جلسه دهم دوشنبه (7-3-1397)
(تهران مسجد امیر)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهلبیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
سوره مبارکه حمد جلوه رحمت پروردگار عالم در دنیا و در آخرت است؛ یعنی شعاع «رحمانیت» و «رحیمیت» هم در دنیا و هم در آخرت تابش دارد. آنهایی که در کتابهایشان نوشتند رحمانیت ویژه دنیاست و رحیمیت ویژه آخرت است دلیلی ندارند؛ چرا که اهلبیت در روایات و در دعاهای ما رحمانیت و رحیمیت را هم در رابطه با دنیا و هم در رابطه با آخرت مطرح کردند.
برخی میگویند: رحمانیت یعنی عطا کردن روزیها به روزیخواران و این مربوط به دنیاست؛ اگر چنین است درباره بهشت چه میگویند؟ بهشت هم پر از روزیهای مادی همیشگی و ابدی است و جلوه رحمانیت، پس رحمانیت هم گسترده در دنیا و هم در آخرت است. رحیمیت هم همینطور.
عفو بیمنت یوسف
فرزندان یعقوب بعد از روشن شدن داستان برادرشان یوسف که دیدند عزیز مصر شده و خودشان محتاج به او، او امیر شده و اینها رعیت، خیلی دلشان میخواست گذشته ظالمانه خود را مورد آمرزش خداوند قرار دهند. قرآن مجید هر کجا تقریباً غفور را مطرح کرده رحیم را هم مطرح کرده، سمیع را مطرح کرده بصیر را هم مطرح کرده است. از هزار اسم خدا در آیات آنجایی که دو تا دو تا با هم آمده، نمیشود یک اسمی را برداشت و یکی دیگر را جایگزینش کرد، «غفور رحیم» نمیشود «غفور ودود»، «سمیع بصیر» نمیشود «سمیع علیم»، چرا؟ چون نظام متن آیه به هم میریزد.
سمع و بصر با هم آمده، غفران و رحمت با هم آمده و بر این اساس بچههای یعقوب علاقه داشتند که از گناه گذشته خود مورد مغفرت قرار بگیرند و رحمت شامل حال آنها بشود، بخشیده بشوند اما به رخشان هم کشیده نشود، این اخلاق را یوسف داشت. وقتی یوسف خودش را به برادر مادریاش معرفی کرد مادرش هم زنده بود، از قرآن استفاده میشود «وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْش»(یوسف، 100) یعنی هم پدرش و هم مادرش، اینهایی که میگویند از طریق مادر یتیم بود، دلیل ندارند چون خلاف قرآن هم هست، والدیه منصرف به پدر و مادر است.
وقتی گفت: من همان یوسفی هستم که پدرم و خانوادهام دچار فراق من شدند، گفت: من از تو درخواست دارم که نسبت به گذشته برادرانمان غصه نخوری ـ این متن قرآن است ـ ناله نزن، دست روی دستت نزن، نگو عجب ظلمی کردند، عجب آدمهای بدی بودند، عجب برادرهای بیرحمی بودند، نگو، چرا نگوید؟ یوسف دلش سوخته بود، حالا چرا نگوید؟ چرا غصه نخورد که اینها هم برادر هستند ما داشتیم؟ برای اینکه یوسف میداند گناه برادران هم قابل بخشش است، از طرف خدا و قابل این است که خدا رحمتش را شامل آنها کند.
خدا که نمیخواهد بعد از آمرزش به رخ بندهاش بکشد بگوید بخشیدمت خوب کاری کردم، اگر نمیبخشیدم ریشهات کنده میشد، خوشت آمد بخشیدمت؟ خدا که نمیخواهد منت بگذارد، خدا که نمیخواهد روح بندهاش را آزرده کند، خدا که نمیخواهد بندهاش را شرمنده کند، میبخشد همین و دیگر بعدش چیزی ندارد و رحمتش را شامل حالشان میکند. یوسف میداند این اخلاق پروردگار است، برادرش را توجه به این حقیقت میدهد که در سرت نزن، غصه نخور، در درون اندوه نداشته باش، خودت آنها را سرزنش نکن، در درون خودت در سرشان نزن، حالا یک اشتباهی کردند اشتباه قابل بخشیدن است، اشتباهکار قابل ترحم است.
سورهای بدون اشاره به جهنم
این رحمت خدا در دنیا، رحمت رحیمیه سر سفره رزقش هم موجودات زنده نشستند این هم رحمت رحمانی، عین همین رحمت رحمانی و رحیمی هم در قیامت تجلی میکند. رحمانیتش بهشت است، رحیمیه هم «عِبادٌ مُكْرَمُون»(انبیا، 26) است ارزشی که برای بندهاش قائل است «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيم»(یس، 58) است، اینها رحمت رحیمیه است.
این دو مقوله را نمیشود از هم جدا کرد؛ چون هیچ دلیلی هم وجود ندارد، رحمانیت او و رحیمیت او هم از افق دنیا و هم از افق آخرت طلوع دارد. در سورههای قرآن کریم سورهای که جلوه کامل رحمانیت و رحیمیتش است سوره حمد است، الان من نمیخواهم هفت آیه را برای شما موشکافی کنم، در توضیح این هفت آیه من یک کتابی نوشتم ششصد صفحه است و اسمش «تفسیر سوره حمد» است. یک کتاب جداگانهای است.
شما از «ب» بسم الله سوره حمد تا «ن» و الضالین چه در کلمات، چه در حروف، چه در آیه کاملی که ترکیبی از حروف و کلمات است، دقت کنید اگر توانستید اشارهای به جهنم از این سوره درآورید؟ نمیتوانید درآورید چون نیست. شما هفت آیه را بخوانید حرف «ج» در آن نیست که به نظر خواننده یک وقت برسد که این «ج» ممکن است از باب اشارات، اشاره به جهنم باشد، سوره حمد اصلاً حرف جیم ندارد.
گام نهادن در راهی پایدار بدون لغزش
ممکن است شما عزیزان بفرمایید که «غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّين» بوی جهنم نمیدهد؟ خیر، در ترکیب آخرین آیه سوره حمد بوی جهنم نمیدهد؛ چون «الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّين» تعریف انبیا و ائمه و صدیقین و شهدا یعنی گواهان عمل و صالحین است، اصلاً متن تعریف آنهاست هیچ ربطی به دوزخ ندارد. این آیه ربطی هم به یهود و نصاری ندارد چنان که در بعضی از ترجمهها هست؛ چون از نظر ادبیات عرب «غیر» بدل از «الذین» است یعنی «غیر» هیچ استقلالی ندارد، «الذین» از نظر ادبی منصوب به یا و نون است، مجرور به یا و نون است، اینجا هم غیر جرّش غیرِ این علامت پایینش از «الذین» گرفته شده و هیچ استقلالی ندارد.
«غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّين» تعریف مستقیمی از صد و بیست و چهار هزار پیغمبر و دوازده امام و صدیقین و شهدا و صالحین است. نمازگزار میخواند: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيم» راه با قوام و استوار و پایدار و مستقیم به معنی راست نیست، «یمین» به معنی راست است و «شمال» به معنی چپ است، «مستقیم» یعنی یک جادهای که پایداری دارد و ضرر نمیبیند، خطر نمیبیند، جاده بالاتر از آن هم اصلاً به وجود نمیآید و ارائه نمیشود. این یک جاده پایدار است یعنی دائمی است خدا این جاده را عوض نمیکند، ثابت و پابرجا است.
خدایا ما را به چنین راهی که یک راه پایدار است، راهی است که آدم قدمش در این راه نمیلغزد راهنمایی کن. این چه راهی است؟ «صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِم» راه چهار طایفه است. سوره حمد را آیه 69 سوره نسا توضیح میدهد که یک داستان زیبایی هم در ذیل آیه 69 هم شیعه و هم اهل تسنن در تفسیرهایشان نقل کردند که اشارهای به آن داستان میکنم.
در چه اموری غصه دار شویم؟
کسی بود در مدینه به نام ثعبان که عاشق پیغمبر بود. روزی خیلی چهرهاش گرفته بود و دلگیر و رنجیده، رسول خدا به او گفت: چه شده؟ گفت: من عاشق شما هستم، فکر قیامتم هستم که اگر قیامت من جهنمی شوم، کاملاًً از دیدار تو محروم هستم، اگر بهشتی بشوم جای تو کجا، جای من کجا؟ مگر من در بهشت میتوانم تو را ببینم؟ من ناراحت هستم.
خوب است آدم از این چیزها ناراحت بشود اگر غصهدار میشود به خاطر این امور غصهدار بشود، اگر رنجیدهخاطر میشود به خاطر این امور بشود؛ اما از زنم رنجیدم راهی هم ندارد جز اینکه طلاقش بدهم، از دامادم رنجیدم راهی ندارد جز اینکه دیگر راهش ندهم، از خواهرم و برادرم رنجیدم چشم ندارم اینها را ببینم، اینجاها جای رنجیدن نیست، اینجا اگر آنها در حقت اشتباه کردند، جای گذشت است و جای این است که درگیر نشوی، عصبانی نشوی، تلخی نکنی. اگر هم تو مقصر هستی دست پیش را نگیر بد است، توپ را نینداز در زمین آنها، برو بگو من مقصر هستم از من بگذرید.
اصلاً اینجا به ما اجازه غصه خوردن و داد و بیداد و نزاع و دعوا و بیرون کردن و قهر کردن و رابطه بریدن را ندادند؛ اگر هم ما این کارها را بکنیم معصیت کردیم و به خدا بد کردیم. بیشتر مردم تحمل عمل به اینگونه دستورات خدا را ندارند، تحمل دارند اما تحملشان را به بازار نمیآورند، بیتحملی هم بد بیماری است. گاهی آدم به کسی میگوید: برو با برادرت آشتی کن، برو با مادرت آشتی کن، برو با پدرت آشتی کن، برو با خانمت آشتی کن یا آدم به زن میگوید: برو با همسرت آشتی کن، میگوید: اگر خود خدا هم بیاید پیش من و بگوید آشتی کن میگویم: خدایا در کار من دخالت نکن.
کینه معصیت است، زشت است، حال بدی است، این حال کاملاً حال ابلیس است. خودم این روایت را دیدم که ابلیس برای موسی بن عمران ظاهر شد گفت: ده تا حرف میخواهم به تو بزنم کم و زیاد هم ندارد، نه تا یا یازده تا هم نیست، ده تاست. گفت: برو تو خیر احدی را در این عالم نمیخواهی، نمیخواهد با من حرف بزنی، نمیخواهد برای من منبر بروی.
دانش برتر ابلیس
ابلیس اگر بخواهد منبر برود به سه مسأله عالمتر از ما منبریهاست. طبق آیات قرآن یکی به مسأله توحید که آگاهی کامل به توحید دارد؛ هم توحید ذات، هم توحید صفات، هم توحید افعال و اگر آگاه نبود خدا در قرآن از قولش نقل نمیکرد «فَبِعِزَّتِك»(ص، 82) معلوم میشود هم خدا را قبول دارد، هم به پروردگار آگاه است، هم به صفات هم آگاه است که به صفت عزت سوگند یاد میکند.
آگاهی ابلیس به توحید از کل منبریهایی که مردند و زنده هستند و بعداً میآیند بیشتر است. ممکن است منِ منبری همکار ابلیس باشم، در حد خودم آگاهی داشته باشم ولی اخلاق ابلیس در من موج بزند، برای بعضیها این اتفاق میافتد یا افتاده یا الان هست.
ابلیس غیر از توحید به نبوت انبیای الهی کاملاً آگاه است؛ به لطائف نبوت، به مقاصد نبوت، به اهداف نبوت، خداوند متعال هنوز به او خبر نداده بود این موجودی را که از گِل خشک آفریدم پیغمبر است، گفته بود یک موجود زندهای است اسمش آدم است؛ اما به ابلیس نگفت پیغمبر است اما اینقدر دوربینی و آیندهنگری او قوی بود که به پروردگار عالم گفت گریبان تک تک مرد و زن را با پول، با جمال، باموی خوشکل، با صندلی و با شهوت میگیرم و با کله تمام بندگانت را در لجنزار گناه میاندازم و به جهنم میکشم «إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِين»(حجر، 40) اما محال است به انبیای تو دسترسی داشته باشم.
انبیا هنوز نبودند، ائمه نبودند، ولی ابلیس آگاهی داشت، علم به نبوت را داشت. همه کمال انسان علم به توحید و علم به نبوت و علم سوم است. ابلیس تمام زوایای آخرت را بلد بود، انکار آخرت نکرد مثل بعضی آدمها که درباره قیامت با آنها صحبت میکنی میگوید: چه کسی رفته از آنجا خبر بیاورد، حرفها را شما آخوندها ساختید، دروغ است.
شیطان بیادبی راجعبه قیامت نکرد، از این آدمها خیلی با ادبتر بود، نسبت به قیامت اینها خیلی پستتر از او هستند، اینها زیر پای او هستند ولی او یک سر و گردن از همه آنها بلندتر است. ابلیس کامل قیامت را قبول داشت، قیامت هم هنوز واقع نشده بود، اصلاً آثارش هم هنوز پدید نیامده بود اما آگاه به قیامت و زوایای قیامت بود.
درخواست شیطان از خداوند
ابلیس به پروردگار عالم گفت: حالا که من را از این مقام همنشینی با ملکوتیان به خاطر یک سجده نکردن سقوطم دادی یک درخواست از تو دارم، خدا هم بنا ندارد دعای کسی را برگرداند، شخصی که میرود دعا میکند، درخواست میکند، گریه میکند هیچوقت خدا به او نمیگوید غلط بیجا نکن برو گمشو، هر کسی میخواهد باشد. حیوانات دعا میکنند مستجاب میشود، میگویند وقتی به سگ یک استخوان بدهی قشنگ نگاه کن طور دیگری نگاهت میکند، دمش را تکان میدهد، دم تکان دادنش زبان شکرش است یعنی از تو متشکر هستم که یک تکه استخوان خشک به ما دادی.
یک عدهای هشتاد سال «إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُوم»(واقعه، 83) میخورند و میپوشند و میلیاردی جمع میکنند، یکبار هم یک الله نمیگویند، تشکر هم نمیکنند، اینان از سگ کمتر هستند. سگ یک موجود زنده متشکر و وفاداری است؛ هم نسبت به خدا و هم نسبت به بندگان خدا.
ای کاش مردم ارزیابی میکردند که چه خلقیاتی در بعضیهاست که یک ذرهاش در ابلیس نیست. ابلیس گفت: حال که من از مقامم سقوط کردم یک درخواست دارم: «أَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُون»(اعراف، 14) تا روز برپا شدن قیامت به عزرائیل بگو جان من را نگیرد، مرگ من را نرسان. خدا چه جوابی داد؟ عجب مهربان است، خطاب رسید: «إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِين»(اعراف، 14) انک یعنی حتماً، یعنی خیالت راحت باشد، یعنی اصلاً دغدغه و اضطراب نداشته باش تو از گروه مهلتیافتگان هستی. به هر کسی تا قیامت مهلت دادم به ملائکه، به هر کسی یا هر جنسی، تو از حالا جزء آنها هستی باشد من ملک الموت را نمیفرستم سراغت، تا قیامت زنده باش.
وسوسه ابلیس یا گناه انسان
اینجا من بیفکر، من بیعلم، منی که دقت در حقایق ندارم میگویم: خدایا پس ابلیس را زنده گذاشتی این همه سر ما را کلاه گذاشت، این همه ما گناه کردیم تقصیر خودت نیست؟ یا همان وقت که بیرونش کردی میکشتی نماند، اگر آن را میکشتی دیگر در زندگی شیطان پیدا نمیشد. اگر خدا ابلیس را میکشت دیگر انگلیس پیدا نمیشد؟ آمریکا پیدا نمیشد؟ معاویه و نمرود پیدا نمیشد؟ ما را هم اگر خدا نگه نمیداشت، یک نمرود کوچک بودیم، یک فرعون کوچک بودیم، ما هم تبدیل به یک شیطان میشدیم.
خدا میگوید: من به او مهلت دادم ولی به تو هم عقل و فطرت و آگاهی دادم، صد و بیست و چهار هزار پیغمبر و دوازده امام کنارت گذاشتم، قرآن هم قرار دادم، چرا حرف آن یکی را گوش میدهی؟ به جای گوش دادن به دعوت ابلیس بیا به دعوت خودم، به دعوت انبیائم، به دعوت امیرالمؤمنین(ع)، به دعوت امام صادق(ع)، به دعوت عقل، به دعوت فطرت گوش بده، مگر مجبور هستی به آن یک نفر گوش دهی؟ اگر دعوتت کرد در درون یا عواملش که با چشم دیده میشوند یا انسانهای گمراه به آنها بگو برو گمشو، من حرفت را گوش نمیدهم.
این که تا قیامت به ابلیس مهلت داد اصلاً هیچ ضرری به ما ندارد. ما فکر میکنیم این مهلت برای ما ضرر و زیان است، خیر، برای ما چه ضرر و زیانی است؟ سلمان و ابوذر و مقداد و شما متدینین این روزگار کنار همین ابلیس زندگی میکنید، روزه را میگیرید، نمازتان را میخوانید، حق مالی خدا را میدهید، به اقوامتان رسیدگی میکنید، زنا نمیکنید، ربا نمیخورید، ابلیس هم زنده است اما کاری به ما ندارد. ما به این مهلت یافته میتوانیم نه بگوییم.
ابلیس به قیامت کاملاً آگاه بود، این سه علم، اشرف علوم پیش او بود. امیرالمؤمنین میفرماید: هفت هزار سال یا شش هزار سال ـ شما نمیدانید از سالهای دنیا بوده یا غیر دنیا ـ او با ملکوتیان بوده و ظرفش از علم پر شده بود؛ علم به توحید، علم به قیامت، علم به انبیا.
نصیحت ابلیس به موسی
ابلیس به موسی گفت: میخواهم ده نصیحتت بکنم. گفت: برو من نصیحت تو را نمیخواهم. خطاب رسید: ردّش نکن، هفت تا بدرد نخور را گوش نده اما سه تای دیگرش را گوش بده. ابلیس به موسی گفت: هیچ کجا با زن نامحرم تنها نشو، این نصیحت ابلیس است که دارای سه دانش قوی بود آن ضرر نشستن مرد و زن نامحرم را میداند، من نمیدانم؟ او میداند که اگر مرد جوانی با زن نامحرم جوانی مقدماتی فراهم بکنند، چهار تا تلفن به هم بزنند، چهار تا تلگرام برای هم بفرستند بعد یک جای خلوتی قرار بگیرند، او میفهمد که زنا قطعی است، من نمیفهمم؟
نصیحت دیگر ابلیس به موسی این بود: در هیچ برنامهای از برنامههای این کره زمین که پیش میآید عصبانی نشو، جای عصبانی شدن ندارد. نصیحت دیگر اینکه در داوری بین مردم خدا را فراموش نکن که نکند به ناحق داوری کنی. اگر کارمند دادگستری شدی، دادیار و قاضی و دادستان و این حرفها شدی، آنجا زور من ضدّ تو خیلی زیاد خواهد بود، مواظب من باش سرت را کلاه نگذارم، علف اسکناس نشانت ندهند که حکم را به نفع ظالم امضا کنی و مهر کنی و به ضد مظلوم؛ یعنی حیوان صفت نشو که با علف اسکناس جفتک بیندازی در حکم دادن، مواظب باش.
آن هفت تا دیگر را موسی نگذاشت بگوید، خدا فرموده بود گوش نده، نمیخواهد بگوید. ابلیس یک پیشنهاد به موسی کرد و گفت: خیلی با خدا رفیق هستی موسی، در تمام انبیائش فقط با تو بیواسطه حرف میزند، کلیم الله هستی، ما سه تا نصیحتت کردیم و حق به گردنت پیدا کردیم، از خدا بخواه من را بیامرزد و به من رحم کند. موسی به پروردگار گفت و خداوند فرمود: به او بگو بلند شو برو به قبر آدم ـ آدرسش هم معلوم است ـ سجده کن، من همه گذشتهات را میبخشم. بلند شد گفت: موسی به خدا بگو من به زنده بودنش سجده نکردم حالا به قبرش سجده کنم؟ نمیخواهم.
اینطور نباشم که اگر خدا بگوید با برادرت، با زنت، با پدرت، با مادرت، با عروست، با دامادت آشتی کن، من نکنم؛ دنیا جای این حرفها نیست، اگر بخواهم غصه بخورم خدا جایش را برایم روشن کرده که از عمر گذشتهام غصه بخورم و مواظب باشم آینده عمرم ضایع نشود.
به برادرش گفت: به کار برادرانمان که من را انداختند در چاه اصلاً غصهدار نباشی، دست روی دست نزنی، در خودت حمله به برادرها نکنی. عجب بیرحمهایی، عجب آدمهای بدی، این را خدا نمیپسندد چون همه بدیهای برادرهایمان قابل آمرزش است، قابل رحمت است.
درد فراق پیامبر(ص)
ثعبان به پیغمبر گفت: غصهام از این است ـ اینجا جای غصه درست است ـ که قیامت اگر من را ببرند جهنم به فراق تو مبتلا میشوم، اگر ببرند بهشت نمیبینمت. من کارگر، من بقال، من عطار، من رفتگر، من طلبه، من منبری، جایم مگر با جای تو یکی است؟ ما آن ته بهشت هستیم و تو در فردوس اعلی هستی و من غصهدار هستم.
جبرئیل نازل شد که پروردگار این آیه را برای رفع غصه ثعبان فرستاد: «وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ کسی که مطیع خدا و پیغمبر در زندگیش باشد فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِين»(نسا، 69). آن چهار طایفه آیه 69 نساء نبییین و صدیقین و شهدا و صالحین هستند.
در آیه «صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِم» که سه طایفه در آیه نیست. بعضی ترجمهها آیه را سه بخش کردند:
1ـ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ 2ـ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ 3ـ الضَّالِّين این ترجمه صددرصد غلط است. راه کسانی که به آنها انعام دنیا و آخرت کردی که اینها نه مورد خشم تو هستند و نه گمراه هستند این کجایش بوی جهنم میدهد؟ آیه تعریف آن چهار طایفه را میکند لذا کل سوره حمد رحمانیت است، کل سوره حمد رحیمیت است.
خدایا به حقیقت این سوره، ماه رمضان به سرعت میگذرد تا تمام نشده ما را، زن و بچههایمان را، نسلمان را، از این رحمانیت و رحیمیتی که جان سوره حمد است و روح سوره حمد است و کل سوره حمد است در دنیا و آخرت بهرهمند بگردان.
روضه اباعبدالله(ع)
روز دوشنبه است آن هفته عرض کردم وقتی امام مجتبی(ع) را دفن کردند ابیعبدالله(ع) خودش رفت در قبر، زانو زد، صورت روی بدن گذاشت، نگذاشتند زیاد در قبر بماند، بنیهاشم زیر بغلش را گرفتند و از قبر آوردند بیرون برگرداندند خانه، همه هم آمدند برای تسلیت گفتن، برای تعزیت گفتن در خانه دورش نشستند.
یکبار در مدینه داغ برادر دید ولی نگذاشتند به او سخت بگذرد یکبار هم کربلا داغ برادر دید؛ آنجا حرفهایش با حرفهای کنار بدن حضرت مجتبی(ع) خیلی فرق داشت. این حرفهایی هم که زده برادران حرف ظاهری نیست، اینها اصطلاحات معنیداری است وقتی میگوید: کمرم شکست، این معنیاش این نیست که استخوانهای کمر شکست، «انکسار ظهر» یعنی ساختمان زندگیام فرو ریخت. خیلی حرف است که عباس را ستون زندگیش میداند.
جمله دوم از ابیعبدالله هم خیلی شگفتآور است، من خودم نمیفهمم یعنی چه؛ چون آیات قرآن، روایات، دعاها مرتب به مردم اعلام میکند که امید به هدف و امید به مقصد را ازدست ندهید همیشه امیدوار باشید، اما چه داستانی بود که به بدن خطاب کرد و گفت: «عباس انقطع رجائی» امید من از بین رفت، یعنی من دیگر در ظاهر داستان امیدی به پیروزی ندارم «و قلت حیلتی» نقشههای من دیگر کاربردی ندارد، من دیگر باید بعد از تو تسلیم حوادث بشوم. جمله آخرش هم بگویم «و الکمد قاتلی» عباس امروز تا غروب اگر من را نکشند، داغ تو من را زنده نخواهد گذاشت.