فارسی
جمعه 10 فروردين 1403 - الجمعة 18 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

پایانی نیکو در انتظار نمازگزاران


نماز - شب نهم یکشنبه (29-11-1396) - جمادی الاول 1439 - حسینیه سیدالشهداء - 9.96 MB -

آبادی و خرابی قیامت انسان در گرو نمازحال و روز مؤمنین و بدکاران در برزخ-وحشت از برزخ برای انسان‌های بدکردار-منظور از قبر در روایات-فرشتگان، عشّاق مؤمنین اثر نماز بر حال محتضرمصادیق بوهای الهی در آیات و روایات-حضرت یعقوب(ع) و استشمام بوی یوسف(ع) از فرسنگ‌ها-استشمام بوی خدا در پرتو رضایت والدین-بوی بهشت از خاک مزار امام حسین(ع)مرگ هوای نفس، عبادتی بزرگحکایتی شنیدنی از نمازممارست در خواستن‌ها و نخواستن‌های درونیسوءعاقبت طلحه و زبیر، نتیجهٔ هوایی‌شدن

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

آبادی و خرابی قیامت انسان در گرو نماز

در بحث دو جلسهٔ قبل شنیدید که نماز از یک‌طرف در ارتباط با پروردگار مهربان هستی است و به او اتصال دارد؛ چون امر اوست و نمازگزار با شرایطی که نماز می‌خواند، نمازش به فرمودهٔ پیغمبر(ص) به قرب حق اتصال پیدا می‌کند و وارد مدار قبولی پروردگار می‌شود. نماز از طرفی هم به قیامت وصل است. چطور به قیامت وصل است؟ از فرمایشات حضرت صادق(ع) می‌فهمیم که نماز این جایگاه را در قیامت دارد: «اِنْ قُبلت قُبِلَ مٰا سواها» اگر پروندهٔ نماز پذیرفته بشود، پروردگار سایر اعمال، یعنی روزه و حج و واجبات مالی و حقوقی را از برکت نماز قبول می‌کند، «و اِنْ رُدّت رُدَّ مٰا سَواها» اما اگر نماز مردود بشود، بقیه نیز رد می‌شود.

 

پس آبادیِ قیامت انسان به نماز است، خرابی قیامت هم به نماز است. علاوه‌بر این دو اتصالِ به مبدأ و معاد که درحقیقت دستگیرهٔ نجات و قبولی می‌شود و پاره‌شدنی نیست؛ چون از دو طرف به مبدأ و معاد وصل شده و بسیار استوار و محکم است. با یک سلسله حقایق هم در ارتباط است که از این حقایق، شش‌تای ‌آن را دیشب برایتان عرض کردم و یکی از مووارد را اندکی توضیح دادم، اما بقیه توضیح داده نشد؛ چه اینکه منِ نمازگزار به اتصال به این شش منبع آگاه باشم و چه اینکه آگاه نباشم، نماز به این شش منبع اتصال دارد. بسیاری از فقها هم فتوا می‌دهند که آدم تفصیلاً لازم نیست حقایق را بداند؛ چون دنبال‌کردن تفصیلی حقایق، عمری بیش از عمر طبیعیِ ما می‌خواهد. آنچه مهم است، انجام حکم الهی است که بهره‌اش در دنیا و آخرت به شما می‌رسد.

 

حال و روز مؤمنین و بدکاران در برزخ

-وحشت از برزخ برای انسان‌های بدکردار

یک رشته از اتصال نماز به مرگ است؛ کدام مرگ؟ ما چندجور مرگ داریم که یک مرگ، همین مرگ طبیعی است. وقتی فرصت آدم در دنیا تمام می‌شود، فرشتهٔ الهی برای انتقال روح به عالم برزخ می‌آید. بدن را هم که اقوام و فرزندان و مردم مؤمن می‌بَرند و در قبر قرار می‌دهند. فرشتگان خدا کاری با آن تا قیامت ندارند؛ چون بدن خاک می‌شود و در آنجا زندگی ندارد. در قرآن می‌خوانیم: «مِنْهٰا خَلَقْنٰاکمْ وَ فِیهٰا نُعِیدُکمْ وَ مِنْهٰا نُخْرِجُکمْ تٰارَةً أُخْریٰ»(سورهٔ طه، آیهٔ 55) اینهایی که می‌گویند از تنهایی قبر، تاریکی قبر و وحشت قبر می‌ترسیم، باید بگویند که از تنهایی و وحشت در برزخ می‌ترسیم؛ البته درصورتی‌که آدم‌های بدی باشند. کسی که مؤمن است، نه در برزخ تنهاست، نه وحشت برزخی و نه ظلمت برزخی دارد. این هم یک دلیل صریح قرآنی دارد که بدن مؤمن در قبر حسی ندارد، چشمی ندارد، شنوایی ندارد و اصلاً تاریکی نمی‌بیند، صداهای ناهنجار نمی‌شنود و آثار حیات در بدن او نیست. 

 

-منظور از قبر در روایات

امام صادق(ع) می‌فرمایند: قبری که در روایاتمان برای شما می‌گوییم، منظور برزخ است؛ نه این قبری که در قبرستان‌هاست. برزخ هم یک جهان قطعی بین دنیا و آخرت است که اسم آن‌هم در قرآن آمده است: «وَ مِنْ وَرٰائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلیٰ یوْمِ یبْعَثُون»(سورهٔ مؤمنون، آیهٔ 100) پیش روی همهٔ مردم، عالَمی به‌نام برزخ است. مدت این برزخ تا چه موقع است؟ «إِلیٰ یوْمِ یبْعَثُون» همان وقتی که انسان وارد برزخ می‌شود و پایان آن هم شروع قیامت است که دیگر برزخ تمام می‌شود. بنابراین به‌جای کلمهٔ قبر، باید کلمهٔ برزخ را به‌کار گرفت. 

 

-فرشتگان، عشّاق مؤمنین 

حالا این برزخ ظلمت دارد؟ یقیناً؛ تنهایی دارد؟ یقیناً؛ ترس دارد؟ یقیناً؛ وحشت دارد؟ قطعاً؛ اما برای چه کسی؟ پروردگار عالم در قرآن می‌فرماید: کسانی که هنگام ازدنیارفتن و جداشدن روح از بدن، «تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ اَلْمَلاٰئِکةُ أَلاّٰ تَخٰافُوا وَ لاٰ تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ اَلَّتِی کنْتُمْ تُوعَدُونَ»(سورهٔ فصلت، آیهٔ 30) فرشتگان من بر آنها وارد می‌شوند، اصلاً از مردن نترسند و غصه هم نداشته باشند. همواره انبیا، ائمه و قرآن پیش از ما به شما مژده بهشت می‌دادند، ما هم می‌خواهیم همان مژده را به شما بدهیم؛ اما مهم این است: «نَحْنُ أَوْلِیٰاؤُکمْ فِی اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا وَ فِی الآخِرَةِ»(سورهٔ فصلت، آیهٔ 31) ما فرشتگان عاشقان شما در دنیا بودیم و عاشقانتان در عالم بعد هستیم؛ پس این تنهایی، وحشت و ظلمت برای مؤمن نیست.

 

اثر نماز بر حال محتضر

نماز در مرگ طبیعی انسان کاربرد دارد. کار آن چیست؟ کار نماز این است که جان‌دادن را خیلی آسان می‌کند. چقدر آسان می‌کند؟ در معتبرترین کتاب‌هایمان آمده است که رسول خدا(ص) می‌فرمایند: وقتی فرشته‌ها می‌آیند تا جان انسان را بگیرند، بویی همراه آنان است که اسم این بو «مَنْسیه» است. به‌محض اینکه اینها با بو بر محتضر وارد می‌شوند و محتضر این بو را استشمام می‌کند، زن و بچه، مغازه، چک و پول و... را فراموش می‌کند، از همهٔ آن قیدها آزاد می‌شود و سخت نمی‌میرد؛ چون فراق خیلی بار سنگینی است و وقتی آدم توجه داشته باشد که ما را از بچه‌ها، نوه‌ها، همسر، خانه و مغازه جدا می‌کنند، خیلی سخت می‌گذرد. رسول خدا(ص) می‌فرمایند: این فرشتگان بویی همراه خود دارند که وقتی محتضر بو می‌کشد، فراموش می‌کند. این بو در روایاتمان و سندهای تاریخی شیعه خیلی حرف دارد. حرف این بو را هم برای اوّلین‌بار، قرآن زده است. مگر می‌شود بویی باشد که آدم را به فراموشی بدهد یا جان تازه‌ای به آدم بدهد؟ 

بوی دیگری هم به‌نام «مَسخیه» با آنهاست که محتضر بعد از اینکه زن و بچه و... را از یاد برد، بی‌قید شد و از تعلقات بُرید، اوّلین‌باری که این بوی دوم را استشمام می‌کند، روحش هم بدن را رها می‌کند. چه موقع می‌فهمد که مُرده است؟ وقتی وارد برزخ می‌شود، تازه در آنجا می‌فهمد که از دنیا رفته است؛ یعنی این‌قدر راحت جان می‌دهد که احساس نمی‌کند. پیغمبر(ص) روایتی دارند که می‌فرمایند: «کَما تَنامُون تَمُوتُونَ» وقتی شما خوابتان می‌برد، حالی‌تان می‌شود؟ اصلاً هیچ‌کدام از ما در دورهٔ عمرمان، وقتی شب خوابمان برده، متوجه نشده‌ایم که خوابمان برده است. ما این‌جوری می‌میریم، مثل اینکه خوابمان برده باشد. خواب برای استراحت است، مگر در قرآن ندارد: «وَجَعَلْنَا نَوْمَكُمْ سُبَاتًا»(سورهٔ نبأ، آیهٔ 9) مرگ مؤمن یعنی ابتدای استراحت صد درصد.

 

مصادیق بوهای الهی در آیات و روایات

-حضرت یعقوب(ع) و استشمام بوی یوسف(ع) از فرسنگ‌ها

نماز این کمک را به راحت مردن می‌دهد. این یک نوع مرگ است و مسئلهٔ بو هم که در قرآن مطرح است. یعقوب(ع) در کنعان و منطقهٔ فلسطین زندگی می‌کرد. امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: از کنعان تا مصر، طبق مسیرهای آن روزگار که روزگار خودشان هم همین بود (ماشین، قطار و هواپیما نبود و مسیر را با حیوان عبور می‌کردند)، بیست شبانه‌روز طول می‌کشید. برادران یوسف(ع) وقتی او را شناختند و یوسف(ع) سراغ احوال پدر را گرفت، گفتند از فراق تو این‌قدر گریه کرده که نابینا شده است؛ یوسف(ع) پیراهنش را درآورد (آنها چنین حسی نداشتند، چون برادرها این شامه‌ را نداشتند)، به برادرهایش داد و گفت: این پیراهن را به کنعان ببرید و روی سر پدرم بیندازید «يَأْتِ بَصِيراً»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 93) تا چشمش باز بشود. قرآن می‌گوید: «وَ لَمّٰا فَصَلَتِ اَلْعِیرُ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 94) وقتی کاروان از دروازهٔ مصر جدا شد، یعنی دیگر پشت به شهر شدند و از دروازه جدا شدند، باید بیست شبانه‌روز راه بروند تا به کنعان برسند؛ اما قرآن می‌گوید که یعقوب(ع) به خانواده‌اش گفت: «إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یوسُفَ لَوْ لاٰ أَنْ تُفَنِّدُونِ» اگر به من تهمت دیوانگی نزنید، من بوی یوسف را استشمام می‌کنم! اتفاقاً بین خودشان گفتند: پیر و خرفت شده و چرت‌وپرت می‌گوید؛ ولی بو حقیقت داشت. پیغمبر(ص) می‌فرمایند: بوی بهشت از پانصدسال راه استشمام می‌شود؛ یعنی انسانی که پانصدسال تا بهشت راه دارد، بوی بهشت را درک و حس می‌کند. البته اگر کسی پدر و مادرش به حق از او ناراضی باشند و دلشان از دست بچه‌شان سوخته باشد، دم در بهشت هم ببرند، بوی بهشت به مشامش نمی‌خورد.

 

-استشمام بوی خدا در پرتو رضایت والدین

سه‌روز کم نیست؛ سه‌تا 24ساعت است! مسافر یمنی از مدینه خارج شده و رفته است و پیغمبر(ص) بعد از سه روز از سفر برمی‌گردند. وقتی نزدیک درِ خانه‌شان می‌رسد، می‌فرمایند: «اِنّي لَاَنشَقُ رُوحَ الرّحمان مِنْ طَرَفِ الْيَمن» بوی خدا را استشمام می‌کنم، اینجا چه خبر بوده است؟ گفتند: یک شترچران یمنی آمده بود که شما را ببیند، تا ظهر ایستاد و گفت: پیغمبر(ص) کجاست و چه موقع می‌آید؟ گفتیم مسافرت است و نمی‌دانیم چه زمانی می‌آید. گفت: مادرم به من گفته فقط نصف روز، یعنی تا اذان ظهر حق داری که بمانی. وقتی پیغمبر(ص) آمدند، سلام مرا به او برسانید؛ یعنی کسی که رضایت پدر و مادر را دارد، بوی خدا را می‌دهد. حالا شامهٔ ما قدرت ندارد که استشمام کند، وگرنه شامه اگر باشد، خدا هم بو دارد، گل‌ها هم بو دارند، عطر هم بو دارد، پیراهن یوسف(ع) هم بو دارد؛ حتی فرشتگانی که بالای سر مؤمن می‌آیند، آنها هم بو دارند. کاربرد بو زیاد است.

 

-بوی بهشت از خاک مزار امام حسین(ع)

اگر یادم نرفته باشد، در کتاب «مقاتل‌الطالبین» خواندم؛ شخصی می‌گفت: من در اوج خفقان بنی‌عباس و زمان متوکل در تاریکی شب که شب‌های کاملی ماه هم نبود، شب‌های آخر یا اوّل ماه بود و هیچ نوری در بیابان نبود. با چه ترس و وحشتی خودم را به کربلا رساندم و دیدم این 72 قبر را در تاریکی شخم زده‌اند و اصلاً به‌صورت قبر نیست! زانویم از جنایت بنی‌عباس سست شد، نشستم و گفتم: همه را شخم زده‌اند و ما قبر را پیدا نمی‌کنیم! روی قبرها شخم خورده بود، اما لحدها و قبرها بود. قبرها یک‌خرده بلند بود، کل آنها را صاف کرده بودند. متحیر بودم که دیدم سایهٔ آدمی پیدا شد، من ترسیدم! گفت: نترس، من هم مثل تو شیعه هستم و طاقت نیاوردم که به زیارت نیایم. می‌دانم هم چقدر زمانه تنگ می‌گیرد و سخت است. گفتم: تمام این 72 قبر را شخم زده‌اند، من به عشق این آمدم که سر قبر خود ابی‌عبدالله(ع) بروم. گفت: غصه نخور، تو را می‌برم که دستت را روی خود قبر بگذاری. من تعجب کردم، اما مرا آورد. گاهی خم می‌شد، بو می‌کشید و می‌گفت: اینجا نیست! تا به یک نقطه رسیدیم و گفت: «هذا قَبْرُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَليِّ بْنِ ابيطالِب» اگر می‌خواهی خود قبر را زیارت کنی، این قبر ابی‌عبدالله(ع) است. گفتم: از کجا فهمیدی؟ گفت: خاک این قبر بوی بهشت می‌دهد.

من همهٔ اینها را گفتم تا تأییدی بر این روایت باشد که فرشتگانی با دو بوی جدای از همدیگر می‌آیند: یک بوی آنها همهٔ متعلقات دل را فراموشی می‌دهد، یک بوی آنها هم روح را می‌گیرد و در عالم برزخ می‌آید. این کار نماز است که مرگ را سهل می‌کند. این مرگ و این هم خصوصیت مردن طبیعی انسان بود.

 

مرگ هوای نفس، عبادتی بزرگ

اما مرگ دیگری هم هست که آن مرگ، عبادتی بزرگ و اختیاری هم است. مرگ و مُردن برای رفتن به آن‌طرف، اختیاری نیست؛ اما این مرگ که مرگ هوای نفس است، اختیاری است. هوای نفس یعنی مجموعه خواسته‌هایی که گاهی برای غیرانبیا و غیرائمه از درون سر بیرون می‌آورد و می‌گوید می‌خواهم، خواسته‌اش هم نامشروع است؛ یا اینکه می‌گوید نمی‌خواهم که نخواستن او هم نامشروع است. وقت نماز صبح شده، هوای نفس و آن لذت‌گراییِ مادی انسان در وجود انسان صدا می‌زند که نماز نمی‌خواهم! رختخواب گرم است، هوا سرد است، بگیر بخواب. این خواب لذتی دارد! نمازگزار عاشق در دهان هوای نفس می‌زند، هوا را لگدمال می‌کند و در کام مرگ می‌اندازد؛ یعنی بی‌حس می‌کند که اذیت نکند، ناله نکند و نگوید نمی‌خواهم. بعد بلند می‌شود و روبه‌روی پروردگار عشق‌بازی می‌کند. وقتی آدم وارد تکبیرةالإحرام شد، هوا دیگر میدان ندارد. چه‌کار کند، شکست خورده و مرده است! این میراندن اگر ادامه پیدا بکند، انسان به‌شدت از گناه متنفر می‌شود؛ یعنی یاریِ پروردگار در نقطهٔ تداوم جذب می‌شود، آن‌وقت هوا مرده است. به قول جلال‌الدین:

نفْس اژدرهاست، کجا مُرده است؟ ×××××××××× از غم بی‌آلتی افسرده است

وقتی آدم به او لقمه ندهد و تغذیه‌اش نکند، مدام لاغر می‌شود و می‌بیند گوش آدم اصلاً به خواستهٔ هوا بدهکار نیست، آن‌وقت می‌میرد. وقتی گرسنه بماند، می‌میرد و دیگر میدان جولان ندارد، آدم تا آخر عمرش نمازش را می‌خواند.

 

حکایتی شنیدنی از نماز

بعضی‌ها نمازهای عجیب و غریبی داشتند! من رفیقی داشتم که با من هم‌منبر هم بود و آدم خیلی خوب و راست‌گویی بود؛ خدا رحمتش کند! پدر شهید هم بود، خیلی آدم بااخلاقی بود. ایشان نقل می‌کرد و می‌گفت: پدر ما به آمدن تهران میلی نداشت و بین نائین و اصفهان در شرق جاده زندگی می‌کرد. پدرم عالِم تمام مردم قریه‌های آن اطراف بود. ایشان عالم و از درس‌خوانده‌های حوزهٔ باعظمت صدسالِ پیش اصفهان بوده است. زمانی که مرحوم آیت‌الله‌العظمی بروجردی در اصفهان بوده، پدر ایشان هم بودند. 

خودش این را برای من گفت؛ گفت که پدرم چندتا کار کرد: یکی اینکه تمام جاده‌های اطراف قریه را درختکاری کرد تا وقتی مردم در تابستان گرم آن منطقه به صحرا می‌روند و کار می‌کنند، در سایهٔ این درخت‌ها بنشیند. بعضی از درخت‌ها میوه بود و بعضی‌ها هم میوه نبود که کلاً آنها را هم حلال مردم کرده بود. یک کار او هم، نماز جماعت صبح و ظهر و شب و منبر و مسئله گفتن بود. یک کار ممتازش هم نماز شبش بود که پدرم دو ساعت به اذان صبح بلند می‌شد. یازده رکعت که یک‌ربع بیشتر طول نمی‌کشد، چرا دو ساعت؟ آن پنج‌تا دو رکعت را با تأنی و آرامش می‌خواند و وقتی به رکعت آخر می‌رسید (خدا به رکعت آخر و دو رکعت قبلش قسم خورده است. هشت رکعت پروندهٔ جدا و دو رکعت که ده رکعت می‌شود، خدا به این دو رکعت و به آن یک رکعت قسم خورده است: «وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتر» که اسم این «واو»، «واو» قسم است. حالا این دو رکعت و آن یک رکعت چیست، من تا حالا نفهمیده‌ام و درک هم نکرده‌ام، جایی هم ندیده‌ام. روایات نماز شب را دیده‌ام، اما ماهیت نماز شفع و وتر را درک نکرده‌ام)، در آن نماز یک رکعتی وتر، از وقتی ما به‌دنیا آمده‌ایم (منالآن من پنجاه‌ساله هستم و پدرم هم دو‌سه سال قبل فوت کرده است) و ما خواهرها برادرها یادمان بود، پدرمان در قنوت نماز وترش که دو دستش را بالا می‌گرفت و آن دعاها را می‌خواند، یارب‌ها را می‌گفت، «أسْتَغْفر اللّه»، «أللهُمّ اغْفِر لِلْمُؤمِنین» و «هذا مَقامُ الْعائِذِ بِكَ مِنَ اَلْنار»؛ در آخرین دعای قنوتش، از اوّل تا آخرِ دعای کمیل را با گریهٔ عین مادر داغ‌دیده می‌خواند، دستش هم بلند و گردنش هم کج بود. پدرم مریض شد، سال او از هشتاد گذشته بود، اما در بیماری‌اش هم هر شب این نماز را خواند. شب آخر عمرش هم آن را نشسته خواند؛ هشت رکعت را خواند، دو رکعت را خواند، وتر را خواند، دعاهایش را خواند و دعای کمیل را با گریه شروع کرد تا به اینجای دعا رسید: «وَصَلَّى اللّٰهُ عَلىٰ رَسُو لِهِ وَالْأَئِمَّةِ الْمَيامِينَ مِنْ آلِهِ وَسَلَّمَ تَسْلِيماً كَثِيراً»؛ «كَثِيراً» را هم درست گفت و از دنیا رفت. 

 

ممارست در خواستن‌ها و نخواستن‌های درونی

حالا بعضی‌ها هم نمازشان این‌طوری است. در جلسهٔ گذشته گفتم که خدا چنین نمازهایی را از ما نخواسته و ما طاقت آن را نداریم؛ اما یک نماز درست و حسابی از ما خواست که نمازمان با بازی، غفلت و کسالت نباشد. وقتی آدم هواکُشی را تمرین بکند، یعنی نخواستن‌ها و خواستن‌های غلط درون را پس بزند، هر دو لاغر می‌شود و بعد هم می‌میرد. این ارتباط نماز با مرگ سیاه، یعنی مرگ هوای نفس است. یک آیه از آخر سورهٔ نازعات بخوانم، چه آیهٔ جالبی است؛ خدا می‌فرماید: «وَ أَمّٰا مَنْ خٰافَ مَقٰامَ رَبِّهِ وَ نَهَی اَلنَّفْسَ عَنِ اَلْهَوی»(سورهٔ‌ نازعات، آیهٔ 40) خودش را از هوا، یعنی خواسته‌ها و نخواستن‌های نامشروع کنار بکشد، «فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوَىٰ»(سورهٔ نازعات، آیهٔ 41) جایگاه او در قیامت، بهشت است. این یک ارتباط نماز با یک مرگ بود که صاحب آن مرگ اگر زنده بماند، تا آخر عمرِ ما خیلی خطرناک است و خسارت می‌زند.

 

سوءعاقبت طلحه و زبیر، نتیجهٔ هوایی‌شدن

برادران و خواهران! هیچ‌کس در هیچ کتابی از شیعه و سنی ننوشته که طلحه و زبیر منافق یا مشرک بودند، بلکه هر دو آدم‌های خوبی بودند؛ اما بعد از کشته‌شدن عثمان، پای صندلی حکومت در کار آمد. حکومت امیرالمؤمنین(ع) که حق الهی بود و پیغمبر(ص) هم اعلام کرده بودند، امیرالمؤمنین(ع) هم آدم ریاست‌طلبی نبود و خلوص محض بود؛ راه باز شد و امیرالمؤمنین(ع) به حق الهی رسید؛ این دو هوایی شدند، همین هوایی که می‌گوید اگر کسی گیر آن بیفتد، «فَإِنَّ اَلْجَحِیمَ هِی اَلْمَأْویٰ»(سورهٔ نازعات، آیهٔ 39﴾ جایگاه او در دوزخ است. دوتایی با هم بحث کردند که چه کسی گفته علی حاکم این مملکت باشد؟ مگر ما چه‌چیزی از او کم داریم؟ شجاعت کم داریم! سن کم داریم! بیعت‌ها را با پیغمبر(ص) نبودیم! چهل‌هزار نفر را با یک زن به بصره کشاندند، علیه امیرالمؤمنین(ع) شمشیر کشیدند و چندهزار نفر را به کشتن دادند. خودشان هم دوتایی در همان جنگ، یکی در بیابان ترور شد و طلحه هم در خواب به‌وسیلهٔ یکی از رفقایش کشته شد. این هواست که خطرناک است! این باید در وجود ما با تمرین و جواب ندادن ما ضعیف و ضعیف‌تر بشود تا بمیرد و رهایمان بکند.


0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
مؤمنین حکومت امیرالمؤمنین(ع) خرابی قیامت طلحه زبیر سوءعاقبت




گزارش خطا  

^