شب اول سه شنبه (28-1-1397)
(تهران بقعه شیخ طرشتی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاه و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
طبق یکی از آیات سوره مبارکه آل عمران ـ سومین سوره قرآن مجید ـ حقایق الهیه، هم معنای ظاهری دارد و هم معنای باطنی دارد. البته به قول رسول خدا(ص) معنای باطنی یک مرحله نیست، گاهی یک معنای باطنی تا هفتاد مرحله معناست، البته این قرآن معجزه کلام خداست و معجزه سخنان پیغمبر و ائمه طاهرین است.
نفحات اهل دل
یک نمونه برای شما بگویم بعد وارد اصل مطلب شوم، رسول خدا(ص) میفرماید: «اغتنموا برد الربیع»، نسیم خنک بهار، هوای لطیف بهار را غنیمت بدانید، «فانه یعمل بابدانکم کما یعمل باشجارکم»، کاری که این نسیم لطیف بهار با درختان شما انجام میدهد با بدن شما هم، همان کار را انجام میدهد، نشاط میدهد، شادی میدهد، شکوفایی میدهد، «و اجتنبوا برد الخریف»، از هوای پاییز خودتان را محافظت کنید اگر هم شنیده باشید معروف است، مشهور است، شاید اطبا هم همین را بگویند که سرماخوردگیها از آن وقت شروع میشود. این باد پاییز «یعمل بابدانکم کما یعمل باشجارکم»، بلایی که سر درختها میآورد سر شما هم میآورد، برگ درختها را پژمرده میکند، زرد میکند، میریزاند، سلامت شما را هم به پژمردگی میکشد، زکام میشوید، سرما میخورید، نیرویتان را ضعیف میکند، این ظاهر روایت است.
اهل دل، اهل معنا، آنهایی که خردشان خیلی خوب کار میکند، بینایی باطن دارند میگویند: این روایت رسول خدا(ص) فقط ظاهرش نیست که حرف پیغمبر منحصر به نسیم بهار و وزش باد پاییز باشد، یک معنای باطنی هم دارد، معنی باطنیاش این است که خودتان را آماده کنید، فرصت نسیم وجود اولیا الهی را غنیمت بدانید که اگر آنها شروع کنند به دمیدن با سخنانشان، با فرمایشاتشان، چون دم دهان آنان دم قلبی است، با یک کلمه، با یک خط، با یک نصف خط، زندگی شما را زیر و رو میکنند، تغییر میدهند، از پستی به بالا میآورند، از ظلمت به نور میکشانند، شما را از ذلت به عزت میبرند.
توبه لات اصفهانی
زمانی یک لات در اصفهان به مرحوم ملا محمدتقی مجلسی گفت: حالا تو یک نفر در این هفتاد سال عمرت چه کار کردی؟ ایشان فرمودند: چرا باید من سؤال شما را جواب دهم؟ این سؤال را من از شما دارم، شما چه کار کردی شصت سال در حوزه لاتی چه کردی؟ گفت: ما در این شهر نسبت به کسی نمک به حرام نبودیم، ملا محمد تقی به او گفت: نسبت به جنس دو پا یا رفیقهایت یا زن و بچهات نمک به حرام نبودی، خب این شصت ساله که نمک خدا را خوردی چه؟ تهمت، غیبت، فحش، نماز نخواندن، روزهخواری، عرقخوری، اینها نمک به حرامی نیست؟ خدا که از رحم مادر تا الان که شصت سال شصت و دو سه سالت است نمکت را داده ـ نمک معنی کلی دارد ـ آب تو را، نان تو را، میوهات را، نورت را، هوایت را، سلامت و زن و بچه و اینها همه نمکهای خداست، جنابعالی حق نمک پروردگار را ادا کردی در این شصت و چهار پنج ساله یا نمک به حرامی کردی؟ گفت: جوابی ندارم بدهم، خداحافظ.
فردا ظهر مردم محل ـ چون آن لات را میشناختند، برای همان محل بود ـ دیدند با اشک چشم آمده صف اول نماز ملا محمدتقی، مغرب و عشا هم آمد، گناهانش کنار رفت به جایش عبادت آمد، ناصافی کنار رفت به جایش صافی آمد، ناجوانمردی کنار رفت به جایش جوانمردی آمد، نادرستیها کنار رفت به جایش درستی آمد، لاتی کنار رفت به جایش ادب و وقار آمد. این نسیم دهان اولیا خداست.
عاقبت نفرت از اولیا الهی
پیغمبر(ص) میفرماید: از این نسیم خودتان را مخفی نکنید، همه درها را به روی خودتان نبندید که شجره طیبه وزاننده این نسیم را نبینید و با او برخورد نکنید و بدتان هم بیاید. آنهایی که از انبیا بدشان آمد قرآن مجید میگوید بگردید در آن مناطقی که زندگی میکردند ببینید عاقبتشان چه شد، کجا هستند؟ چه اثر مثبتی از آنها مانده، چه یادگار درستی از آنها مانده، از آن بد آمدنشان چه چیز گیرشان آمد؟ از آن مخالفتهایشان چه کسبی کردند؟ خودشان را هلاک کردند. همه سرمایههای وجودیشان را، عقل و فطرت و حقایق باطنی را تباه کردند.
قرآن مجید میفرماید: از وجود خودشان هیچ چیز جز هیزم برای سوختن در جهنم باقی نگذاشتند، شما مثل آنها نباشید «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ(حشر، 19)» مانند کسانی نباشید که خدا را از یاد بردند به کیفر از یاد بردن خدا پروردگار هم خود آنها را از یاد خودشان برد، یادشان رفت که مخلوق خدا هستند، مملوک هستند، بنده هستند، یادشان رفت باید تربیت داشته باشند، ادب داشته باشند، وقار داشته باشند، جوانمردی داشته باشند، درستکاری داشته باشند، همه را یادشان رفت.
دیگر گرگ شدند، اکنون در دنیا فراوان هستند، رئیسشان ترامپ است، خوک شدند، رؤسایشان همین شهوترانان بیقید و شرط غرب هستند، در داخل کشور ما هم از این گرگها، از این خوکها، از این خرسها، از این «أُولئِكَ كَالْأَنْعام(اعراف، 179)» هستند.
پیغمبر سفارش میکند از نسیم دهان اولیا الهی فرار نکنید، خودتان را مخفی نکنید، خودتان را نپوشانید که نشنوید، در سوره نوح پروردگار میفرماید: شب و روز وقتی مردم نوح را میدیدند لباسشان را میکشیدند روی صورتشان، انگشتهایشان را هم میکردند در گوششان که نشنوند و نبینند، لباس روی سر میانداختند که نوح را نبینند، انگشت میکردند در گوش که صدایش را نشنوند، پایان کارشان هم طوفان بود و غرق شدن و جهنم رفتن.
اولیا الهی واقعا دلسوزند اصلاً بافتشان دلسوزی است، اولیا الهی مردم را برای خودشان نمیخواهند، برای جیب خودشان هم نمیخواهند، برای کارهای خودشان هم نمیخواهند. من گاهی به زیارت اینها که رفتم میدیدم در خانه برای مهمان همه کارها را خودشان میکردند، عظیم بودند، بزرگ بودند. بعضی از آنان در علم کمنظیر بودند؛ خودشان سماور روشن میکردند، خودشان چایی میریختند و خودشان استکان میشستند، خودشان برای مهمان میوه پوست میکندند و سفره میانداختند، اصلاً هم باری به دوش زن و بچه نبودند، این خصلت اولیا خداست.
اجر پیامبران الهی چیست؟
این خصلت عاشقان خداست، فقط میخواهند برای مردم خرج بشوند، برای مردم هزینه بشوند، هیچ چیز برای خودشان نمیخواهند. شما در تمام سورههای قرآن که مسأله نبوت انبیا مطرح است این آیه را میبینید، تکرار هم شده این آیه که پروردگار عالم به انبیا دستور واجب داده که مرتب به این امتها بگویید: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرا(انعام، 90)» ما از شما هیچ پاداشی نمیخواهیم.
از کجا آیه میگوید هیچ پاداشی نمیخواهند؟ چون در قم به ما یاد دادند اگر اسم نکره یعنی اسم بیالف و لام در یک جمله نفی قرار گرفت دلالت عام دارد «ما اسئلکم علیه» این جمله نفی است، کلمه «اجر» بیالف و لام است معنیش این است که به امتها بگویید درهمی، دیناری، یک پر کاهی، یک برگی، یک میوهای، یک دانه نقلی برای نهصد و پنجاه سال زحمتمان، برای پنجاه سال، برای چهل سال، برای بیست و سه سال رنجی که برای هدایت شما کشیدیم نمیخواهیم. هیچ نمیخواهیم.
اوصیا آنها هم همینگونه بودند، خودشان برای خودشان یک درآمدی داشتند، بعضیهایشان که به نظر میآید بیشترشان درآمد بخور و نمیر داشتند که به خاطر زحماتشان به همان بخور و نمیر قانع بودند که هیچ چیزی از مردم نخواهند. وقت میگذاشتند حرف گوش میدادند، جواب میدادند، مینوشتند، زحمت میکشیدند، اگر هم به ایشان مراجعه میشد که ما میخواهیم یک پاداشی به شما بدهیم، انبیا جواب میدادند و میگفتند: «إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّه»، پاداش ما فقط بر عهده خداست ما هیچ چیزی نمیخواهیم.
سوختن همچون شمع
یک روایتی رسول خدا درباره اینان دارد که میفرماید: بین یک ملت ـ نه در محل و در کوچه ـ بین یک ملت گمنام زندگی میکنند، «قامض بین الناس»، داراییشان خیلی کم است«قل تراثه»، جیب برای هیچکس و هیچچیز ندوختند، بخور نیستند، «قل تراثه، احسن صلاته» زیباترین نماز را میخوانند خیلی با حوصله، با آرامش، حالا خیلیهایشان که نمازشان زیباست، نمازشان یک درخت است که در تمام نمازهایشان من آنان را دیدم صبح و ظهر و شب اشک چشم را پای آن درخت نماز میریزند. و «قلت بواکیه»، گریهکن آنان کم است، چون خیلی ارتباطاتشان، نسبشان، حسبشان گسترده نیست. از مردم فراری نیستند، گوشهگیر هم نیستند، گوشهنشین هم نیستند. این روایت در اصول کافی است.
یک روایت دیگر باز کلینی در اصول کافی درباره این بزرگواران نقل میکند «بدنه منه فی تعب و الناس منه فی راحه»، همان ضرب المثلی که ما ایرانیها داریم مثل شمع میسوزند که زندگی دیگران را روشن کنند. خودشان را در زحمت میاندازند که دیگران را به راحتی برسانند. انصافاً برادران، خواهران، جوانها از یک چنین آدمهایی باید فرار کرد؟ این فرار ظلم نیست؟ این فرار گناه نیست؟ این فرار فرار از سرمایههای الهی نیست؟ این فرار عقلی است وجدانی است، جوانمردی است؟ چه دلیلی برای فرار از این چهرهها میشود اقامه کرد که هنوز هم هستند؟
رنج تن برای راحتی دیگران
من یک دوستی دارم گاهی میرفتم دیدنش از دنیا رفت، یک خانه معمولی داشت، آدم باسوادی بود، خیلی خوشقلم بود، خیلی لباسهایش معمولی بود، خیلی زندگیش زاهدانه بود. یک روز رفتم مدارکش را ببینم، حالا همه را که نمیتوانستم بخوانم، از او تقاضا کردم نشانم بدهد، در دو سه تا قفسه را باز کرد. تا یک ماه مانده به مرگش در ایران و خارج (خارج نرفته بود، خارج از ایران با مکاتبه و با پیدا کردن آدرسها) بالای ده هزار نفر را شیعه کرده بود، چقدر با خودش برداشت برد. تمام آنهایی که شیعه شده بودند؛ یهودی، مسیحی، زرتشتی، لائیک، تودهای از اروپا، از شرق به او نامه نوشته بودند، کارش فقط سوختن بود برای پروراندن، سوختن بود برای روشن کردن شبستان عقل مردم، قلب مردم، کارش در رنج انداختن خودش بود برای راحتی دیگران که این راحتی را تا بهشت بکشانند. این رفاه را تا بهشت بکشانند.
دیدن یکی از ایشان در شهری رفتم، خیلی هم به من محبت کرد و نهار هم مرا نگه داشت. کل زندگیش دو تا اتاق بود، دو تا اتاقش هم هر دو نصفه کاره و نمد فرش بود، بقیش هم خاکی بود، موزاییک هم نبود، دیوارهایش هم گچ نبود، این شصت سال دنبال مردم دوید من هر وقت میروم آن شهر سر قبرش میروم. شصت سال دوید، به مردم مسأله یاد داد، حلال و حرام یاد داد، اختلافات مردم را حل کرد، یتیمان مردم را بزرگ کرد و به ثمر رساند. شصت سال و خودش با نان و کشک، گاهی هم با نان و آبگوشت رقیق زندگی میکرد. اصلاً گوشتی به بدنش نبود، اسکلت بود، سالم هم بود بهترین غذایش نان و کشک بود یا نون و آبگوشت رقیق اما چه دریایی بود از منفعت. چند تا نمازهایم هم رفتم پشت سرش خواندم البته متوجه نشد اگرنه نمیگذاشت آنهایی هم که به او اقتدا میکردند نیز از پاکان عباد الهی بودند.
پیغمبر میفرماید: از اینها فرار نکنید، از اینها بدتان نیاید، اینها از شما چیزی نمیخواهند، باری به دوش شما نیستند، اینها دغدغه دارند که شما جهنم نروید، همه شوق دارند و عشق دارند که شما را تا ورود به بهشت بدرقه کنند، اینها همانهایی هستند که در روایات ما و در آیات قرآن است خداوند در قرآن اجازه شفاعت گسترده به ایشان میدهد، خیلی پیش پروردگار آبرو دارند.
نگاههای چارهساز
بعضی از ایشان هم آثار نفسشان خیلی شدید بود که حالا من واقعاً کیفیت آن نفسها را نمیفهمم چون خودم هم ندارم، تعریفش هم که میشنوم یا در کتاب میبینم نمیفهمم که نفس گاهی چه کار میکند. یک دوستی دارم همسن خودم است سالها هم قم در درسها او را میدیدم، خیلی آدم با منفعتی است، یک بار به من گفت: فلانی من دچار وسوسه شدید شدم در طهارت و نجاست انگار دیگر به نظرم همه چیز دنیا نجس میآید، همه چیز را باید آب کشید و خیلی اذیت میشوم، ردّ هم نمیشود، رفتم پیش فلان کس ـ او را من شناختم ـ به او گفتم: آقا من چنین گرفتاری دارم، بیچاره هستم زندگیم به هم ریخته، یک نگاهی به من کرد و گفت: وسواسی نباش، گفت: چهل سال است وسواس سراغم نیامده است. اینها چیزهایی است که نه اینکه در کتاب خواندم، خودم دیدم، با آنان در ارتباط قرار گرفتم.
یکی داشت از مشکلاتی که برایش پیش میآمد به شدت رنجیده میشد و پیوندش با پروردگار داشت شل میشد، آدم خوبی هم بود اما بالاخره در مرز خطر قرار گرفت، خیلیها بیتحمل هستند مشکلات که پیش میآید میگویند خدا که دارد میبیند، قدرت هم دارد چرا کاری برای ما نمیکند؟ خود این ایراد است. من او را بردم پیش یکی از همینها، بیخبر هم رفتم روی منبر پیغمبر دارم میگویم، شب اول شعبان راست میگویم به او نگفته بودم کسی که گرفتاری محاصرهاش کرده در خانوادهاش میخواهم نزد تو بیاورم، بعد از نماز ظهر و عصر بود او را بردم، من نشستم بغل دستش خیلی آرام یک نگاه کرد به آن مشکلدار، خیلی آرام، در حالی که به پهنای صورتش اشکش ریخت به او گفت: کاسه کاسه زهر مینوشاندت، جام پیش اوست تو را انتخاب کرده بریزد در حلق تو خیلی هم برایت تلخ است نه؟ جام تلخ است آنی که در آن است، «کاسه کاسه زهر مینوشاندت، تا دو زر چلوار میپوشاندت» گفت: بهشت را از دل راحتیها میخواهی درآوری؟ بهشت در دل راحتیها نیست، رنج عبادت دارد، رنج صبر بر گناه دارد، رنج صبر بر آزار مردم و خانواده دارد، رنج صبر بر بلاها دارد فکر کردی بهشت در طاقچه است، دم مردنت هم خدا یکی را میفرستد از ملائکه دست به سینه به تو میگوید بفرمایید.
بهشت را به بها میدهند نه به بهانه
کدام پیغمبر با راحتی از دنیا رفت؟ کدام یک از اولیا خدا با راحتی از دنیا رفت؟ کلی در دوره عمرشان بلا دیدند و هیچ نگفتند، این راحت شد. گفت: عجب اشتباهی ما میکردیم داشتیم از خدا میبرّیدیم. تو که ما را میبینی و تو که خیلی راحت بلد هستی گره از مشکل باز بکنی چرا کاری نمیکنی؟ حالت اعتراض داشت برایش پیش میآمد.
از اینها فرار نکنید دست در گوشتان نگذارید برای اینکه صدایشان را نشنوید، با آرامش با ملایمت، با ادب، با وقار، با احساس احتیاج روحی و قلبی و فکری با اینها برخورد بکنید اینها خیلی کار از دستشان برمیآید، قرآن خیلی کار از دستش برمیآید درنروید، پیغمبر و ائمه طاهرین خیلی کار از دستشان برمیآید فرار نکنید، از کتابهایی که آثار آنها را نوشتند فرار نکنید همه آنها کارگشا هستند، خودشان، آثارشان، زبانشان، حالشان، برخوردشان همه کارگشا هستند.
یک هشدار عجیبی هم پیغمبر دادند پانزده قرن قبل که روزی بر امتم میآید که مردم، نه همه مردم، مردمی که میگوید اکثریت را میگوید، روزگاری میآید که مردم از اهل دل، از اهل حال، از اهل دانش، از اهل بینش، مثل گوسفندی که از گرگ فرار میکند فرار میکنند، میگوید: نمیخواهم قیافه اینها را ببینم، نمیخواهم صدایشان را بشنوم. این خیلی خطرناک است، این حال خیلی بدی است، این حال حال ابلیس است که خدا به او گفت سجده کن گفت: نمیکنم، نمیخواهم گوش دهم، نمیخواهم بشنوم، این خصلت ابلیسی است.
بنابراین حقایق الهیه یک ظاهری دارد و یک باطنی، این یک نمونهاش، به خصوص در این ماه شعبان که باید بدویم دنبال آنهایی که نفس دارند، حرف دارند زبانشان تغییر ایجاد میکند، آدم را از ظلمت به نور میکشاند، زمان بسیار بسیار مهمی است.