شب چهارم دوشنبه (10-2-1397)
(قم حرم حضرت فاطمه معصومه(س))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهلبیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
اگر عمر انسان در کنار چهار حقیقت هزینه بشود انسان طبق آیات قرآن و روایات اهلبیت موفق به تجارتی شده که در آن تجارت خسارت نخواهد بود؛ نه تنها خسارت نخواهد بود بلکه دو سود ابدی و دو منفعت دائمی نصیب او خواهد شد.
«هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيم»(صف، 10)، شما را (ای مرد و زن) به تجارتی راهنمایی کنم که سود این تجارت این است که شما را از عذاب دردناک فردای قیامت نجات میدهد. این تجارت نمیگذارد که شما در قیامت با عذاب دوزخ روبرو شوید. این یک منفعت.
منفعت دوم در سوره فاطر بیان شده است که عبارت است از پاداش کامل پایانناپذیر همراه با اضافه پاداش که در طول بحث دو آیه شریفه سوره مبارکه فاطر را قرائت خواهم کرد. دو آیه بسیار امیدبخشی است با توفیق خداوند.
حقایقی برای تجارتی بیضرر
آن چهار حقیقتی که کسی عمرش را کنار آنها هزینه کند به چنین تجارت بیخسارتی دست پیدا خواهد کرد: یکی خداست به خصوص در امر توحید، ایمان و اخلاص به او، یکی هم وحی است که تجلی تام و کامل وحی قرآن مجید است.
اگر کتابهای آسمانی قبل از قرآن تجلی تام وحی بود دیگر نیازی به نزول قرآن مجید نبود. اگر کتابی پیش از قرآن تجلی کامل بود و کنار آن کتاب هم امامت بمعنی الخاص وجود داشت این آیه همان وقت نازل میشد «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي»(مائده، 3) ولی این آیه به هیچ پیغمبری حتی چهار پیغمبر اولوالعزم قبل از پیغمبر و کنار هیچ کتابی مثل تورات و انجیل و صحف ابراهیم و زبور نازل نشد.
چرا در کنار قرآن ولایت امیرالمؤمنین نازل شد؟ چون قرآن مجید تجلی کامل و جامع وحی الهی بود و محافظی مانند امیرالمؤمنین برای بعد از درگذشت پیغمبر کنار قرآن قرار گرفت. بعد از وفات پیغمبر تغییراتی که دزدان راه انسانیت در دین ایجاد میکنند یا بدعتهایی که میسازند امیرالمؤمنین به مردم آگاهی میدهد که این تغییرات دین خدا نیست، بیدینی است، این بدعتها دین خدا نیست، اختراعات ظالمانه و ستمکارانه است. حدود سی سال بعد از درگذشت پیغمبر امیرالمؤمنین حافظ دین نازل شده از جانب خدا بود و یازده امام بعد از او هم حافظ دین بودند. این مورد دوم، هزینه کردن عمر کنار خدا به خصوص ثابت ماندن در توحید او، به ویژه عمل کردن برای او به اخلاص، این هزینه کردن عمر به صورت صحیح است.
من برای ثابت ماندن در توحید باید بکوشم، زحمت بکشم، بیست سی سال عمرم را عالمانه در روایات و آیات هزینه کنم تا توحید را درک کنم و اگر نتوانم بیست سی سال شناگر علوم قرآنی و روایات اهلبیت باشم باید زلفم را به زلف علم و فهم و عقل یک عالم ربانی واجد شرایط گره بزنم تا او خورشید توحید را در قلب من طلوع بدهد.
قرآن مجید سؤال را بر ما واجب کرده بر خلاف بعضی از مذاهب غیرشیعه مانند حنبلیها که میگویند: «السؤال حرام» اما در قرآن مجید سؤال حرام نیست، سؤال واجب است. حقایقی را که نمیدانم حق ندارم در نمیدانم و در جهل و در نادانی دست و پا بزنم چون این جهل من را در قیامت گرفتار عذاب الهی میکند. من باید بدانم راه دانستنم یا بیست سی سال درس خواندن در کنار علوم اهلبیت است یا گره خوردن معاشرتم با عالمی که تربیت شده مکتب اهلبیت است.
صبح جمعه با عالم ربانی
من بچه بودم کلاس دوم سوم دبستان، پدر من هر صبح جمعه حدود ساعت هفت صبح همه را با نشاط در اتاق مینشاند. شب زود میخوابیدیم صبح هم دیگر خوابمان نمیبرد، هفت صبح یک عالمی میآورد خانه سه تا مسأله فقهی میگفت یک روایت میخواند و یک ذکر مصیبت. یادم است که پدرم به دوستانش میگفت من هر صبح جمعه عالم در خانهام است برای اینکه بچههایم هم قیافه عالم را ببینند و این چهره در جانشان جا بیفتد و هم از زبان عالم مسائل شرعی و راهنماییهای اهلبیت را یاد بگیرند و هم با روضه خواندن او گریه کن ابیعبدالله بار بیایند. این کار دستور قرآن است.
پدر من آدم عالمی نبود، کاسب بود مغازهدار بود ولی خیلی پایبند به آیات قرآن و مسائل اهلبیت بود و عنایت به این کار داشت گرچه مسجد محل ما و امام جماعت مسجد ما جاذبه فوق العاده داشت اما در عین حال چون مدرسهای بودیم شبها ممکن بود نتوانیم برویم مسجد، پدرم واجب میدانست صبح جمعه یک عالم متخلق به اخلاق، وارسته، باتقوا بیاید هم در معرض دید ما قرار بگیرد و هم صدایش در کنار گوش ما در بیان احکام و حلال و حرام و مسائل تربیتی و روضه ابیعبدالله طنینانداز بشود.
ندانستن عیب نیست، نپرسیدن عیب است
این حکم قرآن است «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُون»(نحل، 43) چیزی را که نمیدانید در نمیدانم نمانید حرام است، چیزی را که نمیدانید بروید بدانید واجب است. راه دانستنش هم ارتباط با عالم ربانی است.
الان ارتباط خیلی آسان شده، انسان چهار پنج ثانیه از قم با آن طرف کره زمین تماس میگیرد، عالم هم در هر شهری هست، واجد شرایطش هم هست. اگر در لباس من دو نفر هم پیدا بشوند که دارای لغزش و اشتباه هستند این نباید سبب کنارهگیری من از عالم ربانی بشود و نباید بنشینم خلاف پروردگار داوری کنم و بگویم همه آخوندها خراب هستند. مگر همه بقالها خراب هستند؟ مگر همه سلمانیها خراب هستند؟ مگر همه رانندهها خراب هستند؟ مگر کل این هفتاد و پنج میلیون در کشور ما خراب هستند؟ این چه داوری نابخردانه و غلط و اشتباهی است که بعضیها دارند.
این داوری ظالمانه است که من یک آدم بدی را معیار قرار بدهم برای داوری نسبت به همه بگویم چون این یک خیار در این دو هکتار جالیز تلخ است پس همه خیارها تلخ است این داوری درست است؟ چون این هندوانهای که پاره کردم سفید است پس این چهار هکتار هندوانه سفید است، نه اینطور نیست، این داوری اشتباه است. این از آن داوریهایی است که پروردگار میفرماید: «ساءَ ما يَحْكُمُون»(انعام، 136) این داوری شما بد است.
دوری از شرک زمانه
چیزی را که خدا بد میداند نباید دنبالش بروم و آلودهاش بشوم. من توحید و راه اخلاص را باید یا درس بخوانم به دست بیاورم یا با یک موحد مخلص عالم پیوند بخورم. این هزینه کردن عمر کنار پروردگار است. من در منبرهایم روی مسأله توحید خیلی اصرار دارم چون کره زمین پنج قارهاش کشورهای اقیانوسیه، آسیا، آفریقا، امریکا اروپا نود درصد مردمش غرق در لجنزار شرک هستند و تمام فساد کره زمین برخواسته از همین شرک است یعنی خدا را حذف کردند و معبودان قلابی را در زندگی به جای خدا نشاندند.
الان بتی که در کره زمین بیداد میکند در این که مردم را به خودش برای پرستیده شدن جلب کرده، معیار زندگی در کره زمین قرار گرفته و حتی در مملکت ما در این چهل ساله ضربههای شدیدی به اقتصاد ما زده دلار است، این کاغذ دست ساخت انسان که الان مورد عبادت تمام کشورهاست.
کلام اهلبیت، گوهر یا نور
صرف عمر در کنار توحید، عمر را بستر تجلی خیرات، مبرّات، عبادات و خوبیها قرار میدهد. اینقدر مهم است که وجود مبارک زینالعابدین در این «صحیفه سجادیه» به پیشگاه پروردگار عرض میکند امرنی این جمله خیلی مهم است، من خجالت میکشم بگویم این جمله طلایی است، طلا چیست؟ طلا یک حلبی زرد معدن خاک است، طلا چیست که کلام معصوم را من با آن ارزیابی کنم.
سدیر سیرفی به حرفهای امام صادق گوش میداد، یک مرتبه هیجانزده شد برگشت به امام صادق گفت: «کلامک کالجوهر، یابن رسول الله» سخن شما مثل در میماند، مثل یاقوت میماند، مثل عقیق و فیروزه میماند. امام صادق فرمودند: «و ما الجوهر الا الحجر» گوهر غیر از سنگ هیچ چیزی نیست کلام من را چرا با سنگ تشبیه میکنی؟ کلام ما با سنگ یکی نیست، کلام ما نه طلاست نه نقره نه فیروزه و نه عقیق یمن و نه الماس دل زمین و الماس ساخته شده در دل زغال سنگ.
امام هادی در زیارت جامعه کبیره که کتاب شناخت پیغمبر و اهلبیت است و بهترین کتاب درباره کلام ائمه است میفرماید: «کلامکم نور» سخن شما نور خداست که تاریکیها را فراری میدهد: تاریکی بخل، تاریکی شرک، تاریکی حرص، تاریکی حسد. آن شخصی که آلوده به این لجنهاست معلوم میشود هنوز از امامت شما اثر برنداشته یک بافت جدایی است. شما ائمه این طرف جاده هستید و آدم آلوده هم آن طرف جاده، اصلاً به هم نمیخوانید.
چراغانی دل بالاتر از چراغانی کوچه
توحید یعنی همه سببهای منفی ساز در افکار و اعمال و اخلاق را از زندگی حذف کردن و جارو کردن. ما فردا شب چراغانیهای خیلی مهمی در کشور داریم، طاق نصرتهای عجیب و غریبی داریم اما ای کاش زیر آن طاق نصرتها، زیر این همه چراغ و لامپ، زیر این همه چراغانی یک کسی هم بیاید در همه شهرها بگوید شهر را عالی چراغانی کردید حالا درون خودتان را هم چراغانی کنید.
میخواهید امام عصر خوشحال بشود؟ این سیاهیهای رذائل اخلاقی را بریزید، حسد را، کبر را، ریا و خودبینی و تنگ نظری را اینها تاریکی است، اینها را با چراغانی باطن فراری بدهید، درون را هم چراغان کنید نه فقط کوچه و خیابان و مسجد و حرم. بالاتر از کوچه و خیابان و مسجد و حرم قلب خودتان است آن را چراغانی کنید.
این توحید است که هر کاری میخواهید بکنید به خودتان بقبولانید برای خدا انجام بدهید حتی صبحانه خوردن، حتی خوابیدن و راه رفتن، حتی کسب و کارتان را برای خدا با او معامله کنید، وارد چنین تجارتی بشوید.
داستان اخلاص حیرتانگیز موسی ابنعمران
من یک داستانی از اخلاص برایتان بگویم خودم از این داستان ماتزده هستم یعنی ظرفیت حل آن را در خودم ندیدم، روایت است. موسی جوان است از دربار فرعون فرار کرده چون دنبالش هستند که او را بکشند. از مصر و حکومت فرعون خیلی فاصله گرفته است، رسیده در یک بیابان یک چاه آب است، چوپانها گوسفندها را آوردند و دسته دسته گوسفندها را آب میدهند و میروند.
یک دختر خانم جوانی هم تعدادی گوسفند آورده آب بدهد ولی چرخی که باید برود در چاه سطل را ببرد آب را پر بکند بعد این چرخ را بچرخاند تا سطل بیاید بالا بزرگ است و سنگین. سر چاه که خلوت شد موسی ابنعمران بلند شد، اشاره کرد به آن خانم برو کنار من برای گوسفندهایت آب میکشم. آب کشید و خانم گوسفندها را آب داد و گوسفندها را برداشت و برد.
موسی ابنعمران روی خاک در بیابان نزدیک غروب نشست قرآن میگوید: «فَقالَ رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِير»(قصص، 24) خیلی آیه جالبی است، امامان بزرگوار ما این آیه را چگونه معنی کردند؟ گفت: خدایا من به مقداری نان خالی محتاج هستم چون بیست روز بود در فرارش امیرالمؤمنین میگوید علف شیرین بیرون بیابان را خورده بود، اصلاً یک لقمه نان ندیده بود. به خدا نگفت یک قابلمه چلوکباب بده پایین یا یک قابلمه چلوخورشت، مِنْ خَيْرٍ یعنی به یک قطعه نان خالی.
در مناجات بود که دختر رفت خانه به پدرش حضرت شعیب گفت «يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِين»(قصص، 26) جوانی را دیدم اگر او را اجیر کنی گوسفندهای ما را ببرد صحرا و دیگر ما دو تا دخترت نرویم، این هم نیرومند است و هم امین است یعنی آن مدتی که من کنار چاه بودم یک بار سرش را بلند نکرد با چشمش من را بپاید و نظربازی کند، گفت برو به او بگو بیاید.
آمد، اما چطور آمد؟ (دخترانی که میشنوید چطور آمد) هوا تاریک میشود، دختر جوان است، موسی جوان بیست و یکی دو ساله قرآن میگوید: «تَمْشِي عَلَى اسْتِحْياء» این دختر غرق در حیا حرکت میکرد یعنی بهگونهای میرفت که توجه نامحرمی را جلب نکند. موسی ابنعمران هم که دو ساعت قبل اصلاً نگاهش نکرده، او در حیا به سر میبرد، او چشمش امین است «إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِين» معلوم است این خائن به ناموس مردم نیست. پشت موسی به دختر بود، دختر رسید از پشت سر گفت: جوان پدرم شما را میخواهد بیشتر از این هم حرف نزد. بیشتر از این هم با نامحرم نباید حرف زد، قاطی شدن با نامحرم، با عشوه و طنازی و ناز با مرد و جوان روبرو شدن، مرد و جوان صدایش را برای نامحرم نازک کردن، پشت چشم زدن و حالی به حالی شدن اوضاع را در پارکها، در ادارات، در خیابانها، در کوچهها، در فرودگاهها، در مراکز درس به این آلودگی کشیده. خدا بلد بوده ما را چگونه راهنمایی کند، ما به نابلدی داریم زندگی میکنیم.
موسی ابنعمران همینطور که نشسته بود دختر را نمیدید گفت: خانم من دعوت پدرت را قبول کردم، بلند میشوم جلوی شما راه میروم شما از پشت سر من بیا، بیابان باد دارد باد ممکن است چادرت را بزند بالا و هیکلت دیده بشود، تو پشت سر من بیا من میآیم طرف خانه شما، با انداختن سنگریزه من را هدایت کن، اگر خواستم بپیچم طرف چپ تو ریگ را بینداز طرف راست من میفهمم از اینور باید بیاییم.
به خانه شعیب رسید، شعیب گوسفنددار بود، هم گله خوبی داشت، هم پنیر و کشک و ماست و دوغ و روغن خیلی خوبی داشت. یک اتاقش صبح و ظهر و شب سفره پهن بود که گرسنگان بیایند هم گوشت خوبی بخورند و هم ماست و کره بخورند، هم دوغ و سرشیر بخورند هر چه دلشان میخواهد. موسی یک ساعت پیش به خدا گفته یک نان خالی را من نیازمند هستم، بیست روز گرسنه است، غذا ندیده، سفره را دید پر است، هر چه دلت میخواهد سر این سفره است، شعیب به موسی گفت: «اجلس» عزیز دلم جوان که اولین بار است همدیگر را میبینیم اول بشین سر سفره «و تعش» یک شام حسابی بخور سیر که شدی با هم حرف میزنیم.
خوب دقت میکنید؟ اینجا را من نمیفهمم، اینجا را من درک نمیکنم، اینجا را عقل من هضم نمیکند، کوچک و محدود هستم چه کار کنم. موسی که بیست روز است بوی غذا به مشامش نخورده، بیست روز است یک لقمه نان نخورده به ذهنش آمد شعیب دارد به او تعارف با محبت میکند که بشین سیر بخور و بعد با هم صحبت میکنیم، به خاطر اینکه من بیرون از چاه برای گوسفندهایش آب کشیدم و حالا میخواهد به من مزد بدهد.
نشست دست به سفره دراز نکرد، گفت: جوان این سفره که پر و کامل است، میل نداری؟ گفت: چرا من بیست روز است یک تکه نان گیرم نیامده خیلی هم میل دارم. گفت: چرا نمیخوری؟ گفت: اگر میخواهی کار من را در بیابان برای آب دادن به گوسفندهایت با این شام تلافی کنی یقین بدان اگر تمام سطح زمین را از طلا پر کنی بدهی، من آن عملی که برای خاطر خدا انجام دادم با این طلاهای تو معامله نخواهم کرد، این اخلاص است. این هزینه کردن عمر به عالیترین کیفیت در کنار پروردگار است. کار کرده چرخ انداخته در چاه آب کشیده چاله را پر از آب کرده ایستاده گوسفندها سیراب شدند به شعیب میگوید سطح زمین را طلا بچینی به من بدهی که من آن عملم را با این طلاها معامله بکنم من اهلش نیستم.
گفت: جوان من این شام دادنم معامله با تو برای کارت نیست، کارت برای خدا بوده. برای خدا این سفره من دائماً پهن است، در خانهام هم باز است هر گرسنهای میتواند بیاید از این سفره استفاده کند.
دعای آخر
خدایا به حقیقت امام زمان که امروز دیگر قسم خیلی مهمی است به مولود فردا شب، به قلب شاد امام عسکری و حضرت نرجس خاتون قسم، توحید را در قلب ما جلوهگر کن.
خدایا به عظمت زینب کبری ما را از بندگان مخلصت قرار بده.
خدایا دین ما، کشور ما، ملت ما، مرجعیت ما، رهبری ما، محرم و صفر و ماه رمضان ما را از حوادث حفظ فرما.
خدایا تمام گذشتگان ما را غریق رحمت و مغفرت فرما.
امام زمان را دعاگوی ما و زن و بچهها و نسل ما قرار بده.