روز سوم سه شنبه (24-11-1396)
(تهران حسینیه بنی الزهرا (مرحوم طریقت))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- تدابیر خداوند برای انسان، تدابیری حکیمانه
- -عطای حکمت، خیر کثیر خداوند به بنده
- -تسلیم تدبیر پروردگار بودن، تجارتی عظیم
- علمآموزی، بهترین عبادت در شبهای قدر
- حکایتی شنیدنی از عالمی بزرگ و فرزانه
- -قطعیبودن مشاهدات پیامبر(ص) در شب معراج
- -مرجع تقلید تهیدست و مهمان ناخوانده
- -خیر کثیر، وعدهٔ الهی
- -توان روحی بالا بر اثر پذیرفتن حکمت پروردگار
- چشم برزخی آخوند کاشی
- کنار رفتن پردهها در قیامت
- احسان به والدین، حکیمانهترین طرح پروردگار
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
تدابیر خداوند برای انسان، تدابیری حکیمانه
چند مطلب مهم اخلاقی به فرزندان نسبت به پدر و مادر در سورهٔ مبارکه اسراء تعلیم داده شده است. در حقیقت، پروردگار معلم این تعلیمات است و فرزندان هم متعلم و دانشآموزش هستند. در ابتدای آیه میفرماید: «وَ قَضیٰ رَبُّک أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاّٰ إِیٰاهُ»﴿سورهٔ إسراء، آیهٔ 23﴾ کلمهٔ «قَضٰی» بهمعنای حکم، دستور و فرمان است. چه کسی به شما فرمان میدهد؟ آیه نمیگوید «الله»، «رحمان»، «رحیم»؛ بلکه میگوید «ربّ» به شما فرمان میدهد. ربّ یعنی چه؟ یعنی وجود مقدسی که مالک، صاحب اختیار و تدبیرکنندهٔ امور شماست و تدبیرش منشأ حکمت اوست. ما در قرآن زیاد میخوانیم: «إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» وقتی او برای شما تدبیر میکند که مملوک او هستید، تدبیرش حکیمانه است؛ یعنی تدبیرش هم در دنیا و هم در آخرت به سود و نفع شماست. لذا نسبت به تدبیر او که رب و حکیم است، هیچ جای چونوچرایی وجود ندارد.
-عطای حکمت، خیر کثیر خداوند به بنده
وقتی انسان تسلیم حکم «رب» بشود، در حقیقت تسلیم مالک، مدبر و حکمت شده است. حکمت اینقدر هم مهم است که آیهٔ خیلی جالبی در اواخر سورهٔ بقره هست، بیشتر فلاسفهٔ اسلامی اوّل، این آیه را در کتابهایشان بهکار گرفتهاند: «وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا»(سورهٔ بقره، آیهٔ 269) به هرکسی حکمت عطا بشود، خیر کثیر عطا شده است. «کثیر» در اینجا یعنی بیعدد، بیشماره، ابدی . دائمی. آنکه تسلیم حکمت است، منفعتی که نصیبش میشود، منفعت کثیر است و زمان و حدودی هم ندارد.
-تسلیم تدبیر پروردگار بودن، تجارتی عظیم
اگر کسی به تدبیر حکیمانهٔ پروردگار تسلیم نشود که یک تدبیرش هم دو حکم در همین آیه است، تجارت عظیمی را از دست داده و خیلی برای خودش محرومیت ایجاد کرده است. البته ارادهٔ پروردگار تعلق گرفته که ما تا وقتی در دنیا هستیم، نتوانیم پشت پرده را ببینیم و مصلحت هم نبوده که پشت پرده را ببینیم. حالا تعداد بسیار اندکی بودهاند که آنها را پشت پرده راه داده بودند، اما تعدادشان خیلی کم بوده است. همان تعداد کم نیز سکوت دائمی داشتند و مشاهداتشان را بیان نمیکردند. آنها میدیدند، اما آنچه میدیدند، ابراز نمیکردند؛ چون مصلحت نبود. دنیا جای این مسائل نیست و اگر ببینند و بگویند، زندگیها بههم میریزد و آرامش مردم زیرورو میشود.
علمآموزی، بهترین عبادت در شبهای قدر
یکی از آنهایی که خداوند تا حدی به او چشم داده بود، مرحوم آخوند ملاحسنعلی اصفهانی در مشهد بود؛ یکی دیگر از آنها که به او چشم داده شده بود، مرحوم آخوند ملامحمد کاشانی در اصفهان بود. شما میتوانید عظمت این مرد دوم، آخوند کاشی را در یک کلمه تصور کنید. ایشان شاگردان عجیب و غریبی در درسشان تربیت کردند؛ دوسهتای آنها را که میشناسیم، برایتان عرض بکنم. یک شاگردش مرحوم آیتاللهالعظمی شیخمرتضی طالقانی بود که مرحوم علامهٔ جعفری برای من نقل کرد و گفت: درسها در نجف اصلاً تعطیل نمیشد و فقط روز عاشورا تعطیل بود؛ حتی تاسوعا هم تعطیل نبود. مرحوم مامقانی عاشورا هم درسش را تعطیل نمیکرد! ماه رمضان هم تعطیل نمیکردند. دربارهٔ مسائل شب قدر هم در «مفاتیحالجنان» دیدهاید که شیخ صدوق میفرماید: بهترین عبادت در شب احیا، رفتن بهدنبال علم است.
ممکن است شما بفرمایید که آدم در شب احیا، ساعت یازدهدوازده شب تا دو نصف شب، کجا بهدنبال علم برود؟! اتفاقاً علم در شبهای احیا مهیّاست و شهرهای تهران، اصفهان و شیراز در قدیم همینگونه بود. من هفتهشتساله بودم، احیاگیرندگان تهران در حدّ مرجعیت بودند، من دوسهتای آنها را دیده بودم و یادم هست. مرحوم آیتالله شیخعلیاکبر برهان، مرحوم آیتالله حاجسید مهدی لالهزاری، مرحوم آیتالله شیخزینالعابدین سرخهای و مرحوم آیتالله شیخمحمود یاسری، همه در حدّ مرجعیت و از منبریهای تهران و احیادارندگان بودند. اینها یکساعت قبل از قرآن به سر گرفتن، مطالب تکاندهندهای برای مردم میگفتند. این علم و معرفت بهشدت باارزش است و در پیشگاه خدا، هم معلم و هم متعلم و دانشآموز آن بسیار مهم هستند.
حکایتی شنیدنی از عالمی بزرگ و فرزانه
علامهٔ جعفری برای خودم گفتند: روز اوّل محرّم برای درسِ طبیعی هر روز به خدمت حاج شیخمرتضی طالقانی در مدرسه آمدیم، اما برخلاف هر روز درس را شروع نکرد. این جملهای که میگویم، غیر از اینکه از زبان خود آقای جعفری شنیدهام، ایشان هم در یکی از جلدهای 27 جلد «نهجالبلاغه»اش نوشته است. مرحوم جعفری نصف نهجالبلاغه را تفسیر کرده که 27جلد است و دیگر عمر او برای بقیهاش کفاف نداد. او یکی از شاگردان مرحوم طالقانی و طالقانی هم یکی از شاگردان مرحوم آخوند کاشی است. یکی دیگر از شاگردان آخوند هم، مرحوم آیتاللهالعظمی سید جمالالدین گلپایگانی است که فرزند دومشان چندسال پیش فوت کرد.
من از روی ارادتی که به آن پدر داشتم، با اینکه او را من ندیده بودم، پیش ایشان میرفتم تا فقط احوالات پدرش را برای من بگوید. اغلب هم که حالات آقا سید جمال را میگفت، بهشدت گریه میکرد. ایشان یکی از شاگردان آخوند کاشی است و سید علیآقا فرزندشان که چهلسال در یوسفآباد پیشنماز بود و خیلی خوب هم مردم آن ناحیه را از نظر دینی اداره کرد، او میگفت: پدر من با اینکه مرجع تقلید بود، ما مشکل زندگی میکردیم، از نظر معیشتی و اقتصادی خیلی در مضیقه بودیم و پول هم از کسی قبول نمیکرد. آن زمان هم پول دنیای شیعه پیش مرحوم آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی بود، ولی پدر ما یک خانهٔ هشتادمتری کاهگلی با دو اتاق در پایین و یک اتاق در بالا داشت.
-قطعیبودن مشاهدات پیامبر(ص) در شب معراج
این را میگفت و گریه میکرد. دروغ آدم را به گریه نمیاندازد و چیزی که آدم با چشم دیده، قلب تکذیب نمیکند. این در قرآن دربارهٔ شب معراج آمده است که پروردگار میفرماید: «مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَىٰ»(سورهٔ نجم، آیهٔ 11) آنچه پیغمبر من در شب معراج میدید، دلش تکذیب نمیکرد و یقین داشت؛ یعنی دل نمیگفت که توهّم و خیال است. مشاهدات پیغمبر اکرم(ص) در شب معراج، توهّم و خیال نبوده، بلکه حقیقت بوده و دل تصدیق میکرده که آنچه میبینی، یقین و قطعی و حتمی است.
-مرجع تقلید تهیدست و مهمان ناخوانده
ایشان میگفت: یکبار برای ما بیخبر مهمان رسید و ما آن شب شام هم نداشتیم. پدرم پول نداشت و مجبور بودیم که من و مادرم و دو برادرم گرسنه بخوابیم. اما حالا مهمان هم آمده و پدر هم بهشدت مقیّد به رعایت حقوق افراد (حقوق مادرم، حقوق ما بچهها، حقوق مردم و حقوق علما) است.
در معارف دینی به ما دستور دادهاند که دستور دستور رسول خداست؛ اگر شخص کافری درِ خانهتان را زد و گفت میخواهم ناهار یا شام پیش شما بیایم، در را نبندید و رد نکنید! «أکْرِمِ الضَّیْفَ وَ لَوْ کَانَ کَافِرا» اکرام بکنید و به مهمان احترام بگذارید، اگرچه کافر باشد. این خیلی مهم است! اسلام همواره حرفی میزند که دل مردم نسبت به همدیگر دریایی از محبت، نرمی و آرامی باشد.
حالا مهمان عالم و متدین رسیده و ما هم هیچچیزی نداریم. پدرم مرا از بین ما سه برادر صدا زد. باز هم بگویم، وقتی داستان را برای من نقل میکرد، مثل مادر داغدیده گریه میکرد. حالا چرا گریه میکرد؟ یکی برای از دستدادن چنین پدری و یکی هم برای این که چرا اینجور افراد در جامعهٔ شیعه کم شدهاند! دلش میسوخت.
پدرم (نه پیش مهمان، بلکه جدا) مرا صدا زد. ساعت نه شب است و بازار «حویش» نجف هم روبهروی حرم بهکل تعطیل است. برادرانی که سن آنها اندازهٔ من است، یادشان هست که آنوقتها، حتی بیشتر مردم تهران هم ساعت هفتونیم هشت شب خواب بودند؛ دهاتها که اوّلِ اذان شام میخوردند و میخوابیدند. حالا ساعت نُه شب است و بازار آنوقت هم مثل حالا نبود که پر از کبابی و غذافروشی باشد. مسافر هم نبود و در طول سال، فقط تعدادی از هند، پاکستان و ایران برای زیارت میرفتند. آنهایی که به کربلا میرفتند و برمیگشتند، اگر یادتان باشد، خیلی به چشم ما عظمت داشتند و میگفتیم به حرم امیرالمؤمنین(ع) و حرم ابیعبدالله(ع) رفته است! دوسه شبانهروز شام و ناهار میدادند؛ حتی بیرون از تهران که با چاووشی به استقبال میرفتند و یکدفعه هزار نفر زائر را از دروازهٔ شهر به خانه میآوردند. خیلی مهم بود!
پدر مرا صدا زد و گفت: پسرم به آخر بازار حویش میروی، یک مغازه باز هست که همهچیز (نخود، لوبیا، شکر، چای، گوشت، نان) برای سفرهانداختن برای این مهمان دارد. اصلاً مغازهای است که همهچیز در آن هست؛ قصابی، نانوایی، بقالی، عطاری. بهاندازهٔ خودت، برادرهایت، مادرت، من و مهمان از او خرید کن، خودم پولش را بعداً به او میدهم. ایشان میگوید من خیلی از حرف پدرم تعجب کردم که یک مغازه هم الآن در خیابان نجف باز نیست، چه برسد به بازار حُوِیش!
-خیر کثیر، وعدهٔ الهی
به اوّل منبر برگردم؛ همهٔ این حرفها به این مربوط است که اینجور آدمها تسلیم تمام دستورات حکیمانهٔ الهی بودند و خدا هم به آنها خیر کثیر عنایت کرد. این وعدهٔ خدا در قرآن است: «وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا»؛ اما این روایت در جلد اول یا دوم «اصول کافی» است. رسول خدا(ص) میفرمایند: «مَنْ اَخْلَصَ لِلّهِ اَرْبَعينَ صَباحا، ظَهَرَتْ يَنابيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلى لِسانِهِ» هر انسانی چهل شبانهروز همهٔ وجودش را برای خدا خالص کند، هیچ گناهی را راه ندهد و هر کاری هم لِله بکند، همین این دو مسئله خلوص میشود. چهل شبانهروز گناه کبیره و صغیره راه ندهد، از عبادت حق و خدمت به خلق هم کم نگذارد؛ خدا نه یک چشمه، نه دو چشمه، بلکه چشمههای حکمت را از قلبش به زبانش جاری میکند.
حالا اگر دلتان خواست، این را امتحان کنید. ما هم وقتی میخواستیم روایت را امتحان کنیم، خیلی نیّت پاکی نداشتیم! ببینیم رسول خدا(ص) این که گفته، واقعاً گفته یا این روایت را ساختهاند! کسی را پیش من آوردند که بعضی از دوستان حاضر در جلسه شاهد هستند. خیلی سلاموعلیک گرمی با هم کردیم، خیلی گریه کرد و گفت: من آرزو دارم که اربعین به کربلا بروم و در پیادهروی شرکت بکنم. گفتم: خدا باید لطف بکند! بعد که او را با آن دوستش از اتاق من بیرون بردند، آن رفیقش برگشت و من به او گفتم: این رفیقت تا اربعین زنده نمیماند و دوسه روز به اربعین مانده، از دنیا میرود. دوسهروز به اربعین مانده هم، چون نتوانست به کربلا برود، او را به مشهد فرستادند و آنجا از دنیا رفت.
این کار میخواهد که چشم و نگاه به آدم بدهند؛ البته مصلحت ما نیست! ما از آن حالت چهلروزه بیرون آمدیم که چیزی را نبینیم و نفهمیم، درست هم نیست و برای انسان زحمت است. آدم را در مضیقهٔ شدید روحی قرار میدهد.
-توان روحی بالا بر اثر پذیرفتن حکمت پروردگار
ایشان میفرمود: من به انتهای بازار رفتم، مغازهٔ دودهانهای را دیدم که از سیر تا پیاز، از شیرهٔ جون آدمیزاد و مرغ در این مغازه چیده شده است. وقتی هم که صاحب مغازه مرا دید، خیلی به من احترام کرد. گفتم: بابا مرا فرستاده است. گفت: بله! هرچه برای امشب نیاز دارید، بردار و نمیخواهد هم بِکِشی؛ شکر، قند، چای، نان، گوشت، هرچه میخواهی، فلهای بردار و برو. گفت: ما سوءاستفاده نکردیم، اما آنچه نیاز آن شب و مهمان بود، آوردم و خیلی مهمانی خوبی برگزار شد. صبح با خودم گفتم که پیش از شروع درس بابا یا مراجع دیگر، بروم و از صاحب مغازه تشکر بکنم و بگویم دیشب با این موادی که ما از شما خریدیم، خیلی به ما خوش گذشت؛ حالا بابا میآید و پولش را میدهد. سرِ بازار حُویش تا ته بازار حویش، ته بازار حویش تا سر بازار را چندبار رفتم و آمدم، اما اثری از آن مغازه نبود. آمدم و به پدر گفتم: مغازهٔ دیشبی کجای بازار است؟ گفت: شما پیجوی بعضی از مسائل نباشید و دیگر هم حرف نزد! خدا این توان روحی را براثر تسلیمبودن به مالکیت و تدبیر حکیمانه به انسان عنایت میکنند.
چشم برزخی آخوند کاشی
مرحوم آقا سید جمال یکی از شاگردهای آخوند کاشی است، یک شاگردش هم مرحوم آقاشیخمرتضی طالقانی و یک شاگردش که فکر کنم خیلیهایتان یادتان باشد، مرحوم آیتاللهالعظمی بروجردی است که ایشان از نَفَسخوردههای آخوند بود. شاگرد دیگر آخوند کاشی، مرحوم آیتاللهالعظمی حاجآقا رحیم ارباب بود که قبر او در اصفهان زیارتگاه شبهای جمعه، شبهای ماه رمضان و شبهای احیای مردم اصفهان است. من وقتی در قم طلبه بودم، رفتن از قم تا اصفهان هشتنه ساعت با ماشین طول میکشید. وقتی چهارشنبه درسم تعطیل شد، فقط برای دیدن ایشان دوبار به اصفهان رفتم.
ایشان چیزهای عجیبی را از همین استادشان، آخوند کاشی برای من نقل کردند. با اینکه مرا نمیشناختند و من اوّلینباری که رفتم، ایشان دیگر چشمشان نمیدید، گفت: کار شما چیست؟ گفتم: طلبه هستم. گفت: در اصفهان هستید؟ گفتم: نه، من در قم هستم. وقتی پی برد که من طلبه هستم، شاید برای تربیت و آدمشدن من، شروع به نقل همین اتفاقات استادش کرد. شاید میخواست بگوید: طلبهٔ کوچک! اگر میخواهی آدم بشوی و فردا آدم بامنفعتی برای دین و مردم بشوی، اینجوری آخوند بشو که من میگویم. این را به من نگفت، ولی درک من این بود که بیان حقایق زندگی استادش درس است.
ایشان فرمودند: من ملازم استاد بودم، حتی در سبزی پاککردن به استادم کمک میدادم. هر چهارپنج روز یکبار نوبت حمام او بود. حمامی در بیرون از مدرسهٔ صدر بود که استاد به آنجا میرفت. روزی که درس نبود، پنجشنبه یا جمعهای به حمام میرفت و من هم میرفتم، آب روی سرش میریختم و کمک میدادم. یکروز به سربینه آمدیم، لباسهایمان را پوشیدیم و بیرون آمدیم. قضیهای که میگویم، شاید برای نودسال پیش باشد. نودسال پیش، دین در ایران خیلی قوی بود و دیندار هم تا دلتان بخواهد، فراوان بود. هر کسی هم میخواست گناه بکند، از شهر بیرون میرفت و یواشکی در باغها یا کنار درهها گناه میکرد. اصلاً گناه در مردم آشکار نبود.
شما آن محیط را در نظر بگیرید؛ گفت: لباسهایمان را پوشیدیم و از پلههای حمام درآمدیم. وقتی چند قدم کنار استاد راه رفتم، وارد بازار شدیم. بازار شلوغ هم بود! من یکمرتبه گفتم: استاد کجا هستیم؟ گفت: اصفهان هستیم. گفتم: کجای اصفهان هستیم (مرحوم حاجآقا رحیم این را میفرمود)؟ فرمودند: بازار. گفتم: کدام بازار؟ من الآن در این شلوغیِ بازار تکوتوک یکی دو آدم میبینم و بقیهشان یا روباه یا سگ یا گرگ هستند. گفتم: استاد، در جنگل هستیم؟ گفت: نه در شهر و بازار هستیم. گفتم: استاد، من طاقتم تمام میشود! دستش را آرام به چشم من کشید، دیدم در بازار هستیم و همه هم آدم هستند. بعد من گفتم: من این چشم را نمیخواهم، طاقت ندارم! گفت: روی چشمت دست کشیدم، دیگر تا آخر عمرت اینجوری نمیبینی.
کنار رفتن پردهها در قیامت
اگر بنا بود خدا به همهٔ ما که متدین، خوب و گریهکن هستیم، این چشم را میداد، آیا راحت بودیم؟ خدایناکرده عمو یا زنعمو یا دایی خودمان را یکجور دیگر میدیدیم؛ اصلاً بههم میخوردیم و نمیشد زندگی کرد! البته این چشم را حتماً در قیامت میدهند. در قرآن دارد: «فَکشَفْنٰا عَنْک غِطٰاءَک»(سورهٔ ق، آیهٔ 22) «غطاء» یعنی پرده؛ خدا میگوید: من خودم پرده را کنار میزنم، «فَبَصَرُک اَلْیوْمَ حَدِیدٌ» چشمت در آنوقت بهشدت تیزبین میشود و غیر از منِ خدا هرچه پشت پردهٔ قیامت است، میبینی. حتی روی تختت در بهشت تکیه زدهای و دلت میخواهد هممحلهایهای زمان دنیا و مردم شهرت را ببینی، خیلی راحت از روی تختت میتوانی هفت طبقهٔ جهنم را تماشا کنی و آشناها را در آتش ببینی که چطور میسوزند. آنوقت نعمت بهشت برای تو خوشمزهتر میشود که خودت را از چه عذابی آزاد کردی و آنجا «وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ»(سورهٔ یونس، آیهٔ 10). آنجاست که شکر حسابی بهجا میآوری و وقتی اهل جهنم را میبینی، ناراحت هم نمیشوی و میفهمی حق آنهاست. «وَ أَنَّ اَللّٰه لَیسَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِیدِ»﴿سورهٔ آلعمران، آیهٔ 182﴾ من به یکنفر از جهنمیها ظلم نکردهام و اینها خودشان به خودشان ظلم کردهاند.
این چشم در آنجا باز میشود، اما اگر اینجا باز بشود که در صدمیلیون جمعیت، چشم یکی را باز کنند؛ آنهم زبانش را میبندد و حرفی نمیزند، نمیگوید من چهچیزی دیدم یا چهچیزی میبینم و آبرونگهدار است. اینقدر قدرت ایمانیاش بالاست که مشاهدات و دیدههایش این چشمی را که به او دادهاند، نمیگوید.
احسان به والدین، حکیمانهترین طرح پروردگار
نهایتاً منظورم این است: «وَ قَضیٰ رَبُّک» چه کسی به تو دستور میدهد؟ ربّ تو دستور میدهد. ربّ تو مالکت است و مالکت تدبیرکنندهٔ امور زندگیات و طرحبده است. طرحی که مالکت میدهد، چون حکیم است، طرح هم حکیمانه است. یک طرح حکیمانهاش در بخش دوم آیه میگوید: «وَ بِالْوٰالِدَینِ إِحْسٰاناً» اگر تسلیم این طرح حکیمانه بشوی، «وَ مَنْ یؤْتَ اَلْحِکمَةَ فَقَدْ أُوتِی خَیراً کثِیراً» در دریای خیر افتادهای؛ آنهم با یک احسان به پدر و مادر و عبادت خدا. «ربّ» حکمکننده و داور در این آیه است و فرزندان هم حکمشونده هستند؛ بر فرزندان چه حکمی کرده است؟ «وَ بِالْوٰالِدَینِ إِحْسٰاناً».