لطفا منتظر باشید

روز پنجم پنجشنبه (26-11-1396)

(تهران حسینیه بنی الزهرا (مرحوم طریقت))
جمادی الاول1439 ه.ق - بهمن1396 ه.ش
10.45 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

پاداش صبر بر مصائب و مشکلات

در جلسهٔ گذشته شنیدید که سلسله مشکلات و مصائبی برای مؤمن پیش می‌آید؛ البته برای غیرمؤمن هم پیش می‌آید که برای او سودی ندارد. مشکل و مصیبت، مضیقه و غم و رنج دارد؛ ولی برای مؤمن، مفید و سودمند است. سود این مشکلات و مصائب، هم به‌صراحت در قرآن بیان شده و هم روایات معتبر اهل‌بیت(علیهم‌السلام) در کتاب‌هایی، مثل «اصول کافی» و «روضة‌الواعظین» آمده که از کتاب‌های مهم شیعه در قرن‌های گذشته است. 

 

-رحمت و درود خاص خداوند بر صابرین

این مشکلات و مصائب برای مؤمن، هم قرآن مجید می‌فرماید و هم ائمه، مخصوصاً شیخ صدوق روایت نابی را از حضرت زین‌العابدین(ع) نقل می‌کند که مولد آن، افراد بدکار، ظالم و گنهکار هستند. مضیقه‌ها، مشکلات و مصائبی را که درست می‌کنند، قرآن مجید به این امر می‌کند که برای خدا استقامت کنید و از خدا و دین نگران نشوید. همانا من در مقابل این مصائب و مشکلات که می‌گذرد، هم رحمتم و هم درود خاصم را ویژهٔ شما قرار داده‌ام: «أُولَٰئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 157).

 

-استقامت و صبر انبیا و اولیای خدا در مصائب

همهٔ انبیای خدا، ائمه و اولیای الهی این نوع از مشکلات را داشته‌اند، تمام آنها هم صابر و بااستقامت بوده‌اند و می‌دانستند که گناه این مشکل‌سازی در پروندهٔ دشمن مانده، ولی بر اینان گذشت؛ با توجه به اینکه درود و رحمت خدا را به‌دنبال دارند.

پنداشت ستمگر که جفا بر ما کرد ×××××××××××× بر گردن او بماند و بر ما بگذشت

این نوع مشکلات، جبران‌هایی هم غیر از درود و رحمت خدا دارد که ما نمی‌توانیم از جبران‌هایش خبردار بشویم؛ اما سلسله گُل‌هایی در زندگی ما می‌شکفد که شاید ما متوجه نشویم نتیجهٔ همان استقامت و ماندن ما در کنار پروردگار، دین و قرآن است.

 

داستان موسی(ع) و مرد عالم

سورهٔ کهف داستان عجیبی را نقل می‌کند که این داستان صریحاً در قرآن به این مضمون است: جلوی چشم موسی‌بن‌عمران(ع)، پیغمبر اولوالعزم الهی و کلیم‌الله، یکی از عالمان و اولیای خدا بچهٔ هفت‌هشت ساله‌ای را گرفت، سرش را در گوشه‌ای برید و راه افتاد. موسی‌بن‌عمران(ع) با آن عظمت روحی‌شان از کوره در رفتند و عصبانی شدند. قرآن می‌گوید: به‌شدت به این مرد عالمِ مؤمن اعتراض کرد. اگرچه ما هم بودیم، اعتراض می‌کردیم و می‌گفتیم این بچه که مکلف نبوده، مجرم و مقصر هم نبوده است، پس برای چه او را به گوشه‌ای بردی، سرش را بریدی و پدر و مادری را داغدار کردی؟ اعتراض موسی(ع) این است: «أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً»(سورهٔ کهف،‌آیهٔ 74) همین یک انسان پاکِ پاکیزهٔ بی‌گناه را سر بریدی؟

 

مرد عالمِ مؤمن به او گفت: موسی! وقتی به من گفتی دلم می‌خواهد با تو همراه باشم، من به تو گفتم که تو طاقت همراهی با من را نداری، با من نیا؛ چون ممکن است چیزهایی از من ببینی که طاقت نیاوری، از کوره در بروی و با من هم دادوبیداد بکنی. این چندروزه که با من بودی و دوسه چشمه از کار مرا دیدی، طاقت نیاوردی و اعتراض کردی؛ درحالی‌که من کار اوّل و این کار دوم، یعنی بریدن سر این بچه را به خواست خودم انجام ندادم و پروردگار عالم به من امر کرد. من عبد هستم، امر خدا را اطاعت کردم و اصلاً جای اعتراض نبود؛ ولی تو اعتراض کردی. تو فکر می‌کنی این بچه‌ای که من کشتم، ظلم است؟ اولاً من مأمور پروردگار بودم و کار من ظلم نمی‌شود. همانا پروردگارم خالق و مالک این بچه است و مالک هم هر تصرفی که در مِلکش بکند، تصرف حکیمانه‌ای است. مگر خداوند متعال چشم ما را باز کرده، موج کاری را که می‌کنیم، ببینیم تا آخر دنیا چیست؟! خدا امری به من کرده که سر این بچه را بِبُر و من بُریدم. من عبادت خدا را کردم و چون اطاعت کردم، ظلم نکرده‌ام و خدا هم در مِلک خودش تصرف کرده است. او علیم، خبیر و حکیم است.

 

فلسفهٔ بریدن سر این بچه را برای تو می‌گویم که خود من هم خبر نداشتم و خدا به من گفت. این متن در سورهٔ کهف است، قصه نیست، بیرون از قرآن هم نیست. عالِم گفت: موسی! پروردگار عالم به من فرمود که ای عالم، ای مؤمن! این بچه‌ای که الآن دستور دادم تا سرش را ببرّی، پدر و مادر شایستهٔ بزرگوارِ مؤمنی دارد. من این پدر و مادر را دوست دارم و هر دو بندهٔ من و هر دو در قیامت اهل بهشت هستند؛ اما این پسر اگر بزرگ می‌شد، چون تک‌پسر بود، بر محبت پدر و مادرش غلبه کرده و هر دو را بی‌دین می‌کرد. منِ خدا این بچه را فدای دین پدر و مادر کردم تا دینشان بماند. داغ این بچه برای پدر و مادرش یک مصیبت، مشکل، رنج، غم و ناراحتی است. 

 

اعتصام به دو ریسمان، عامل نجات انسان

الف) قرآن

اهل‌بیت(علیهم‌السلام) اعماق آیات قرآن را برای ما روشن کرده‌اند و اصلاً فهم بخشی از آیات بدون اهل‌بیت(علیهم‌السلام) برای ما ممکن نیست. این که در قرآن مجید می‌گوید: شما بندگان من برای نجات خود باید به دو ریسمان چنگ بزنید و اگر در کل زندگی‌تان به یک ریسمان چنگ بزنید، نجات ندارید؛ چون آن ریسمان به‌تنهایی شما را از کرهٔ ظلمانی به‌طرف بهشت بالا نمی‌کشاند و من دو ریسمان برای شما گذاشته‌ام. خدا می‌گوید «حَبْل» که غیر از «خیط» است. اعراب اسم‌های مختلفی روی نخ‌های مختلف گذاشته است؛ مثلاً «خیط» یعنی نخ نازک خیاطی که به سوزن می‌زنند و «حَبل» یعنی طناب پیچیدهٔ محکمی که پاره نمی‌شود. قرآن مجید می‌گوید: «بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَحَبْلٍ مِنَ النَّاسِ»(سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 112) هر دو را در یک آیه می‌گوید. مقصود از این «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ»(سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 103) قرآن مجید است که طناب آویختهٔ عالم معنا به‌طرف شما بندگانم است، به این طناب بچسبید و تا عالم مغفرت، رحمت، کرامت، لطف و نهایتاً بهشت من بالا بیایید. 

 

ب) اهل‌بیت، حبل من‌الناس

این یک طناب به‌تنهایی شما را بالا نمی‌آورد، چون بلافاصله با «واو» عاطفه می‌گوید: «وَحَبْلٍ مِنَ النَّاسِ» من شما را یک‌‌ دستی خلق نکرده‌ام، شما دو دست دارید و با دو دست خود هم باید به این دو حبل من چنگ بزنید. چنگ هم چنگ اعتقادی و عملی است؛ یعنی هرچه که این حبل خودِ من و «مِنَ النَّاسِ» به شما می‌گوید. این «واو» وسط «بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ» و «وَحَبْلٍ مِنَ النَّاسِ» نشان می‌دهد که وزن «وَحَبْلٍ مِنَ النَّاسِ» در بالاکشیدن ما به‌طرف مغفرت، رحمت و جنت، قدرت همین «بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ» را دارد. پس «وَحَبْلٍ مِنَ النَّاسِ»، نه دولت، نه وکیل، نه وزیر، نه مدیر و نه بنده و جناب‌عالی هستیم؛ چون نیاز وکیل، وزیر، رئیس‌جمهور، دولت و از این‌جور آدم‌ها از شما بیشتر است که به «بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَحَبْلٍ مِنَ النَّاسِ» متمسک بشوند. چراکه میدان مسئولیت آنها گسترده‌تر است و به جهنم هم چندمیلیون سال نزدیک‌تر از من و شما هستند. اینها «حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ» نیستند!

 

من و شما هم نسبت به همدیگر، «وَحَبْلٍ مِنَ النَّاسِ» نیستیم! ما چه قدرتی داریم که بیست‌نفر، چهل‌نفر، صد‌نفر یا حتی یک‌نفر را با توان خودمان به‌طرف عالم مغفرت، رحمت و جنت بکشیم؟! دهان خود ما باز است و گدای یک برگ بهشت و مغفرت الهی هستیم. خودم ندارم، جیب دیگری را پر بکنم؟ پس این «وَحَبْلٍ مِنَ النَّاسِ» چه کسانی هستند؟ ائمهٔ ما قرآن را برای ما روشن کرده و فرموده‌اند که قرآن «حَبْلٍ مِنَ اللَّهِ» و ما اهل‌بیت هم «حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ» هستیم. حداکثر یک‌ساعت به ازدنیارفتن پیغمبر(ص) مانده بود که به امیرالمؤمنین(ع) و فضل‌بن‌عباس فرمودند: من طاقت بلندشدن از بسترم را ندارم، پاهایم هم سست شده، نزدیک مرگم است و نمی‌توانم راه بروم. شما دوتا زیر بغل مرا بگیرید و به مسجد ببرید. ایشان را بلند کردند، اما راه نمی‌رفتند و پاهایشان را می‌کشیدند. نزدیک نماز ظهر بود و نماز را شروع کرده بودند. کسی را هم جلو انداخته بودند که باید عقب‌تر از همه می‌ایستاد. البته این کار منافقینی بود که در بیت پیغمبر(ص) بودند؛ از آن منافقین درجهٔ یک که پروردگار عالم به کنایه در سورهٔ تحریم به هر دوی آنها حملهٔ شدید دارد.

 

آنها کسی را که باید از همه عقب‌تر می‌ایستاد، در محراب انداخته بودند. پیغمبر(ص) با این حالشان آمدند، شانهٔ این شخص را گرفتند، از محراب بیرون کشیدند و خودشان ایستادند. حالا با چه حالی این نماز آخر را خواندند، نمی‌دانم! بعد روی پلهٔ اوّل منبر نشستند، چون دیگر پاهایشان توان نداشت که به پلهٔ سوم منبر بروند (خودشان طرح این منبر را داده بودند که سه پله داشت)، همین را گفتند و بعد به خانه آمدند و از دنیا رفتند. ایشان فرمودند: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی ما إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بهما لَنْ تَضلُّوا أبَداً و إنّهما لَنْ یَفْتَرِقا حَتى یَرِدا عَلَیَّ الحَوْضَ» این دو از همدیگر جدا نمی‌شوند، چون در دو لامپ، دو نور، دو خورشید و دو قمر متحد و یکی هستند؛ جدا نمی‌شوند و اتحاد دارند، مثل اینکه ما را نمی‌توانند از خودمان جدا کنند که ما یک‌طرف باشیم و وجودی هم مثل خودمان از خودمان جدا بکنند و روبه‌روی ما بگذارند. ما یکی هستیم، دو تا نیستیم! پیغمبر(ص) گفتند: قرآن و اهل‌بیت من یکی هستند.

 

جبران اعجاب‌انگیز پروردگار در برخی مصائب

امام صادق(ع) می‌فرمایند: مشکلی که برای این پدر و مادر داغدار پیش آمد، آنها نمی‌دانستند بچه‌شان را چه کسی سر بریده است. بچهٔ ده‌دوازده‌ساله، خوش‌تیپ، خوشگل، بی‌گناه و آرام، خبر نداشتند که به‌دنبال قاتل بروند. سر بچه بریده شد و زن و شوهر داغدار این مصیبت و مشکل شدند. این نوع مشکلات را که یا به امر است یا دیگران ایجاد می‌کنند، ارادهٔ پروردگار بر این است که تلافی کند. تلافی پروردگار هم بعضی وقت‌ها اعجاب‌انگیز است! 

 

-تلافی دنیایی شهادت ابی‌عبدالله(ع)

من طبق این روایت یقین دارم که زینب کبری(س) دارای علم غیب بود و اگر مثل انبیا و ائمه(علیهم‌السلام) عصمت نداشت، علم غیب هم به او عطا نمی‌شد. علم غیب از شئون مقام عصمت است. وقتی کنار بدن ابی‌عبدالله(ع) چشمش به زین‌العابدین(ع) روی شتر افتاد، یک‌‌مرتبه بدن را رها کرد، روبه‌روی زین‌العابدین(ع) آمد و گفت: «مالِي أَراكَ تَجُودُ بِنَفسِكَ» چرا داری جان می‌کَنی؟ الآن این بیابان و گودال را نگاه نکن، اینجا روزی شهر می‌شود که از تمام دنیا برای زیارت پدرت می‌آیند. در حقیقت، زینب کبری(س) دقیقاً راهپیمایی اربعین شما را با هفتاد هشتاد کشور که هر سال هم اضافه می‌شود، می‌دید که گفت: چرا با جانت بازی می‌کنی؟ نگاه به این خاک نکن، این خاک در آینده تا قیامت مُهر نماز می‌شود. این تلافی دنیایی شهادت ابی‌عبدالله(ع)، حالا آخرتش را که هیچ‌کس نمی‌داند! هیچ‌کس نمی‌داند که پروردگار با این 72 نفر چه خواهد کرد! واقعاً هیچ‌کس نمی‌داند و در روایاتمان هم مبهم بیان شده و نمی‌‌توان درک کرد.

 

-درک عمق مصائب برای انسان

امام صادق(ع) می‌فرمایند: بچه به امرالله کشته شد که این یک مصیبت، مشکل، مضیقه، درد و رنج است. بچه را بردند و خاک کردند. این پدر و مادر دوباره بچه‌دار شدند و این دفعه بچه‌شان دختر بود. دختری سالم، خوب و آراسته که بزرگ شد، او را شوهر دادند و دختر هم بچه‌دار شد. بچه‌های دختر هم بزرگ شدند و عروسی کردند. امام صادق(ع) می‌فرمایند که هفتاد پیغمبر خدا از نسل این دختر به‌وجود آمد. حالا خدا این پدر و مادر را در قیامت می‌آورد که بچه‌شان را سر بریدند و هفتاد پیغمبر را هم کنارشان می‌گذارد و می‌گوید: اینها به جای آن پسرتان که خودم گفتم سرش را ببرّند. راضی هستید؟ چه کسی راضی نیست؟ 

اگر ما عمق مصائبی که برایمان ایجاد می‌کنند یا بعضی از مصائبی که به قول قرآن، امتحان الهی است و برای ما پیش می‌آید تا برای خودمان معلوم بشود (نه برای خدا) که بالاخره عبدالله هستیم و توقع رحمت خدا در ما درست است یا با این پیشامد فرار می‌کنیم و می‌گوییم: نه این خدا را خواستیم و نه این دین را خواستیم!

 

کلیدهایی برای حل مشکلات

الف) احسان به والدین، مهم‌ترین کلید

گاهی مصائب کلاس خودِ پروردگار مهربان عالم است. این دو پرونده روشن است، اما یک سلسله مشکلات هست که پروردگار کلید حل آن را به دست خودمان داده است و خودش وارد نمی‌شود. خدا می‌گوید مشکل، رنج، مضیقه و سختی داری، این کلیدش است، خودت اقدام کن تا مشکلت برطرف بشود. یکی از کلیدهای مهم پروردگار برای حل بعضی از مشکلات که کلید به او می‌خورد، یعنی قفلی است که این کلیدها به او می‌خورد، احسان به پدر و مادر است. این کلید خیلی مهمی است!

 

-اهمیت به حق‌الناس در رفتار پیامبر(ص)

آقایی در محلهٔ ما بود که مغازه‌اش در این بازار دروازه، بازار مولوی به بالا بود. او از اصحاب مسجد محلهٔ ما هم بود. من در آن‌وقت بچهٔ ده‌دوازده‌ساله بودم. کار این آقا خوب می‌چرخید، اما یک‌وقت که کار نمی‌چرخید، مثلاً صد تومان (نه صدهزار تومان) یا دویست‌تا تک‌تومان جنس عمده خریده بود و فردا که آخر برج بود، باید پول مردم را می‌داد و عجیب هم اصرار داشت که پول مردم را سر وعده بدهد. این خیلی حال خوبی است که از حال یک مؤمن است! 

ابوذر می‌گوید: روزی نماز مغرب و عشا را با پیغمبر(ص) خواندم، چهرهٔ رسول خدا(ص) را به‌شدت گرفته و ناراحت دیدم، ولی اقتضا نکرد که علت را بپرسم؛ یعنی اصلاً حریم اجازه نداد. وقتی صبح برای نماز آمدم، دیدم پیغمبر(ص) خیلی شاد است و حالا می‌توانم حرف بزنم، گفتم: آقا دیشب چه شده بود و امروز چه شده است؟ فرمودند: ابوذر! دیشب دو درهم، (نه دو دینار! دو درهم یعنی دو ریال، دینارْ طلاست و درهمْ نقره) از حق مردم پیش من بود، من طرفش را ندیدم که به او بدهم و رنج می‌کشیدم. دیشب هم تا وقت نماز شب پلک نزدم که مبادا ملک‌الموت برای بردن من بیاید و این دو درهم به گردن من باشد. نشسته بودم تا اگر یک‌وقت ارادهٔ خدا تعلق گرفت که امشب شب مردن من باشد، وقتی ملک‌الموت می‌آید، چون خدا به ملک‌الموت گفته بالای سر هر بندهٔ مؤمنم که می‌روی، برای جان گرفتنش از او اجازه بگیر؛ بایست، سلام کن و اجازه بگیر. اگر اجازه داد، جانش را بگیر و اگر اجازه نداد، برگرد تا وقتی حاضر شد. من هم بیدار ماندم که اگر ملک‌الموت آمد، بگویم جان مرا نگیر؛ اما امروز قبل از اذانِ بلال، طرف این دو درهم را دیدم، به او دادم و شاد هستم. 

ای‌کاش! این حال در این هفتادمیلیون جمعیت دومرتبه برمی‌گشت؛ تا چهل‌پنجاه‌سال پیش که بود. این خیلی حال مثبتی است!

 

-حکایتی از رعایت حق‌الناس

یک‌وقتی پدرم کسی را به من نشان داد (آن‌وقت من نوجوانی چهارده‌پانزده‌ساله بودم) و گفت: او را نگاه کن، او خیاط خانوادگی ماست و من، پدرم و برادرم به او لباس می‌دهیم که بدوزد. آن‌وقت لباسِ دوخته نبود و وقتی خیاط‌ها لباس می‌دوختند، تکه‌هایی از بُرش اضافه می‌آمد؛ چون باید برای کت یا شلوار شکل می‌دادند و پارچه‌ها هم مربع و مستطیل بود، تکه‌هایی در این برش‌ها بود، به درد این نمی‌خورد که به کت یا شلوار بزنند و اینها را در یک نخ می‌بستند. پدرم می‌گفت: وقتی می‌رفتیم، این تکه‌ها را به ما می‌داد و می‌گفت که این هم از پارچه‌تان اضافه آمده است؛ اما حرفش تمام نمی‌شد و می‌گفت: این پارچه‌ای که برای من آوردی، وقتی قیچی می‌کردم، خرده‌ریزهٔ پشم یا پنبه از لب قیچی می‌ریخته، آنها را هم راضی باش و بعد پارچه‌ات را بِبَر. به او می‌گفتیم آخر ریزه‌ای که می‌ریزد، شاگردت جارو می‌کند و در سطل آشغال می‌ریزد! می‌گفت: می‌دانم؛ این‌قدر فقه بلد هستم که این ریزه‌ها ملکیت دارد، پول به‌ازای آن نیست و هیچ‌کس نمی‌خرد؛ اما شما که صاحب و مالکش هستی، باید اجازه بدهی و راضی باشی.

 

-اجابت دعای والدین، حتی پس از وفات

این بندهٔ خدا در طول سال در همین محلهٔ ما (خیابان خراسان) وقتی دو روز به چک او مانده بود، اما فروش خوبی نکرده بود و پول مردم حاضر نبود. اهل قرض‌کردن هم نبود! این را که می‌گویم، در زندگی تجربه هم بکنید. به میدان خیابان ری، طرف میدان سبزی می‌آمد، آنجا گاراژی بود که من یادم است، سوار اتوبوس می‌شد و سریع به قم، قبرستان حاج‌شیخ سرِ پل آهنچی، سر قبر پدر و مادرش می‌رفت، قرآن و دعا می‌خواند، گریه می‌کرد و می‌گفت: بابا، مادر! من دو روز دیگر دویست تومان بدهکار هستم، این را تأمین بکنید؛ بعد به تهران می‌آمد، فردا تأمین می‌شد و پس‌فردا هم به طلبکار می‌داد. این یکی از کلیدهاست.

 

ب) نماز، دومین کلید حل مشکلات

کلید مهم دیگری که خدا به ما داده و گفته مشکل را خودتان حل کنید، من وارد نمی‌شوم، نماز است. مشکل خودتان را با نماز حل کنید؛ چنان‌که در قرآن می‌فرماید: «وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 45). «وَاسْتَعِينُوا» یعنی کمک بگیرید و نماز درست‌وحسابی بخوانید. نماز انرژی است، به شما کمک می‌دهد و مشکلتان را حل می‌کند. ما در شرح حال بسیاری از علمای خودمان مثل ابن‌سینا داریم که وقتی اینها به مشکل علمی‌ای برمی‌خوردند، دو رکعت نماز می‌خواندند. کتاب‌های ما خیلی پیچیده است و گاهی برای مطالعه‌کننده دیر حل می‌شود. ابن‌سینا می‌گوید: من گاهی در شب مطالعه می‌کردم، فردا درس داشتم، دانشجو داشتم، اما می‌دیدم مطلب حل نمی‌شود (با اینکه زور علمی‌اش هم خیلی بود! «روضات‌الجنات» این را نوشته که برای یکی از مراجع دویست سال پیش ما و در هشت جلد است)، کتاب را می‌بستم و به کتاب می‌گفتم: الآن حل می‌کنم، من در این مشکل نمی‌مانم! به مسجد جامع همدان می‌آمدم که نزدیک خانه‌مان بود، دو رکعت نماز می‌خواندم، برمی‌گشتم و کتاب را باز می‌کردم، نور آن نماز گره کار علمی را باز می‌کرد.

 

همیشه که نباید بگوییم خدا! خدا کلیدهایی هم به خودمان داده که مشکلمان را باید با این کلید حل کنیم. پدر و مادرتان زنده هستند؟ مشکل دارید؟ همین امروز بعدازظهر بروید و دست و صورت هر دوی آنها را ببوسید. ما گاهی پدر و مادرها را خیلی از خودمان دلگیر کرده‌ایم که آن دلگیری‌ها مشکل دنبال مشکل ساخته است. فقط بگویید پدر، مادر! شب جمعه است (آنها هم از اولاد خیلی زود گذشتند)، از پروردگار بخواهید که مشکل من حل بشود، حل می‌شود؛ اگر مرده‌اند، سر قبرشان بروید.

برچسب ها :