لطفا منتظر باشید

جلسه چهاردهم چهارشنبه (9-3-1397)

(تهران حسینیه همدانی‌ها)
رمضان1439 ه.ق - اردیبهشت1397 ه.ش
9.76 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

ابزار تحصیل شناخت در آیات و روایات

چند رشته از شناخت است که تحصیل آن برای همه میسّر است، چون خداوند مهربان ابزار تحصیلش را لطف کرده و هم فرمان و هم موضوعات این چند رشته در آیات و روایات موج می‌زند؛ فرمان به شناخت، فرمان به اینکه چه‌چیزی را بشناسیم و اعلام نتیجهٔ این چند رشته شناخت است؛ اگر بعد از شناخت همت کنید، همتی که «همت بلند آر که مردان روزگار، از همت بلند به جایی رسیده‌اند». انسان بعد از شناخت و این همت و کوشش و به قول قرآن و روایات، «جهد»، به سعادت واقعی می‌رسد؛ اگر کسی از غیر از این شناخت‌ها به‌دنبال سعادت باشد، مثل گذشتگانی که منهای این شناخت‌ها به‌دنبال آن بودند، به پوچی می‌رسد. قرآن در سورهٔ نور تعبیر جالبی دارد که شب تاریک در دریای تاریکی دست دراز می‌کند تا کاری بکند، حتی دست خودش را هم در آن تاریکی نمی‌بیند.

 

راه شناخت دنیا

یکی از این شناخت‌ها که بسیار مهم است، شناخت جایی است که در آن زندگی می‌کنیم. اسم این مکان هم دنیاست؛ ریشهٔ کلمهٔ دنیا سه حرفی است: «د، ن، و»، یعنی جایی که به شما نزدیک است. نسبت به آخرت که با شما فاصله دارد، دنیا در کنارتان است، با شماست و با او ارتباط هم دارید. دنیا یعنی جایی که به شما نزدیک‌تر از آخرت است. دنیا افعل و تفضیل مؤنث است و مذکرش «ادنی» است. «ادنی» یعنی نزدیک‌تر و دنیا هم یعنی نزدیک‌تر.

راه شناخت دنیا چیست؟ راه شناختش این است: ببینم دنیا چه سفره‌ای است؟ چه نعمت‌هایی سر این سفره است؟ نعمت‌دهنده چه کسی بوده است؟ برای چه نعمت داده است؟ و من هم خواستهٔ او را با مصرف‌کردن نعمت‌هایش تحقق بدهم. خیلی جالب است، در قرآن مجید می‌گوید: بخورید و «اشکروا له»؛ بخورید یعنی نعمت‌های این سفره را برای خودتان، زن و بچه‌تان و چهارتا مهمان درست‌و‌حسابی خودتان هزینه کنید، ولی مسئله را با خوردن ختم نکنید. بخور و هزینه کن، اما شکر کن.

 

حقیقت معنایی شکر

حقیقت شکر چیست؟ یعنی الحمدلله گفتن بدون اینکه دلم این الحمدلله را همراهی بکند؟ یا بدون اینکه روحم، سرّم، ضمیرم، باطنم، حرکاتم و حالم، این الحمدلله را بدرقه بکند؟ اگر این مسافرهای معنوی بدرقهٔ الحمدلله نباشند، می‌دانی من چه‌کار کرده‌ام؟ من در مقابل آسمان و زمین و روییدنی‌ها و دریاها و درختان و نباتات که سهم از آنها می‌برم؛ از عالم بالا سهم می‌برم، از خورشید و ماه و ستارگانش و فضایش سهم می‌برم، از زمین هم سهم می‌برم؛ این چیزی که می‌پوشم، این‌ چیزی که به‌عنوان مَرکب به‌کار می‌گیرم، این چیزی که می‌خورم و می‌آشامم؛ یعنی ارزش این کل، یک «الف، لام، حا، میم، دال، با دوتا لام و ه‍» است؟ یعنی به پروردگار می‌گویم: این‌همه نعمت بی‌کران و بی‌عددی که به من دادی، در ترازو بگذار و من هم در برابرش هرچه الحمدلله گفته‌ام، با هرچه در این هفتاد-هشتادساله به من داده‌ای، در ترازو می‌گذارم که مساوی بشود، این را قرآن می‌گوید؟

 

اعتبار کتاب اصول کافی

عقل چقدر می‌ارزد؟ یک نعمت در همین دنیاست که به ما عطا شده است. تقریباً همهٔ ما یک اعتماد درصدِ بالایی به کتاب شریف «اصول کافی» داریم، البته بعضی‌ها که اعتماد صد درصد دارند، اما ما یک اعتماد نود درصد داریم و می‌گوییم شاید بعضی از روایاتش قابل‌بررسی باشد، ولی کتاب و مؤلف آن، هر دو از عظمت ویژه‌ای برخوردارند. من وقتی «اصول کافی» را در طول دو سال ترجمه می‌کردم(حالا یک‌ماه دیگر یا دو ماه دیگر درمی‌آید. دو جلد آن در پنج جلد با ترجمه آمده است)، مدام در نور حرکت می‌کردم و یک حال دیگری داشتم، یک نگاه دیگری داشتم، یک برکات دیگری را می‌دیدم. آنجا فهمیدم که معجزهٔ امامان ما زنده‌کردن مرده‌ها نیست، زنده‌کردن مرده را که شیخ‌محمد بهاری هم نفسش را داشت.

 

هر گناه عامل یک محرومیت

البته نه اینکه یک جنازه را زنده کند، بلکه آن موجود زنده‌ای را که مرده بود، می‌توانست زنده کند. من این را به دو واسطه شنیدم و دو نفر هم برایم گفتند که هر دو هم صد درصد از اولیای الهی بودند. نظیر آنها یا در جامعه هست و من محروم از زیارتشان شده‌ام، چون امیرالمؤمنین می‌گویند هر گناهی باعث یک محرومیت است. شاید این‌قدر گناهمان زیاد شده باشد که ما را از زیارت اولیائش محروم کرده است. آنها چه شب‌هایی هم داشتند، آدم را دیوانه می‌کرد! اینجا هم نبودند و یک شهر دوری بودند. من ده-دوازده سال پشت سر هم به آن شهر می‌رفتم، به عشق آن دو می‌رفتم؛ اما الآن نیستند و اگر گذرم به آن شهر بیفتد، سر قبرشان می‌روم، چون از قبرشان تا هر جا چشم کار می‌کند، نور بالا می‌رود.

 

خاک‌نشینی از خصایص اولیای الهی

دوتا برای من گفتند و آنها هم از قول یکی دیگر که همسفر شیخ‌محمد بهاری بود و این دوتا او را دیده بودند که او هم از اولیای خدا بود. از نجف به زیارت ابی‌عبدالله می‌آمد، وسط راه در یک قهوه‌خانه که بیابان بود، نه اینکه حالا روی تخت قهوه‌خانه بنشیند و هیچی هم ندهد. کنار یک قهوه‌خانه روی زمین نشست، ماشین هم نبود و کاروان‌ها با شتر و قاطر و اسب از نجف و بصره به کربلا می‌آمدند. روی خاک نشست، حد آقا شیخ‌محمد به شاه‌راه بود. چه شده بود که حدش به شاه‌راه بود؟ چون خاک‌نشین بود و خودش را نمی‌دید، باد نکرد و مغرور و بی‌حوصله نشد. کسی در کوچه به او گفت: خیلی سر حال هستی! گفت: آری. گفت: چیزی گیر تو آمده است؟ پول حسابی، زمینی، باغی، خانه‌ای؟ گفت: نه! گفت: پس چطور این‌قدر سر حال هستی؟ گفت: عشق به من ساخته است.

 

عشق‌های کاذب و زمینی

زمین و باغ که عشق نیست، بلکه زمین و باغ و مرکب وسیلهٔ زندگی هستند. نمی‌دانی چقدر عاشق خانه‌ام هستم! مگر خانه هم معشوق می‌شود؟ خانه‌ای که وقتی نخواهی، سندش را به نام یکی دیگر می‌کنی، اگر هم نکردی و مُردی، سندش در همان روز مُردنت باطل می‌شود و دیگر برای تو نیست. چه عشقی دارم یعنی چه؟ نمی‌دانی چه عشقی به این تیم‌ها و فوتبال دارم! هنوز از زمین فوتبال درنیامده‌ای تا عشقی هم به اولیا و انبیای خدا و به خود خدا برسی؟ عشق است، چه‌چیزی را عشق است؟ چهارتا بدن نیمه‌عریان و بدو با یک توپ، این عشق تو است؟ مگر این دل را سازندهٔ دل برای این داد که چهارتا یهودی و مسیحی خارجی را در آن بریزی و بگویی نمی‌دانی این در گل‌زدن چه‌کار می‌کند! نمی‌دانی این فوتبالیست آرژانتینی، این فوتبالیست منچستری، این فوتبالیست آفریقایی چه‌کار می‌کند! کجا داری می‌روی؟ بازی می‌کنند و می‌بَرَند، برای مملکتت خوب است که فوتبالیست‌های خوبی دارد؛ می‌بازند، غصه ندارد که یقه‌ات را پاره کنی و سکته کنی. بازی برد و باخت دارد. قدیم‌ها یک تعبیر قشنگ‌تری داشتند می‌گفتند: «بازی اِشْکَنَک دارد، سرشکستنک دارد». حالا تو چرا خودت را خفه می‌کنی؟

 

عشق فراموش‌شدهٔ انسان

در جامعه کم می‌شنویم که مرد یا زنی بگوید خدا را می‌گویی ؟ عشقم است، وای که چه خدایی! اصلاً این جملات خیلی کم شنیده می‌شود. نماز را می‌گویی؟ به جانم بسته است؛ روزه را می‌گویی؟ خدا نکند ماه رمضان زودتر تمام شود، دق می‌کنم؛ اصلاً ما این حرف‌ها را نمی‌شنویم، مگر خودمان بنشینیم و به خودمان بگوییم.

 

تکبر انسان، نتیجهٔ فراموشی ارزش‌ها

چرا شیخ‌محمد بهاری، شیخ‌محمد بهاری شد؟ چون خاک‌نشین بود و هیچ سرّی دیگر نداشت. یکی از بچه‌ها می‌گفت: رانندهٔ کسی هستم، هر جا می‌رسم که باید پیاده بشویم، او پیاده نمی‌شود؛ به او می‌گویم آقا به مقصد رسیدیم، اینجا وزارتخانه است، می‌گوید درِ ماشین را برایم باز کن! مگر خدا انسانی را ساخته که بردهٔ تو باشد و برایت درِ ماشین باز کند؟ تو چه کسی هستی؟ تو اگر آدم هستی، درِ ماشین را برای او باز کن، تو کفش او را واکس بزن، تو به او احترام کن! گفت: دارم از این تکبر دق می‌کنم. گفتم: بی‌خود دق می‌کنی، او را ول کن و سر یک کار دیگر برو؛ عملگی و بنایی برو! چرا عزت خودت را پایمال می‌کنی؟

 

کرامتی از شیخ‌محمد بهاری

چرا شیخ‌محمد، شیخ‌محمد شد؟ چون خاک‌نشین بود. سفرهٔ نانش را باز کرد و یک‌خرده نان خشک و یک‌ذره ماست یا پنیر داشت، آنها را خورد تا قافله حرکت کند. قافله هم هفت-هشت‌ نفر شتر بود که زائران را سوار می‌کرد. یک کبوتری در لابه‌لای شترها آمده بود و دانه و این نان خشک‌ها را می‌خورد، قافله‌سالار یک نهیب زد، شترها آمدند که به‌سرعت بلند شوند، در بلندشدن زانو تا کردند، این کبوتر زیر زانوی یک شتر له و پهن شد. آقا شیخ‌محمد به کبوتر نگاه کرد که پهن شده بود؛ سر و گوشت و پوست و استخوان زیر این بار شتر له شده بود، گفت: کبوتر! این راه علی به حسین است، راه نجف به کربلا است و خیلی حیف است که تو له بشوی، در این جاده همه بلند می‌شوند؛ حالا بلند شو، کبوتر هم یک تکانی خورد(کبوتر له‌شده که سر و تن و همه با هم قاتی شده بود) و آرام پرید، گفت: حالا حال کردم، برو!

 

عقل، محبوب‌ترین نعمت‌ها نزد خداوند

زنده‌کردن مرده را که آقا شیخ‌محمد بهاری ما هم مرده زنده می‌کرد، معجزهٔ ائمهٔ ما این روایاتشان است. کسی «اصول کافی» را بفهمد، خیلی جلو رفته و کسی هم که عمل بکند، عبدالله به معنای واقعی شده است. در صفحهٔ اوّلِ اوّل «اصول کافی»، این روایت را از امام صادق نقل کرده که امام ششم می‌فرمایند: خدا وقتی عقل را آفرید، به او گفت: به من رو کن، عقل رو کرد(البته من در پاورقی توضیح داده‌ام که رو کردن عقل چیست)؛ یک فرمان دیگر به او داد و گفت: به من پشت کن(این را هم توضیح داده‌ام)؛ بعد به عقل گفت: من در تمام این عالم مخلوقی را محبوب‌تر از تو نیافریده‌ام.

 

الحمدلله یعنی شکر عملی

این نعمتی که محبوب‌ترین نعمت پیش خداست، جادهٔ شکرش با یک لفظ الحمدلله صاف است؟ یعنی به خدا بگویم این عقل من را در یک کفه بگذار، ما هم «الف، لام، حا، میم، دال، دوتا لام و یک ه‍» را سر هم می‌کنیم، الحمدلله می‌شود و در این کفه می‌گذاریم، حسابمان پاک است؟ حالا بر فرض که حساب با این لفظ پاک بشود، این مقابل یک نعمت است، پس بقیهٔ نعمت‌ها چه؟ الحمدلله یعنی شکرِ عملی و عقل را برای فهم حقایق به‌کار بگیرم که این الحمدلله می‌شود. به عقل اقتدا بکنم که به من داد می‌زند: زنا نکن، عرق نخور، ورق‌بازی نکن، ظلم نکن، در سرِ مردم نزن. این اقتدا که بگویم چشم، این شکر است. شکر عمل است: «اعْمَلُوا آلَ دَاوُودَ شُكْرًا»(سورهٔ سبأ، آیهٔ 139).

 

سفرهٔ گستردهٔ نعمت‌های الهی در دنیا

دنیا چیست؟ یک سفره است، چه‌چیزی در این سفره است؟ انواع نعمت‌های مورد نیاز؛ حالا گاهی یک دیگ گیر کسی می‌آید، گاهی هم یک قابلمهٔ بزرگ، گاهی هم یک قابلمهٔ متوسط، گاهی هم یک کاسهٔ آب و دوتا نان. این کمرت را نشکند که من در بدن چه فرقی با آن خیابان بالایی دارم که سه‌هزار متر خانه‌اش و دویست‌میلیارد هم پولش است؟ به خدا هیچ فرقی نداری، تو بالاتر هم هستی؛ چون بار قیامت تو خیلی سبک است. این فرق را داری، حال هم داری که تا یک نصف شب پای درس قرآن و روایت بنشینی، بعد هم حال داری که نیم‌ساعت یا سه ربع مثل سیل برای ابی‌عبدالله گریه کنی. چرا می‌گویی بین من و او چه فرقی است؟ خیلی فرق است! تو خیلی بالا قرار داری و او خیلی معمولی قرار دارد.

 

خدا را هم به عدد علمش شکر که به من و تو صندلی نداد، وکالت نداد، وزارت نداد، ریاست نداد که روز قیامت از هر صد‌میلیارد، یک نفر هم از پسِ این مسئله برای جواب‌دادن برنمی‌آید و ستمکار را فله‌ای در جهنم می‌ریزد؛ اما تو را در جهنم نمی‌ریزد، چون نه صندلی داشته‌ای، نه مقام داشته‌ای و نه ریاست داشته‌ای. یک روزی هم اگر خواستی کاری را قبول بکنی، الآن جوان هستی، حالا فوقت را بگیر، دکترایت را بگیر؛ خواستی کار قبول بکنی، خودت را بسنج که کار آخرتت در این سی‌سال خراب نمی‌شود؟ دل انبیا و ائمه از دستت نمی‌سوزد؟ آن‌وقت قبول کن. رودربایستی نکن، طمع هم نکن؛ این‌قدر هستند که قبول بکنند، دیگر نوبت تو نمی‌شود! می‌توانی، قبول کن، چون لازم است؛ اگر نمی‌توانی، حرام است. دو کلمه است.

 

پروردگار، صاحب نعمت‌های دنیا

دنیا یعنی سفرهٔ نعمت‌های الهی؛ صاحب این سفره کیست؟ پروردگار مهربان؛ برای چه این‌همه نعمت را به من داده است؟ یا کم یا زیاد یا متوسط برای شکر داده است؛ شکر چیست؟ نعمت را در همان جایی مصرف بکنم که خودش تعیین کرده و در جایی نبرم که رضایت ندارد. می‌گوید به نامحرم نگاه نکن، یعنی نعمت چشم من را زهرآلود نکن؛ گوش نده، یعنی نعمت گوش من را لجن پر نکن؛ نگو، یعنی زبانی که نعمت من است، آلوده نکن و در قیامت پاک بیاور.

 

دنیا در کلام امام حسن مجتبی(ع)

می‌خواستم هشت‌تا آیهٔ قرآن هم برایتان بخوانم که در این هشت آیه پشت سر هم به نعمت‌های بسیار عظیمی اشاره کرده که کل آن هم نعمت مادی است؛ یعنی یک نعمت معنوی در هشت آیه نیست و کل آن مادی است، یعنی می‌خواهد چهرهٔ دنیا را برای شما بگوید که چقدر زیبا، خوشگل و عالی است و چه‌کارهایی می‌شود با این سفره کرد! اما هشت آیه فرصت بیشتری می‌خواهد.

مجموع حرف‌های امشب را با آن هشت-نه آیه را در دو جمله بیاورم؛ دو جمله‌ای که از زبان پاکِ ملکوتیِ عرشی حضرت مجتبی طلوع کرده است. چه دو جمله‌ای! من امروز بعدازظهر سه-چهار بار این دو جمله را می‌دیدم که برای امشب به شما بگویم، می‌دیدم این دو جمله نیست؛ صدتا اقیانوس اطلس است و چطور موج دارد! چه کسی دنیا را شناخت؟ امام در دو کلمه می‌گویند: «فإن المؤمن یتزود»، آن که دنیا را شناخته و اهل ایمان است، از این سفره برای خودش توشهٔ کاملِ جامعِ ابدی برداشت و برد.

 

حکایتی شنیدنی

حالا قیامت است و خدا به او می‌گوید: بندهٔ مؤمن من، چه‌چیزی برای من آورده‌ای؟ می‌گوید: این‌قدر هدیه برایت آورده‌ام! تمام اعضا و جوارحم را همان جایی که گفتی، خرج کردم و توشه برداشتم. من کاری به درست بودن و غلط بودنش ندارم و این چیزها را اصلاً دوست ندارم که تحلیل بکنم، دوست هم ندارم روی آن مارک بزنم، ولی یک رفیق داشتم که باسواد، بااخلاق و متواضع بود. چهارده-پانزده‌سال با هم بودیم، حتی همسفر مکه هم با او بودم. هر روز پیش او می‌رفتم. در گریه‌کردن بر ابی‌عبدالله تک بود و نمونه نداشت، خیلی هم من در کنار گریه‌هایش بودم. من از هشت‌سالگی در کنار گریه‌هایش بودم تا اینکه طلبه و منبری شدم و با او هم‌منبر بودم؛ یعنی خیلی از جاهای تهران، ما دوتا را با هم دعوت می‌کردند. او تقریباً پنجاه‌سال از من بزرگ‌تر بود، ولی دوتایی‌مان را دعوت می‌کردند و من هم دوست داشتم که با او قول منبر بدهم.

 

اما عجیب آدم بی‌طاقتی بود! اسم ابی‌عبدالله را پیش او می‌بردی، انگار کل آسمان و زمین را پیش چشم او سر می‌برّند، اصلاً یک حالی داشت! مژه‌های چشم ریخت، پلک خراب شد و به بیمارستان بردند. دست آن دکتر درد نکند، هم دکتر مُرد و هم خود ایشان از دنیا رفت. پلک‌های چشم را خیلی زیبا عمل کرد و پلک‌ها دوباره کار افتاد. می‌آمد و می‌رفت. من داوری ندارم و برای شما هم ذهنیت نیاید که حالا این درست یا درست نیست، اصلاً از این حرف‌ها بیرون بیایید!

روزی که مرخص شد، دکتر به او گفت: آقا خیلی خوشحالم، کار بسیار سختی بود که پلک‌های تو را دوباره سر جای خودش برگردانم. گفت: دستت درد نکند! گفت: ولی یک خواهش دارم. گفت: بگو! گفت: دیگر با این چشم‌ها گریه نکن؛ اگر بار بعد بخواهی عمل بکنی، نمی‌شود کاری کرد. گفت: شما کارت را کردی، دستت درد نکند و کاری به کار من نداشته باش! آن که من یافته‌ام، خدا این دو چشم را که داشت در شکم مادرم به من می‌داد، برای گریه‌کردن بر ابی‌عبدالله به من می‌داد. تو کارت را کردی، دستت درد نکند؛ ما هم کارمان را می‌کنیم.

 

بهشت، شکر خدا نسبت به بندهٔ شاکرش

بندهٔ من چه آورده‌ای؟ خدایا! این نعمت مفاصل کمر را که به من دادی، شصت‌سال –صبح، ظهر و شب- با آن به رکوع رفته‌ام و فقط جلوی تو خم شده‌ام. این دوتا دستی که به عنوان نعمت دنیایی به من دادی، شصت-هفتادسال به گدایی درِ خانه‌ات بلند کردم. بندهٔ من! برای منِ خدا توضیح نده، من می‌دانم چه‌کار کرده‌ای؛ من هم یک کاری برای تو کرده‌ام. خدایا! تو چه‌کار کرده‌ای؟ من هم هشت درِ بهشت را به روی تو باز کرده‌ام، از هر کدام که می‌خواهی بروی، برو. از دری که پیغمبر می‌خواهد برود، برو؛ از دری که امام حسین می‌خواهد برود، برو؛ من هم چنین کاری برای تو کرده‌ام. نه فقط تو شکر نعمت‌های من را به این شکل به‌جا آوردی، من هم نسبت به تو خدای شاکری هستم، من هم خدای شکوری هستم. معنی شکر خدا این است: بندهٔ من! در مقابل عمل کم و مدت‌دارِ محدود تو، من بهشت نامحدودم را برای تو گذاشته‌ام.

 

دنیا جایی برای توشه‌گرفتن

دنیا جایی است که مؤمن، یعنی آن که خدا و قیامت را باور کرده است، این‌جور با او برخورد می‌کند. تا زنده است، برای فردا توشه‌برداری می‌کند که به پیشگاه مقدس او آبرومند وارد بشود. وقتی این بنده‌اش از قبر درمی‌آید، خدا به ملائکه‌اش می‌گوید از شش طرف محاصره‌اش بکنید. تازه خاک‌هایش را تکانده و از قبر درآمده، به او بگویید: «سَلَامٌ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ ۚ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ»(سورهٔ رعد، آیهٔ 24)، بندهٔ من، خانهٔ خوبی برای خودت فراهم کرده‌ای. این شناخت مؤمن از دنیا که دنیا جای توشه‌گرفتن است، برای اینکه آدم با توشه به خدمت محبوب برود.

 

بهترین توشه، پاک‌زیستن

اما جمله دوم حضرت مجتبی(ع): «و الکافر یتمتع»، آن که با خدا و انبیا و قرآن و قیامت سروکار ندارد، تمام نعمت‌ها را صرف لذت‌های نامشروع، کارهای لجنی، کارهای آلوده و پلید می‌کند. «و کان علیه‌السلام یتلوا هذه الآیه» و وقتی امام مجتبی(ع) این موعظه را می‌کرد، این آیه را می‌خواند: «وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَىٰ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 197)، از نعمت قرآن توشه بردارید که بهترین توشه، پاک زندگی‌کردن است.

برچسب ها :