روز چهارم چهارشنبه (25-11-1396)
(تهران حسینیه بنی الزهرا (مرحوم طریقت))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- قرآن و اهلبیت(علیهمالسلام)، بهترین راهنما
- جبران مشکلات و سختیهای مؤمنین در آخرت
- -رقم حلنشدن بر برخی مسائل
- -کودک ششماهه، ذخیرهٔ آخرتی ابیعبدالله(ع)
- نمونههایی از سفارش قرآن به توسل در سختیها
- -توسل یوسف(ع) در زندان به رفیق خود
- -توسل یعقوب(ع) برای آمرزش فرزندان
- -توسل گنهکاران به پیامبر(ص) برای مغفرت
- جبران دعاهای مستجابنشده در آخرت
- مشکلسازی انسان برای خودش در دنیا
- -تأخیر در توبه، مانعی بزرگ در مستجابنشدن دعا
- حکایتی شنیدنی از مزد صبر بر مصیبت
- -شخصیت علمیِ والای شهید ثانی
- -قدحی بهشتی در ازای صبر بر داغ فرزند
- حلنشدن مشکل، خواست پروردگار
- احسان به والدین، شاهکلید حل مشکلات
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
قرآن و اهلبیت(علیهمالسلام)، بهترین راهنما
در آیات قرآن و روایات با قواعدی که به ما ارائه شده، میتوان یقین کرد که از ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) صادر شده است، ساختگی نیست و حقیقت دارد. وقتی دقت میشود و آدم به این آیات و روایات نگاه تخصصی میکند، به این نتیجه میرسد که پروردگار عالم از طریق قرآن و اهلبیت(علیهمالسلام) از طریق روایاتشان، ما را برای بازشدن راه سعادت، مغفرت، رسیدن به رحمت و جنت، حل بخشی از مشکلات که قابلحل است، راهنمایی کردهاند. به تعبیر دیگر، برای هر قفلی که در مسیر زندگی ما تا قیامت هست، کلیدی به ما معرفی کردهاند که قفل را باز میکند.
جبران مشکلات و سختیهای مؤمنین در آخرت
-رقم حلنشدن بر برخی مسائل
عرض کردم بخشی از مشکلات، چون خیلی نمیشود دراینزمینه مطلقگویی کرد. من دوسه مورد برای شما در تأیید اینکه نمیشود مطلقگویی کرد، عرض بکنم. بین ما و رحمت، مغفرت و جنت، مانعِ قابلبرداشتن و قفلِ قابلبازشدن نیست؛ اما بخشی از مصائب و مشکلات هست که ظاهراً پروردگار عالم، رقم حلنشدن برای آن زده است. چرا؟ مگر خدا ارحمالراحمین و اکرمالأکرمین نیست؟ چرا مصائب و مشکلاتی برای بعضی از بندگانش هست که ارادهٔ او رقم حلنشدن به آن زده است؟ علت دارد و آیات و روایات علتش را بیان کردهاند.
خدا به بندهاش -مرد یا زن، جوان یا پیر- نگاه خاص و نظر ویژهای برای قیامتش دارد. خدا برای این مشکلی که رقم زده تا حل نشود یا این مصیبت که واقع شده، جبرانی با همان اراده در عالم بعد گذاشته است؛ چون عمر ما در دنیا خیلی طولانی نیست و باید برویم یا ما را میبرند. ائمهٔ ما میگویند: وقتی این بنده تلافی مشکل لاینحل دنیایش یا مصیبتی که به سرش آمده را در قیامت میبیند، آرزو میکند که ایکاش، بیشتر از این مشکل و مصیبت داشتم. این علتش است.
-کودک ششماهه، ذخیرهٔ آخرتی ابیعبدالله(ع)
شما در روایات بسیار زیبای ما میبینید که حضرت ابیعبداللهالحسین(ع) وقتی بچهٔ ششماههٔ را با سر جداشده به کنار خیمه آوردند؛ چون تیر سهشعبه یک زخم نزده که سر آویخته بشود. سبطبنجوزی از علمای اهلتسنن است و من در نوشتههایش دیدم که خیلی خوب تحلیل کرده و نوشته بود: گلوی یک بچهٔ ششماهه نصف مُشت آدم است و تیری که زده شده، سه شعبهٔ بُرّنده داشته است؛ یعنی از جلو، دست راست و دست چپ میبریده است. وقتی تیر رسید، سر فوری از بدن جدا شد و امام(ع) بچه را با این وضع به کنار خیمه آوردند. زینب کبری(س) اوّلین خانمی بود که بیرون آمد. حضرت بچه را به خواهر دادند، این مهم است که خودشان روی زمین نشستند و گفتند: خدایا! این شهید را ذخیرهٔ آخرت من قرار بده. این بچه در آخرت تلافی دارد و اینجور نیست که داغ بچهات را دیدی و تمام شد و این مصیبت برای تو ماند!
نمونههایی از سفارش قرآن به توسل در سختیها
یک مورد که فکر کنم بیشتر شما از زمانی شنیدهاید که به پای منبرها رفتهاید و من لازم نیست کل آن را بگویم، فقط آن نکتهای را میگویم که با این بحث ارتباط دارد. طلبهٔ عربی بهخاطر سه مشکل در چهل شب چهارشنبه به مسجد کوفه آمد، بلکه وجود مبارک امام عصر(عج) را زیارت کرده و سه مشکلش را از طریق آبرو و شخصیت ایشان پیش پروردگار حل کند.
-توسل یوسف(ع) در زندان به رفیق خود
علمای وهابیت میگویند توسل حرام است، اما قرآن مجید میگوید حتماً توسل داشته باشید و نمونه هم میدهد. یک نمونهاش هم این است: وقتی یوسف(ع) در زندان بود، به یکی از دو رفیقش که خیلی با او دوست شده بود و آزاد میشدند، گفت: طبق خوابی که دیدهای، تو را اعدام میکنند؛ این مسئله قطعی است و هیچ راه حلی ندارد. به آن یکی گفت: تو را به شغلی برمیگردانند که در دربار داشتهای. شغلش هم آبدارچی شاه بود و شربت، آب و نوشیدنی برای شاه میآورد. وقتی به شغلت برگشتی، به شاه بگو که من در این زندان بیگناه زندانی شدهام. اصلاً خدا در سورهٔ یوسف به این توسل ایراد نگرفته است. اتفاقاً همین که به شغلش برگشت، مدتی یادش رفته بود و بعد که شاه خواب دید، به او گفت: یکنفر در زندان هست که بیگناه هم در زندان افتاده، او بلد است خواب تو را تعبیر کند. این یک مورد که توسل عیبی ندارد.
-توسل یعقوب(ع) برای آمرزش فرزندان
یعقوب(ع) حداقل سی سال و حداکثر چهل سال از دست این ده بچه خون گریه کرد. عزیزش را ربوده و در چاه انداخته بودند، شب هم که برگشتند، پروردگار میفرماید: «وَجَاءُوا عَلَىٰ قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 18) پیراهن یوسف(ع) را از تن او درآورده بودند، بزغالهای کشتند و خون آن بزغاله را به این پیراهن مالیدند، آوردند و گفتند: بچهات را گرگ پاره کرده است. این جریان هم سی یا چهل سال طول کشید تا پدر و پسر بههم رسیدند. قرآن میگوید: از بس یعقوب(ع) گریه کرد، کور و نابینا شد. امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: مصیبت فراق جبران ندارد، مگر اینکه وقت فراق تمام شود.
وقتی به مصر آمدند، جریان آرام شد و همه جابهجا شدند، قرآن میفرماید (این دیگر متن قرآن است؛ حالا اگر آخوند وهابی عربستانی قرآن حالیاش نمیشود، برای این است که حتماً خیلی جو خورده است): این ده برادر خدمت پدر آمدند و گفتند: «يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 97). مگر خودشان نمیتوانستند دستشان را بلند بکنند و به پروردگار بگویند ما را از این گناهی که مرتکب شدهایم، بیامرز؟ چرا میتوانستند، اما معلوم نبود با آن چهلسال بلایی که سر بابا آوردهاند، به این راحتی آمرزیده بشوند. بالاخره باید خود آن داغدیده را واسطه میکردند که دلش از آن داغ آرام شده باشد و به پروردگار بگوید از اینها بگذر! به بچهها فرمود: «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 98) بچهها من خیلی دیر نمیکنم و به همین زودی برای شما از خدا طلب مغفرت میکنم. خدا هم قبول کرد و هر دهنفر را از آن گناه عظیم بخشید که تبعاتش چهلسال مانده بود.
کسی به امام باقر(ع) گفت (این سؤال خیلی زیباست): یابنرسولالله، این ده برادر به پدرشان گفتند که از خدا برای ما آمرزش بخواه، یعقوب(ع) که مستجابالدعوه بود، همان وقت میخواست. امام باقر(ع) فرمودند: یعقوب(ع) انتظار سحر شب جمعه را میکشید، چون سحر (یکساعت مانده به اذان صبح) شب جمعه از پرقیمتترین ساعات پروردگار است که یعقوب(ع) میخواست این درخواست آمرزشش را در آن ظرف، یعنی یکساعت مانده به نماز صبح سحر شب جمعه تحقق بدهد.
-توسل گنهکاران به پیامبر(ص) برای مغفرت
یک مورد دیگر که علناً پروردگار به پیغمبر(ص) میگوید: اگر گنهکاران بهسراغ تو آمدند، «وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ»(سورهٔ نساء، آیهٔ 64) و تو برای آنها از من طلب مغفرت بکنی، «لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِيمًا» من حتماً گناهانشان را میبخشم و رحمتم را شامل حالشان میکنم. پس توسل امری واقعی است، اما بعضی از توسلها هم جواب نمیدهد و آدم باید خیلی ظریف باشد که خدایناکرده به قرآن، وعدههای خدا و ائمه(علیهمالسلام) بدبین نشود. این خیلی مهم است!
جبران دعاهای مستجابنشده در آخرت
من شاید همین امروز در مسئلهٔ بدبیننشدن هم داستان جالبی را برایتان نقل بکنم که بیواسطه شنیدهام و خود قهرمان داستان برای من گفته است. خدا رقم حل بعضی از امور را در دنیا نزده است و آدم هم که متوسل میشود، میگوید دهدفعه زیر قبهٔ ابیعبدالله(ع) رفتم و دعا کردم، اما نشد! به ما گفتهاند که دعا زیر قبه حتماً مستجاب است؛ علت اینکه مستجاب نشده، از مقولهٔ همانهایی است که خدا رقم زده فعلاً در دنیا حل نشود، ولی جبرانش در آخرت غوغا میکند.
چهلشب چهارشنبه، زمستان بود و هوا هم سرد. یک مشکل این طلبه که عرب هم بود، سِل داشت و وقتی سرفه میکرد، از سینهاش خون میآمد. یک مشکلش هم دختری را از یک خانواده میخواست. خانمها به او گفته بودند که فلان خانواده دختر باکمال و باارزشی دارد، اما خودش دختر را ندیده بود؛ چون آنوقتها روابط بین دختر و پسر نبود و ازدواجها براساس روش قرآنی انجام میگرفت. خیلی مایل بود که با این دختر ازدواج کند. سومین مشکل هم با اینکه طلبهٔ درسخوان و خوبی بود، درآمد نداشت. چطوری زندگیاش را اداره میکرد؟ سالی سه ماه در زمان دروکردن ارزن، گندم و جو و خرماچینی برای کارگری میرفت. مقدار مزدی که در آن سهماه کارگری میکرد، تا نهماه به زندگیاش میرساند. میدانید که خیلی مشکل است، بالاخره تنظیم پولی که سهماه درآورده است، باید با نانِ خالی، نان و ماست، نان و دوغ یا ماهی یکبار یکسیر گوشت بشود. این مشکل را هم داشت.
حالا شب چهلم است و امید قطعی دارد که امشب کلید حل مشکلات را میبیند. نماز مغرب و عشا در مسجد تمام شده بود؛ چون گاهی سرفه مهلتش نمیدهد و خون بیرون میپرد و نمیشود در مسجد سرفه کند. برای همین بیرون آمد و در سکویی نشست، منقل گِلی هم آتش کرد تا گرمش بشود، یکخرده هم قهوه دم کرد که بخورد و سینهاش نرم بشود. ناگهان دید جوان بسیار باادبی آمد، به او سلام کرد و روی آن سکو نشست. در نقل شیخ طوسی و سیدبنطاووس است؛ حدّ این دو به شاهراه است. شیخ طوسی بسیار فوقالعاده بوده که هنوز هم از شنبه تا چهارشنبه در نجف، قم و مشهد، یکروز نمیشود که نظریات فقهی او در حوزههای علمیه بیان نشود. سیدبنطاووس هم حدّ زهد، تقوا و کرامتش خیلی سنگین است. این دو قضیه را نقل کردهاند.
طلبه در دلش گفت: این قوری قهوه بهاندازهٔ خودم است، خدا کند که این مرد نگوید یک استکان برای من بریز، وگرنه چیزی برای خودم نمیماند. اتفاقاً این عرب گفت: یک استکان قهوه برای من بریز. طلبه گفت: ای داد بیداد! من با چه زحمتی، با این درآمد کم و با این فقرم، یک قوری قهوه تهیه کردهام، حالا چهکار کنم؟ قهوه را ریخت، از روی سکو بلند شد و با ناراحتی گفت: بفرمایید! ایشان هم با خوشحالی گرفت، فقط لبش را تر کرد و برگرداند، گفت: بخور، همین الآن بیماری سِل تو به کل برطرف میشود. حالا این هم نمیداند که چه اتفاقی میافتد! آن مرد گفت: این برای مشکل اوّلت بود، امشب بیماری سل تو تمام میشود و همهٔ استخوانهایت نو میشود. گر یک نصفه چایخوری از آن محبتت را در کام ما بریزی، نهتنها مشکلات پولی، بلکه مشکلات روحی و عبادتیمان حل میشود. پول که هست و نیست، آنهایی هم که هست، در آخر باید بگذاریم و برویم.
سپس فرمودند: مسئلهٔ آن دختر را حل کردم، فردا برو، به تو میدهند؛ اما مسئلهٔ فقرت و اینکه درآمد درست و حسابی نداری، خدا طوری رقم زده که تا آخر عمرت حل نمیشود و باید صبر کنی. ارادهٔ حق است و نمیشود کاری هم کرد. گره بعضی از مشکلات به این شکلی باز نمیشود؛ نه با دعا، نه گریه، نه توسل، نه کمیل و نه حرم ابیعبدالله(ع) حل نمیشود. ما فقط میدانیم که تلافی مسئله در آخرت تلافی سنگینی است.
مشکلسازی انسان برای خودش در دنیا
جوانی در مدینه بود که خیلی جوان بزرگوار و بهخاطر ایمانش، مورد محبت پیغمبر(ص) بود. در کتابهایمان میخواندم، نام پدر این جوان عبداللهبنعبید، رئیس کل منافقین مدینه و خیلی خبیث بود. این مرد مُرد، حال اگر پیغمبر(ص) نیاید تا برای جنازهاش نماز بخواند، آبروی خانوادگی اینها بر باد است و انگشتنما میشوند. پسر انگشتنما میشود و میگویند پدرت مُرد و پیغمبر(ص) نیامد که نمازش را بخواند. جنازه را در خانه گذاشت، پیش پیغمبر اسلام(ص) آمد و گفت: یارسولالله! پدرم رفت، نمازش را میخوانید؟ فرمودند: بله میخوانم!
حضرت آمدند، صف هم بسته شد؛ دیگر بالاتر از پیغمبر(ص) در عالم نداریم! یقیناً کرامت، شخصیت و ارزش پیغمبر(ص) طبق آیات و روایات، از کل فرشتگان، جن و انس بالاتر است. دعای پیغمبر(ص) مستجاب است یا نه؟ صد درصد مستجاب است؛ اما اگر مشکلی لاینحل باشد، دعای پیغمبر(ص) مستجاب است؟ ابداً، یعنی خدا به پیغمبرش گوش نمیدهد؟ نخیر! چون مشکلْ مشکل غیرقابلحلی است. پیغمبر(ص) در نماز میّت چه گفتند؟ همینهایی که ما در کنار جنازهها میگوییم. یک حرف پیغمبر(ص) این بود: «اللّٰهُمَّ اغْفِرْ لِهٰذَا الْمُسَجّی الْمَيِّتِ بَیْنَ قُدامَنا» خدایا این جنازهٔ کفن کرده را که جلوی ما گذاشتهاند، ببخش و مغفرتت را نصیبش کن. این خواستهٔ پیغمبر(ص) از پروردگار بود.
جنازه را به بقیع آوردند و دفن کردند، جبرئیل نازل شد: حبیب من! اگر هفتادبار (نه یکبار، نه دوبار، نه دهبار، نه چهلبار، بلکه هفتادبار) از من برای این مُرده طلب مغفرت کنی، «لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ»(سورهٔ توبه،آیهٔ 80) تا ابد هم او را نمیآمرزم و این مشکل لاینحل است. آیا مشکل از طرف خداست؟ نه، مشکلساز این مشکل، خود جنس دوپاست. مشکل چیست؟ نفاق که لاینحل است.
-تأخیر در توبه، مانعی بزرگ در مستجابنشدن دعا
اگر واقعاً قبل از مرگت آن توبهای را انجام میدادی که خدا در قرآن ارائه کرده بود، خدا هم میبخشید؛ ولی توبه را انجام ندادی. یک رقم مشکل هست که خدا برای آدم میزند؛ مثلاً یک داغ، مصیبت یا فقر است که امام عصر(عج) میفرمایند: مشکل فقرت تا لحظهٔ آخر عمرت حل نمیشود. منِ امام زمان هم به فرض دعا بکنم، اما رقم حلنخوردن خورده باشد. بخشی از مشکلات اینگونه است؛ آنهم مشکلاتی که پروردگار برای آن در قیامت، اگر ما حوصله و باور کنیم، جبران سنگینی گذاشته است.
حکایتی شنیدنی از مزد صبر بر مصیبت
-شخصیت علمیِ والای شهید ثانی
کتابی داریم که شهید ثانی، شخصیت فوقالعاده علمیِ شیعه نوشته است. کتابش هم همین الآن و همین امروز، هم در قم، هم نجف و هم مشهد، هشت به بعد درس داده میشود. کتابش کتابی فقهی و 84 رشتهٔ فقهی در این کتاب هست. هفتصدسال پیش نوشته شده، ولی کتاب او دائماً زنده و کتاب درسی است. مرحوم آیتاللهالعظمی سید محمدتقی خوانساری(اعلیاللهمقامهالشریف) در درس خارجشان، درس نهایی فرموده بودند: اگر طلبهای پیش من بیاید، من او را از کتاب «لمعه» امتحان کنم و خوب فهمیده باشد، اجازهٔ اجتهاد به او میدهم و میگویم این مجتهد است. همچنین ایشان کتابی هم بهنام «مُسَکِنالفؤاد»، یعنی آرامبخش دل دارند که من همهٔ این کتاب را دیدهام. اتفاقاً یکی از کتابهایی است که کل آن را خواندهام.
-قدحی بهشتی در ازای صبر بر داغ فرزند
ایشان در این کتاب میگوید: پسر بیستسالهٔ یکی از مؤمنین مریض شد و همین یک پسر هم داشت؛ اما دکتر، دوا، نسخه و پرهیز، کاری نکرد. چرا؟ رقم خورده بود که این بچه از دنیا برود. وقتی پروردگار رقم زده است که اولاد این آدم سر بیستسالگی برود، دیگر دوا و دکتر و نسخهاش باطل است و کاری از دستش برنمیآید.
این بچهٔ آراسته و متدین بیستساله در بستر است، پدرش چند رفیق مستجابالدعوه داشت که به او پیشنهاد کردند بالای سر بچهات بیاییم و دعا کنیم تا صد درصد خوب بشود. گفت: نه! گفتند: چرا؟ گفت: برادرم هم جوان آراستهای مثل جوان من داشت که از دنیا رفت. من خیلی متأثر بودم و خیلی آن بچهٔ برادرم را دوست داشتم، واقعاً داغش برایم سنگین بود. شبی قیامت را عین طرح قرآن در خواب دیدم (یکوقت آدم قیامت را در خواب میبیند که برای خستگی روز یا ضعف اعصابش است و آن قیامتِ در خواب با آیات قرآن میزان نیست. آن خواب بیخود است) و ناآرام نبودم.
چرا ناآرام نبود؟ چون مؤمن در قیامت در کمال آرامش است و اضطراب ندارد. شما را میگویم و مؤمن غایب را نمیگویم! آنکه خدا، قیامت، نبوت و قرآن را باور دارد و در حدّ خودش هم عمل میکند، مال او هم پاک است و اگر مال اضافهای دارد، یعنی زکات دارد، زکاتش را میدهد؛ خمس دارد، خمسش را میدهد؛ این آدم طبق آیات قرآن، در قیامت هیچ دغدغهای ندارد. جهنم هم جلوی اوست، میبیند و میخندد؛ چون او هیزم جهنم نیست که ناراحت باشد و میخندد.
این شخص گفت: قیامت را دیدم و تنها مشکلی که داشتم، تشنگی شدید بود. در دعای ندبه هم خواندهاید که امیرالمؤمنین(ع) روز قیامت در کنار کوثر شیعیان تشنه را سیراب میکنند. «لا ظَمَاَ بَعْدَهُ» بعد از اینکه جام را از دست علی(ع) گرفتید و نوشیدید، تا ابد درد تشنگی را حس نمیکنید. این کرامت علی(ع) است که یکبار به تو آب میدهد و دیگر تا ابد درد تشنگی بهسراغ تو نمیآید. کسی که آب نوشیدنیاش را علی(ع) با دست خودش به او داده، تشنگی شدید جرئت نمیکند بهسراغش بیاید.
در گیرودار این تشنگی، بچهٔ برادرم را دیدم که قدحی از شربت در دستش بود. ما نمونهاش را در دنیا ندیدهایم، اما اسم آن قدح و شربت را از قرآن برایتان بگویم: «وَكَأْسًا دِهَاقًا»(سورهٔ نبأ، آیهٔ 34)؛ همچنین در این آیه میفرماید: «إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورا»(سورهٔ انسان، آیهٔ 5) آشامیدنیای است که از خوشبوترین گیاه بهشت با آن قاتی میکنند و در خوشبویی و خوشمزگی نظیر ندارد.
من این را در دست بچهٔ برادرم دیدم، سلام کردم و گفتم: عموجان! خیلی تشنه هستم. خیلی بامحبت گفت: عموجان میدانم. گفتم: این قدحی که در دستت است، به من بده تا بهاندازهٔ تشنگیام بخورم. گفت: عموجان نمیشود! گفتم: چرا نمیشود؟ گفت: این گوشهای از مزد صبر پدرم در داغ من است. پدرم هنوز در دنیاست، وقتی او بیاید، مأمور هستم که از این قدح برای رفع تشنگی به او بدهم. شما نمیخواهد دعا کنید که جوان من شفا پیدا کند، چون آن «كَأْسٍ» آخرتی از دستم میرود.
مشکلاتی مثل داغ، فقر، بیبچه شدن هست که قرآن میگوید: من اگر بخواهم، به زن و شوهری پسر میدهم؛ اگر نخواهم، دختر میدهم؛ بخواهم، هر دو را میدهم؛ اگر نخواهم، اصلاً بچه نمیدهم. حالا تو صدتا دکتر برو، اگر ارادهٔ من این است که بچهدار نشوی، نمیشوی. حالا که بچهدار نمیشوی و خیلی هم دلت بچه میخواهد، چنان در قیامت برای تو تلافی کنم که حظّ کنی.
حلنشدن مشکل، خواست پروردگار
اینها که از آیات قرآن و روایات مهم اهلبیت(علیهمالسلام) گفته شد، برایتان روشن شد؟ حالا در آخر این بحث، به بحث چهار روز گذشته با امروز برگردم؛ یعنی کل بحث چهار روز را در این کلمهٔ آخر خلاصه کنم: بعضی از مشکلات (اینکه میگویم، هم در آیات و روایات است و هم تجربه شده و هم با چشمم دیدهام) که گفتم حل نمیشود، رقم الهی است. شما زیر قبهٔ ابیعبدالله(ع) یا جای دیگر میروی و حل نمیشود، خودتان را نگه دارید و بدبین نشوید. این بحث دائم یادتان باشد، بدبینی ندارد! اگر مشکلی حل نشد، خدا نمیخواهد حل بشود؛ چون جبران مهمی برای آن در قیامت گذاشته است.
احسان به والدین، شاهکلید حل مشکلات
حالا کلیدی که خدا جزء کل کلیدها برای ما مقرر کرده و بعضی از قفلها را راحت باز میکند، احسان به پدر و مادر است. کلیدی بسیار عظیم که جزء شاهکلیدهای پروردگار است. قطعهٔ کوچکی هم بگویم و حرف امروزم تمام.
مرحوم آیتاللهالعظمی بروجردی در اصفهان جوان 20-22 ساله بودند و درسشان به جاهای خیلی بالا رسید، دیگر شوق درس و باز شدن درِ اجتهاد و رشتههای مختلف علوم چنان به ایشان شوق داده بود که درس را رها نمیکرد. برای دیدن پدر و مادر، فقط در تعطیلات یکماههٔ گرما از اصفهان به بروجرد میآمد. اوج درس است که از طرف پدرش، مرحوم سید علی بروجردی نامهای به آدرس مدرسهٔ صدر میآید، پستچی نامه را میدهد و میگوید: طلبهای بهنام حسین طباطبایی هست؟ میگویند: حجرهاش آنجاست؛ پستچی میرود و نامه را به آقای بروجردی میدهد. وقتی نامه را باز میکند، پدر نوشته بود: پسرم! وقتی نامه به دستت رسید، به بروجرد بیا؛ من به خانمها گفتهام و دختری را برای تو دیدهاند، میخواهم ازدواج کنی.
آقای بروجردی نامهٔ محترمانهای به پدرش مینویسد و میگوید: فکر نمیکنید اگر من عروسی بکنم، گرفتار بشوم و از درس عقب بمانم؟ وقتی نامه به بروجرد میآید، پدر نامهٔ دیگری مینویسد و میگوید: فکر نمیکنی حرف پدرت را گوش ندهی، کل درها را به روی تو ببندند؟ ایشان هم در همان لحظه، یعنی اوج درس حرکت میکند و یک هفته در بروجرد میماند و عروسی میکند، بعد با خانمش به اصفهان میآید و خانه میگیرد. در احوالات ایشان است که میفرماید: بروجردیشدن من مدیون این خانم است. همهٔ اینها بههم پیوند دارد! آقای بروجردی تا یکهفته دوهفته به مرگش مانده (چون این زن هم جوان مُرد و فقط یک دختر داشت. قبر این خانم در ایوان آینهٔ صحن حضرت معصومه بود)، عصر هر پنجشنبه سر قبر این زن میآمد. این رمز گوشدادن به حرف باباست؛ فکر نمیکنی که اگر به حرف بابایت گوش بدهی، همهٔ درها را به روی تو باز بکنند؟! آنوقت ایشان میگفت: بروجردیشدن من مدیون این زن است.