پس اینکه می‌گویند عثمان، عثمان چه‌کار کرده است؟ قرآن در اوایل حکومتِ عثمان از بین عرب به بیرون و مناطق عجم‌نشین راه پیدا کرده بود. عجم به‌معنی ایرانی نیست و لغت عجمْ غیرعرب است؛ ترکیه بوده، مصر که آفریقایی بوده و عرب نبودند، عراق بوده که کلدانی و آشوری بودند و عرب نبودند، ایران بوده که فارسی‌زبان بودند، خواندن قرآن برای خود عرب‌ها آسان بود، می‌توانستند درست بخوانند و زیر و زبر لازم نداشتند؛ اما وقتی قرآن پیش غیرعرب رفت، نمی‌توانستند یک آیهٔ درست بخوانند و حکومت مدینه را وادار کرد که قرآنی با زیر و زبر بنویسند، بعد از روی این قرآن بنویسند و پخش کنند. بنا شد یک جلسه تشکیل بشود، گفتند: مدیریت جلسه را به چه کسی بدهیم؟ اینهایی که می‌گویم، همه مستند است. چاره‌ای نداشتند و نمی‌توانستند این کار را نکنند، پس گفتند مدیریت جلسهٔ اعراب‌گذاری را به علی‌بن‌ابی‌طالب می‌دهیم. قرآن مجید زیر نظر ایشان اعراب‌گذاری شد و این زیر و زبرهای آیات یادگار امیرالمؤمنین است.

 

معجز‌ات در قرآن

من بیش از صد سخنرانی راجع‌به عظمت و جایگاه قرآن دارم، نه تفسیر قرآن. قرآن معجزهٔ شگفت‌آوری است، معجزهٔ ساده‌ای نیست! ما معجزهٔ ساده هم داریم؛ مثل اینکه یک عصای کج‌وکوله به امر پروردگار و به‌وسیلهٔ موسی به زمین انداخته شده، به یک حیوان عظیمِ خزنده‌ای به‌نام اژدها یا مار تبدیل شده است. این برای پروردگار عالم هم معجزهٔ شگفت‌انگیزی نیست. خود پروردگار دربارهٔ اصحاب کهف می‌فرماید: اینها را 309 سال بر روی خاکی که می‌پوساند، خواباندم؛ آب و غذا به آنها نمی‌رسید، چشمشان را باز نمی‌کردند و بلند نمی‌شدند، فقط ساعت‌هایی از صبح و ساعت‌هایی از عصر آفتاب به آنها می‌تابید و بعد از 309 سال زنده‌شان کردم. وقتی همه بیدار شدند، اولین صحبتشان این بود: چه مقدار در این غار خوابیده‌ایم؟ یکی دوتای آنها گفتند: یک روز خوابیدیم و یکی دوتا هم گفتند: ما هیچ وقت یک‌روز نمی‌خوابیدیم! یک روز خیلی است، نصف روز خوابیدیم؛ ولی هیچ خبر هم ندارند که چه اتفاقی افتاده است. وقتی برای خرید غذا در بازار شهر می‌آیند(309 سال نه آب خورده‌اند و نه غذا، اما هیچ‌‌چیزی نشدند)، همین را قرآن می‌گوید: «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحٰابَ اَلْکهْفِ وَ اَلرَّقِیمِ کٰانُوا مِنْ آیٰاتِنٰا عَجَباً»﴿الکهف، 9﴾، خیال کردید که این یک معجزهٔ شگفت‌آوری است؟! این در جنب اراده و قدرت من چیزی نیست. به چندنفر در غار گفته‌ام خوابتان ببرد و بعد از 309 سال هم گفته‌ام از خواب بلند شوید که این یک چیز عادی است.

 

مشاهدهٔ جمال ازل و ابد در آینهٔ جهان

خیلی چیزهای دیگر هم برای حضرت او عادی است. میلیاردها جریان و موجود در عالم طبیعت است که برای ما خیلی اعجاب‌انگیز است. این که می‌گویم، پشت میکروسکوپ نشسته‌ام و دو سه مورد را به من نشان داده‌اند. این حلزون‌هایی که در شمال بر روی برگ درخت مرکبات است، بزرگ‌تر از عدسِ درشت و مثل لاک‌پشت جزء صدفداران جهان است، پیچیدگی هم دارد و مدور است، صدف آن رنگ‌آمیزی و خطوط خیلی منظمِ قهوه‌ای و سفید دارد. خیلی زیباست! در کاهو هم هست؛  شما یک دانه را از برگ کاهو دربیاور و با سوزن یک‌جای این صدف را بشکن، شکسته را دربیاور و صدف را سوراخ کن، بعد در طاقچه بگذار؛ فردا شب برو و بردار، خودش صدفش را رفو کرده و خط‌کشی‌هایش هم کرده است. شما اگر علامت نگذاری که کجای صدف را شکسته‌ای، متوجه نمی‌شوی کجا را شکانده بودی. آن‌وقت خودش یک بدن بسیار نرم مثل کرم دارد که یک دهان دارد. اینها را خیلی خوب است که در آزمایشگاه‌ها بروید تا به شما نشان‌ بدهند. اهل‌دل‌هایی از شیعه که گفته‌اند کل جهان آینه است و جمال ازل و ابد در این آینه قابل تماشا‌کردن است.

گیتی و خوبان آن در نظر آینه‌ای است

دیده ندیدن در آن جز رخ زیبای دوست

به‌نظر مبارک شما عربی این شعر همانی نیست که امیرالمؤمنین فرموده است: «ما رأیت شیئا الا و رأیت الله قبله و معه و بعده»، هرچه را نگاه کردم، خدا را پیش از او، با او و بعد از او دیدم؛ هیچ‌چیزی از حیطهٔ وجود مقدس او خارج نیست. مرحوم حاج‌هادی سبزواری، این فیلسوف، عارف و فقیه کم‌نظیر قرن سیزدهم در دیوانش می‌گوید:

یار در این انجمنْ یوسف سیمین‌بدن«یعنی در این عالم؛ انجمن یعنی حوزهٔ خلقت».

آینه‌ خوانِ جهان، او به همه روبه‌روست

شاعر دیگری از این دو زیباتر می‌گوید:

بس که هست از همه‌سو وز همه‌رو راه به تو

به تو برگردد اگر راهرویی برگردد

«این تذهبون»، به کجا می‌روید؟ هر جا بروید، یا گیر محبت من و یا گیر انتقام من هستید، به کجا فرار می‌کنید؟ این قرآن با این محتویاتش، البته محتویات ظاهرش؛ باطن و مفهوم قرآن را که بنا به نقل کلینی در جلد دوم کتاب شریف «اصول کافی» از رسول خدا نقل می‌کند: «لا تحصی عجائبه»، شگفتی‌های این کتاب قابل‌شمردن نیست. این شگفتی است، اما حلزون و اصحاب کهف از شگفتی کار خدا نیست. دهان حلزون که در صدفش است، از سوراخ سوزن خیاطیِ معمولیِ قدیمیِ خواهر و مادرهای ما کوچک‌تر است، این حلزون چه آرواره‌ای دارد که برگ کاهو، برگ پرتقال یا برگ نارنگی را می‌جَوَد!

یک‌بار هم به آزمایشگاه بروید و خدا را در آنجا ببینید، قشنگ به شما نشان می‌دهند، می‌شمارند و تحویلتان می‌دهند. در این دهانی که اندازهٔ سوراخ سوزن معمولی است، بیست‌وشش‌هزار و پانصد دندان نظام داده، اما این شگفتی ندارد.

 

شگفتی‌های قرآن

قرآن شگفت و اعجاب‌انگیز است. چطور اعجاب‌انگیز است؟ این را اجازه بدهید، اگر خدا یک‌بار دیگر محبت و لطف کرد، توفیق داد و خدمتتان رسیدم، می‌دانم این چند شب چه گفته‌ام، اینها را یادداشت کرده‌ام و دیگر نمی‌گویم. خیالتان راحت باشد! ولی دربارهٔ اینکه قرآن چگونه شگفتی است، خیلی مهم است، این را می‌گویم.

در تمام سوره‌های قرآن، کلمات و آیات تکرار دارد؛ «بسم الله» 114بار تکرار شده، چندبار «فبأی آلاء ربکما تکذبان» تکرار شده، چندبار «فویل للمکذبین» تکرار شده، کراراً «لا اله الا هو» تکرار شده، «لا اله الا الله» دوبار در قرآن آمده است. داستان‌های عبرت‌انگیز فرعون و موسی، شعیب و موسی، صالح و قومش، عیسی‌بن‌مریم و قوم فریسیان فلسطین، هود، یوسف، در آیات تکرار شده است. فکر نکنید که دیگر سورهٔ یوسف به حضرت یوسف اشاره‌ دارد، دیگر سوره‌ها ندارد! کسی که متخصص این کتاب است، می‌فهمد که این تکرارها حکمت الهی است؛ اگر یک‌دانه از این آیات تکراری را برداریم، کشتی قرآن به اضطراب می‌خورد و باید باشد.

 

سورهٔ کوثر، سوره‌ای منحصر به‌فرد

تنها سوره‌ای که کلمات اساسی آن در این 114 سوره، این سی جزء، این 120 حزب و این شش‌هزار و ششصد و شصت‌و چند آیه تکرار نشده، سوره کوثر است. این سوره یک خط و نصفی هم هست و در مکه هم نازل شده است. کلمهٔ «اعطیناک» در کل قرآن یک‌بار آمده، کلمهٔ «کوثر» در کل قرآن یک‌بار آمده، جملهٔ «فصل لربک» یک‌بار آمده، «وانحر» یک‌بار آمده است. ما دربارهٔ مِنا هم آیه زیاد داریم؛ پروردگار فرموده قربانی، اما نگفته شتر را نحر بکنید. «وانحر» یک‌بار آمده و اصلاً هیچ ربطی هم به منا ندارد. «و انحر» در جایی قرار گرفته که منا باید بیاید و آنجا سجده کند؛ «شانئک» یک‌بار در قرآن آمده، «ابتر» هم یک‌بار در قرآن آمده است.

 

شأن نزول سورهٔ کوثر

این سوره در حق چه کسی نازل شده است؟ هیچ نیازی به این ندارد که تفسیر برهان، تفسیر جامع، تفسیر نورالثقلین، تفسیر مجمع‌البیان یا تفاسیری را را ببینیم که گاهی حرف‌هایشان خیلی خوب بوی تشیع می‌دهد. شما به سراغ یک عرب بیابانیِ بی‌سوادِ محض برو که هیچ‌چیزی نمی‌داند و درس هم نخوانده است، به او بگو: شما ابتر به چه کسی ابتر می‌گویید؟ می‌گوید: به کسی که از خودش عقب و دنباله ندارد، یعنی بچه و اولاد ندارد؛ زندگی‌اش را می‌کند، می‌میرد و فراموش می‌شود، ما به او ابتر می‌گوییم. همین برای ما بس است و هیچ روایتی لازم نیست که در تأیید این سوره بیاوریم.

ابتر نشان می‌دهد که داستان این سوره داستان کسی است که دیر بچه‌دار شده، عرب‌های مکه هم جزء مسائلی که مسخره‌اش می‌کردند و می‌گفتند ساحر، جادوگر، کذاب و دیوانه هستی، اینها همه در قرآن است: «یقولون انه لمجنون»، پیغمبر را تحقیر می‌کردند و می‌گفتند دیوانه است، مغز ندارد، اختلال روانی دارد! می‌گفتند: «إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ أَسٰاطِیرُ اَلْأَوَّلِینَ»﴿الأنفال، 31﴾، این قرآن دروغ‌ها و افسانه‌های قلابی گذشتگان است که خودش به همدیگر بافته و قرآن شده است. تهمت‌هایی مثل کذاب، دیوانه و جادوگر را به او می‌زدند و دیگر اینکه هنوز بچه‌دار نشده بود. این را هم به شما با یقین صد درصد بگویم؛ یعنی به من اعتماد بکنید و قبول بکنید. من کتاب‌های زیادی را در‌این‌زمینه دیده‌ام، البته نه فقط از شیعه، بلکه کتاب‌های زیادی از اهل‌تسنن را دیده‌ام. خدیجهٔ کبری تا زمانی که با پیغمبر ازدواج کرد، با کسی ازدواج نکرده بود.

خدیجهٔ کبری این‌قدر زن عاقل و باادبی بود که حاضر نبود به این عرب‌های مکه که امیرالمؤمنین در نهج البلاغه می‌گویند آب‌هایی که می‌خوردند، پر از مار و سوسمار و ملخ مرده بود. خدیجه با آن عظمت روحی(حالا کار نداریم که این عظمت روحی برای قبل از پیغمبر است، ادبش برای قبل از پیغمبر است، خردورزی او برای قبل از پیغمبر است)، بیاید و به اینها شوهر کند؟ یک‌مشت بت‌پرستِ پوکِ پوچِ ناباب آلودهٔ به انواع گناهان! آن هم دو شوهر! آن‌هم رحم را با شرک آلوده کند و بعد زهرا در این رحم آلودهٔ به شرک به‌وجود بیاید؟ او شوهر نکرده بود و پیشنهاد ازدواج هم برای حضرت خدیجه بود.

البته تفاوت سنی‌شان هم در نقل‌ها اختلاف دارد؛ برخی می‌گویند خدیجه چهل‌ساله و پیغمبر 25ساله بود؛ اما ظاهراً هفت‌ هشت ده‌سال با هم فاصلهٔ سنی داشتند. وقتی پیغمبر از سفری که از مکه به شام کرد و کارمندهای خدیجه هم در آن کاروان بودند برگشتند، خدیجه پرسید: رفتار و کردار این جوان را که به امین معروف است و نوهٔ عبدالمطلب است، برای من بگویید که چطوری بوده است؟ وقتی برای او تعریف کردند، به ابوطالب پیغام داد که اگر برادرزاده‌ات حاضر است با من ازدواج بکند، من این ازدواج را با کمال میل می‌پذیرم؛ یعنی ارزش‌های پیغمبر، دلّال ازدواج حضرت خدیجه بود. با اینکه پیغمبر 25ساله بود، چشم دلّال خدیجه نبوده، فلان خان عرب یا فلان قوم و خویشش یا دایی یا عمویش یا خاله‌اش دلّال خدیجه نبوده، بلکه عقل دلّال خدیجه بوده و این جوان را می‌دید که معدن همهٔ ارزش‌هاست، پس حاضر شد شوهر بکند.

ولی حالا دیر بچه‌دار شد، یک آتوی دیگر هم دست این نامردهای بی‌دینِ لائیکِ مشرک آمد که پیغمبر را به تمسخر گرفتند؛ غیر از اینکه وقتی بیرون می‌آمد، می‌گفتند: دیوانه دارد می‌آید، جادوگر دارد می‌آید، کذاب دارد می‌آید، این یکی را هم دست گرفتند. عرب‌ها خیلی برایشان سخت بود که اولاددار نباشند، مخصوصاً پسر نداشته باشند! می‌گفتند ابتر آمد، ابتر آمد!

 

فاطمه(س)، عطیهٔ پروردگار به رسولش

خدا چقدر زیبا با پیغمبر حرف زده است! اولاً نگفته «أنَا»، بلکه در اول سوره می‌گوید: «إنّا»، یعنی حبیب من! من می‌خواهم چیزی را با همهٔ ذات و صفاتم به تو عطا کنم؛ نه می‌خواهم هبه کنم، نه می‌خواهم بذل بکنم، نه می‌خواهم صدقه بدهم، بلکه عطا می‌کنم. پرونده‌ٔ عطا با انفاق و صدقه و زکات و خمس و هبه فرق می‌کند. عطا می‌خواهم بکنم، یعنی هم خودم بزرگ هستم و هم آنچه می‌خواهم به تو عنایت بکنم، بزرگ است و به شأن من می‌خورد و هم تو که می‌خواهم به تو عطا بکنم، هر سه ممتاز هستیم. من در الهیّت، تو در نبوت و بچه‌ای که می‌خواهم به تو بدهم، در عصمت و طهارت.

 

حقیقت معنایی کوثر

«اعطیناک الکوثر»، کوثر یعنی چه؟ کوثر در لغت یعنی خیر غیرقابل قطع‌شدن؛ یعنی یک رودخانهٔ عرشی که به‌طرف زمین سرازیر کرده‌اند و در زمین تا قیامت در جریان است. حالا که به تو مژده دادم که می‌خواهم فرزندی بدهم، به شکرانهٔ این فرزندی که هنوز به تو نداده‌ام، برای پروردگارت نماز بخوان؛ چون ارزش این بچه به این است که تو برای شکر وجود او برای من نماز بخوانی که نه فرشته، نه جن و نه انس در عالم، کیفیت نماز تو را ندارند؛ بعد هم یک شتر نحر کن و گوشت آن را به افراد مستحق بده. حبیب من! اینهایی که به تو ابتر می‌گویند، نسل همه‌شان را تا قیامت قطع می‌کنم و هیچ‌چیزی از آنها باقی نمی‌ماند تا بفهمند ابتر کیست! اما من از طریق این یک‌دانه دختر، کره زمین را پر از سید -عالم سید، مرجع سید، فقیه سید، شاعر سید، واعظ سید، مفسّر سید، گویندهٔ سید، نویسندهٔ سید- می‌کنم.

دختر پیغمبر! اگر مادر عیسی یک عیسی به او دادند، خدا به تو یازده عیسی داده است؛ اگر خدا هیچ‌چیزی به تو نمی‌داد و فقط و فقط یک فرزند یعنی حسین را به تو می‌داد، برای کوثربودن تو بس بود؛ چون بچه‌ات کل جهان را پر کرده است. حالا که غیر از ابی‌عبدالله چه سرمایه‌های عظیمی خدا به تو داده است.

 

امیرمؤمنان(ع)، تنها هم‌کفو فاطمه(س)

این روایت را بگویم و حرفم تمام؛ اگر بخواهیم دور هم بنشینیم و از شخصیت صدیقهٔ کبری سخن بگوییم، حتماً باید هفت-هشت‌تا ماه رمضان در کنار هم باشیم که البته کم است. روایت در کتب مهم ما است که امام باقر می‌فرمایند: اگر 124هزار پیغمبر از زمان آدم تا عیسی با هم، دست در دست هم و در یک زمان به خانهٔ پیغمبر در مدینه بیایند، یکی از آنها درِ خانهٔ پیغمبر را بزند، پیغمبر دم در بیاید و تمام برادران گذشته‌اش را ببیند، از 124هزار پیغمبر سؤال بکند که برای چه به درِ خانهٔ من آمده‌اید؟ آنها هم بگویند برای خواستگاری فاطمه آمده‌ایم؛ هر کدام‌ از ما را که می‌خواهی، انتخاب کن و داماد خودت قرار بده؛ پیغمبر جواب می‌دهد: فاطمه بین شما هم‌کفو ندارد و او را شوهر نمی‌دهم. کوه تحمل این حرف‌ها را دارد؟ خدا یک‌دانه هم‌وزن برای فاطمه ساخته است؛ سوره‌اش تک‌سوره، خودش تک‌دختر در همهٔ عالم، پدرش تک‌پدر، شوهرش تک‌شوهر و بچه‌هایش تک‌بچه هستند.

برچسب ها :