لطفا منتظر باشید

روز نهم دوشنبه (30-11-1396)

(تهران حسینیه بنی الزهرا (مرحوم طریقت))
جمادی الاول1439 ه.ق - بهمن1396 ه.ش
12.11 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

تقوای الهی، راهی برای رفع مشکلات

اگرچه کلام در رابطهٔ با حقوق پدر و مادر بود، گستردگی مسئله جلسه را به مسائل مهمی کشاند. یکی از مسئله‌‌ها این بود: که در قرآن مجید و روایات اهل‌بیت(علیهم‌السلام) به این حقیقت برمی‌خوریم که بدون شک، بخشی از مشکلات با عمل به سلسله مسائلی قابل‌حل است. او «اَرْحَم الرَّاحِمین» است و بن‌بستی برای بندگانش قرار نداده است. در صریح قرآن مجید آمده که تقوا راهِ بیرون‌رفتن از بعضی از مشکلات است. 

 

-حقیقت معنایی تقوا

تقوا با توضیح نورانی‌ای که ائمهٔ ما داده‌اند، ترکیبی از ترک گناهان کبیره و پافشاری‌نکردن بر گناهان صغیره است. ما را دعوت نکرده‌اند که معصوم باشیم، اما دعوت کرده‌اند که مرتکب کبائر نشویم و بر صغیره هم اصرار نداشته باشیم. در سورهٔ نساء صریحاً می‌فرماید که اگر از گناهان کبیره اجتناب کنید، همین اجتناب هم،‌ شما را مورد آمرزش صغائر قرار می‌دهند: «إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ»(سورهٔ نساء، آیهٔ 31). انگار پروردگار می‌خواهد بگوید که بندگان من، توبهٔ آمرزشِ گناهانِ غیرکبیره، ترک کبیره است.

 

اهل‌بیت(علیهم‌السلام)، کلید فهم آیات قرآن

گناهان کبیره به چه گناهانی گفته می‌شود؟ پیرمرد نودسالهٔ عالم و مدرّس که در شهر بصره کلاس داشت و درس می‌داد، از بصره به مدینه آمد. من تقریبی حساب کردم، از بصره تا مدینه حدود دوهزار کیلومتر راه رفته است، فقط هم به‌خاطر این مسئله به مدینه رفت که خدمت امام صادق(ع) برسد و بگوید من بخشی از این آیه را نمی‌فهمم. «إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ»، کبیره در این آیه چیست؟ پروردگار که بیان نکرده است. چقدر به فهم قرآن اهمیت می‌دادند که برای فهم نصفه آیه دوهزار کیلومتر حرکت کرده و به مدینه آمده است.

 

کلید حل کل آیات قرآن نزد اهل‌بیت(علیهم‌السلام) است و بدون امامِ از اهل‌بیت(علیهم‌السلام) هم، بخش عمده‌ای از قرآن قابل‌فهم نیست. این برای خود من ثابتِ ثابت است؛ چون ده‌سال است که با قرآن کار می‌کنم و تقریباً 28هزار صفحه نوشته فقط دربارهٔ قرآن دارم که در حال چاپ است و چهل جلدِ هفتصد صفحه‌ای می‌شود. آنجا برایم ثابت شد که آدم بدون اهل‌بیت(علیهم‌السلام) در بسیاری از آیات قرآن گیر می‌کند و مجبور است به قیاس متوسل بشود که از نظر اهل‌بیت(علیهم‌السلام) کار حرامی است؛ یا مجبور است برای قرآن از پیش خودش معنی بسازد و جوری دیگر نمی‌شود. 

 

نظرات عجیب مفسرین غیرشیعه

علمای مفسّر غیرشیعه این کار را مرتکب شده‌اند؛ یا احکام قرآن را قیاس کرده و گفته‌اند چون مسئلهٔ آن حکم، این است و ما مسئلهٔ این حکم را نمی‌فهمیم، پس آن حکم را روی این هم می‌آوریم. این خلاف پروردگار است، ولی چاره‌ای ندارند؛ چون با اهل‌بیت(علیهم‌السلام) سروکار ندارند، گیر کرده‌اند و به این قیاس متوسل شده‌اند. جاهایی هم که جای قیاس نبوده و راه فرار نداشته‌اند، معنایی را از پیش خود به قرآن تحمیل کرده‌اند و کتاب‌های عجیبی هم نوشته‌اند که دوسه نظرشان را برایتان بگویم:

 

الف) تحلیل عجیب اهل‌تسنن از آیهٔ «أُجِیبُ دَعْوَةَ اَلدّٰاعِ»

خدا در قرآن خطاب به پیغمبر(ص) می‌فرماید: «وَ إِذٰا سَأَلَک عِبٰادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ اَلدّٰاعِ»﴿سورهٔ بقره، آیهٔ 186) اگر بندگان من دربارهٔ من پرسیدند، بگو من نزدیک هستم؛ اگر دعا بکنید، دعایتان را مستجاب می‌کنم. اینها با این آیه چه‌کار کرده‌اند؟ چون با اهل‌بیت(علیهم‌السلام) قهرند، در کتاب ده‌جلدی‌شان که پنج‌هزار صفحه است، خیلی که از اهل‌بیت(علیهم‌السلام) روایتی را نقل کرده ‌باشند، چهار یا پنج‌ روایت در پنج‌هزار صفحه است و بعضی‌هایشان هم که اصلاً نقل نکرده‌اند. این آیه را چطوری تحلیل کرده‌اند که به بندگان من بگو من نزدیک هستم، صدای دعایتان را می‌شنوم و مستجاب می‌کنم. 

 

من این را در مسجدالحرام هم از یک عالم آنها پرسیدم، اتفاقاً شب جمعه بود، همان‌چیزی که در کتاب‌هایشان دیده بودم، او هم همان را گفت! گفت: معنی‌‌اش این است که خدا خودش صندلی‌اش را از عرش در شب‌های جمعه برمی‌دارد و به ملائکه هم این اجازه را نمی‌دهد که به او کمک بکنند، روی سقف آسمان اوّل می‌آید! مگر آسمان سقف دارد؟ الآن که دیگر دوران علم و تحقیقات و تلسکوپ است، کجای آسمان سقف دارد؟ آسمان یعنی میلیون‌ها کهکشان، منظومهٔ شمسی و میلیاردها ستاره که هیچ‌کدام هم به‌هم وصل نیستند و همه فضای خالی دارند. اینها هنوز هم اعتقادشان همین است و چنان در تعصب جاهلی‌شان منجمد و بتون‌آرمه هستند که با این حرارت علوم هم، یخ‌ آنها آب نمی‌شود و می‌گویند همین است.

 

خدا صندلی‌ا‌ش را روی سقف آسمان اوّل می‌آورد و می‌گذارد، می‌نشیند تا وقتی شب جمعه بندگانش دعا می‌کنند، بشنود؛ چون اگر در عرش باشد، صدا به آنجا نمی‌رسد. در حقیقت، برای معنی‌کردن آیه معتقد شدند که خدا جسم است و گوش دارد، ولی از راه دور نمی‌شنود و باید نزدیک بیاید. خدا صندلی دارد، نمی‌‌تواند چهارزانو بنشیند و خسته می‌شود، باید صندلی‌اش را با خودش روی سقف آسمان اوّل بیاورد. من این را لمس کرده‌ام! من که ده‌سال روی آیات قرآن کار می‌کنم و صدجور کتاب می‌بینم، در آخر می‌بینم که این آیه جز با امیرالمؤمنین یا امام صادق یا امام باقر(علیهم‌السلام) حل نمی‌شود؛ اگر به‌سراغ آنها نرویم، باید معانی‌‌ای خارج از آیه را به آن تحمیل بکنیم.

 

ب) منحصرکردن دین بر فتوای فقهای اهل‌سنت

اهل‌سنت کلاً چهار امام دارند: امام ابوحنیفه، امام مالکی، امام شافعی و امام احمد حنبل؛ دیگر پنج‌تا پیدا نکرده‌اند. نکتهٔ عجیب هم این است که در را به روی امت بسته‌اند و گفته‌اند: اگر غیر از نظر و فتوای این چهار نفر به هر فتوایی تکیه کنید، باطل است و اهل جهنم هستید. آیا خدا این چهارتا را تعیین کرده و اسم آنها را در جایی برده است؟ جبرئیل به پیغمبر(ص) گفته که اوّلین امام صدسال بعد از تو ظهور می‌کند که اسمش «ابوحنیفه» است، بعد هم «شافعی» است، بعد «مالکی» و بعد هم «احمد حنبل» است! چه مدرک قابل‌قبولی هست که دین در افکار این چهارتا منحصر است؟ لذا براساس این تعصب جاهلی، کل نمازها، روزه‌‌ها و حج شیعه را باطل می‌دانند. چه حسادت و کینه‌ای به اهل‌بیت(علیهم‌السلام) دارند، من درک نمی‌کنم و نمی‌دانم! اینها می‌گویند درِ علم را ببند و به‌سراغ این چهار نفر بیا؛ درِ رابطهٔ مستقیم با خدا را که اهل‌بیت(علیهم‌السلام) داشتند، ببند و به‌سراغ این چهارتا بیا؛ از قال الصادق(ع) و قال الباقر(ع) به کلی چشم بپوش و ببین ابوحنیفه و شافعی چه می‌گویند!

 

وعدهٔ آتش پروردگار بر گناهان کبیره

این پیرمرد دوهزار کیلومتر را در نودسالگی از بصره به مدینه و خدمت امام ششم آمده بود، چون در آیه گیر کرده، شیعه هم نبود و اشعری‌مذهب بود. جالب اینکه فهمیده حل این آیه به دست امام صادق(ع) است؛ وگرنه آخوند در بصره و بغداد زیاد بود. زمان بنی‌عباس است و آنها هم هزارجور مدرسه روبه‌روی مدرسهٔ اهل‌بیت(علیهم‌السلام) عَلَم کرده بودند. وقتی نوبتش شد، گفت: یابن‌رسول‌الله! یک آیه در قرآن هست که نصفش را اصلاً نمی‌فهمم، حالی‌ام کنید. روایت در جلد دوم «اصول کافی» است. حضرت فرمودند: آیه را بخوان. گفت: «إِنْ تَجْتَنِبُوا کبٰائِرَ مٰا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکفِّرْ عَنْکمْ سَیئٰاتِکمْ». امام فرمودند: کجای آیه را نمی‌فهمی؟ گفت: کلمهٔ «کبائر» را در این آیه نمی‌فهمم. لغت که روشن است؛ «کبائر» یعنی بزرگ‌ها و جمع است، «کبیر» هم یعنی بزرگ. این را نمی‌فهمم که پروردگار می‌گوید اگر از گناهان کبیره اجتناب کنید و کناره بگیرید (اجتناب و جَنْب یعنی کنار و طرف)، وقتی کبیره می‌خواهد به‌سراغتان بیاید، یک طرف بروید و بگذارید رد بشود تا به شما نخورد و زخم نزند. کبائر در قرآن کدام گناهان است؟ حضرت با یک کلمه آیه را حل کردند که آن مرد اصلاً ماتش برده بود، انگار نفسش بالا آمد. فرمودند: کبائر در قرآن به گناهانی گفته شده که پروردگار عالم وعدهٔ آتش به مرتکب آن داده است. بعد حضرت حدود 25 آیه خواندند که 25 گناه را خدا مطرح کرده و پشت گناه هم به جهنم تهدید کرده است. اصلاً آدم بدون اهل‌بیت(علیهم‌السلام) در معارف گیر می‌کند و هیچ‌جوری نمی‌تواند بفهمد؛ مگر اینکه وارد جادهٔ انحرافی یا به قیاس متوسل بشود که کار شیطان است.

 

تفسیر صحیح آیات نزد اهل‌بیت(علیهم‌السلام)

امام صادق(ع) به امام اوّل آنها ابوحنیفه فرمودند: شنیده‌ام که کلاس تفسیر قرآن در مدینه گذاشته‌ای! گفت: بله. فرمودند: معنی این آیه در سورهٔ آل‌عمران چیست: «فِیهِ آیٰاتٌ بَینٰاتٌ مَقٰامُ إِبْرٰاهِیمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ کٰانَ آمِناً»﴿سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 97﴾ در این سرزمین، یعنی مکه دلایل روشنی از هدایت الهی هست که مقام ابراهیم(ع) در این سرزمین قرار دارد و هر کسی وارد مقام بشود، از هر خطری در امان است. این اصل آیه است که امام(ع) فرمودند چطوری این آیه را معنا می‌کنی؟ ابوحنیفه فکر کرد که قرآن مجید فقط لغت است، گفت: یابن‌رسول‌الله! معنی این آیه خیلی روشن است؛ «مَنْ» یعنی کسی که؛ «دَخَلَهُ» یعنی وارد مقام ابراهیم(ع) بشود؛ «کٰانَ آمِناً» از خطر محفوظ است. فرمودند: معنی آیه این است؟ گفت: بله، حتماً! حضرت فرمودند: آیه معنایی جز این ندارد؟ گفت: نه! حضرت فرمودند: تاریخ این حادثه خیلی به ما نزدیک است. چندسال پیش بین عبدالله‌بن‌زبیر و عبدالملک مروان جنگ شد، ابن‌زبیر می‌گفت حکومت برای من است و عبدالملک مروان می‌گفت برای من است. این دو دعوایشان شد و به مکه لشکرکشی کردند. ابن‌زبیر شکست خورد، با یارانش به مسجدالحرام آمدند و درها را بستند که دشمن وارد مسجد نشوند. به مقام ابراهیم(ع) آمدند و آنجا سنگر گرفتند، چون قرآن می‌گوید: «وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِنًا»(سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 97) هر کسی وارد مقام ابراهیم(ع) بشود، از خطر ایمن است. حجاج‌بن‌یوسف هم دستور داد که بیرون مسجدالحرام منجنیق کار گذاشتند و شروع به سنگ‌باران مسجدالحرام کرد. عبدالله‌بن‌زبیر و یارانش در آن سنگ‌باران در مقام ابراهیم له و کشته شدند. ایمنی کجا بود؟ خدا راست می‌گوید که هر کسی وارد مقام بشود، از خطر ایمن است که ابن‌زبیر از خطر ایمن نبود یا تو راست می‌گویی؟ معنی آیه چیست؟ مگر ظاهر آیه نمی‌گوید که هر کسی وارد مقام بشود، لطمه نمی‌بیند؛ اینها که همه کشته شدند! گفت: من نمی‌دانم! فرمودند: اگر نمی‌دانی، برای چه تفسیر قرآن می‌گویی؟ آدمی که نمی‌داند و قرآن را نمی‌فهمد، چه حقی دارد که برای مردم تفسیر قرآن بگوید؟

 

حضور افراد ناآگاه و بدون تخصص در تفسیر آیات

من یک‌بار شنیدم یک کت‌وشلواری (او را می‌شناختم) که برای ده‌دقیقه هم، نه حوزهٔ علمیهٔ قم و نه حوزهٔ علمیهٔ تهران را دیده بود، تفسیر می‌گوید و تفسیرش شلوغ هم می‌شود؛ پیش او رفتم و گفتم: حاج‌آقا من یک جای قرآن گیر هستم و دوستانم می‌گویند شما خیلی خوب تفسیر می‌گویی، لطفاً این گیر مرا برطرف کنید! گفت: بفرمایید. من نصفه یک آیه را هم نخواندم و فقط جمله‌ای از آیه را خواندم که در همهٔ قرآن‌ها سَرِ هَم هست؛ بندگان من اگر این کارها را بکنید، «فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللَّهُ» این فعل سرِ «یَکْفی» که فعل مضارع است، چیست؟ این «سین» در «فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللَّهُ» چیست؟ «کُم» چیست؟ یک بحث ادبی است که «فا» «فاء» تفریع و «سین» هم «سین» مضارع است، خدا فاعلِ «یکفی» و مفعول جمله هم «کُم» است. گفت: نمی‌دانم! نمی‌دانست و اصلاً حالی‌اش نبود که «ف» بر سر این جمله چیست و به چه معناست؟

گفتم: شما که یک «ف» را حالی‌ات نیست، چطور برای مردم از قرآن می‌گویی؟ پیغمبر(ص) فرموده‌اند: هر کسی بدون تخصص وارد قرآن بشود، نشیمنگاهش را در قیامت از آتش جهنم پر می‌کند. فکر نمی‌کنی که از آنها شده‌ای؟ مگر به این راحتی است؟ آقا لیسانس است، دکترا دارند، فلسفهٔ غرب خوانده‌اند‌، خیلی حالی‌شان می‌شود و قرآن را تفسیر می‌کنند. چطوری قرآن را تفسیر می‌کنند؟ با فلسفه و لیسانس که نمی‌شود قرآن تفسیر کرد! هر ثقةالإسلام و حجت‌الاسلامی که بلد نیست قرآن تفسیر بکند. کسی که می‌خواهد قرآن تفسیر بکند، حداقل یازده علم لازم دارد که یکی علم به حدیث اهل‌بیت(علیهم‌السلام) است. 

 

معنای تقوا در منظر معصومین(علیهم‌السلام)

الف) بدنهٔ اول تقوا

ائمهٔ ما تقوا را به اجتناب از کبائر و اصرار نداشتن بر صغائر معنا کرده‌اند که این یک بدنهٔ تقواست. انجام واجبات الهی، بدنی و مالی؛ بدنی مثل نماز، روزه و طواف؛ مالی مثل زکات و خمس. امام هشتم می‌فرمایند (این حرف امام است و امام قرآن را می‌داند): هر جای قرآن که خدا دو مسئله را به‌هم گره زده، مثلاً فرموده است: «وَقَضَىٰ رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا»(سورهٔ اسراء، آیهٔ 23)؛ اگر یکی از آنها را عمل کنی، در قیامت رفوزه هستی. تو نمی‌توانی آن دو را تفکیک بکنی و اگر می‌خواهی عمل بکنی، هم «أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ» را عمل کن و هم «وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا».

قرآن می‌گوید: «وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ»(سورهٔ نور، آیهٔ 56)، تو هم ده‌هکتار گندم و بیست‌هکتار جو کاشته‌ای و صدخروار کشمش از باغ انگورت به‌دست آوردی؛ نماز می‌خوانی، ولی اصلاً زکات نمی‌دهی. تو در قیامت محکوم هستی؛ چون خدا این دو حکم را به‌هم گره زده و با یکی از آنها کار تو حل نمی‌شود. این نردبان دو پله برای رسیدن به بهشت دارد، با یک پله گیر می‌کنی و به بهشت نمی‌رسی.

 

-بهشت، خانهٔ پاکان

خیلی از مردم هم اعتقاد ندارم که به قرآن ایمان ندارند؛ بلکه ایمان دارند، اما در عمل سست و بیمار هستند. نماز می‌خواند، به قرآن اعتقاد دارد؛ اما زکات نمی‌دهد. عقیده دارد که خدا گفته زکات بده، اما بخیل و مریض است. وهمین مرض‌ها آدم را به جهنم می‌برد و محکوم می‌کند. روایتی در جلد دوم «اصول کافی» از حضرت باقر(ع) است که حضرت می‌فرمایند: «لَا يَدْخُل الْجنّة إلّا الطَّيّب» بهشت جای آدم‌های بیمارِ میکروبی نیست! بخل، حسد، کبر و کینه بدترین میکروب هستند؛ همچنین خدا نزاع و در سر و کلهٔ هم زدن را نهی کرده است؛ زن و شوهرها، رفیق‌ها، شریک‌ها و وارث‌ها، دعوا ممنوع! نمی‌خواهم دعوا کنید. حالا شما برو و دعوا کن! این بیماری است و با این‌همه میکروب که آدم را به بهشت راه نمی‌دهند.

 

-پاک برای پاک، آلوده در آلودگی

یک آیهٔ دیگر هم هست که همین را می‌گوید، اما اسم بهشت را نمی‌برد و فقط می‌گوید: «وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ» پاک برای پاک است. جهنم پر از آلودگی است که آلودگی‌هایش هم در قرآن می‌گوید؛ مثلاً می‌گوید: یکی از آشامیدنی‌های اهل جهنم (صریح قرآن است) چرک و خون جاری از بدن زنان زناکار است که این را لیوان لیوان به خوردِ اهل جهنم می‌دهند. جهنم از این آلودگی‌ها فراوان دارد و شخص آلوده باید به جهنم برود و پاک هم باید به بهشت برود. 

 

-توبه راهی برای پاک‌شدن

برادرانم و خواهرانم! در این موارد، آیات و روایات دو دوتا چهارتاست. در باب گناهان که آلودگی است، پروردگار به این آسانی توبه را ارائه کرده است که بیا خودت را پاک کن؛ اگر توبه‌کنی، از گذشته‌ات چشم می‌پوشم. به قول باباطاهر:

خداوندا به حق هشت و چهارت ×××××××××× ز ما بگذر، شتر دیدی ندیدی

این کار توبه است؛ اصلاً توبه برای پاک‌شدن است و می‌خواهد ما را در اینجا پاک کند. امام صادق(ع) می‌فرمایند: اگر خودت را در اینجا پاک نکنی، دم مردن کاری با تو می‌کنند که پاک بشوی. چه‌کار می‌کنند که پاک بشویم؟ طبق آیهٔ قرآن، «وَالنَّازِعَاتِ غَرْقًا» پیغمبر(ص) این آیه را این‌جوری معنی کرده است: فرشتگانِ مرگ سیخ‌هایی از آتش دوزخ می‌آورند و فرو می‌کنند، نوک سیخ‌های آتشی به روح گیر می‌کند و روح را می‌کَنَند تا تو ای شیعه پاک بشوی! خودت را در دنیا پاک نکرده‌ای و اگر با مردن هم پاک نشدی، وای به حالت در برزخ! آنجا تو را پاک می‌کنند که بالاخره پاک در قیامت وارد بشوی. اگر کار تو خیلی سنگین بود و برزخ هم پاک نشدی، امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: چاره‌ای نیست و نمی‌توانند تو را به بهشت ببرند، در جهنم می‌اندازند و خدا بعد از چندسال به ما اجازه می‌دهد که شما را بیرون بیاوریم. چرا خودتان را این‌قدر گرفتار می‌کنید؟ مگر مرض دارید! آری مرض داریم دیگر؛ حسود هستیم، کبر و بخل داریم و حرام‌خوری کرده‌ایم.

 

ب) بدنهٔ دوم تقوا

بدنهٔ دیگر تقوا هم اطاعت از خدا در واجبات مالی و غیرمالی است.

 

ج) بدنهٔ سوم تقوا

یک بدنه‌اش هم پاک‌سازی اخلاقی است. 

 

-بن‌بست‌سازی انسان در زندگی

حالا ببینید خدا این تقوا را علنی در قرآن، کلید حل بیرون‌رفت از بن‌بست‌ها قرار داده است. عده‌ای می‌گویند: آقا دیگر راه به جایی نمی‌بریم و فکرمان دیگر به جایی نمی‌رسد، زندگی‌مان بن‌بست شده است؛ می‌گویم: به خودش قسم! او خدای بن‌بست‌ساز نیست و جناب‌عالی خودت بن‌بست درست کرده‌ای؛ حالا برای بیرون‌رفتن از این بن‌بست راه دارد، چیست؟ «وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا»(سورهٔ طلاق، آیهٔ 2) «مَخْرج» یعنی محل بیرون‌رفتن و خروج؛ بندهٔ من! وارد تقوا بشو، من بن‌بست تو را خراب کرده و راه بیرون‌رفتنت را باز می‌کنم. این مسئلهٔ مهمی در قرآن و روایات است که می‌گوید بسیاری از مشکلات راه دارد، راه حل آن هم یک سلسله کارهای مثبت است.

 

صدقه و احسان به والدین، تغییردهندهٔ رقم پروندهٔ انسان

یک روایت هم بخوانم و حرفم تمام! مسیح(ع) با دوسه‌نفر از بغل خانه‌ای رد می‌شد، داشتند تشت و سینی می‌زدند و هلهله می‌کردند. مسیح(ع) فرمود: امشب در این خانه عروسی است و عروس و داماد دست به دست هم داده‌اند؛ اما عروس در حجله می‌میرد. فردا یکی از حواریون از درِ آن خانه رد شد، دید پارچهٔ سیاه و پرچم نزده‌اند، صدای گریه نمی‌آید و هیچ خبری نیست. در زد، یکی دم در آمد و گفت: دیشب در این خانه عروسی بود؟ گفت: بله، خیلی هم خوب بود و خوش گذشت. گفت: عروس شما حالش خوب است؟ گفت: بله خیلی خوب است. برای چه پرسیدی؟ گفت: ما دیروز از اینجا رد می‌شدیم، دیدیم عروسی است. حالا امروز هم آمدیم که رد بشویم، گفتیم ببینیم عروس حالش خوب است، خوشحال بشویم! پیش مسیح(ع) آمد و گفت: تو پیغمبر اولوالعزم هستی، مگر دیروز نگفتی که عروس امشب می‌میرد؟ گفت: چرا گفتم! گفت: پس چرا نمرد؟ 

 

-دو کتاب و پرونده نزد خداوند

ما دو کتاب پیش خدا داریم: یکی «‌ام‌الکتاب» و یکی کتاب «محو و اثبات» است که اسم هر دو هم در قرآن است. یک پروندهٔ کلی برای عالم است که خدا هرچه در آن پرونده رقم زده، تغییر نمی‌کند؛ نه با دعا، نه با گریه، نه با احیا و نه حتی التماس دعای به انبیا و ائمه تغییر نمی‌کند و سر جای خودش است. رقم‌هایی که در کتاب «محو و اثبات» زده‌ام، «يَمْحُو اللَّهُ‌ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ»(سورهٔ رعد، آیهٔ 39)‌ دست خودم است که اگر بخواهم، رد می‌کنم و اگر بخواهم، می‌گذارم بماند. در آن کتاب رقم زده‌ام که کسی مثلاً این عروس‌خانم امشب در حجله بمیرد و اگر بخواهم، این رقم را برمی‌دارم که نمیرد. اما کاری انجام می‌شود که این مرگ را برطرف می‌کند و کلید دارد.

 

-تغییر در رقم مرگ تازه‌عروس

مسیح(ع) گفت: خیلی از کوره در نرو و عصبانی هم نشو! من پیغمبر اولوالعزم هستم، فکر کردی دروغ گفتم؟ من رقم پروندهٔ این عروس را دیدم؛ آن خانه خانهٔ قدیمی بود و یک مار خطرناکی در آن لانه داشت. من دیدم که امشب این عروس را می‌زند و می‌میرد، اما چه شد که نمرد؟! گفت: وقتی همهٔ مهمان‌ها رفتند، در قدیم رسم بود که غذای کاملی برای عروس و داماد جداگانه می‌کشیدند و در اتاق عروس و داماد می‌دادند. هنوز عروس و داماد شروع به خوردن نکرده بودند که از بیرون خانه صدای ناله آمد: گرسنه هستم و ضعف دارم؛ اگر چیزی دارید بدهید. عروس هم به داماد گفت: سهم غذای مرا بردار و به این فقیر بده. صدقه داد و خطر رد شد. این یک کلید حل مشکل است.

یکی دیگر از کلیدهای مهم حل مشکل هم همین احسان به پدر و مادر است که خیلی رفع مشکل می‌کند. ببینیم فردا بحث به کجا می‌رسد و اگر زنده بودم، قرآن و روایات خیلی حرف دارند.

برچسب ها :